درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۵۳: نهی مقتضی فساد از ضدش ۷

 
۱

خطبه

۲

جزوه ادامه تفسیر صحت در عبادات و معاملات

بررسی دوم: نسبت به امر واقعی اولی، در این بررسی گاهی صحت از احکام شرعیه وضعیه است (مثل آنجا که ماتی به وافی به تمام غرض اصلی امر واقعی اولی نباشد، در اینجا عقل حکم به صحت نمی‌کند) و گاهی از احکام عقلیه است (مثل آنجا که ماتی به وافی به تمام غرض باشد).

نکته: موصوف به صحت در مامور به اضطراری و ظاهری، دو صورت دارد:

۱. گاهی طبیعت و کلی عبادت است (عبادت خارج ندیده)، در این صورت صحت گاهی حکم شرعی و وضعی و گاهی حکم عقلی است.

۲. گاهی فرد خارجی عبادت است که توسط مکلف انجام می‌گیرد، در این صورت صحت حکم عقلی است، چون صحت در صورت انطباق فرد خارجی بر کلی است و عدم صحت در صورت عدم انطباق است و حاکم به انطباق و عدم اطباق، عقل است.

صحت در معامله:

موصوف به صحت در معامله، دو صورت دارد:

۱. گاهی طبیعت و کلی معامله است (معامله خارج ندیده) در این صورت صحت حکم شرعی وضعی امضائی است.

۲. گاهی فرد خارجی معامله، در این صورت صحت حکم عقلی است کما مر فی العبادة.

۳

جزوه مقدمه هفتم

مقدمه هفتم: اگر اثبات کردیم که نهی دال بر فساد است یا دال بر فساد نیست، فهو و اگر از اثبات عاجز بمانیم، دو بحث وجود دارد:

۱. آیا در خود مسئله دلالت نهی بر فساد، اصلی وجود دارد که محتوای آن اصل دلالت نهی بر فساد و یا عدم فساد باشد؟

جواب: خیر.

۲. آیا نسبت به متعلق نهی (معامله و عبادت) اصلی وجود دارد؟

جواب: اگر معامله متعلق نهی شد و ما در دلالت نهی بر فساد شک کنیم، اگر عموم یا اطلاقی دال بر صحت معامله باشد، فهو و الا به اصالت الفساد (اصالت عدم ترتب اثر) رجوع می‌شود و اگر عبادت متعلق نهی شد و ما در دلالت نهی بر فساد شک کنیم، عبادت فاسد است، چون با وجود نهی، عبادت دیگر امر ندارد و محرز ملاک (مصلحت) هم ندارد، لذا انجام آن فاسد است.

۴

جزوه مقدمه هشتم

مقدمه هشتم: متعلق نهی پنج صورت دارد:

۱. خود عبادت، مثل نهی از صوم یوم العیدین.

۲. جزء عبادت، مثل نهی از سوره عزیمه در صلات.

۳. شرط عبادت، مثل نهی از تطهیر بدن با آب غصبی برای صلات.

۴. وصف ملازم با عبادت، مثل نهی از جهر به قرائت در صلات ظهر.

۵. وصف غیر ملازم با عبادت، مثل نهی از غصب که گاهی همراه با صلات است.

قسم اول، داخل در محل بحث است.

قسم دوم، چون جزء العبادة، عبادةً از این جهت داخل در محل بحث است و در صورت فساد و بطلان جزء، در صورت کل عبادت فاسد می‌شود:

۱. مکلف اکتفاء به جزء فاسد کند.

۲. مکلف بعد از جزء فاسد، جزء صحیح را بیاورد، ولی مانع دیگری از صحت پیدا شود (مثلا فوات موالات بین جزء صحیح و عبادت).

قسم سوم،

۵

ادامه مقدمه هشتم

قسم سوم: نهی از شرط بود، نهی از شرط دو صورت دارد:

  1. گاهی شرط خودش عبادت است یعنی شارع نهی می‌کند از شرطی که عبادت است مثل این که شارع نهی می‌کند از وضو گرفتن با آب غصبی. وضو گرفتن شرط صلاه است و خودش هم عبادت است. این نهی از شرط است و چون شرط عبادت است نهی از عبادت می‌شود، و نهی از عبادت هم موجب فساد است یعنی اگر وضو بگیرید با آب غصبی فاسد و باطل است. و وقتی که شرط فاسد شد اذا فسد الشرط، فسد المشروط چون وقتی که این شرط فاسد شد، مثل این است که مشروط را انجام دادید بدون شرط.
  2. گاهی شرط عبادت نیست یعنی شارع مقدس نهی می‌کند از شرط عبادت که خود این شرط، عبادت نیست مثل تطهیر لباس برای نماز. تطهیر لباس برای نماز شرط نماز است اما عبادت نیست. یعنی می‌تواند به قصد ریا هم ان را انجام داد. حالا اگر کسی تطهیر لباس را با آب غصبی انجام داد. این نهی، نهی از عبادت نیست لذا داخل بحث نهی از معامله می‌شود و نهی از معامله هم موجب فساد نیست هرچند گناه کرده است.

بنابراین زمانی نهی از شرط منجر به فساد کل عبادت می‌شود که خود شرط عبادت باشد.

قسم چهارم (نهی از وصف ملازم): یعنی شارع نهی می‌کند از یک وصفی که این وصف ملازم با عبادت است. ملازم با عبادت یعنی هرگزاز عبادت منفک نیست مثل این که شارع نهی کند از جهر در قرائت. این جهر در قرائت هرگز از قرائت منفک نمی‌شود یعنی محال است که جهر باشد اما قرائت نباشد. شارع اگر نهی کند از جهر در قرائت، این جا صاحب کفایه می‌فرماید نهی از وصف ملازم، بازگشت دارد به نهی از موصوف یعنی اگر شارع نهی می‌کند از این وصف ملازم و غیر منفک، بازگشت می‌کند به نهی از موصوف که قرائت باشد یعنی قرائت نهی دارد و قرائت هم جزء عبادت است و جزء العبادت، عبادت است. نهی که رفت روی قرائت، قرائت فاسد می‌شود و اذا فسد الجزء، فسد الکل پس تمام عبادت باطل می‌شود.

سوال: چگونه نهی از وصف، بازگشت می‌کند به نهی از موصوف؟ چون جهر بالقرائه صفت است و این جهر به قرائت از قرائت منفک نیست. اگر دو چیز بودند که از همدیگر منفک نبودند نمی‌شود این دو چیز دو حکم مخالف داشته باشند یعنی نمی‌شود جهر بالقرائت حرام باشد اما خود قرائت حرام نباشد.

نکته مهم: در ذهن صاحب کفایه این بوده است که موصوف، کلی قرائت نیست بلکه این فرد از قرائت است یعنی قرائت مجهوره است. لذا نمی‌شود جهر بالقرائه حرام باشد اما قرائت مجهوره حرام نباشد.

قسم پنجم (نهی از وصف غیر ملازم): وصف غیر ملازم دو صورت دارد:

  1. گاهی این وصف غیر ملازم، متحد با صلاه است یعنی این وصف با صلاه، موجود می‌شوند به یک وجود. مثل نهی از غصب که این غصب گاهی با صلاه متحد است (البته بنا بر امتناعی شدن نه بنابر جواز زیرا بنابر جواز ما دو عمل داریم که روی یکی امر و روی دیگری نهی رفته است) اگر امتناعی شدیم این جا غصب و صلاه به یک وجود موجود می‌شوند و در این صورت اگر جانب نهی را ترجیح دادیم، نهی به خود صلاه می‌خورد، و نهی از صلاه موجب فساد صلاه موجب می‌شود.
  2. گاهی این وصف غیر ملازم متحد با صلاه نیست که در این صورت نهی از وصف به عبادت سرایت نمی‌کند و در نتیجه عبادت فاسد نیست مثل اجتماع موردی، شخص در حال نماز خواند، به نامحرم نگاه می‌کند. الان این نگاه به نامحرم می‌گویند صفت این نماز است اما صفت ملازم نیست.

نکته:

مقدمه: واسطه بر سه نوع است:

  1. واسطه در عروض: به آن واسطه‌ای می‌گویند که عرض حقیقتا مال واسطه است لذا اسناد عرض به معروض، مجازی است مثل جری المیزاب.
  2. واسطه در ثبوت: به واسطه‌ای می‌گویند که واسطه می‌شود برای این که عرض حقیقتا قائم به معروض بشود یعنی این عرض حقیقتا مال معروض است اما این واسطه سبب شده است که عرض مال معروض بشود. الماء حار. این جا آتش سبب شده که بگوییم الماء حار. این گرما حقیقتا قائم به آب است اما آتش سبب شده است.
  3. واسطه در اثبات:

نهی از عبادت به واسطه‌ی نهی از یکی از این امور (جزء و یا شرط و وصف) دو صورت دارد: مثلا شارع فرموده است: لاتصل و انت تقرا العظیمه. این جا نهی کرده است از عبادت اما نهی از عبادت بخاطر نهی از جزء است. این جا دو صورت دارد:

  • گاهی اون امور واسطه در عروض اند یعنی نهی حقیقتا مال واسطه است (نهی مال خود شرط یا جزء و یا وصف است) و بالعرض نهی خورده به عبادت. بحث این صورت گذشت. تا حالا هرچی بحث کردیم ناظر به این صورت بود.
  • گاهی اون امور واسطه در ثبوت اند یعنی نهی حقیقتا مال خود عبادت است اما این امور سبب شده است که نهی برود روی این عبادت. بحث از این صورت هم گذشت و بیان شد که نهی از عبادت موجب فساد است.

سوال: از کجا بفهمیم این امور، واسطه در عروض اند یا واسطه در ثبوت اند؟ اگر دلیل، دلیل لبی باشد نمی‌فهمیم اما اگر دلیل، دلیل لفظی باشد دو صورت دارد:

  • گاهی برای ما کاملا روشن است که واسطه‌ای که در این دلیل آمده، از کدام واسطه است، که مشخص است
  • گاهی برای ما روشن نمی‌شود. این جا دلیل مجمل است و لذا کنار می‌گذاریم ان را و سراغ اصل می‌رویم و اصل هم با فساد است.
۶

تطبیق ادامه مقدمه هشتم

و بالجملة (در نهی از شرط، اگر شرط عبادت بود، نهی از عبادت موجب فساد است یعنی شرط فاسد است و اذا فسد الشرط، فسد المشروط یعنی کل عبادت) لا يكاد يكون النهي عن الشرط موجبا لفساد العبادة (نمی‌باشد نهی از شرط موجب فساد عبادت) المشروطة به (عبادتی که مشروط به شرط) لو لم يكن موجبا لفساده (اگر نباشد نهی موجب برای فساد شرط یعنی اگر نهی از شرط موجب فساد شرط شد، سبب فساد کل عبادت هم می‌شود اما اگر نهی از شرط موجب فساد شرط نشد، سبب فساد کل عبادت هم نمی‌شود) كما (مثال برای جایی که نهی از شرط موجب فساد شرط و در نتیجه فاسد شدن کل عبادت است) إذا كانت (شرط) عبادة.

و أما القسم الرابع (نهی از وصف ملازمه «جهر بالقرائه» – صاحب کفایه فرمود نهی از وصف بازگشت می‌کند به نهی از موصوف و موصوف جزء است لذا نهی می‌رود روی جزء و جزء العباده عبادت است لذا جزء فاسد می‌شود و وقتی جزء فاسد شد، کل عبادت فاسد می‌شود) فالنهي عن الوصف اللازم مساوق (تساوی) للنهي عن موصوفه (می‌خواهد بگوید نهی از وصف در حقیقت نهی از خود موصوف است، تعبیر به مساوق به کار برده است یعنی وصف را جهر بالقرائه گرفته و موصوف را قرائت مجهوره گرفته است) فيكون النهي عن الجهر في القراءة مثلا مساوقا للنهي عنها (نهی از قرائت – یعنی اگر نهی خورد به جهر در قرائت، نهی می‌خورد به خود قرائت چون این جهر منفک از قرائت نیست و اگر دو عمل بودند که از هم منفک نبودند نمی‌شود یکی از انها حرام باشد و دیگری حرام نباشد و وقتی که جهر بالقرائه حرام شد، خود قرائت هم حرام می‌شود) لاستحالة كون القراءة التي يجهر بها مأمورا بها (قرائت مامور به باشد) مع كون الجهر بها (با این که جهر به قرائت حرام باشد یعنی محال است که صفت حرام باشد اما موصوف واجب باشد، این اجتماع ضدین است) منهيا عنه‏ فعلا (یعنی بالفعل جهر به قرائت حرام باشد و بافعل قرائت مجهوره واجب باشد) كما لا يخفى.

و هذا (این وصف ملازم) بخلاف ما إذا كان مفارقا (جایی که وصف ملازم نیست) كما في القسم الخامس فإن النهي عنه (وصف – غصب) لا يسري إلى الموصوف (صلاه) إلا فيما إذا اتحد (وصف) معه (موصوف) وجودا (مگر زمانی که یکی باشد وصف (غصب) با موصوف (صلاه) از جهت وجود یعنی با یک وجود موجود بشوند) بناء (قید یسری، قید لا یسری نیست، دقت شود) على امتناع الاجتماع (چون اگر امتناعی شدیم پای یک عمل درمیان است و این بحث شکل می‌گیرد – این را هم باید اضافه کرد که، در صورت تقدیم نهی) و أما بناء على الجواز (طبق جواز پای دو عمل در میان است) فلا يسري (نهی سرایت نمی‌کند) إليه (موصوف – صلاه) كما عرفت في المسألة السابقة.

(بیان نکته) هذا (این مطالب) حال النهي المتعلق بالجزء أو الشرط أو الوصف.

و أما النهي عن العبادة لأجل (این لاجل یعنی واسطه) أحد هذه الأمور (جزء و شرط و وصف) فحاله (حال نهی از عبادت لاجل احد هذه الامور) حال النهي عن أحدها (حال نهی از یکی از این امور است در صورتی که اگر این امور واسطه در عروض باشد. چون اگر این امور واسطه در عروض باشند، نهی واقعا مال این امور است و مجازا رفته روی موصوف که صلاه باشد) إن كان (نهی) من قبيل الوصف بحال المتعلق (وصف به حال متعلق یعنی نهی حقیقتا مال صفت است و مجازا اسناد داده می‌شود به متعلق) و بعبارة أخرى كان النهي عنها (عبادت) بالعرض (والمجاز) و إن كان النهي عنها (عبادت) على نحو الحقيقة و الوصف بحاله (وصف به حال موصوف باشد) و إن كان (نهی) بواسطة أحدها (هرچند که نهی به واسطه‌ی یکی از این امور است) إلا أنه (این احد الامور) من قبيل الواسطة في الثبوت لا العروض كان حاله حال النهي في القسم الأول (نهی از خود عبادت) فلا تغفل.

 و مما ذكرنا في بيان أقسام النهي في العبادة يظهر حال الأقسام في المعاملة (همان طوری که نهی در عبادت ۵ قسم بود در معاملات هم ۵ قسم است) فلا يكون بيانها (اقسام معامله) على حدة بمهم (مهم نیست)‏ كما أن تفصيل (و توضیح) الأقوال في الدلالة على الفساد و عدمها التي ربما تزيد على العشرة على ما قيل (طبق آن چیزی که شیخ انصاری بیان فرموده است)‏ كذلك (لیس بمهم) إنما المهم بيان ما هو الحق في المسألة و لا بد في تحقيقه (حق) على نحو يظهر الحال في الأقوال من بسط المقال في مقامين.

عليه (١) ، لا مع الإتيان بغيره ممّا لا نهي عنه ، إلّا أن يستلزم محذورا آخر (٢).

وأمّا القسم الثالث : فلا تكون حرمة الشرط والنهي عنه موجبا لفساد العبادة إلّا فيما كان عبادة (٣) كي تكون حرمته موجبة لفساده المستلزم لفساد المشروط به (٤).

وبالجملة : لا يكاد يكون النهي عن الشرط موجبا لفساد العبادة المشروطة به لو لم يكن موجبا لفساده كما إذا كان عبادة.

وأمّا القسم الرابع : فالنهي عن الوصف اللازم مساوق للنهي عن موصوفه ، فيكون النهي عن الجهر في القراءة ـ مثلا ـ مساوقا للنهي عنها ، لاستحالة كون القراءة الّتي يجهر بها مأمورا بها مع كون الجهر بها منهيّا عنه فعلا ، كما لا يخفى.

وهذا بخلاف ما إذا كان مفارقا ـ كما في القسم الخامس ـ ، فإنّ النهي عنه لا يسري إلى الموصوف إلّا فيما إذا اتّحد معه وجودا ، بناء على امتناع الاجتماع. وأمّا بناء على الجواز : فلا يسري إليه كما عرفت في المسألة السابقة.

هذا حال النهي المتعلّق بالجزء أو الشرط أو الوصف.

__________________

ـ صحّة العبادة ليكون القران مانعا عنها. مضافا إلى أنّه لو كانت حرمة جزء العبادة موجبة لتقييد العبادة بغيره من الأجزاء لكانت حرمة غيره من المحرّمات موجبة لذلك أيضا ، كالنظر إلى الأجنبيّة في أثناء الصلاة ، وهذا واضح البطلان. مع أنّ صدق عنوان الزيادة في الجزء يتوقّف على قصد الجزئيّة إلّا في الركوع والسجود. مع أنّه لا دليل على بطلان العبادة بالذكر المحرّم. المحاضرات ٥ : ١٨ ـ ٢٠.

(١) كأن يقتصر بقراءة العزائم في الصلاة ولم يأت بسورة اخرى ممّا لم يتعلّق به النهي.

(٢) كتكرار السورة المستلزم لتحقّق القران بين السورتين ، وهو مبطل.

(٣) وفي النسخة الأصليّة : «كانت عبادة». والصحيح ما أثبتناه.

وذهب المحقّق النائينيّ إلى أنّ الشرط يرجع إلى الوصف ، فإن كان الشرط متّحدا مع العبادة في الوجود ـ كالجهر والإخفات في القراءة ـ فالنهي عنه يرجع إلى النهي عن العبادة الموصوفة به ويقتضي فسادها ، وإن كان مغايرا في الوجود ـ كالتستّر والاستقبال ـ فالنهي عنه لا يقتضي فسادها. فوائد الاصول ٢ : ٤٦٦.

والمحقّق الخوئيّ تعرّض لهذا التفصيل ثمّ ناقش فيه. فراجع المحاضرات ٥ : ٢١ ـ ٢٥.

(٤) كالوضوء ، فإنّ النهي عن الوضوء بالماء المغصوب يوجب بطلان الوضوء المستلزم لبطلان الصلاة.

وأمّا النهي عن العبادة لأجل أحد هذه الامور : فحاله حال النهي عن أحدها إن كان من قبيل الوصف بحال المتعلّق ؛ وبعبارة اخرى : كان النهي عنها بالعرض (١). وإن كان النهي عنها على نحو الحقيقة والوصف بحاله (٢) ـ وإن كان بواسطة أحدها ، إلّا أنّه من قبيل الواسطة في الثبوت (٣) ، لا العروض ـ كان حاله حال النهي في القسم الأوّل ، فلا تغفل (٤).

وممّا ذكرنا في بيان أقسام النهي في العبادة يظهر حال الأقسام في المعاملة ، فلا يكون بيانها على حدة بمهمّ. كما أنّ تفصيل الأقوال في الدلالة على الفساد وعدمها الّتي ربما تزيد على العشرة ـ على ما قيل (٥) ـ كذلك.

[بيان الحقّ في المسألة]

إنّما المهمّ بيان ما هو الحقّ في المسألة ، ولا بدّ في تحقيقه على نحو يظهر

__________________

(١) أي : يكون متعلّق النهي حقيقة نفس هذه الامور ويكون النهي عن العبادة بالمجاز ، كالنهي عن قراءة العزائم في الصلاة وعن الغصب في الصلاة والطواف.

(٢) أي : وإن كان النهي عن العبادة على نحو الحقيقة والوصف بحال المنهي عنه بحيث يكون النهي متعلّقا حقيقة بنفس العبادة لأجل تلك الامور.

(٣) أي : يكون أحدها علّة لتعلّق النهي بنفس العبادة.

(٤) وذهب المحقّق الأصفهانيّ إلى عدم الوجه لهذا التقسيم ، فقال : «لا يخفى عليك : أنّ الجزء أو الشرط أو ما يتّحد مع العبادة إن كان بنفسه عبادة فالنهي عنه نهي عن العبادة ولا مجال للبحث عن كلّ واحد منها ، إذ لا فرق بين عبادة وعبادة. وحديث فساد المركّب بفساد الجزء وفساد المشروط بفساد الشرط لا ربط بدلالة النهي على فساد العبادة ولا بفساد العبادة المنهي عنها ، فالبحث عن تعلّق النهي بجزء العبادة وشرطها ونحوها على أيّ حال أجنبيّ عن المقام. كما أنّ البحث عن المنهي عنه لجزئه أو لشرطه أو لوصفه ـ سواء كان حرمة الجزء والشرط والوصف واسطة في العروض أو واسطة في الثبوت ـ من حيث اقتضاء الفساد خال عن السداد».

ثمّ أفاد أنّه يمكن أن يجعل هذا التقسيم من مبادئ هذه المسألة ، بأن يكون البحث في سراية الحرمة حقيقة من الجزء إلى المركّب ومن الشرط إلى المشروط ومن الوصف إلى الموصوف. نهاية الدراية ٢ : ٥٩٠ ـ ٥٩١.

(٥) راجع مطارح الأنظار : ١٦٢.

الحال في الأقوال من بسط المقال في مقامين :

[المقام] الأوّل : في العبادات

فنقول ـ وعلى الله الاتّكال ـ : إنّ النهي المتعلّق بالعبادة بنفسها ولو كانت جزء عبادة بما هو عبادة ـ كما عرفت (١) ـ مقتض لفسادها ، لدلالته على حرمتها ذاتا (٢) ، ولا يكاد يمكن اجتماع الصحّة ـ بمعنى موافقة الأمر أو الشريعة ـ مع الحرمة (٣) ، وكذا بمعنى سقوط الإعادة ، فإنّه مترتّب على إتيانها بقصد القربة وكانت ممّا يصلح لأن يتقرّب به ، ومع الحرمة لا تكاد تصلح لذلك ويتأتّى (٤) قصدها من الملتفت إلى

__________________

(١) في الصفحة : ٨١ من هذا الجزء ، حيث قال : «وكذا القسم الثاني ...».

(٢) لا يخفى : أنّ ظاهر العبارة أنّ النهي يدلّ على حرمة العبادة بالدلالة الوضعيّة. ولا بدّ من حمله على المسامحة في التعبير ، وإلّا فإن أراد دلالته عليه بالمطابقة أو التضمّن فهي تنافي ما ذكره من أنّ النهي لا يدلّ إلّا على الطلب. وإن أراد دلالته بالالتزام فهي ممنوعة ، إذ ليس بين مدلول النهي ـ وهو طلب الترك ـ وبين الحرمة لزوم عقليّ بيّن بالمعنى الأخصّ ، ولا لزوم عرفيّ. فيحمل كلامه على الدلالة العقليّة وإن كان خلاف ظاهر كلامه ، فيكون المعنى : أنّ النهي يقتضي حرمة العبادة ذاتا.

ولا يخفى أيضا : أنّ في قوله : «ذاتا» وجوه :

الأوّل : أن يكون قيدا للدلالة والاقتضاء ، فيكون المعنى : أنّ النهي يقتضي حرمة العبادة اقتضاء ذاتيّا.

وهذا الوجه وإن كان مناسبا لظاهر العبارة ، إلّا أنّه ليس بمقصود قطعا ، ضرورة أنّ النهي بذاته لا يقتضي حرمة متعلّقه ، وإلّا يلزم حرمة متعلّقه في النواهي التنزيهيّة أيضا ، وهو كما ترى.

الثاني : أن يكون قيدا للنهي ، فيكون المعنى : أنّ النهي الذاتيّ يقتضي حرمة العبادة.

والمراد من النهي الذاتيّ هو النهي المولويّ قبال الإرشاديّ.

وهذا الوجه أيضا غير مقصود ، لعدم اختصاص النزاع بالنهي التحريميّ ، كما مرّ.

الثالث : أن يكون قيدا للحرمة ، فيكون المعنى : أنّ النهي يقتضي الحرمة الذاتيّة للعبادة.

وهذا الوجه يلائم ما يأتي ذيل قوله : «لا يقال».

(٣) لأنّه لا أمر مع الحرمة كي يتحقّق موافقة الأمر.

(٤) أي : ولا يكاد يتأتّى ...