درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۱۳: علائم حقیقت و مجاز ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

ثمّ إن هذا فيما لو علم استناد الانسباق إلى نفس اللفظ، وأمّا فيما احتمل استناده إلى قرينة فلا يجدي أصالة عدم القرينة

۳

نکته‌ای در باب تبادر که باید انسباق مستند به خود لفظ باشد

مرحوم آخوند فرموند که تبادر یکی از علائم تشخیص معنای حقیقی از معنای مجازی است. در بحث امروز یکی از شرائط تبادر را بیان می‌کنند. از شرائط مهم تبادر این است که تبادری علامت حقیقت استکه مستند به خود لفظ باشد به این معنا که اگر از یک لفظی از خود لفظ بدون استناد به یک شیء ای خارج از لفظ یک معنایی به ذهن تبادر پیدا کرد تبادر این معنا علامت حقیقی بودن آن معناست اما اگر تبادر معنا از لفظ به ضمیمه‌ی یک معنای دیگر و قرینه‌ی دیگر به ذهن تبادر پیدا کرد دیگر تبادر علامت حقیقی بودن معنا نیست. در موارد مجاز وقتی می‌گویید "رأیت اسدا یرمی " همه می‌گویند از اسد معنای رجل شجاع به ذهن تبادر پیدا می‌کند اما این معنا از خود لفظ به ذهن تبادر پیدا نکرد بلکه این معنا به کمک قرینه"یرمی" به ذهن تبادر پیدا می‌کند. بنا براین اگر ما بخواهیم یک تصویری در این موضع داشته باشیم باید گفت که مسئله سه صورت دارد که حکم دو صورت آن روشن است: صورت اول اینکه یک لفظی بدون قرینه استعمال شود و معنایی از این لفظ به ذهن انسان انسباق پیدا کند و ما یقین داریم که این تبادر و این انسباق مربوط به خود این لفظ است و امر دیگری در این تبادر دخالت ندارد. صورت دوم این است که از یک لفظی معنایی به ذهن تبادر پیدا کند و ما یقین داریم که در این تبادر قرینه نقش دارد مثل مثال "رأیت اسدا یرمی" که ما یقین داریم که تبادر معنای رجل شجاع از لفظ رجل به استناد خود لفظ نیست و یرمی هم در این تبادر دخالت دارد. حکم این دو صورت روشن است که در صورت اول تبادر علامت حقیقت است ولی در صورت دوم تبادر علامت حقیقت نیست. اما مشکل در صورت سوم است یعنی جایی که متکلم لفظی را استعمال کرده و برای سامع و مخاطب یک معنایی از این لفظ به ذهن او انسباق پیدا کرده اما شک داریم که آیا این معنا مستند به خود این لفظ است و این تبادر فقط استناد به خود لفظ دارد یا این که در این تبادر قرینه‌ای هم دخالت دارد که بر مخاطب مخفی است؟ در این صورت سوم که موضع شک است چه باید کرد؟ مرحوم میزای قمی در قوانین فرموده است که در این موضع از اصل لفظی اصالة عدم اقرینه کمک می‌گیریم، یعنی چون مخاطب شک دارد که متکلم قرینه‌ای هم در کنار این لفظ به کار برده یا خیر از طریق اصالة عدم القرینه به این نتیجه می‌رسیم که قرینه‌ای در کار نیست و لذا این معنا که به ذهن تبادر پیدا می‌کند این تبادر مستند به خود لفظ است ولی مرحوم آخوند این بیان را نمی‌پذیرند و می‌فرمایند: اصالة عدم القرینه در چنین موردی جریان پیدا نمی‌کند زیرا این اصل یک اصل عقلایی است یعنی دلیل حجیت اصالة عدم القرینه عقلا هستند و عقلا در محاورات خود اگر این اصل را نداشته باشند دچار مشکل می‌شوند، مثلا متکلم می‌گوید " برای من شیر بخر" و سامع احتمال می‌دهد که مراد متکلم شیر به معنای لبن نباشد و بسیاری از محاورات دیگر که عقلا دچار مشکل می‌شوند. اصل عدم قرینه یک اصل عقلایی است و باید سراغ عقلا برویم که آنها این اصل را در کجا جاری می‌کنند و آن مقداری که یقین از جاری کردن این اصل داریم در نزد عقلا داریم را اخذ کنیم. عقلا این اصل را در جایی جاری می‌کنند که مخاطب شک در مراد متکلم دارد مثلا متکلم می‌گوید " رأیت انسانا" و نمی‌دانیم که معنای حقیقی انسان را اراده کرده یا ملک را اراده کرده است، در چنین مواردی اصالة عدم القرینه جاری می‌شود ولی در صورت سوم ما شک در مراد نداریم زیرا می‌گوییم که لفظی را استعمال کردند و یک معنایی از این لفظ به ذهن تبادر پیدا کرده ولی نمی‌دانیم این تبادر مستند به خود لفظ است یا این که قرینه هم در آن دخالت دارد، لذا شک در مراد متکلم نداریم بلکه شک در این داریم که این معنا و این مراد به چه امری استناد دارد و در چنین مواردی اصل عدم قرینه را جاری نمی‌کنند. در نتیجه نظر آخوند در این صورت سوم این است که در جایی که ما شک داریم که تبادر استناد به لفظ دارد یا قرینه تبادر علامت حقیقت نیست و نتیجه‌ی بحث این است که در موردی تبادر علامت حقیقت است که ما یقین داشته باشیم که این تبادر مستند به خود لفظ است و این معنای متبادر از خود لفظ جوشیده باشد و قرینه در آن دخالت نداشته باشد.

۴

علامت دوم: عدم صحت سلب و صحت سلب

علامت دوم برای حقیقت و مجاز: مرحوم آخوند می‌فرمایند که عدم صحت سلب از علائم حقیقت است و صحت سلب از علائم مجاز است و به عبارت دیگر صحت حمل از علائم حقیقت است و عدم صحت حمل از علائم مجاز است. توضیح مطلب این است که اگر ما لفظی را مثل کلمه‌ی " اسد" داشته باشیم و نمی‌دانیم که حیوان مفترس معنای حقیقی اسد هست یا خیر. در این موضع می‌گویند ما باید قضیه‌ای را تشکیل دهیم و آن چه که معنای مشکوک است موضوع قضیه قرار دهیم (یعنی حیوان مفترس) و لفظ را محمول قضیه قرار دهیم که نتیجه می‌شود: "حیوان مفترس اسد است" حال در این جا اگردیدیم که این حمل، حمل صحیحی است نشان از این است که این علامت حقیقت است و اگر دیدیم صحت سلب ندارد یعنی اگر گفتیم " حیوان مفترس اسد نیست" این قضیه اشتباه است پس عدم صحت سلب دلیل بر این می‌شود که این معنا حقیقت است. برای توضیح مطلب باید گفت که در قضیه‌ی حملیه تا یک اتحاد و یک تغایری نباشد قضیه‌ی حملیه تشکیل نمی‌شود بلکه قضیه‌ی حملیه هم نیاز به اتحاد و هم نیاز به تغایر دارد. این اتحاد سه نوع است: گاهی موضوع و محمول اتحاد مفهومی دارند مثل مفهوم انسان و بشر، یعنی اگر گفتیم" الانسان بشر" این دو اتحاد مفهومی دارند، گاهی اتحاد ماهوی دارند مثل این که می‌گوییم " الانسان حیوان ناطق" انسان و حیوان ناطق از نظ ماهیت یکی است اما مفهوم آنها فرق دارد، قسم سوم اتحاد وجودی است مثل " زید قائم " که زید با قیام اتحاد وجودی دارند. هر جا اتحاد مفهومی باشد، اتحاد ماهوی و وجودی هم وجود دارد و هرجا اتحاد ماهوی باشد اتحاد وجودی نیز وجود دارد. فرموده‌اند که حمل در قضیه‌ی حملیه یا حمل اولی ذاتی یا حمل شایع صناعی است. حمل اولی ذاتی قسم اول و دوم است یعنی در جایی که بین موضوع ومحمول اتحاد مفهومی یا ماهوی باشد حمل اولی ذاتی است ولی اگر اتحاد وجودی باشد حمل شایع صناعی است به دلیل (لشیوعه فی العلوم و لشیوعه فی الصناعات). حال مرحوم آخوند و دیگران فرموده‌اند که در جایی که نمی‌دانیم لفظ برای فلان معنا وضع شده ما معنا را موضوع قضیه و لفظ را محمول قضیه قرار می‌دهیم و مسئله از نظر تصوری سه صورت دارد، یعنی حیوان ناطق را موضوع و انسان را محمول قرار می‌دهیم. به حسب تصوری سه صورت دارد: صورت اول یقین داریم که موضوع در قضیه مصداق محمول نیست و حمل هم حمل صحیحی است، اگر یقین داشتیم که موضوع در قضیه مصداق نیست و از طرفی حمل هم صحیح است در نتیجه موضوع در قضیه معنای حقیقی است و محمول برای موضوع قضیه وضع شده است. صورت دوم یقین داریم موضوع در قضیه معنای محمول نیست و حمل هم حمل صحیحی است و در نتیجه می‌فهمیم که این دو اتحاد وجودی دارند و حمل در آنها حمل شایع صناعی است. صورت سوم این است که بعد ساختن قضیه نمی‌دانیم که موضوع معنای محمول است یا مصداق برای محمول است. حال حکم سه صورت چه می‌شود؟ در صورت اول که یقین داریم که موضوع مصداق نیست و حمل صحیح است نتیجه این می‌شود که موضوع در قضیه معنای محمول است پس حمل یا عدم صحت سلب علامت حقیقت می‌شود، اما در صورت دوم به این نتیجه می‌رسیم که حمل در آن حمل شایع صناعی است و لذا نهایت نتیجه این است که موضوع در قضیه از مصادیق محمول قضیه است، صورت سوم هم که نمی‌دانیم حمل اولی است یا حمل شایع است نه نتیجه‌ی صورت اول و نه نتیجه‌ی صورت دوم برای ما روشن نمی‌شود. مطلب مهمی که در این جا وجود دارد این است که مرحوم آخوند به تبع مشهور می‌فرمایند که عدم صحت سلب علامت حقیقت و صحت سلب علامت مجاز است و در این موضع ایشان از یک اشکالی جواب می‌دهند. برای اینکه اشکال روشن شود باید به عنوان مقدمه بگوییم که در باب مجاز دو مبنا وجود دارد: یکی مبنای مشهور است که مجاز عبارت است از استعمال لفظ در غیر ما وضع له، در جمله‌ی " رأیت اسدا یرمی" اسد از اول در رجل شجاع که غیر ما وضع له است استعمال شده است، در مقابل سکاکی میگوید ما قبول نداریم که تعریف مجاز استعمال در غیر ما وضع له باشد بلکه او مجاز را همان استعمال در ما وضع له می‌داند و در جمله‌ی " رأیت اسدا یرمی" اسد در خود حیوان مفترس استعمال شده است و لفظ در موضوع له استعمال شده اما یک تصرف عقلی ادعائی در معنا شده است، یعنی تا به حال فکر می‌کردیم معنای حیوان مفترس همان موجود درنده است ولی اکنون ادعا می‌کنیم که حیوان مفترس یک فرد ادعائی دوم به نام رجل شجاع دارد. لذا طبق بیان سکاکی مجاز استعمال در موضوع له است. حال که این دو نظریه روشن شد برخی اشکال کردند که این که عدم صحت سلب را از علائم حقیقت و صحت سلب را از علائم مجاز بدانیمفقط روی نظریه‌ی مشهور مجاز صحیح است اما طبق نظر سکاکی صحیح نیست، بلکه طبق نظریه‌ی سکاکی " الرجل الشجاع لیس بأسد " غلط است. طبق نظریه‌ی مشهور می‌توانیم بگوییم " الرجل الشجاع لیس باسد" صحت سلب دارد و مجاز است، طبق نظریه‌ی سکاکی در " الرجل الشجاع اسد" اسد ادعائی است. اما مرحوم آخوند می‌فرمایند در این که عدم صحت سلب از علائم حقیقت و صحت سلب از علائم مجاز است فرقی بین تفسیر مشهور و تفسیر سکاکی نیست که دلیل آن را در تطبیق عرض می‌کنیم.

۵

تطبیق نکته‌ای در باب تبادر که باید انسباق مستند به خود لفظ باشد

ثم إن هذا (هذا اشاره دارد به " کون التبادر علامة للحقیقه") فيما لو علم استناد الانسباق إلى نفس اللفظ (تبادر وقتی علامت است که استناد تبادر را به نفس لفظ بدانیم که در کلمات برخی بزرگان به جای نفس لفظ، حاق لفظ ذکر شده است) و أما فيما احتمل استناده إلى قرينة (در جایی که استناد تبادر را به قرینه احتمال دهیم) فلا يجدي أصالة عدم القرينة في إحراز كون الاستناد إليه لا إليها (فایده‌ای ندارد که ما از طریق اصل عدم قرینه برسیم به این که استناد به خود لفظ است نه به قرینه) كما قيل (کما این که گفته شده که اصالة عدم القرینه را جاری کنیم و قائل آن میرزای قمی است، که در این جا ما مسئله را به صورت تصویر کردیم و خلاصه‌ی صورت سوم آن جایی که شک داریم آن معنایی که به ذهن تبادر پیدا می‌کند فقط مستند به لفظ است و یا قرینه نیز دخالت دارد) ‏ لعدم الدليل على اعتبارها إلا في إحراز المراد لا الاستناد. (دلیلی بر اعتبار اصل عدم قرینه نداریم مگر در احراز مراد متکلم، دلیل این اصل لفظی بناء عقلا است و لذا باید ببینیم عقلا این اصل را در چه مواضعی پیاده می‌کنند و سیره‌ی عقلائیه یک دلیل لبی است در این ادله باید به اندازه‌ی قدر متیقن عمل کنیم و قدر متیقن آن را باید از خود عقلا بپرسیم و قدر متیقن آن جایی است که شک در مراد داریم نه جاییی که شک در استناد داریم. نکته: مرحوم آخوند فرمودن که تبتدر علامت حقیقت است اما نفرمودند که عدم آن علامت مجاز است در حالی که در علائم دیگر هر دو طرف را ذکر می‌کنند و این یک سری دارد که در جای خود بیان شده است.)

۶

تطبیق علامت دوم: عدم صحت سلب و صحت سلب

ثم إن‏عدم صحة سلب اللفظ بمعناه المعلوم المرتكز في الذهن إجمالا (اگر نتوانستیم از لفظی آن معنای ارتکازی اجمالی در ذهن را سلب کنیم، مثلا نمی‌دانم که موضوع له اسد رجل شجاع یا حیوان مفترس است اما از اسد یک معنای ارتکازی در ذهن ماست و لذا در قضیه آن را موضوع و اسد را محمول قضیه قرار می‌دهیم و اگر مشاهده کردیم از معنای ارتکازی اجمالی در ذهن صحت سلب ندارد، اجمالا قید برای مرتکز است) كذلك (کذلک یعنی مثل معنای ارتکازی اجمالی در تبادر) عن معنى تكون علامة كونه حقيقة فيه كما أن صحة سلبه عنه علامة كونه مجازا (علامت این است که این لفظ حقیقت در فلان معناست کما اینکه صحت سلب از آن معنا علامت این است که آن معنا مجاز است) في الجملة. (یعنی مجاز یا طبق بیان مشهور یا طبق بیان سکاکی است) و التفصيل أن عدم صحة السلب عنه و صحة الحمل عليه بالحمل الأولي الذاتي الذي كان ملاكه الاتحاد مفهوما (تفصیل این علامت: این که ببینیم سلب از یک معنا صحیح نیست و صحت حمل بر معنا به حمل اولی ذاتی است که ملاک حمل اولی ذاتی اتحاد مفهومی یا ماهوی است) علامة كونه نفس المعنى (علامت این است که این معنا همان معنای حقیقی یک لفظ است) و بالحمل الشائع الصناعي الذي ملاكه الاتحاد وجودا بنحو من أنحاء الاتحاد (و اگر دیدیم مثلا حمل اسد بر حیوان مفترس حمل شایع صناعی می‌باشد که ملاک اتحاد در وجود است. در بحث مشتق مرحوم آخوند توضیح می‌دهند که اتحاد وجودی انواعی دارد: یک اتحاد وجودی صدوری مثل جایی که می‌گوییم "زید ضارب" که ضارب اتحاد و جودی با زید دارد و این اتحاد صدوری است، یک اتحاد حلولی داریم یعنی یک معنایی در شیءای حلول کرده است مثل عالمیت " زید عالم" که علم حلول در زید کرده است، یک اتحاد ایجادی داریم مثل "زید متکلم". اگر دیدیم حمل، حمل شایع صناعی است) علامة كونه من مصاديقه و أفراده الحقيقية. (علامت این است که معنا -که در قضیه موضوع است -از مصادیق لفظ و افراد حقیقی لفظ است) كما أن صحة سلبه كذلك (همچنان که صحت سلب معنا از لفظ به هر یک از انواع اتحاد، کذلک یعنی به هریک از انواع اتحاد) علامة أنه ليس منهما (منها غلط است و منهما صحیح است، علامت این است که این معنا از معنای موضوع له و از مصادیق لفظ نمی‌باشد) و إن لم نقل بأن إطلاقه عليه من باب المجاز في الكلمة بل من باب الحقيقة و (اشاره به آن اشکال دارد که صحت سلب زمانی علامت مجاز است که ما در تفسیر مجاز مبنای مشهور را اختیار کنیم و طبق این معنا می‌توانیم بگوییم " الرجل الشجاع لیس باسد" ولی طبق معنای سکاکی این قضیه غلط است، مرحوم آخوند می‌فرماید: و لو این که قائل نشویم که اطلاق لفظ بر آن معنا از باب مجاز در کلمه باشد _مجاز در کلمه مبنای مشهور است که می‌گویند اگر از اسد، رجل شجاع اراده شد این کلمه در خود رجل شجاع استعمال شده و مجاز در کلمه است اما سکاکی می‌گوید اسد در همان حیوان مفترس استعمال شده) أن التصرف فيه في أمر عقلي كما صار إليه السكاكي (که سکاکی می‌گوید: تصرف در این معنا در یک امر عقلی ادعائی است به این معنا که عقل ادعا می‌کند که حیوان مفترس اختصاص به حیوان مفترس ندارد و یک فرد ادعائی هم به نام رجل شجاع دارد. اینجا بحث تمام می‌شود و دیگر دلیل آن را ذکر نمی‌کنند و فقط در حد ادعا رد می‌شوند یعنی می‌فرمایند صحت سلب علامت مجاز است و در این ادعا فرقی بین نظر مشهور و نظر سکاکی نیست. اما دلیل آن این است که درست است که سکاکی قضیه‌ی " الرجل الشجاع لیس باسد" را غلط می‌داند و در " رایت اسدا یرمی" می‌گوید اسد در خود حیوان مفترس استعمال شده ولی او در مقام وضع لغت نیست و او با مشهور در دایره معنای موضوع له اختلاف ندارد بلکه در استعمال اختلاف دارد یعنی مشهور می‌گویند"رایت اسدا یرمی" در رجل شجاع استعمال شده است و سکاکی می‌گوید در خود حیوان مفترس استعمال می‌شود ولی اگر از او بپرسیم که قبول دارید معنای حقیقی اسد رجل شجاع است در جواب می‌گوید خیر. پس سکاکی می‌گوید اسد در حیوان مفترس استعمال شده است و یک فرد ادعائی آن رجل شجاع است. لذا سر جواب آخوند این است که بحث ما در استعمال حقیقی و مجازی نیست بلکه بحث ما در معنای حقیقی و مجازی است و سکاکی نیز رجل شجاع را معنای حقیقی اسد نمی‌داند.)

واضح ـ ، فلو كان العلم به موقوفا عليه (١) لدار.

فإنّه يقال : الموقوف عليه غير الموقوف عليه (٢) ، فإنّ العلم التفصيليّ بكونه موضوعا له موقوف على التبادر ، وهو موقوف على العلم الإجماليّ الارتكازيّ به ، لا التفصيليّ ، فلا دور. هذا إذا كان المراد به التبادر عند المستعلم. وأمّا إذا كان المراد به التبادر عند أهل المحاورة فالتغاير أوضح من أن يخفى.

ثمّ إن هذا فيما لو علم استناد الانسباق (٣) إلى نفس اللفظ ، وأمّا فيما احتمل استناده إلى قرينة فلا يجدي أصالة عدم القرينة في إحراز كون الاستناد إليه ، لا إليها ـ كما قيل (٤) ـ ، لعدم الدليل على اعتبارها إلّا في إحراز المراد لا الاستناد.

[٢ ـ عدم صحّة السلب وصحّته]

ثمّ إنّ عدم صحّة سلب اللفظ ـ بمعناه المعلوم المرتكز في الذهن إجمالا كذلك (٥) ـ عن معنى تكون علامة كونه حقيقة فيه ، كما أنّ صحّة سلبه عنه علامة

__________________

(١) أي : لو كان العلم بالموضوع له موقوفا على التبادر.

(٢) أي : ما يتوقّف على التبادر غير ما يتوقّف التبادر عليه ، فإنّ ما يتوقّف على التبادر هو العلم التفصيليّ بالموضوع له ، وما يتوقّف التبادر عليه هو العلم الارتكازيّ الإجماليّ بالموضوع له ، فلا دور.

ولا يخفى ما فيه : فإنّا ننقل الكلام إلى المعلوم بالعلم الإجماليّ المكنون في خزانة النفس ، فهو أيضا لا بدّ له من سبب ، والسبب لا يخلو : إمّا أن يكون وجود العلقة الذاتيّة بين اللفظ والمعنى بحيث كلّ من سمعه ينتقل إلى المعنى إجمالا ، وقد عرفت بطلانه ؛ وإمّا أن يكون العثور على وجود العلقة الوضعيّة بينهما ، والعثور عليه لا يحصل إلّا بالمراجعة إلى الواضعين من أهل اللغة أو كتبهم أو المواجهة مع المحاورات والإطلاقات الرائجة بين أهل اللغة ، وحينئذ فكان تحصيل العلم بوجودها من التبادر تحصيلا للحاصل وعلى وجه دائر ، فلا يمكن دفع الدور بما ذكر.

(٣) هكذا في النسخ. ولكن لا تساعد عليه اللغة كما مرّ.

(٤) أي : كما قيل بجواز التمسّك بأصالة عدم القرينة في إحراز عدم الاستناد إلى القرينة. والقائل صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ٣٣.

(٥) أي : كالإجمال المذكور في التبادر.

كونه مجازا في الجملة (١).

والتفصيل : أنّ عدم صحّة السلب عنه وصحّة الحمل عليه بالحمل الأوّلي الذاتيّ ـ الّذي كان ملاكه الاتّحاد مفهوما ـ علامة كونه نفس المعنى ، وبالحمل الشائع الصناعيّ ـ الّذي ملاكه الاتّحاد وجودا بنحو من أنحاء الاتّحاد (٢) ـ علامة كونه من مصاديقه وأفراده الحقيقيّة (٣). كما أنّ صحّة سلبه كذلك (٤) علامة أنّه ليس منهما (٥) ، وإن لم نقل بأنّ إطلاقه عليه من باب المجاز في الكلمة ، بل من باب الحقيقة وأنّ التصرّف فيه في أمر عقليّ (٦) ـ كما صار إليه السكّاكيّ (٧) ـ.

واستعلام حال اللفظ وأنّه حقيقة أو مجاز في هذا المعنى بهما ليس على وجه دائر ، لما عرفت في التبادر من التغاير بين الموقوف والموقوف عليه بالإجمال والتفصيل ، أو الإضافة إلى المستعلم والعالم ، فتأمّل جيّدا (٨).

__________________

(١) سواء كان مجازا في الكلمة أو مجازا ادّعائيّا.

والأولى أن يقول : «وصحّة سلبه عنه علامة كونه غير الموضوع له ، سواء كان ممّا يناسب الموضوع له أو لا يناسبه».

(٢) كالاتّحاد الصدوريّ في قولنا : «زيد ضارب» أو الحلوليّ في قولنا : «هذا الجسم أبيض» أو القياميّ في قولنا : «زيد قائم».

(٣) فيما إذا كان المحمول والمحمول عليه كلّيّا وفردا ، لا فيما إذا كانا كلّيّين متساويين أو غيرهما ، كما لا يخفى. منه رحمه‌الله.

(٤) أي : سلبا أوّليّا ذاتيّا أو شائعا صناعيّا.

(٥) وفي بعض النسخ : «منها» ، والأصحّ : «منهما» أي : ليس من مصاديق الموضوع له ولا نفس الموضوع له.

(٦) وأنت عرفت أنّ كون إطلاق اللفظ على المعنى من باب المجاز في الكلمة أو من باب الحقيقة مربوط بمقام الاستعمال لا الوضع ، فلا وجه لذكره في المقام.

(٧) مفتاح العلوم : ١٥٦.

(٨) ولا يخفى ما فيه ، فإنّ الدور لا يندفع بما ذكر ، كما مرّ في التبادر.

وأنكر بعض من المتأخّرين علاميّة صحّة الحمل وصحّة السلب ، منهم المحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ١ : ٦٧ ـ ٦٨ ، والسيّدان المحقّقان : الخمينيّ والخوئيّ ، في مناهج الوصول ١ : ١٢٧ والمحاضرات ١ : ١١٦.