درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۳۴: اجتماع امر و نهی ۳۲

 
۱

خطبه

۲

اشکال سوم

اشکال سوم:

قسمت اول: خروج مثل بقاء است. در این که هر دو فرع بر دخول هستند و تا داخل نشود خروج معنا ندارد و بقاء هم معنی ندارد.

قسمت دوم: حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز، واحد اگر دو چیز مثل هم شدند حکم انها هم یکی است.

قسمت سوم: همان طوری که بقاء طبق عقیده‌ی شما حرام است، خروج هم حرام است چون خروج عین بقاء است. پس چرا می‌گویید خروج واجب است. بله هم خروج حرام است و هم بقاء اما از نظر عقل خروج بر بقاء ترجیح دارد یعنی فرق است بین خروج و بقاء زیرا از بین خروج و بقاء، خروج، اخف المحذورین است. اما این که در نظر عقل خروج ترجیح دارد این سبب نمی‌شود که خروج حرام نباشد.

۳

اشکال چهارم

اشکال چهارم:

صغری: مرحوم شیخ فرمود خروج قبل از دخول امر غیرمقدور است. یعنی قبل از این که مکلف داخل در زمین غصبی بشود، خروج مقدورش نیست اول باید داخل بشود تا بعد حال یا خارج می‌شود یا خارج نشود. کبری: امر غیر مقدور حرام نیست

نتیجه: پس خروج قبل از دخول حرام نیست.

(نکته: البته این حرف شیخ انصاری نبود بلکه این حرف صاحب کفایه بود که به عنوان کمک به شیخ بیان کرده بود)

صاحب کفایه می‌رود سراغ صغری و می‌گوید این که می‌گویید خروج، قبل از دخول مقدور نیست منظورتان از این غیرمقدور چیست؟ ایا منظورتان این است که مطلقا و بدون هیچ وسیله‌ای مقدور نیست؟ اگر منظورتان این باشد، کلامتان باطل است زیرا خروج به واسطه‌ی دخول مقدور است. و اگر مرادتان این است که قبل از دخول، خروج مقدور بدون واسطه نیست (یعنی مقدور مع الواسطه است)، این مقدور مع الواسطه باعث نمی‌شود که از حرمت خارج شود، چون اگر مقدور مع الواسطه بودن سبب شود که از حرمت خارج شود لازمه‌اش این است که هیچ فعل تولیدی حرام نباشد (فعل تولیدی به آن فعلی می‌گویند که با واسطه انجام می‌گیرد مثل احراق، سوزاندن که یک فعل تولیدی است یعنی یک واسطه می‌خورد تا انجام بگیرد و آن واسطه القاء فی النار است پس اگر شما یک نفر را می‌سوزانی نباید اشکال داشته باشد چون مع الواسطه است)

۴

اشکال پنجم

اشکال پنجم:

مرحوم شیخ فرمود که اگر کسی داخل در زمین غصبی نشود، ترک خروج صادق است به نحو سالبه به انتفاء موضوع یعنی اگر کسی داخل در ارض غصبی نشد می‌توانیم بگوییم خارج نشد از ارض غصبی لکن این خارج نشد قضیه‌ی سالبه است به انتفاء موضوع چون خروج موضوعش دخول است و تا دخولی نباشد خروجی هم نخواهد بود.

صاحب کفایه بر این حرف دو اشکال می‌گیرد:

  1. اگر شخصی داخل در ارض غصبی نشد نمی‌توانیم بگوییم این اقا خارج نشد به نحو سالبه به انتفاء موضوع، زیرا دخول نسبت خروج از قبیل موضوع نسبت به محمول نیست تا بگویی این دخول موضوع است برای محمول که خروج باشد و نشانه‌ی این که دخول، موضوع خروج نیست، این است که شما نمی‌توانید خروج را بر دخول حمل بکنید و نمی‌توانید بگویید، الدخول خروج. حالا که از قبیل موضوع و محمول نبود، اگر دخول نبود نمی‌توانیم بگوییم خروج نیست از باب سالبه به انتفاء موضوع.
  2. سلمنا که سالبه باشد به انتفاء موضوع، لکن این سالبه به انتفاء موضوع بودن سبب نمی‌شود که این خروج از حرمت خارج شود چون شیخ فرمود خروج از حرمت خارج می‌شود و واجب می‌شود. مرحوم اخوند می‌فرماید اگر کسی داخل در زمین غصبی نشد معنایش این است که خارج نشد به نحو سالبه به انتفاء موضوع، خب بر فرض این که خارج نشدن به نحو سالبه به انتفاء موضوع باشد این سبب نمی‌شود که خروج، حرام نباشد چون شما قادر بر موضوعش هستید، شما می‌توانید ترک دخول بکنید تا به واسطه‌ی ترک دخول، ترک خروج صادق باشد.
۵

جزوه اشکال سوم و چهارم

اشکال سوم: خروج مثل بقاء است (در اینکه هر دو فرع بر دخول هستند و هر دو فعلا و ترکا مقدور مع الواسطه هستند) و حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد. پس خروج مثل بقاء باید حرام باشد. بعد از حرمت هر دو، امر دائر بین بقاء و خروج است، در نظر عقل، خروج ترجیح دارد، لانه اقل محذور ولی این فرق منافاتی با حرام بودن هر دو ندارد.

اشکال چهارم: کلام مرحوم شیخ این بود که خروج قبل الدخول امر غیر مقدور است و امر غیر مقدور حرام نیست، پس خروج قبل الدخول حرام نیست، اشکال این است که اگر مراد این باشد که خروج قبل از دخول مطلقا مقدور نیست، باطل است و اگر مراد این باشد که خروج قبل از دخول مقدور بلاواسطه نیست ولی مقدور مع الواسطه است، چنین غیر مقدوری باعث نمی‌شود که حرمت به آن تعلق نگیرد و الا یلزم که حرمت به هیچکدام از افعال تولیدیه (افعالی که با واسطه انجام می‌گیرند) تعلق نگیرد.

اشکال پنجم:

۶

تطبیق اشکال سوم

كما هو (ما ذکر فی الخروج – این چیزی که ذکر شد در خروج یعنی مطالب که درباره‌ی خروج گفتیم) الحال في البقاء (وضعیت می‌باشد در بقاء، یعنی وضعیت بقاء هم مثل همین مطالبی است که در رابطه با خروج گفتیم).

 فكما (می‌گوید شیخ، همان طوری که بقاء در تمامی حالات حرام است – چه قبل از دخول و چه بعد از دخول – خروج هم باید در تمامی حالات حرام باشد چه قبل از دخول و چه بعد از دخول) يكون تركه (بقاء) مطلوبا (بقاء حرام است – همان طوری که می‌باشد ترک بقاء واجب) في جميع الأوقات (چه قبل از دخول و چه بعد ار دخول) فكذلك الخروج (خروج هم باید قبل از دخول وبعد از دخول حرام باشد) مع أنه (خروج) مثله (بقاء) في ‏الفرعية على الدخول (هم خروج و هم بقاء فرع بر دخول هستند یعنی تا دخول نباشد بقاء و خروج معنا ندارند).

 فكما لا تكون الفرعية مانعة عن مطلوبيته (ترک بقاء – به عبارت دیگر حرمت بقاء) قبله (دخول) و بعده (همان طوری که فرعیت مانع نیست از مطلوب بودن ترک بقاء، چه قبل از دخول و چه بعد از دخول) كذلك لم تكن (فرعیت) مانعة عن مطلوبيته (واجب بودن ترک خروج یا به عبارت دیگر حرمت خروج) و (هم خروج و هم بقا حرام هستند اما وقتی این دو را به عقل می‌دهیم عقل می‌گوید خروج ترجیح دارد لاخف المحذورین و بخاطر دفع افسد به فاسد نه بخاطر دفع فاسد به حسن) إن كان العقل يحكم بلزومه (خروج) إرشادا إلى اختيار أقل المحذورين و أخف القبيحين.

و من هنا (شرط انقلاب ما ذکر است) ظهر (توضیح مثال: شرب خمر حرام است حالا اگر این شرب خمر مضطر الیه شد یعنی ما مجبور شدیم به شرب خمر، اگر این اضطرار به سوء الاختیار بود بازم حرام است. حالا فرض کنید یک مرضی هست علاجش شرب خمر است. یک نفر آمده خودش را انداخته در این مرض الان منجر به شرب خمر شده و خب این جا شرب خمر حرام است چون به سوء اختیار بوده لکن اگر این مکلف شرب خمر کند زنده می‌ماند و اگر شرب خمر نکند می‌میرد، این جا دوران الامر بین محذورین است یعنی شرب خمر و هلاکت. اگر این دو را بدهیم دست عقل، عقل می‌گوید شرب خمر را انتخاب کن اما این که می‌گوید شرب خمر را انتخاب کن بخاطر اخف المحذورین است نه به خاطر این که شرب خمر واجب است) حال (ظاهر می‌شود وضعیت) شرب الخمر علاجا و تخلصا عن المهلكة و (عطف بر حال است) أنه (شرب خمر) إنما يكون مطلوبا (واجب می‌شود) على كل حال (قبل از دخول در مهلکه و بعد از دخول) لو لم يكن الاضطرار إليه (شرب خمر) بسوء الاختيار و إلا (اگر اضطرار به سوء اختیار بود) فهو على ما هو عليه من الحرمة (شرب خمر بر همان حکمی که قبلا بوده هست و آن حکم قبلی حرمت است) و إن كان العقل يلزمه (هرچند عقل واجب می‌کند شرب را) إرشادا إلى ما (چیزی که – زنده ماندن) هو أهم و أولى بالرعاية من تركه (ترک شرب خمر) لكون الغرض فيه (اهم) أعظم

(رد بر این عبارت شیخ است که فرمود فمن لم یشرب الخمر لعدم وقوعه فی المهلکه....) فمن (شیخ فرمود اگر کسی داخل در ان مرض نشود و منظور از مرض، مرضی است که علاجش شرب خمر است، شیخ فرمود عدم دخول در مرض بر آن فرد صدق می‌کند اما عدم شرب خمر در آن مرض بر این فرد صدق نمی‌کند. صاحب کفایه اشکالش همین جاست و می‌فرماید اگر کسی داخل در این مرض نشد هر دو عنوان بر او صادق است اما عدم دخول در مرض بدون وساطه است و عدم شرب خمر با واسطه است / فاء، فاء نتیجه است و نتیجه‌ی این است که مقدور مع الواسطه هم مقدور است) ترك الاقتحام (کسی که ترک می‌کند دخول را) فيما يؤدي (در ان مرضی که علاجش با شرب خمر است – اگر کسی داخل در این مرض شد اگر شرب خمر بکند یک محذور است و اگر شرب خمر نکند باز یک محذور است – یودی صفت ما است و ما هم یعنی مرض ای که علاجش با شرب خمر است پس معنا چنین می‌شد: کسی که ترک کند دخول در مرضی ای که این چنین صفت دارد آن مرض که سبب یکی از دو محذور می‌شود) إلى هلاك النفس أو شرب الخمر لئلا (دلیل شرب خمر) يقع في أشد المحذورين (هلاک نفس) منهما (هلاکت و شرب خمر) فيصدق (جواب فمن ترک) أنه تركهما (هلاک نفس و شرب خمر) و لو (تارک بودن هر دو به واسطه‌ی ترک چیزی است که اگر آن چیز را انجام می‌داد منجر به احد الامرین می‌شد و ان چیز مرض کذایی است) بتركه (مکلف) ما (چیزی را – دخول در مرض کذایی) لو فعله (ما – مرض کذایی) لأدى لا محالة إلى أحدهما (که این مرض کذایی خصوصیتش این است که اگر وارد آن می‌شد، منجر می‌شد به احد محذورین یعنی هلاکت و شرب خمر) (مرض کذایی) أو يدخل الدار (در ما نحن فیه) فيعالج بشرب الخمر و يتخلص بالخروج أو يختار ترك الدخول (در خانه) و الوقوع (در مرض) فيهما (دار و مرض) لئلا يحتاج إلى التخلص و العلاج.

۷

تطبیق اشکال چهارم

(بیان اشکال چهارم – شیخ فرمود قبل از دخول، خروج مقدور نیست پس حرام نیست. صاحب کفایه فرمود منظور شما از مقدور نیست چیست؟ اگر منظورتان این است که مطلقا مقدور نیست که باطل است و اگر منظورتان این است که مقدور بدون واسطه نیست، خب نباشد این سبب نمی‌شود که حرام نباشد) كسائر (سایر این جا به معنای جمیع است) الأفعال التوليدية (افعال تولیدیه در مقابل افعال مباشریه است و به معنای افعالی است که انجامشان نیازمند واسطه هست – اگر خروج حرام نباشد چون مقدور بدون واسطه نیست لازمه‌اش این است که هیچ فعل تولیدی حرام نباشد) حيث (اگر کسی بخواهد افعال تولیدی را قصد کند باید اسباب آنها را قصد کند) يكون العمد (قصد) إليها (افعال تولیدیه) بالعمد إلى أسبابها (افعال تولیدیه) و اختيار تركها (اسباب) بعدم العمد (قصد نداشتن) إلى الأسباب و هذا (این مقدور بودن با واسطه) يكفي في استحقاق العقاب على الشرب للعلاج و إن كان (شرب للعلاج) لازما عقلا للفرار عما (هلاکت) هو أكثر عقوبة.

۸

تطبیق اشکال پنجم

و لو سلم (اولا یعنی قبول نداریم عدم صدق را) (شیخ فرمود اگر کسی داخل در زمین غصبی نشد، بر این فرد صادق نیست که ترک خروج کرده است مگر به نحو سالبه به انتفاء موضوع. صاحب کفایه می‌فرماید اولا این جا سالبه به انتفاء موضوع نیست چون دخول نسبت به خروج، موضوع نسبت به محمول نیست بلکه واسطه و مقدمه است نسبت به خروج و ثانیا سلمنا که سالبه به انتفاء موضوع باشد، این سبب نمی‌شود که خروج حرام نباشد زیرا شما می‌توانی کاری بکنی که موضوع محقق نشود و آن این است که داخل نشوی) عدم الصدق (صدق ترک خروج) إلا بنحو السالبة المنتفية بانتفاء الموضوع فهو (صدق به نحو سالبه به انتفاء موضوع) غير ضائر (ضرر نمی‌زند به حرام بودن خروج) بعد تمكنه من الترك (ترک خروج) و لو على نحو هذه السالبة (یعنی به واسطه‌ی ترک دخول) و من الفعل (خروج) بواسطة تمكنه (مکلف) مما (دخول) هو من قبيل الموضوع في هذه السالبة (طبق تعبیر شما اقای شیخ – هرچند که من آخوند این را قبول ندارم) فيوقع (می‌خواهد حیثیت تمکن از فعل و ترک را بگوید یعنی بیان کند چگونه مکلف قادر بر خروج و ترک خروج است و آن این است که با دخول قادر بر خروج می‌شود و با ترک دخول قادر بر ترک خروج می‌شود) نفسه بالاختيار في المهلكة (مرض کذائی) او يدخل الدار فيعالج بشرب الخمر ويتخلّص بالخروج أو يختار ترك الدخول والوقوع فيهما (دار و مهلکه)، لئلّا يحتاج إلى التخلّص والعلاج.

الحقيقة إلّا ترك الدخول. فمن لم يشرب الخمر لعدم وقوعه في المهلكة الّتي يعالجها به ـ مثلا ـ لم يصدق عليه إلّا أنّه لم يقع في المهلكة ، لا أنّه ما شرب الخمر فيها ، إلّا على نحو السالبة المنتفية بانتفاء الموضوع ، كما لا يخفى.

وبالجملة : لا يكون الخروج ـ بملاحظة كونه مصداقا للتخلّص عن الحرام أو سببا له ـ إلّا مطلوبا ، ويستحيل أن يتّصف بغير المحبوبيّة ويحكم عليه بغير المطلوبيّة.

قلت : هذا غاية ما يمكن أن يقال في تقريب الاستدلال على كون ما انحصر به التخلّص مأمورا به. وهو موافق لما أفاده شيخنا العلّامة أعلى الله مقامه ـ على ما في تقريرات بعض الأجلّة ـ. لكنّه لا يخفى : أنّ ما به التخلّص عن فعل الحرام أو ترك الواجب إنّما يكون حسنا عقلا ومطلوبا شرعا بالفعل ـ وإن كان قبيحا ذاتا ـ إذا لم يتمكّن المكلّف من التخلّص بدونه ولم يقع بسوء اختياره إمّا في الاقتحام في ترك الواجب (١) أو فعل الحرام (٢) ، وإمّا في الإقدام على ما هو قبيح وحرام (٣) لو لا أنّ به التخلّص بلا كلام ، كما هو (٤) المفروض فى المقام ، ضرورة تمكّنه منه قبل اقتحامه فيه بسوء اختياره.

وبالجملة : كان قبل ذلك متمكّنا من التصرّف خروجا كما يتمكّن منه دخولا ، غاية الأمر يتمكّن منه بلا واسطة ومنه بالواسطة (٥) ؛ ومجرّد عدم التمكّن منه إلّا بواسطة لا يخرجه عن كونه مقدورا كما هو الحال في البقاء ؛ فكما يكون تركه مطلوبا في جميع الأوقات فكذلك الخروج ، مع أنّه مثله في الفرعيّة على الدخول ،

__________________

(١) وهو التخلّص من الحرام في المثال المذكور.

(٢) كالبقاء في الدار المغصوبة.

(٣) وهو الخروج عن الدار ، فإنّه تصرّف آخر في المغصوب ، وهو حرام.

(٤) أي : عدم انحصار التخلّص به.

(٥) أي : غاية الأمر يتمكّن من الدخول بلا واسطة ومن الخروج بواسطة الدخول.

فكما لا تكون الفرعيّة مانعة عن مطلوبيّته (١) قبله وبعده (٢) ، كذلك لم تكن مانعة عن مطلوبيّته (٣) ، وإن كان العقل يحكم بلزومه إرشادا إلى اختيار أقلّ المحذورين وأخفّ القبيحين.

ومن هنا ظهر حال شرب الخمر علاجا وتخلّصا عن المهلكة ، وأنّه إنّما يكون مطلوبا على كلّ حال لو لم يكن الاضطرار إليه بسوء الاختيار ، وإلّا فهو على ما هو عليه من الحرمة ، وإن كان العقل يلزمه إرشادا إلى ما هو أهمّ وأولى بالرعاية من تركه ، لكون الغرض فيه أعظم. فمن ترك الاقتحام فيما يؤدّي إلى هلاك النفس ، أو شرب الخمر لئلّا يقع في أشدّ المحذورين منهما ، فيصدق أنّه تركهما ولو بتركه ما لو فعله لأدّى لا محالة إلى أحدهما ، كسائر الأفعال التوليديّة ، حيث يكون العمد إليها بالعمد إلى أسبابها واختيار تركها بعدم العمد إلى الأسباب. وهذا يكفي في استحقاق العقاب على الشرب للعلاج وإن كان لازما عقلا للفرار عمّا هو أكثر عقوبة.

ولو سلّم عدم الصدق إلّا بنحو السالبة المنتفية بانتفاء الموضوع فهو غير ضائر بعد تمكّنه من الترك ـ ولو على نحو هذه السالبة ـ ومن الفعل بواسطة تمكّنه ممّا هو من قبيل الموضوع (٤) في هذه السالبة فيوقع نفسه بالاختيار في المهلكة أو يدخل الدار فيعالج بشرب الخمر ويتخلّص بالخروج أو يختار ترك الدخول والوقوع فيها (٥) ، لئلّا يحتاج إلى التخلّص والعلاج.

إن قلت : كيف يقع مثل الخروج والشرب ممنوعا عنه شرعا ومعاقبا عليه عقلا مع بقاء ما يتوقّف عليه على وجوبه ، وسقوط الوجوب (٦) مع امتناع المقدّمة

__________________

(١) أي : عن مطلوبيّة البقاء.

(٢) أي : قبل الدخول وبعد الدخول.

(٣) أي : مطلوبيّة الخروج.

(٤) وهو الدخول.

(٥) وفي بعض النسخ : «فيهما» ، والأولى ما أثبتناه ، فإنّ الضمير يرجع إلى المهلكة.

(٦) وفي بعض النسخ : «لسقوط الوجوب» ، وفي بعض آخر : «ووضوح سقوط الوجوب». ومعنى العبارة ـ على ما في المتن ـ : والحال أنّ وجوب ذي المقدّمة يسقط مع امتناع المقدّمة المنحصرة. ـ