درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۶۴: مفاهیم ۶

 
۱

خطبه

۲

جزوه ادامه بررسی راه سوم

جواب دوم: قیاس ما نحن فیه به اطلاق صیغه امر، قیام مع الفارق است.

توضیح: وجوب نفسی وجوب بدون قید و وجوب غیری وجوب با قید است، و لذا مقتضای اطلاق صیغه امر، وجوب نفسی خواهد بود، ولی در ما نحن فیه، علاقه لزومیه بین معلول و علت منحصره با علاقه لزومیه بین معلول و علت غیر منحصره مساوی هستند (در احتیاج به قرینه) و لذا مقتضای اطلاق شرط، اولی نیست.

۳

جزوه راه چهارم و بررسی آن

۴. اطلاق شرط (شرط مثل مجیء زید)

توضیح: صغری: اگر شرط مذکور علت منحصره برای جزاء نبود، لازمه‌اش تقیید شرط بود (اگر علت جزاء شرط مذکور و غیر این شرط می‌بود، به صورت سبق و لحوق و یا به صورت مقارنت تقیید لازم بود، مثلا اکرم زیدا ان سلم علیک و الا ان جاءک زید و اکرم زیداً ان جاءک زید او سلم علیک)

کبری: و اللازم منتفٍ

نتیجه: فالملزوم مثله.

پس مقتضای اطلاق شرط، علت منحصره بودن شرط برای جزاء و نتیجة مفهوم است.

جواب: اطلاق شرط (قید نزدن به شرط) دو صورت دارد:

۱. گاهی متکلم با اطلاق شرط در مقام بیان علت منحصره است.

۲. گاهی متکلم با اطلاق شرط درم قام بیان علت تام مستقل است (نه جزء العلة).

با حفظ این نکته، الناف للمستدل (نوع اول) قلیل و الکثیر (نوع دوم) غیر نافع للمستدل).

۴

اشکال و جواب

اشکال: یک نفر می‌گوید علت غیر منحصره مثل واجب تخییری است. صاحب کفایه فرمود که از اطلاق شرط علیت منحصره را بدست نمی‌آوریم. حالا مستشکل می‌خواهد بگوید ما از اطلاق شرط علیت منحصره را بدست می‌آوریم.

در واجب تخییری، احتیاج به بیان زائد دارد (اطعم او صم) لذا اگر بیان زائد نبود مقتضای اطلاق این است که بشود واجب تعیینی. مستشکل می‌گوید علیت غیر منحصره هم احتیاج به بیان زائد دارد و باید این گونه بیان شود: ان جاءک زید او سلم علیک، فاکرمه. پس اگر بیان زائد نبود و شرط مطلق بود، مقتضای اطلاق این است که، شرط بشود علت منحصره و وقتی علیت منحصره شد، مفهوم هم ثابت می‌شود.

جواب صاحب کفایه: ما یک چیز را قبول می‌کنیم و آن این که علیت غیر منحصره، احتیاج به بیان دارد و واجب تخییری هم احتیاج به بیان دارد لکن باید بررسی کنیم که این بیان بخاطر چیست هم در علیت غیر منحصره و هم در واجب تخییری باید این را بررسی کنیم که بیان بخاطر چیست؟ صاحب کفایه در نهایت می‌خواهد بگوید قیاس ما نحن فیه به اطلاق صیغه‌ی امر، قیاس مع الفارق است.

ایشان می‌فرماید: واجب تخییری بیان زائد می‌خواهد لکن این بیان زائد بخاطر بیان نحوه‌ی وجوب است. یعنی صاحب کفایه می‌خواهد بگوید وجوب تعیینی ثبوتا و اثباتا مغایر با وجوب تخییری است. یعنی وجوب تعیینی یک نوعی از وجوب است که ثبوتا و اثبات مغایر با نحوه‌ی وجوب واجب تخییری است. لذا اگر ما در واجب تخییری می‌گوییم احتیاج به بیان زائد داریم بخاطر این است که این بیان زائد آن نحوه‌ی وجوب را مشخص بکند که اگر مراد شارع از وجوب، وجوب تخییری باشد اما آن بیان زائد را نیاورد، این جا مولا در بیانش تقصیر دارد چون وجوب تعیینی ثبوتا و اثباتا مغایر با وجوب تخییری است و این یعنی هر کدام از این وجوب‌ها یک بیان خاصی را می‌طلبد.

اما در علیت غیر منحصره این بیان زائد برای بیان تعدد است لالنحو الشرطیت. یعنی می‌خواهد بگوید این جزاء دو علت دارد اما برای بیان نحوه‌ی علیت نیست. یعنی علیت منحصره ثبوتا و اثباتا عین علیت غیر منحصره است یعنی در مقام بیان هم عین هم اند و این گونه نیست که علیت منحصره یک بیان خاصی بطلبد و علیت غیر منحصره، بیان خاص دیگری بطلبد و بعد بگوییم آن بیان زائد برای بیان نحوه‌ی علیت غیر منحصره است. خیر این گونه نیست.

اگر شارع شرط را بیاورد (ان جاءک زید فاکرمه) شارع درمقام بیان نحوه‌ی شرطیت است یا در مقام بیان اصل شرطیت است؟ در مقام بیان اصل شرطیت است. زیرا نحوه‌ی بیان شرطیت منحصره و غیر منحصره، عین هم هستند. یعنی همان طور که اطلاق می‌تواند علیت منحصره را برساند می‌تواند علیت غیر منحصره را نیز برساند.

۵

جواب دوم به راه پنجم

اشکال دوم: ما این اطلاق شرط را قبول داریم اما این اطلاق شرط اثبات مفهوم می‌کند فی مورد یعنی در بعضی از موارد. و این نافع به حال کسی که مثبت مفهوم شرط است نیست. زیرا مثبتین مفهوم شرط می‌گویند قضیه‌ی شرطیه به طور کلی مفهوم دارد.

۶

دلیل اول عدم مفهوم برای جمله شرطیه

ادله‌ی کسانی که می‌گویند قضیه‌ی شرطیه مفهوم ندارد: (۳ دلیل بیان شده است)

  • دلیل اول (دلیل سید مرتضی رحمه الله علیه):

فائده‌ی شرط چیست و چرا متکلم از شرط استفاده می‌کند؟ یکبار متکلم می‌گوید اکرم زیدا یعنی بدون شرط بیان می‌کند و یکبار می‌گوید ان جاءک زید فاکرمه. سید می‌فرماید فائده‌ی شرط تعلیق الحکم است یعنی میخواهد بگوید حکم و جزاء متوقف بر این شرط است و منوط به این شرط است. تا همین حد. اما گاهی برای تحقق جزاء اگر شرایط دیگر هم باشد، جزاء محقق می‌شود، به عبارت دیگر این شرط جانشین دارد و حالا که جانشین داشت، با نبود این شرط، جزاء منتفی نمی‌شود چون شرط‌های دیگری جای آن شرط منتفی شده را می‌گیرد.

مثال اول: اگر بخواهد یک مرد حرفش به عنوان شاهد قبول بشود، شرطش این است که یک مرد دیگر هم به آن اضافه شود پس شرط قبولی شاهد واحد ضمیمه شدن شاهد واحد دیگری است. این را اگر بخواهیم در قالب جمله‌ی شرطیه بگوییم چنین می‌شود: ان النضم شاهد آخر قبلت الشهادت. حالا اگر این شرط منتفی شد یعنی مرد دیگری پیدا نشد، شرط منتفی شده اما جزاء منتفی نمی‌شود زیرا این شرط جانشین دارد و آن، ضمیمه شدن دو زن است.

یعنی این گونه می‌شود ان النضم امرتان قبلت الشهاده. حالا آمدیم این شرط هم منتفی شد و دو زن ضمیمه نشد، باز جزاء منتفی نمی‌شود و قسم به جای آن می‌آید.

مثال دوم:

آمده است که: اذا کانت النار موجودتا کانت الحرارت موجودتا. حرارت دو علت دارد (از باب مثال) یک علتش نار است و علت دیگرش خورشید است. اگر آتش نبود، حرارت منتفی نمی‌شود زیرا ممکن است خورشید باشد.

۷

تطبیق اشکال و جواب

و احتياج ما إذا كان الشرط متعددا (احتیاج داشتن موردی که می‌باشد شرط متعدد – علت غیر منحصره) إلى ذلك (بیان) إنما يكون (احتیاج به بیان می‌باشد) لبيان التعدد (برای بیان این است که جزاء دو علت دارد) لا لبيان نحو الشرطية (علیت) فنسبة إطلاق الشرط (مقید نبودن شرط اثباتا) إليه (نحو شرطیت) لا تختلف (می‌خواهد بگوید مقید نبودن شرط، نسبتش به علت منحصره بودن با نسبتش به علت غیر منحصره بودن، یکی است و متفاوت نیست) كان هناك (بوده باشد در رابطه با جزاء) شرط آخر أم لا (علت لا تختلف:) حيث كان (اطلاق) مسوقا لبيان شرطيته (زیرا اطلاق آورده شده است برای بیان اصل شرطیت نه برای بیان نحوه‌ی شرطیت و انحصار یا عدم انحصار علت از خارج فهمیده می‌شود) بلا إهمال و لا إجمال (اگر مولا به این شرط قید نزد و در مقام بیان علیت منحصره هم نبود و بیان گر علیت غیر منحصره هم نبود، ایا این جا مولا در بیانش تقصیر کرده یا نکرده؟ ایا بیانش بیانگر چیزی هست تا از اهمال و اجمال بیرون بیاید یا بیانگر چیزی نیست؟ بیانگر چیزی هست و آن چیز، اصل شرطیت است).

بخلاف إطلاق (مقید نبودن) الأمر فإنه (اطلاق امر) لو لم يكن لبيان خصوص الوجوب التعييني فلا محالة (چون اگر با اطلاق در مقام بیان واجب تعیینی نباشد قطعا در مقام بیان واجب تخییری هم نیست لذا کلام مولا مجمل یا مهمل می‌شود) يكون في مقام الإهمال أو الإجمال. تأمل تعرف.

۸

تطبیق جواب دوم به راه پنجم

هذا (اشکال دوم بر طریق پنجم) مع أنه لو سلم لا يجدي القائل بالمفهوم لما عرفت أنه لا يكاد ينكر فيما إذا كان مفاد الإطلاق من باب الاتفاق.

۹

تطبیق دلیل اول عدم مفهوم برای جمله شرطیه

ثم إنه ربما استدل المنكرون للمفهوم بوجوه‏

أحدها (ما عزي إلى السيد (آن چیزی که نسبت داده شده است به سید) من أن تأثير الشرط إنما هو تعليق الحكم به (متوقف کردن جزاء به شرط است) و ليس بممتنع أن يخلفه (و ممتنع نیست که جانشین بشود شرط اول را) و ينوب منابه (شرط اول) شرط آخر يجري مجراه (بمنزله‌ی شرط اول) و لا يخرج عن كونه شرطا فإن قوله تعالى‏ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ‏ مِنْ رِجالِكُمْ‏ يمنع من قبول الشاهد الواحد حتى ينضم إليه (شاهد اول) شاهد آخر فانضمام الثاني إلى الأول شرط في القبول ثم علمنا أن ضم امرأتين إلى الشاهد الأول شرط في القبول ثم علمنا أن ضم اليمين يقوم مقامه (شاهد دیگر) أيضا فنيابة بعض الشروط عن بعض أكثر من أن تحصى مثل الحرارة فإن انتفاء الشمس لا يلزم انتفاء الحرارة لاحتمال قيام النار مقامها (شمس) و الأمثلة لذلك كثيرة شرعا و عقلا.

ففيه : أنّ التعيّن ليس في الشرط نحوا (١) يغاير نحوه فيما إذا كان متعدّدا (٢) ، كما كان في الوجوب كذلك ، وكان الوجوب في كلّ منهما متعلّقا بالواجب بنحو آخر لا بدّ في التخييريّ منهما من العدل. وهذا بخلاف الشرط ، فإنّه ـ واحدا كان أو متعدّدا ـ كان نحوه واحدا ودخله في المشروط بنحو واحد ، لا تتفاوت الحال فيه ثبوتا ، كي تتفاوت عند الإطلاق إثباتا ، وكان الإطلاق مثبتا لنحو لا يكون له عدل ، لاحتياج ما له العدل إلى زيادة مئونة ، وهو ذكره بمثل «أو كذا». واحتياج ما إذا كان الشرط متعدّدا إلى ذلك إنّما يكون لبيان التعدّد ، لا لبيان نحو الشرطيّة. فنسبة إطلاق الشرط إليه لا تختلف ، كان هناك شرط آخر أم لا ، حيث كان مسوقا لبيان شرطيّته بلا إهمال ولا إجمال. بخلاف إطلاق الأمر ، فإنّه لو لم يكن لبيان خصوص الوجوب التعيينيّ ، فلا محالة يكون في مقام الإهمال أو الإجمال ، تأمّل تعرف (٣). هذا.

__________________

ـ تعليق الجزاء على الشرط وشكّ في ترتّبه على خصوص هذا الشرط أو ترتّبه عليه وعلى بديله يتمسّك بإطلاق الكلام وينفى البديل ، إذ لو كان له بديل لبيّنه المتكلّم بالعطف ب «أو». فمقتضى الإطلاق في المقام نظير مقتضى إطلاق صيغة الأمر من الوجوب التعيينيّ ، فإنّه لا يحتاج إلى بيان زائد على أصل الوجوب له ، وإلّا بيّنه المتكلّم الحكيم.

والفرق بين هذا الوجه وسابقه أنّ الوجه السابق يحاول إثبات الانحصار من طريق إثبات ترتّب الجزاء على الشرط وعدم تأثير غيره فيه لو سبقه أو قارنه ؛ وهذا الوجه يحاول إثباته من طريق عدم تأثير غيره فيه لو انعدم الشرط وجاء غيره.

(١) وفي النسخ المخطوطة : «نحو». والصحيح ما أثبتناه.

(٢) أي : ليست الشرطيّة في الشرط الواحد نحوا مغايرا لها في الشرط المتعدّد.

(٣) وحاصل الإيراد : أنّ قياس المقام بالوجوب التعيينيّ والتخييريّ قياس مع الفارق ، لأنّ الوجوب التعيينيّ يختلف سنخه عن الوجوب التخييريّ ، فإنّ الوجوب التعيينيّ تعلّق بالواجب فقط ، فلا يحتاج إلى بيان زائد على أصل الوجوب ؛ بخلاف التخييريّ ، فإنّه تعلّق بالواجب أو واجب آخر ، فيحتاج إلى بيان العدل بالعطف ب «أو». وأمّا الشرط فهو لا يختلف في صورتي التعدّد والانحصار ، بل شرطيّته وتأثيره على نحو واحد في كلتا الصورتين.

وأجاب عنه المحقّقان : النائينيّ والعراقيّ.

أمّا المحقّق النائينيّ : فحاصل ما أفاده أنّ التمسّك بالإطلاق ليس من جهة إثبات انحصار ـ

مع أنّه لو سلّم لا يجدي القائل بالمفهوم ، لما عرفت أنّه لا يكاد ينكر فيما إذا كان مفاد الإطلاق من باب الاتّفاق.

[أدلّة المنكرين للمفهوم]

ثمّ إنّه ربما استدلّ المنكرون للمفهوم بوجوه :

أحدها : ما عزي إلى السيّد (١) من أنّ تأثير الشرط إنّما هو تعليق الحكم به ، وليس بممتنع أن يخلفه وينوب منابه شرط آخر يجري مجراه ، ولا يخرج عن كونه شرطا ، فإنّ قوله تعالى : ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ (٢) يمنع من قبول الشاهد الواحد حتّى ينضمّ إليه شاهد آخر ، فانضمام الثاني إلى الأوّل شرط في القبول ، ثمّ علمنا : أنّ ضمّ امرأتين إلى الشاهد الأوّل شرط في القبول ، ثمّ علمنا : أنّ ضمّ اليمين يقوم مقامه أيضا. فنيابة بعض الشروط عن بعض أكثر من أن تحصى ، مثل الحرارة ، فإنّ انتفاء الشمس لا يلزم انتفاء الحرارة ، لاحتمال قيام النار مقامها. والأمثلة لذلك كثيرة شرعا وعقلا.

والجواب : أنّه قدس سرّه إن كان بصدد إثبات إمكان نيابة بعض الشروط عن بعض في مقام الثبوت وفي الواقع ، فهو ممّا لا يكاد ينكر ، ضرورة أنّ الخصم يدّعي عدم

__________________

ـ العلّة كي يرد عليه ما ذكره ، لما عرفت أنّ مفاد القضيّة الشرطيّة إنّما هو ترتّب التالي على المقدّم فقط ، لا كون الترتّب بنحو العلّيّة. ولازم ذلك في غير القضايا الشرطيّة المسوقة لبيان تحقّق الحكم بتحقّق موضوعه هو تقيّد الجزاء بوجود الشرط ، وحيث إنّ حال التقييد مع الانحصار وعدمه تختلف ، فيلزم على المولى بيان الخصوصيّة إذا كان في مقام البيان ، وإذا لم يبيّن العدل فيفيد كون الشرط منحصرا. أجود التقريرات ١ : ٤١٩.

وأمّا المحقّق العراقيّ : فأجاب عنه بقوله : «إنّ معنى تعيّن الشرط إنّما هو كونه مؤثّرا بالاستقلال بخصوصيّته الشخصيّة في المشروط. ولازم ذلك ترتّب الانتفاء على الانتفاء ، كان هناك أمر آخر أو لا». نهاية الأفكار ٢ : ٤٨٢.

(١) أي : السيّد المرتضى. فراجع الذريعة إلى اصول الشريعة ١ : ٤٠٦.

(٢) البقرة / ٢٨٢.