درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۶۳: مفاهیم ۵

 
۱

تطبیق راه پنجم و بررسی آن

و أما (دلیل پنجم) توهم أنه قضية إطلاق الشرط (توهم این که مفهوم مقتضای قید نزدن به شرط است) بتقريب أن مقتضاه تعينه (مقتضای اطلاق شرط، متعین بودن شرط است یعنی شرط این است و جز این نیست) كما أن مقتضى إطلاق الأمر تعين الوجوب.

ففيه أن التعين (انحصار) ليس في الشرط نحواً (نیست در شرط یک نحوه‌ای) يغاير (که مغایر باشد آن نحوه با نحوه‌ی شرط در صورت غیر انحصار) نحوه (شرط) فيما إذا كان (شرط) متعددا (غیر منحصر) كما كان (همان طور که بود تعین و انحصار در وجوب) في الوجوب كذلك (نحو المغایر) و كان الوجوب في كل منهما (وجوب تعیینی و تخییری) متعلقا بالواجب بنحو آخر.

 لا بد في التخييري منهما (از دو واجب) من العدل و هذا بخلاف الشرط فإنه (شرط) واحدا كان (منحصر باشد) أو متعددا (غیر منحصر) كان نحوه واحدا (نحوه‌ی شرط یکی است) و دخله في المشروط بنحو واحد (و دخالت شرط در مشروط به نحو واحد است) لا تتفاوت الحال فيه ثبوتا (و تفاوت پیدا نمی‌کند وضعیت در شرط ثبوتا) كي تتفاوت عند الإطلاق إثباتا و كان الإطلاق (اطلاق در واجب) مثبتا لنحو (و اطلاق در واجب می‌باشد مثبت یک نحوی که نمی‌باشد برای آن واجب عدلی) لا يكون له عدل لاحتياج ما له العدل إلى زيادة مئونة و هو ذكره بمثل أو كذا.

۲

خطبه

۳

جزوه راه سوم و بررسی آن

۳. اطلاق علاقه لزومیه به وسیله مقدمات حکمت.

توضیح در ضمن دو مرحله:

الف: ادوات شرط یا هیئت جمله شرطیه برای علاقه لزومه وضع شده است و علاقه لزومیه دو فرد دارد:

۱. علاقه لزومیه بین معلول و علت منحصره.

۲. علاقه لزومیه بین معلول و علت غیر منحصره.

ب: مقتضای اطلاق علاقه لزومیه (قید نزدن به اینکه علاقه لزومیه بین جزاء و شرط دیگر هم هست) نوع اول است، فثبت المطلوب، چنانکه مقتضای اطلاق صیغه امر وجوب نفسی است نه غیری.

جواب اول: صغری: علاقه لزومیه معنای حرفی است (قائم به غیر است)

کبری: معنای حرفی معنای جزئی است (معنا زمانی حرفی می‌شود که به عنوان حالتی برای غیری ملاحظه و تصور شود و با لحاظ، معنا جزئی ذهنی می‌شود بخاطر قاعده تشخص)

نتیجه: پس علاقه لزومیه معنای جزئی است و معنای جزئی، قابل تقیید نیست (چون حصص و افراد متعدده ندارد تا با تقیید گفته شود این حصه آن مراد است نه حصه دیگر)، پس قابل اطلاق نیست (بخاطر تقابل عدم و ملکه بین اطلاق و تقیید) تا از اطلاق آن استفاده شود.

۴

راه چهارم اثبات مفهوم شرط

راه چهارم: اطلاق شرط یعنی قید نزدن به شرط (منظور از شرط، شرط نحوی است)

صغری: اگر این شرط مذکور (مثلا مولا فرموده است ان جاءک زید فاکرمه) علت تامه منحصره نباشد لازمه‌اش تقیید شرط است. مستدل می‌گوید این مجی زید علت تامه منحصره برای اکرام است یعنی وجود اکرام فقط یک علت دارد و آن آمدن زید است.

کبری: والازم (تقیید شرط) منتفی. چون مولا فرموده ان جاءک زید دیگر چیزی اضافه نکرده است

نتیجه: فلملزوم مثله یعنی علت تامه منحصره نبودن منتفی است پس علت تامه منحصره است [۱].

توضیح:

اگر این شرط مذکور (مجی زید) و غیر این شرط علت برای جزاء (وجوب اکرام) می‌بود چه به صورت مقارن و چه به صورت پس و پیش، بر مولا تقیید لازم بود در حالی که مولا قید نزده است. از این جا روشن می‌شود که تنها علت برای وجوب اکرام، مجی زید است.

مولا تمام کلامش این است: ان جاءک زید فاکرمه

اگر در درجه‌ی اول علت وجوب اکرام، سلام کردن زید بود و در صورتی که سلام نمی‌کرد در درجه‌ی دوم، مجی زید علت برای وجوب اکرام بود (صورت پس و پیش) باید مولا قید می‌زند و این چنین می‌فرمود: اکرم زیدا ان سلم علیک و الا ان جاءک فاکرمه

یا اگر به صورت مقارن علت برای وجوب اکرام بود باید مولا قید می‌زد و این گونه می‌فرمود: اکرم زیدا سلم علیک او جاءک.

اما الان قید نزده است لذا از این قید نزدن می‌فهمیم که تنها علت برای وجوب اکرام، مجی زید است. در نتیجه اگر مجی زید بود، وجوب اکرام هست و اگر مجی زید نبود، وجوب اکرام هم نیست و این عبارت اخری مفهوم است [۲].

___________________

[۱] مصب و محل جریان اطلاق در این راه، شرط (مجیء) است اما در راه سابق محل جریان اطلاق، معنای ادوات شرط است. (منتهی الدرایه، ج ۱، ص۴۲۶)

[۲] استاد حیدری: این بیان از دلیل چهارم که من آن را بیان کردم، این بیان را از اشکالی که صاحب کفایه بر دلیل چهارم گرفته، گرفته ام. یعنی مرحوم صاحب کفایه به دلیل چهارم یک اشکالی گرفته، و از این اشکال این بر می‌آید که صاحب کفایه دلیل چهارم را این گونه که من بیان کردم فهمیده است اما از عبارت مرحوم شیخ در مطارح الانظار و از بیان مرحوم خوئی یک بیان دیگری روشن می‌شود. و اگر شما بیان مرحوم شیخ و محقق خوئی را بگیرید، دیگر اشکال صاحب کفایه وارد نیست.

۵

بررسی راه چهارم

اشکال صاحب کفایه بر این دلیل چهارم:

صاحب کفایه می‌فرماید اطلاق شرط (قید نزدن به شرط) دو صورت دارد:

  1. گاهی متکلم با اطلاق شرط در مقام بیان علت منحصره است. یعنی متکلم به این شرط قید نزده است و با این قید نزدن می‌خواهد به ما بفهماند که تنها علت برای وجوب اکرام این است و وجوب اکرام هیچ دلیل دیگری ندارد.
  2. گاهی اطلاق شرط در مقام بیان علت تامه مستقله است. یعنی متکلم با قید نزدن به شرط در مقام بیان علت تام مستقل است. یعنی متکلم می‌خواهد بگوید این شرط علت تامه مستقل است نه این که این شرط به ضمیمه‌ی چیز دیگه، تا این دو تا با هم بشوند علت تامه مستقل که این شرط بشود جزء العله.

مثال: مولا می‌فرماید النار عله للحراره. متکلم در مقام بیان این است که آتش علت تام مستقل است یعنی این گونه نیست که آتش به ضمیمه چیز دیگر، کنار هم قرار بگیرند و علت بشوند برای حرارت. و در مقام بیان علت منحصره نیست. آتش علت منحصره حرارت نیست، خورشید هم علت حرارت است.

صاحب کفایه می‌فرماید النافع للمستدل قلیل و الکثیر غیر نافع للمستدل. آن چیزی که نافع برای مستدل است این است که اطلاق در مقام بیان علت منحصره باشد و این نوع در کلام بسیار نادر است و بلکه نیست و موردی ندارد. پس النافع للمستدل قلیل. آن چیزی که کثیر است در استعمالات، این است که در مقام بیان علت مستقله است و این بدرد مستدل نمی‌خورد. چون اگر ثابت شود که مجی زید علت تامه مستقل است برای وجوب اکرام، نفی علت دیگر نمی‌کند.

صاحب کفایه می‌فرماید تا الان برای جمله‌ی شرطیه، اثبات مفهوم نشد، بله در چند مورد اتفاقی ثابت می‌شود که این جمله‌ی شرطیه مفهوم دارد. اما موارد اتفاقی به درد ما نمی‌خورد و ما باید اثبات کنیم که جمله‌ی شرطیه مفید مفهوم است الا ما خرج بالدلیل.

۶

راه پنجم و بررسی آن

راه پنجم: مقتضای مطلق بودن صیغه‌ی امر این است که واجب، واجب تعیینی باشد چون واجب تخییری احتیاج به بیان زائد دارد. مستدل می‌گوید همان طور که مقتضای مطلق بودن صیغه‌ی امر این است که واجب، واجب تعیینی باشد، مقتضای مطلق بودن شرط، این است که شرط علت تامه منحصره باشد.

موقعی که مولا به شما می‌گوید اطعم یعنی اطعام بر تو واجب است. ما شک می‌کنیم که این اطعام واجب تعیینی است یا تخییری. اطلاق می‌گوید واجب تعیینی است زیرا واجب تخییری احتیاج به بیان زائد دارد. یعنی اگر مولا می‌خواهد بگوید اطعام واجب تخییری است باید عدلش هم بیاورد مثلا چنین بگوید اطعم او صم. این که عدل نیاورده معلوم می‌شود که تعیینی است.

حالا مولا فرموده است که ان جاءک زید فاکرمه، مقتضای مطلق بودن شرط و قید نزدن مولا این است که تنها علت وجوب اکرام، مجی زید است و اگر علت دیگری بود، مولا قید می‌زد. در نتیجه اگر مجی زید بود، وجوب اکرام هم هست و اگر مجی زید نبود، وجوب اکرام هم نیست و این عبارت اخری مفهوم است.

دو اشکال صاحب کفایه بر این دلیل پنجم:

اشکال اول: صاحب کفایه می‌فرماید قیاس این جا (اطلاق شرط) با اطلاق صیغه‌ی امر، قیاس مع الفارق است. چون، وجوب تعیینی یک نوع وجوبی است که ثبوتا و اثباتا مغایر با وجوب تخییری است. ثبوتا یعنی در واقع، وجوب تعیینی در واقع مغایر با وجوب تخییری است چون در وجوب تعیینی مصلحت قائم به شی معین اما در وجوب تخییری مصلحت قائم به جامع و احد الامرین است. اما اثباتا هم مغایر با هم هستند. اثباتا یعنی در لسان دلیل یعنی اگر مولا بخواهد وجوب تعیینی را بیان کند، یک گونه بیان دارد و اگر بخواهد وجوب تخییری را بیان کند به گونه‌ی دیگری بیان دارد. برای وجوب تعیینی باید بگوید، اطعم اما برای وجوب تخییری باید بگوید اطعم او صم. پس وجوب تعیینی یک نوع وجوبی است که کاملا مغایر با وجوب تخییری است.

اما در ما نحن فیه، ترتب معلول بر علت منحصره با ترتب معلول بر علت غیر منحصره، ثبوتا و اثباتا مغایر با هم نیستند.

اما ثبوتا مغایر نیستند (ثبوت یعنی در واقع) چون در واقع باید بین علت و معلول ارتباط باشد چون اگر ارتباط نباشد، این علت، معلول را ایجاد نمی‌کند. و هر ارتباطی که بین علت منحصره با معلول هست دقیقا همان ارتباط بین علت غیر منحصره با معلول وجود دارد.

اما اثباتا هم عین هم اند (اثباتا یعنی در مقام بیان کردن و گفتن) یعنی اگر متکلم می‌خواهد بگوید این شرط، علت منحصره هست، باید قید بزند و اگر هم بخواهد بگوید که این شرط، علت منحصره نیست بازهم باید قید بزند.

در نتیجه وقتی وجوب تعیینی ثبوتا و اثباتا با وجوب تخییری مغایر است اما ترتب معلول بر علت منحصره با ترتب معلول بر علت غیر منحصره ثبوتا و اثباتا مغایرتی ندارند، قیاس مانحن فیه با اطلاق صیغه‌ی امر، قیاس مع الفارق خواهد بود.

صاحب کفایه می‌فرماید شما راحت از اطلاق صیغه‌ی امر می‌توانید، وجوب تعیینی را استفاده کنید چون وجوب تخییری نیاز به بیان زائد دارد اما از اطلاق شرط نمی‌توانید استفاده کنید که جزاء مترتب بر شرط است از نوع ترتب معلول بر علت منحصره زیرا هر دو احتیاج به بیان دارند.

۷

تطبیق راه چهارم اثبات مفهوم شرط

ثم (دلیل چهارم بر ثبوت مفهوم – اطلاق شرط) إنه ربما يتمسك للدلالة (دلالت جمله‌ی شرطیه) على المفهوم بإطلاق (قید نزدن) الشرط (به واسطه‌ی مطلق بودن شرط – شرط یعنی شرط نحوی یعنی مقدم) بتقريب أنه لو لم يكن بمنحصر يلزم تقييده (اگر نبوده باشد شرط، علت منحصره، لازم بود تقیید شرط) ضرورة (می‌خواهد بگوید اگر این شرط و غیر این شرط به صورت پس و پیش یا به صورت مقارن علت برای وجوب اکرام بود، مولا باید قید می‌زد و چون قید نزده معلوم می‌شود شرط، علت منحصره است) أنه (شرط) لو قارنه (اگر مقارن بود این شرط را) أو سبقه الآخر (یا سابق بود این شرط را، شرط دیگری) لما أثر وحده (هر آینه تاثیر نمی‌گذاشت این شرط به تنهایی – وحده در مقابل غیرمنحصر است) و قضية إطلاقه (و مقتضای مطلق بودن و قید نزدن به شرط) أنه يؤثر كذلك (شرط تاثیر می‌گذارد به تنهایی) مطلقا (مقارنی باشد یا نباشد – امر سابقی باشد یا نباشد – یعنی می‌خواهد بگوید اون امر مقارن یا سابق هیچ دخالتی ندار و تنها علت وجوب اکرام و جزاء، شرط (مجی زید) است).

۸

تطبیق بررسی راه چهارم

و فيه أنه لا تكاد تنكر الدلالة على المفهوم (انکار نمی‌شود دلالت جمله‌ی شرطیه بر مفهوم) مع إطلاقه (شرط) كذلك (وحده مطلقا – اگر چنین اطلاقی را پیدا کردید ما هم قبول داریم) إلا أنه من المعلوم ندرة تحققه (اطلاقه کذالک) لو لم نقل بعدم اتفاقه (اگر نگوییم که اتفاق نیافتاده).

فتلخص بما ذكرناه أنه لم ينهض دليل (قائم نشده دلیلی) على وضع مثل إن (ادات شرط) على تلك الخصوصية (علت تامه منحصره) المستتبعة للانتفاء عند الانتفاء (بر این که امثال ان یعنی ادات شرط وضع شده باشد بر خصوصیتی که بدنبال می‌آورد، مفهوم را) و لم تقم عليها (و قائم نشده است بر آن خصوصیت) قرينة عامة [۳] أما قيامها (اما قائم شده قرینه بر خصوصیت در بعضی اوقات) أحيانا كانت مقدمات الحكمة أو غيرها (مثل انصراف) مما لا يكاد ينكر (یعنی قیام قرینه بر خصوصیت احیانا و در بعض موارد قابل انکار نیست اما بدرد نمی‌خورد) فلا يجدي القائل بالمفهوم (پس نافع نیست کسی را که قائل به مفهوم است) أنه (مفهوم) قضية الإطلاق في مقام (این که مفهوم، مقتضای اطلاق باشد در یک مقام از باب اتفاق) من باب الاتفاق.

__________________

[۳] اما انصاف خلاف این مطلبق است. اگر بخواهیم به نسبت وضع ادوات شرط برای مفهوم (انتفاء عند الانتفاء) نگاه کنیم، در تعلقه‌های سابق گذشت که منکر شدن تبادر و انسباق علت منحصره از ادات شرط، خلاف انصاف است. و مجرد کثرت استعمال در غیر علت منحصره، با تبادر مذکور منافاتی ندارد. حتی اگر وضع لغوی هم منکر بشویم اما ظهور عرفی کافی است زیرا که شایسته نیست که شک کنیم در این که بناء اهل محاوره بر این که قضیه‌ی شرطیه در قضایایی مثل وصیت و اقرار و دعوی، مفهوم دارد، بلکه ما علم داریم به این که اهل محاوره چنین بنائی دارند.

فرض کنید شخص وصیت می‌کند که از اموالش به فلان شخص مقداری بدهند به شرط این که فقیر باشد. در این جا هیچ شکی وجود ندارد که اگر طرف غنی شد و دیگر فقیر نبود، اعطاء مال به او جایز نیست.

حتی اگر بپذیریم که وضع نشده است برای مفهوم و ظهور عرفی را نیز قبول نکنیم. مطلق بودن شرط برای ما کافی است.

و ادعای این که محرز نیست برای ما که متکلم در مقام بیان است، این ادعا را نمی‌پذیریم زیرا ممکن است که ما در مقام بیان بودن را با اصل عقلائی احراز کنیم. بنابراین حق این است که راهی برای انکام مفهوم برای قضیه‌ی شرطیه نیست. (منتهی الدرایه، ج ۳، ص ۴۲۸ و ۴۲۹)

قلت : أوّلا : هذا فيما تمّت هناك مقدّمات الحكمة ، ولا تكاد تتمّ فيما هو مفاد الحرف ، كما هاهنا ، وإلّا لما كان معنى حرفيّا ، كما يظهر وجهه بالتأمّل (١).

وثانيا : تعيّنه من بين أنحائه (٢) بالإطلاق المسوق في مقام البيان بلا معيّن. ومقايسته مع تعيّن الوجوب النفسيّ بإطلاق صيغة الأمر مع الفارق ، فإنّ النفسيّ هو الواجب (٣) على كلّ حال ، بخلاف الغيريّ ، فإنّه واجب على تقدير دون تقدير ، فيحتاج بيانه إلى مئونة التقييد بما إذا وجب الغير ، فيكون الإطلاق في الصيغة مع مقدّمات الحكمة محمولا عليه ، وهذا بخلاف اللزوم والترتّب بنحو الترتّب على العلّة المنحصرة ، ضرورة أنّ كلّ واحد من أنحاء اللزوم والترتّب محتاج في تعيّنه إلى القرينة مثل الآخر بلا تفاوت أصلا ، كما لا يخفى.

ثمّ إنّه ربما يتمسّك للدلالة على المفهوم بإطلاق الشرط بتقريب أنّه لو لم يكن بمنحصر يلزم تقييده ، ضرورة أنّه لو قارنه أو سبقه الآخر لما أثّر وحده ، وقضيّة إطلاقه أنّه يؤثّر كذلك مطلقا (٤).

__________________

ـ الحكمة ـ يقتضي كون الشرط المذكور علّة منحصرة. نظير الوجوب النفسيّ المستفاد من إطلاق صيغة الأمر ، حيث يكون قيده عدميّا ولا يحتاج إلى بيان زائد على أصل الوجوب ، بخلاف الوجوب الغيريّ ، كما مرّ.

(١) ولعلّ وجهه أنّ الإطلاق يستلزم لحاظ المطلق استقلالا ، كما أنّ التقييد يستلزم لحاظ المقيّد كذلك. ومعنى الحرفيّ لا يقبل اللحاظ الاستقلاليّ.

ولا يخفى : أنّه ينافي ما تقدّم منه في الواجب المشروط ، حيث قال : «وأمّا حديث عدم الإطلاق في مفاد الهيئة فقد حقّقنا سابقا أنّ كلّ واحد من الموضوع له والمستعمل فيه في الحروف يكون عامّا كوضعها». راجع الجزء الأوّل : ١٨٤.

(٢) أي : تعيّن اللزوم بمعنى العلّيّة المنحصرة من بين أنحاء اللزوم.

(٣) والأولى أن يقول : «هو الوجوب».

(٤) هذا هو الوجه الرابع. وتوضيحه : أنّ إطلاق الشرط يقتضي كونه وحده شرطا ، سواء سبقه الآخر أو قارنه أو لم يسبقه. وهذا يستلزم كونه علّة منحصرة ، لأنّه لو لم يكن شرطا منحصرا لكان التأثير للسابق عليه في صورة سبق غيره وللجامع بينهما في صورة المقارنة ، وهذا ينافي مقتضى إطلاق الشرط. ـ

وفيه : أنّه لا تكاد تنكر الدلالة على المفهوم مع إطلاقه كذلك إلّا أنّه من المعلوم ندرة تحقّقه لو لم نقل بعدم اتّفاقه (١).

فتلخّص ـ بما ذكرنا ـ أنّه لم ينهض دليل على وضع مثل «إن» على تلك الخصوصيّة المستتبعة للانتفاء عند الانتفاء ، ولم تقم عليها قرينة عامّة. أمّا قيامها أحيانا ـ كانت مقدّمات الحكمة أو غيرها ـ ممّا لا يكاد ينكر ، فلا يجدي القائل بالمفهوم أنّه قضيّة الإطلاق في مقام من باب الاتّفاق.

وأمّا توهّم أنّه قضيّة إطلاق الشرط ، بتقريب : أنّ مقتضاه تعيّنه ، كما أنّ مقتضى إطلاق الأمر تعيّن الوجوب (٢).

__________________

ـ ولا يخفى : أنّ ما ينافي مقتضى إطلاق الشرط ـ من الانحصار ـ هو فرض كون التأثير للجامع بينه وبين غيره ، وهذا في صورة المقارنة. وأمّا في صورة سبق غيره فيكون التأثير للسابق فقط ، وهذا ينافي شرطيّة الشرط لا مقتضى إطلاقه. فالأولى ـ بل الصحيح ـ أن يقول : «ضرورة أنّه لو قارنه الآخر لما أثّر وحده».

(١) وتوضيحه ـ على ما استفدت من كلام السيّد الإمام الخمينيّ في مناهج الوصول ٢ : ١٨٤ ـ ١٨٥ ـ : أنّ الجملة الشرطيّة لا تدلّ على أنّ ما جعل شرطا هو تمام الموضوع لإناطة الجزاء به ، فتدلّ على حدوث الجزاء عند حدوث الشرط. وأمّا استناده الفعليّ إلى الشرط فهو يتوقّف على إجراء مقدّمات الحكمة ، وهي غير تامّة ، لعدم كون المتكلّم في مقام بيانه ، فإنّ الاستناد أو اللااستناد في الوجود الخارجيّ بالنسبة إلى المقارنات الخارجيّة غير مربوط بمقام جعل الأحكام على العناوين. فلا يصحّ التمسّك بإطلاق الكلام لإثبات الانحصار ، إذ من الممكن أن يؤثّر غيره فيه أيضا لو قارنه.

وأمّا ما ذكره المحقّق الاصفهانيّ في نهاية الدراية ١ : ٦٢٠ توضيحا لكلام المصنّف رحمه‌الله ـ من أنّ القضايا الشرطيّة الشرعيّة ليست في مقام بيان فعليّة تأثير هذا الشرط ، بل هي في مقام بيان اقتضاء هذا الشرط لتحقّق الجزاء ، وهو لا ينافي كون غيره مقتضيا وجزء المؤثّر ـ فهو غير مقصود قطعا ، ضرورة أنّه يستلزم عدم فعليّة الأحكام الواردة في لسان الشارع على نحو القضايا الشرطيّة ، وهذا لا يتفوّه به أحد.

(٢) وهذا هو الوجه الخامس : بيان ذلك : أنّ إطلاق الشرط يقتضي كونه منحصرا ، لأنّ غير المنحصر يحتاج إلى بيان زائد ، ضرورة أنّه لو كان هناك شرط آخر للجزاء بديل لذلك الشرط لاحتاج إلى بيانه بالعطف ب «أو». وأمّا المنحصر فلا يحتاج إلى بيان زائد. فإذا اطلق ـ

ففيه : أنّ التعيّن ليس في الشرط نحوا (١) يغاير نحوه فيما إذا كان متعدّدا (٢) ، كما كان في الوجوب كذلك ، وكان الوجوب في كلّ منهما متعلّقا بالواجب بنحو آخر لا بدّ في التخييريّ منهما من العدل. وهذا بخلاف الشرط ، فإنّه ـ واحدا كان أو متعدّدا ـ كان نحوه واحدا ودخله في المشروط بنحو واحد ، لا تتفاوت الحال فيه ثبوتا ، كي تتفاوت عند الإطلاق إثباتا ، وكان الإطلاق مثبتا لنحو لا يكون له عدل ، لاحتياج ما له العدل إلى زيادة مئونة ، وهو ذكره بمثل «أو كذا». واحتياج ما إذا كان الشرط متعدّدا إلى ذلك إنّما يكون لبيان التعدّد ، لا لبيان نحو الشرطيّة. فنسبة إطلاق الشرط إليه لا تختلف ، كان هناك شرط آخر أم لا ، حيث كان مسوقا لبيان شرطيّته بلا إهمال ولا إجمال. بخلاف إطلاق الأمر ، فإنّه لو لم يكن لبيان خصوص الوجوب التعيينيّ ، فلا محالة يكون في مقام الإهمال أو الإجمال ، تأمّل تعرف (٣). هذا.

__________________

ـ تعليق الجزاء على الشرط وشكّ في ترتّبه على خصوص هذا الشرط أو ترتّبه عليه وعلى بديله يتمسّك بإطلاق الكلام وينفى البديل ، إذ لو كان له بديل لبيّنه المتكلّم بالعطف ب «أو». فمقتضى الإطلاق في المقام نظير مقتضى إطلاق صيغة الأمر من الوجوب التعيينيّ ، فإنّه لا يحتاج إلى بيان زائد على أصل الوجوب له ، وإلّا بيّنه المتكلّم الحكيم.

والفرق بين هذا الوجه وسابقه أنّ الوجه السابق يحاول إثبات الانحصار من طريق إثبات ترتّب الجزاء على الشرط وعدم تأثير غيره فيه لو سبقه أو قارنه ؛ وهذا الوجه يحاول إثباته من طريق عدم تأثير غيره فيه لو انعدم الشرط وجاء غيره.

(١) وفي النسخ المخطوطة : «نحو». والصحيح ما أثبتناه.

(٢) أي : ليست الشرطيّة في الشرط الواحد نحوا مغايرا لها في الشرط المتعدّد.

(٣) وحاصل الإيراد : أنّ قياس المقام بالوجوب التعيينيّ والتخييريّ قياس مع الفارق ، لأنّ الوجوب التعيينيّ يختلف سنخه عن الوجوب التخييريّ ، فإنّ الوجوب التعيينيّ تعلّق بالواجب فقط ، فلا يحتاج إلى بيان زائد على أصل الوجوب ؛ بخلاف التخييريّ ، فإنّه تعلّق بالواجب أو واجب آخر ، فيحتاج إلى بيان العدل بالعطف ب «أو». وأمّا الشرط فهو لا يختلف في صورتي التعدّد والانحصار ، بل شرطيّته وتأثيره على نحو واحد في كلتا الصورتين.

وأجاب عنه المحقّقان : النائينيّ والعراقيّ.

أمّا المحقّق النائينيّ : فحاصل ما أفاده أنّ التمسّك بالإطلاق ليس من جهة إثبات انحصار ـ