درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۲۸: صحیح و اعم ۱۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

ثمره‌ی نزاع بنابر وضع الفاظ معاملات برای اسباب

مرحوم آخوند فرمودند: در باب معاملات اگر قائل به این شویم که الفاظ معاملات برای مسببات وضع شده کما این که اکثر متأخرین این نظریه را پذیرفته‌اند (آن تعریفی که مرحوم شیخ در اول کتاب بیع مطرح فرمودند اکثر آنه‌ها مربوط به مسببات است)، در این صورت مجالی برای نزاع وجود ندارد و نزاع صحیح و اعم جریان پیدا نمی‌کند. اما اگر قائل شدیم به این که الفاظ معاملات برای اسباب وضع شده کما اینکه برخی از قدمای فقهاء همین نظریه را دارند، در این صورت این نزاع صحیح و اعم جریان پیدا می‌کند و وجه آن را بیان کردیم. اما اکنون می‌فرمایند: بنا بر این که الفاظ معاملات برای اسباب وضع شده باشد آیا باید گفت که این الفاظ برای صحیح از معاملات وضع شده و یا برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده است؟ جواب: بعید نیست که ادعا کنیم که الفاظ معاملات نیز برای صحیح وضع شده و همانطوری که الفاظ عبادات برای صحیح وضع شده الفاظ معاملات نیز برای صحیح وضع شده است، اگر یک بیعی با همه‌ی شرائط از قبیل شرائط عقد و متعاقدین و عوضین محقق شود در این صورت می‌گوییم " هذا بیع" ولی اگر برخی از شرائط را نداشته باشد نمی‌توانیم بگوییم که عنوان بیع دارد. اما نکته‌ای که این جا وجود دارد این است که چرا مرحوم آخوند با عبارت "لایبعد" بیان می‌کنند و به طور صریح نمی‌فرمایند که این الفاظ نیز برای صحیح وضع شده است در حالی که در باب عبادات به طور قطعی فرمودند که الفاظ عبادات برای صحیح وضع شده است؟ در تطبیق جواب آن را بیان خواهیم کرد.

حال که معتقدند این الفاظ نیز برای صحیح وضع شده است باید موضوع له را برای ما بیان کنند. می‌فرمایند: موضوع له رو این معنا که ما بخواهیم یک معنای سببی را موضوع له قرار دهیم باید بگوییم که لفظ بیع برای عقد مؤثر وضع شده است که عقد همان ایجاب و قبول است و مؤثر نیز همان صحت است، به بارت دیگر مؤثر یعنی آن اثر مترقب از عقدی محقق شود مثلا از بیع همان ملکیت و از نکاح همان زوجیت مترقب است. سپس میفرمایند که این موضوع له را هم شارع و هم عقلا قبول دارند و هیچ اختلافی وجود ندارد و اگر به سراغ عرف برویم و از معنای بیع و نکاح سؤال کنیم همان معنایی را که عرف برای بیع در نظر می‌گیرد را شارع نیز برای بیع در نظر می‌گیرد. عرف می‌گوید بیع یعنی عقد مؤثر در ملکیت یا نکاح یعنی عقد مؤثر در زوجیت و شارع نیز همین معانی را برای این عقود مطرح می‌کند. در نتیجه اختلافی بین شرع و عرف در اصل معنا موضوع له وجود ندارد. اما سؤال این است که این اختلافاتی که بین شرع و عرف می‌بینیم مثل بیع ربوی که عرف تجویز می‌کند ولی شارع تخطئه می‌کند و همین طور بیع الصبی، ناشی از چیست؟ در جواب می‌فرمایند: این اختلاف و این تخطئه مربوط به مصادیق است یعنی شارع چون احاطه‌ی بیشتری نسبت به همه‌ی جزئیات دارد به عرف می‌فرماید که شما خیال می‌کنید که بیع ربوی و بیع الصبی مصداقی برای عقد مؤثر است در حالی که اگر این احاطه‌ی من را شما هم داشتید متوجه می‌شدید که بیع الصبی و بیع ربوی مصداق برای عقد مژثر نیست.

۴

امر دوم: صحت تمسک به اصالة الاطلاق در معاملات

امر دومی: یک اشکال مهمی که در الفاظ معاملات وجود دارد که این اشکال در الفاظ عبادات وجود نداشت و در این امر دوم این اشکال را عنوان می‌کنند و جواب می‌دهند. اشکال این است که ما در ثمره‌ی نزاع بین صحیحی و اعمی گفتیم که الفاظ برای صحیحی‌ها اجمال پیدا می‌کند و بعد از اجمال دیگر راهی برای تمسک به اطلاق ندارند مثلا در "اقیمو الصلاة" اگر کسی صحیحی شد و شک کردیم که سوره جزئیت برای نماز دارد یا خیر در این صورت این الفاظ بریا صحیحی مجمل می‌شود و دیگرنمی تواند به اصالة ااطلاق تمسک کند ولی اعمی می‌تواند به اصالي الاطلاق تمسک کند و در نتیجه بگوید که سوره جزئیت برای نماز ندارد، در باب معاملات نیز طبعا باید نتیجه همین باشد و کسانی که مثل مرحوم آخوند و مشهور قائلند که الفاظ معاملات برای صحیح وضع شده اگر در یک معامله‌ای در اعتبار یک جزء یا شرط شک کنند نمی‌توانند به اصالة الاطلاق تمسک کنند اما اعمی‌ها اگر شک کنند که مثلا عربیت شرطیت برای بیع دارد یا خیر می‌توانند به " احل الله البیع" تمسک کنند و بگوید این آیه اطلاق دارد و سبب می‌شود که بگوییم عربیت شرطیت ندارد. اشکال این است که طبق این بیان صحیحی نمی‌تواند به اطلاق " احل الله البیع" تمسک کند در حالی که مشهور فقهایی که هم در الفاظ عبادات و هم در الفاظ معاملات قائل به صحیح هستند به اطلاق تمسک کرده‌اند، جمع بین این دو چگونه است؟ از یک طرف شما مشهور صحیحی هستید و صحیحی نه در الفاظ عبادات و نه در الفاظ معاملات نمی‌تواند به اصالة الاطلاق تمسک کند و از طرفی عمل آن‌ها بر خلاف این مبنا است و وقتی به عمل مشهور در فقه مراجعه می‌کنیم مشاهده می‌کنیم که در تمام ابواب معاملات به اصالة الاطلاق تمسک می‌کنند، وقتی می‌خواهند استدلال کنند که در بیع لفظ معتبر است یا بیع معاطاتی هم صحیح است می‌گویند " احل الله البیع" اطلاق دارد و هم بیع با لفظ و هم بدون لفظ را شامل می‌شود و همین طور در شرطیت عربیت، پس عملا رد ابواب معاملات به اصالة الاطلاق تمسک می‌کنند در حالی که مبنای آ‌ها در اصول صحیحی است و صحیحی نمی‌تواند به اصالة الاطلاق تمسک کند.

مرحوم آخوند در این امر دوم می‌خواهند جواب این اشکال را مطرح کنند. در مقام جواب می‌فرمایند: یک فرق مهمی بین باب عبادات و معاملات وجود دارد و آن این است که معاملات یک امور مخترعه‌ی شرعیه نیست به خلاف عبادات که امور مخترعه‌ی شرعیه هستند. حال که معاملات یک امور امضایی هستند شارع وقتی می‌گوید: "احل الله البیع" یعنی همان امری که عرف به آن بیع می‌گوید و مؤثردر ملکیت است زیرا خطابات شرعیه متوجه عرف است، شارع به عرف می‌گوید " احل الله البیع" و اگر مراد از این بیع، بیع با یک شرائط خاص باشد باید بیان و قرینه‌ای بیاورد و اگر قرینه‌ای نبود این اطلاق بر آن چه که در نزد عرف مؤثر است تنزیل می‌شود. بنا بر این ما در امر اول می‌گفتیم موضوع له در این الفاظ " العقد المؤثر فی اثر کذا" می‌باشد که اثر کذا در بیع ملکیت و در نکاح زوجیت است و در امر دوم مرحوم آخوند به این نتیجه رسیدند که اطلاق را باید حمل کنیم بر آن معنایی که مؤثر در نزد عرف است و "عند العرف" را که اضافه کردیم ربطی به موضوع له ندارد بلکه این قید به برکت اطلاق است و چون شارع با مردم صحبت می‌کند و چون قرینه منوط بر خصوصیتی در بیع ذکر نکرده اطلاق را بر آن عقد مؤثر در ملکیت در نزد عرف حمل می‌کنیم. لذا تمسک به اصالة الاطلاق هم درست می‌شود و اگر شک کنیم که یک امری مثل عربیت در نزد شرع معتبر است یا خیر، در این صورت اگر دیدیم در نزد عرف معتبر نیست اصالة الاطلاق را جاری می‌کنیم و می‌گوییم اگر عربیت در نزد شارع لحاظ شده بود باید آن را معتبر می‌کرد و چون معتبر نکرده دیگر عربیت اعتبار ندارد.

در ادامه می‌فرمایند: اگر ما در اعتبار یک شرطی در نزد عرف شک کنیم مثلا شک کنیم که عرف بلوغ را معتبر می‌داند یا خیر، دیگر راهی برای تمسک به اصالة الاطلاق نداریم و اگر یک عقدی بدون بلوغ عاقد منعقد شد استصحاب می‌گوید که این عقد فاسد است زیرا شک می‌کنیم که این عقدی که از غیر بالغ صادر شده مؤثر در اثر ملکیت هست یا خیر می‌گوییم قبل از عقد مؤثر نبوده و بعد از عقد نیز عدم الاثر را استصحاب می‌کنیم. این که شما شنیدید در باب معاملات اصالة الفساد داریم، اصالة الفساد به اسصحاب عدم الاثر بر می‌گردد.

۵

تطبیق ثمره‌ی نزاع بنابر وضع الفاظ معاملات برای اسباب

وأمّا إن كانت موضوعة للأسباب (اگر الفاظ معاملات برای اسباب وضع شده باشد یعنی بگوییم لفظ بیع برای خود ایجاب و قبول وضع شده نه برای ملکیت) فللنزاع فيه مجال (در این فرض برای نزاع صحیح و اعم مجالی است و چون اسباب عنوان مرکب را دارند و اگر همه‌ی اجزاء آن‌ها باشد تام هستند و اگر برخی از اجزاء نباشد فاسد و غیر صحیح هستند لذا نزاع صحیح و اعم جریان دارد). لكنّه لا يبعد دعوى كونها موضوعة للصحيحة أيضا (لکن بعید نیست که این الفاظ معاملات طبق این مبنا ربای افراد صحیحه وضع شده باشند همانطوری که در الفاظ عبادات چنین بود (آن سؤالی که در توضیحات مطرح شد که چرا مرحوم آخوند در این جا با عبارت "لایبعد" پاسخ می‌دهد ولی در الفاظ عبادات به صورت قطعی فرمود که الفاظ عبادات برای صحیح وضع شده‌اند؟ در این جا باید مطرح شود، جواب: در الفاظ عبادات بین عبادت صحیح و فاسد ساختن قدر جامع محال است ولی در معاملات تصویر قدر جامع بین معامله‌ی صحیح و فاسد امکان دارد لذا چون امکان تصویر قدر جامع وجود دارد در این صورت دیگر به صورت قطعی نمی‌توانند حکم کنند ولی در عبادات چون فرمودند قدر جامع نداریم صریحا قول صحیحی را پذیرفتند)، وأنّ الموضوع له هو العقد المؤثّر لأثر كذا شرعا وعرفا (و موضوع له در الفاظ معاملات عقد مؤثر در اثر کذایی است که مثلا ملکیت در عقد بیع و زوجیت در عقد نکاح باشد، اما شرعا و عرفا قید مؤثر نیست زیرا اگر بگوییم بیع عقد مؤثر شرعا و عرفا است چند اشکال دارد که در این جا مطرح نمی‌کنیم، بلکه قید برای موضوع له است یعنی موضوع له هم در شرع و هم در عرف عقد مؤثر در اثر کذایی است، مرحوم آخوند می‌خواهند بفرمایند که بین شرع و عرف در موضوع له اختلافی وجود ندارد).

والاختلاف (جواب این اختلافات موجود است) بين الشرع والعرف فيما يعتبر في تأثير العقد (اختلاف بین شرع و عرف در آن چه که در تأثیر عقد معتبر است) لا يوجب الاختلاف بينهما في المعنى (موجب اختلاف در معنا نمی‌شود)، بل الاختلاف في المحقّقات والمصاديق (بلکه اختلاف در محقق و مصداق است) وتخطئة الشرع العرف في تخيّل كون العقد بدون ما اعتبره في تأثيره محقّقا لما هو المؤثّر (و شرع، عرف را تخطئه کرده که بدون آن چه که شرع در تأثیر عقد معتبر بداند عرف خیال می‌کند که عقد بدون آن امر محقق عنوان مؤثر و عقد مؤثر است) كما لا يخفى (یعنی مخفی نیست که اختلاف شارع و عرف در مصداق است، شارع چون احاطه دارد به عرف می‌گوید که خیال می‌کنی که بیع صبی مصداق برای عقد مؤثر است). فافهم (مختلف معنا کرده‌اند: عنایة الاصول می‌گوید اشاره به این اشکال داردکه اختلاف بین شرع و عرف قطعا در مفهوم است و اگر از شارع سؤال کنیم که بیع صبی را می‌گویید بیع نیست و یا می‌گویید بیع است و فاسد است در جواب می‌گوید: بیع است ولی فاسد است و عرف می‌گوید که بیع صبی بیع است و صحیح است پس اختلاف بین شرع و عرف اختلاف در مفهوم است چون اگر هردو یک معنا برای بیع داشته باشند باید در این مورد نیز یک حکم داشته باشند. البته این بحث بسیار بحث مفصلی است که در باب معاملات اختلاف بین شارع و عرف را چگونه حل کنیم؟ بهترین شخصی هم که این بحث را مطرح کرده مرحوم محقق عراقی در کتاب نهایة الافکار است که ان شاء الله در بحث‌های خارج ملاحظه خواهید کرد)

۶

تطبیق امر دوم: صحت تمسک به اصالة الاطلاق در معاملات

الثاني: [في عدم الثمرة للنزاع في المعاملات]

إنّ كون ألفاظ المعاملات أسامي للصحيحة لا يوجب إجمالها (این که الفاظ معاملات اسامی برای صحیح باشند موجب اجمال آن‌ها نمی‌شود) كألفاظ العبادات (الفاظ معاملات مثل الفاظ عبادات نیست، در الفاظ عبادات صحیح می‌گفت آن‌ها مجمل می‌شود ولی مرحوم شیخ می‌فرماید الفاظ معاملات این گونه نیست)، كي لا يصحّ التمسك بإطلاقها عند الشكّ في اعتبار شيء في تأثيرها شرعا (تا این که تمسک به اطلاق این الفاظ در زمانی که در اعتبار شیء ای در تأثیر این معاملات شرعا شک کنیم صحیح نباشد و ما وقتی شک کنیم که در تأثیر معاملات بلوغ یا عربیت شرط است یا خیر فقیه می‌تواند به اصالة الاطلاق تمسک کند و لو این که صحیحی باشد)، وذلك (یعنی علت این که موجب اجمال نمی‌شود و می‌تواند به اصالة الاطلاق تمسک کند) لأنّ إطلاقها لو كان مسوقا في مقام البيان ينزّل على أنّ المؤثّر عند الشارع هو المؤثّر عند أهل العرف (زیرا اطلاق این الفاظ _ البته اگر در مقام بیان باشند _ بر این حمل می‌شود که آن چه که در نزد شارع مؤثر است همان است که در نزد عرف مؤثر است، مثلا در " احل الله البیع" چون شرط دیگری را شارع ذکر نکرده و خطاب آن با عرف و مردم است باید بیع را " العقد المؤثر عند العرف" معنا کنیم زیرا اگر بگوییم بیع یعنی " العقد المؤثر عند الشرع" لازمه‌ی آن دور است چرا که لازمه‌ی آن این است که بگوییم شارع آن عقد مؤثر شرعی را حلال کرده است و لذا باید بگوییم که اطلاق را بر عقد مؤثر در نزد عرف حمل می‌کنیم)، ولم يعتبر في تأثيره عنده غير ما اعتبر فيه عندهم (و در تأثیر عقد در نزد شارع غیر آن چه که در نزد عرف اعتبار دارد، معتبر نیست)، كما ينزّل عليه إطلاق كلام غيره (همچنان که کلام غیر شارع این گونه حمل می‌شود، مثلا اگر شما بگویید "ارید بیعا" این کلمه‌ی بیع شما بر مؤثر در نزد عرف حمل می‌شود) حيث إنّه منهم (چرا که شارع هم از عرف است و اگر کلام یکی از عرف را حمل بر معنای عرفی می‌کنید کلام شارع را نیز باید حمل کنید)، ولو اعتبر في تأثيره ما شكّ في اعتباره كان عليه البيان ونصب القرينة عليه (اگر در تأثیر عقد آن چه که شک در اعتبارش داریم معتبر باشد مثل بلوغ و عربیت، باید بیان بیائرد و قرینه‌ای بر اعتبار آن شیء ذکر کند)، وحيث لم ينصب بان عدم اعتباره عنده أيضا (و حال که قرینه‌ای ذکر نکرده عدم اعتبار آن چه که شک داریم در نزد آشکار می‌شود همانطوری که در نزد عرف معتبر نیست). ولذا (چون اطلاق در کلام شارع بر مؤثر در نزد عرف حمل می‌شود) يتمسّكون بالإطلاق في أبواب المعاملات مع ذهابهم إلى كون ألفاظها موضوعة للصحيح (فقها در ابواب معاملات به اطلاق تمسک می‌کنند در حالی که که الفاظ معاملات برای صحیح وضع شده است).

نعم لو شكّ في اعتبار شيء فيها عرفا فلا مجال للتمسّك بإطلاقها في عدم اعتباره، بل لا بدّ من اعتباره، لأصالة عدم الأثر بدونه، فتأمّل جيّدا.

لا عدم وضع اللفظ له شرعا ؛ مع أنّ الفساد من قبل النذر لا ينافي صحّة متعلّقه (١) ، فلا يلزم من فرض وجودها عدمها (٢).

ومن هنا انقدح أنّ حصول الحنث إنّما يكون لأجل الصحّة لو لا تعلقه. نعم لو فرض تعلّقه بترك الصّلاة المطلوبة بالفعل (٣) لكان منع حصول الحنث بفعلها بمكان من الإمكان.

بقي امور

الأوّل : [في عدم جريان النزاع في المعاملات على الوضع للمسبّبات]

أنّ أسامي المعاملات (٤) إن كانت موضوعة للمسبّبات (٥) فلا مجال للنزاع في كونها موضوعة للصحيحة أو للأعمّ ، لعدم اتّصافها بهما ، كما لا يخفى ، بل بالوجود تارة وبالعدم اخرى (٦).

وأمّا إن كانت موضوعة للأسباب (٧) فللنزاع فيه مجال (٨).

__________________

(١) وذلك لأنّ متعلّق النذر هو الصحيح لو لا تعلّق النذر. وبتعبير آخر : إنّ متعلّق النذر هو الصّلاة التامّة الجامعة لجميع الأجزاء والشرائط في مرحلة سابقة على النذر ، فلا ينافيها تعلّق النهي بها من قبل النذر.

(٢) لأنّ الفساد الحاصل من قبل النذر لم يؤخذ عدمه في متعلّق النذر كي لا يكون مقدورا بعد النذر فيلزم من وجوده عدمه.

(٣) أي : ولو مع النذر. ولكن صحّته كذلك مشكل ، لعدم كون الصّلاة معه صحيحة مطلوبة ، فتأمّل جيّدا. منه رحمه‌الله.

(٤) كالبيع والنكاح والطلاق والعتق.

(٥) وهي المعاني المقصودة إيجادها بالقوّة أو بالفعل ، كالملكيّة والزوجيّة والفراق والحرّيّة.

(٦) لأنّ المسبّبات امور بسيطة ، فليست مركّبة من الأجزاء والشرائط كي تتّصف بالصحّة لو وجد جامعا لجميع الشرائط والأجزاء ، وتتّصف بالفساد لو وجد فاقدا لبعضها ، بل هي إمّا موجودة وترتّبت عليها الآثار العقلائيّة عند وجود أسبابها ، وإمّا معدومة ـ لم تترتّب عليها الآثار ـ عند عدم أسبابها ، فأمرها دائر بين الوجود والعدم ، لا بين الصحّة والفساد.

(٧) وهي الألفاظ المستعملة لإيجاد المعاني المقصودة في وعائها ، كقولنا : «بعت وقبلت».

(٨) لأنّها مركّبة من الأجزاء والشرائط ، فيصحّ أن يقال : إنّ ألفاظ العبادات هل هي أسامي لخصوص تامّة الأجزاء والشرائط ، المؤثّرة في المسبّب أو للأعمّ منها والفاقدة لبعض الأجزاء والشرائط الّتي لم تؤثّر في المسبّب؟

لكنّه لا يبعد دعوى كونها موضوعة للصحيحة أيضا ، وأنّ الموضوع له هو العقد المؤثّر لأثر كذا شرعا وعرفا (١).

والاختلاف بين الشرع والعرف فيما يعتبر في تأثير العقد (٢) لا يوجب الاختلاف بينهما في المعنى (٣) ، بل الاختلاف في المحقّقات والمصاديق وتخطئة الشرع العرف (٤) في تخيّل كون العقد بدون ما اعتبره في تأثيره محقّقا لما هو

__________________

(١) والأولى أن يقول : «إنّ الموضوع له شرعا وعرفا هو العقد المؤثّر لأثر كذا». بيان ذلك : أنّ في قوله : «شرعا وعرفا» وجهين :

الأوّل : أن يكون قيدا لقوله : «المؤثّر» ، فيكون معنى العبارة : «إنّ الموضوع له اللفظ هو العقد المؤثّر عند العرف والشرع» ، وهذا غير مسموع ، إذ لا شارع حين الوضع كي يلحظ الواضع المؤثّر عنده كما يلحظ المؤثّر عند العرف ويضع اللفظ للمؤثّر عندهما ، بداهة أنّ المعاملات امور عرفيّة ثابتة قبل زمان الشارع وتضع الألفاظ لها في ذلك الزمان. مضافا إلى أنّه لو كان الموضوع له ألفاظ المعاملات هو العقد المؤثّر عند العرف والشرع ، فلا معنى لكثير من الأدلّة الشرعيّة الّتي مفادها إمضاء المعاملات من الشارع ، كقوله تعالى : ﴿أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ البقرة / ٢٧٥ ، بداهة أنّه لا معنى لإمضاء الشارع ما كان مؤثّرا عنده ، فهو من تحصيل الحاصل ، كما لا معنى لنهي الشارع عن بيع وهو المؤثّر عنده.

الثاني : أن يكون قيدا لقوله : «الموضوع له» ، فيكون معنى العبارة : «انّ الموضوع له اللفظ عند الشارع والعرف هو العقد المؤثّر لأثّر كذا» ، فالموضوع له عندهما واحد ، وهو العقد المؤثّر ، وإنّما الاختلاف بينهم في تعيين مصداق العقد المؤثّر ، ولمّا كان الشارع عالما بدقائق الامور ويعلم مصاديق العقد المؤثّر فيخطّئ العرف الّذي لم يطّلع على دقائق الامور فيما يتخيّل أنّ العقد بدون الشرط ـ مثلا ـ مصداق لما هو المؤثّر.

فالأولى بل الصحيح هو الوجه الثاني.

(٢) كاختلافهم في اعتبار البلوغ والقبض في المجلس.

(٣) وخالفه السيّد الإمام الخمينيّ بأنّه بناء على كون الأسامي موضوعا للصحيح من الأسباب يرجع الاختلاف بينهما إلى المفهوم ، لا المصاديق فقط ، لأنّ الموضوع له ـ بناء على وضعها للصحيح من الأسباب ـ هو ماهيّة إذا وجدت في الخارج لا تنطبق إلّا على الصحيح المؤثّر ، وهو عند الشرع غير الصحيح المؤثّر عند العرف ، فالماهيّة المنطبقة عليه لدى الشرع غير الماهيّة المنطبقة عليه لدى العرف ، فهما يختلفان في المفهوم والماهيّة. مناهج الوصول ١ : ١٠٧ ـ ١٧١.

(٤) أي : يوجب تخطئة الشرع للعرف.

المؤثّر كما لا يخفى. فافهم (١).

الثاني : [في عدم الثمرة للنزاع في المعاملات]

إنّ كون ألفاظ المعاملات أسامي للصحيحة لا يوجب إجمالها كألفاظ العبادات ، كي لا يصحّ التمسك بإطلاقها عند الشكّ في اعتبار شيء في تأثيرها شرعا ، وذلك لأنّ إطلاقها لو كان مسوقا في مقام البيان ينزّل (٢) على أنّ المؤثّر عند الشارع هو المؤثّر عند أهل العرف ولم يعتبر في تأثيره عنده (٣) غير ما اعتبر فيه عندهم ، كما ينزّل عليه إطلاق كلام غيره حيث إنّه منهم ، ولو اعتبر في تأثيره ما شكّ في اعتباره كان عليه البيان ونصب القرينة عليه ، وحيث لم ينصب بان عدم اعتباره عنده أيضا (٤). ولذا يتمسّكون بالإطلاق في أبواب المعاملات مع ذهابهم

__________________

(١) لعلّه إشارة إلى احتمال أن يكون الاختلاف بينهما في المفهوم ، كما مرّ.

(٢) أي : يحمل. ولكن اللغة لم تساعد عليه.

(٣) أي : عند الشارع.

(٤) هذا ما ذكره المحقّق الاصفهانيّ (الشيخ محمّد تقيّ) في هداية المسترشدين : ١٠٩. وحاصله دفع دعوى في المقام.

أمّا الدعوى فتقريبه : أنّه لا يمكن التمسّك بإطلاق دليل إمضاء المعاملة لو شكّ في إمضاء فرد خاصّ بناء على الوضع للصحيح. وذلك لأنّ اللفظ موضوع لما هو المؤثّر واقعا في الملكيّة ، وإذا شكّ في فرد أنّه ممضى أو لا؟ فالشكّ يرجع إلى أنّه مؤثّر واقعا أو لا؟ فلا يحرز صدق اللفظ عليه. ومعه لا مجال للتمسّك بإطلاق اللفظ في إثبات الإمضاء للمشكوك فيه. فلا يمكن التمسّك بإطلاق قوله تعالى : ﴿أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ في إثبات حلّيّة بيع الغرر ، لأنّ الشكّ في حلّيّته يرجع إلى الشكّ في مؤثّريّته ، والشكّ في مؤثّريّته يرجع إلى عدم إحراز صدق لفظ البيع عليه ، إذ المفروض أنّ لفظ البيع موضوع لما هو المؤثّر واقعا ، ومعه لا مجال للتمسّك بإطلاق اللفظ.

وأمّا الدفع فحاصله : أنّ دليل إمضاء المعاملة ـ كقوله تعالى : ﴿أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ ـ يدلّ على أمرين : (أحدهما) ما يدلّ عليه بالمطابقة ، وهو إمضاء العقد المؤثّر ، ولكن لم يحرز صدقه على الفرد المشكوك إمضاؤه. (ثانيهما) ما يدلّ عليه بالملازمة ، وهو أنّ ما هو المؤثّر واقعا عند العرف مؤثّر عند الشارع. وهذا ما يقتضيه كون الشارع في مقام البيان بضميمة عدم تعرّضه في الدليل لبيان مصداق الموضوع معيّنا ، ضرورة أنّه لمّا لم تكن المعاملات ـ

إلى كون ألفاظها موضوعة للصحيح.

نعم لو شكّ في اعتبار شيء فيها عرفا فلا مجال للتمسّك بإطلاقها في عدم اعتباره ، بل لا بدّ من اعتباره ، لأصالة عدم الأثر بدونه ، فتأمّل جيّدا.

الثالث : [في الأجزاء الدخيلة في المسمّى]

انّ دخل شيء وجوديّ أو عدميّ في المأمور به تارة بأن يكون داخلا فيما يأتلف منه ومن غيره ، وجعل جملته متعلّقا للأمر ، فيكون جزءا له وداخلا في قوامه (١). واخرى بأن يكون خارجا عنه (٢) ، لكنّه كان ممّا لا تحصل الخصوصيّة المأخوذة فيه بدونه ، كما إذا اخذ شيء مسبوقا أو ملحوقا به أو مقارنا له متعلّقا للأمر (٣) ، فيكون من مقدّماته لا مقوّماته. وثالثة بأن يكون ممّا يتشخّص به المأمور به بحيث يصدق على المتشخّص به عنوانه (٤) ، وربما يحصل له بسببه (٥) مزيّة أو نقيصة ، ودخل هذا فيه أيضا طورا بنحو الشطريّة (٦) وأخرى بنحو الشرطيّة (٧).

__________________

ـ معاني اختراعيّة ، بل هي امور عرفيّة موجودة قبل الشارع ، غاية الأمر أمضاها الشارع بعد ، فإمضاؤها من دون التعرّض لفرد معيّن منها ـ وهو في مقام البيان ـ يقتضي اعتماده على العرف في تشخيص المصداق ، فما هو مؤثّر واقعا عند العرف هو المؤثّر عنده ؛ فإذن لو شكّ في فرد أنّه ممضى أو لا؟ فيقال : إن كان مؤثّرا عند العرف فالدليل يشمله وإلّا فلا.

(١) كتكبيرة الإحرام والركوع والسجود.

(٢) أي : خارجا عن قوام المأمور به.

(٣) المراد من قوله : «شيء» هو المأمور به ، فمعنى العبارة : أنّه إذا اخذ المأمور به متعلّقا للأمر مسبوقا بما يكون دخيلا في حصول الخصوصيّة المترقّبة منه ـ كالطهارات الثلاث المتقدّمة على الصّلاة ـ أو ملحوقا به ـ كغسل المستحاضة في الليلة الآتية بالنسبة إلى صوم اليوم المقدّم عليها ـ أو مقارنا ـ كالستر والاستقبال ـ.

(٤) أي : عنوان المأمور به.

(٥) أي : بسبب ما يوجب تشخّص المأمور به.

(٦) كالقنوت ، فهو يوجب تشخّص المأمور به وتعنونه بعنوان الصّلاة مع القنوت ، ويوجب حصول المزيّة في الصّلاة. وكالتكتّف الّذي يوجب نقصها بناء على كراهته.

(٧) كالأذان والإقامة ، فهما شرطان يوجبان إيجاد المزيّة في الصّلاة ، وكالصّلاة في الحمام ، فإنّ الإتيان بها في الحمام يوجب نقصانها.