درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۲۲۰: خبر واحد ۷۲

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

خلاصه ایشان دو سه روز زحمت کشیدند از راه عقل ثابت کردند که خبر واحد ظنی که همان خبر ثقه است، حجت است یعنی هر خبر واحدی ولو علم هم نیاورد همینقدر که ظن به صدقش داشته باشیم، این به حکم عقل حجت است، چرا عقل حجت می‌کند؟ با این بیان، گفتیم ما شواهدی داریم که بسیاری از این روایات صادر از معصوم است و اخبار صادر از معصوم یقینا واجب العمل است ما که نمی‌دانیم کدام از اینهاست پس باید به حکم عقل ـ قاعده اشتغال یقینی برائت یقینی می‌خواهد ـ به حکم عقل باید به هر خبر مظنون الصدوری عمل بکنیم تا بدانیم به آن مقطوع الصدورها عمل شده. این شد حجیت خبر واحد به حکم عقل. ولی ایشان از دیروز بنای اشکال کردن گذاشتند فرمودند این دلیل عقلی بنا بود برای ما فقط خبر را حجت بکند خبر مظنون الصدور را حجت بکند و حال آنکه خوب دقت بکنیم سر از انسداد در می‌آورد انسداد چکار می‌کند؟ انسداد تمام ظنون را حجت می‌کند البته یکدانه‌اش هم خبر است. این دلیل عقلی هم که ما خیال می‌کنیم فقط خبر واحد را حجت می‌کند اینجور نیست این در حقیقت به منزله دلیل انسداد است تمام ظنیات را یعنی هر مظنون الصدوری را برای ما حجت می‌کند می‌خواهد خبر باشد می‌خواهد غیر خبر. با چه بیانی؟ با این بیان: ما علم اجمالی داریم به صدور اخبار زیاد. این علم اجمالی به صدور, برگشتش به این است ما علم اجمالی داریم به تکالیف واقعیه. ما می‌دانیم عمل به اخبار ائمه وجوب نفسی که ندارد عین نماز که نیست ما اگر به این اخبار عمل می‌کنیم برای رسیدن تکالیف واقعیه است آخه استدلال است که حجیت اخبار موضوعی است یا طریقی. چند نفری گفتند موضوعی است ولی حق مطلب این است که طریقی است یعنی اینها واجب است عمل بکنیم تا از این طریق به واقع برسیم پس ما که علم داریم به صدور کثیری از این اخبار پس کانه علم داریم که تکالیف واقعیه‌ای در واقع هست علم به صدور اخبار از ائمه، یقین داریم از اینطرف هم یقین داریم که وجوبش وجوب نفسی نیست وجوبش برای اینکه کاشف از واقع است پس نتیجه این علم اجمالی به صدور چه می‌شود؟ نتیجه‌اش این می‌شود که ما علم اجمالی داریم به تکالیف واقعیه. چکار باید بکنیم؟ علماً که دست ما که به آنها نمی‌رسد احتیاط هم که یا متعذر است یا متعسر است مشکل درست کن است. پس چکار می‌کنیم؟ به هر خبری که یعنی به هر اماره‌ای که ما را به آن تکالیف واقعیه برساند عمل می‌کنیم. پس وقتی ما علم اجمالی داشتیم به تکالیف واقعیه. وظیفه اولی هم احتیاط تام است یعنی ما باید محتملات الوجوب را بیاوریم محتملات الحرمه را ترک بکنیم تا بدانیم به آن تکالیف واقعیه عمل شده، این که شدنی نیست خیلی تعذر دارد خیلی مشکلات دارد پس مجبوریم چکار کنیم؟ هر امر ظنی هر اماره ظنی ای که ما را به آن تکالیف واقعیه رساند به آن عمل بکنیم امارات ظنیه حالا می‌خواهد خبر باشد می‌خواهد شهرت باشد می‌خواهد اجماع باشد می‌خواهد اولویت ظنیه باشد، ببینید با این بیان عقلی, تمام امارات حجت شد. مگر انسداد چکار می‌کند؟ انسداد هم همین کار را می‌کند انسداد هم می‌گوید ما همه علم داریم به یک تکالیف واقعیه. دستمان هم که نمی‌رسد احتیاط هم که مشکل درست کن است شک و وهم هم که مرجوح است پس از هر راهی ظن به تکالیف واقعیه پیدا کردی عمل بکن. پس نتیجتا چه از راه خبر چه از راه شهرات و اجماعات و اولویتها از هر راهی ظن به احکام واقعیه پیدا کردیم برای ما حجت می‌شود. این دلیل عقلی که بنا بود فقط خصوص خبر ظنی را حجت بکند تمام امارات ظنیه را برای ما حجت کرد پس دلیل شد اعم از مدعا.

یک ان قلت آمد گفت نه. دایره علم اجمالی ما به این وسعت نیست ما علم اجمالی داریم، بله تکالیفی است در واقع. ولی علم اجمالی داریم که آن تکالیف در لابلای این اخبار است مثلا علم اجمالی داریم هزارتا تکلیف واقعی داریم وجوب و حرام. من اگر به مقدار هزارتا در اخبار پیدا کردم هزارتا تکلیف، دیگر علم اجمالی نمی‌ماند تا شما بگویی باز هم علم اجمالی داریم به تکالیف واقعیه پس باید به همه امارات عمل کرد، نه، علم اجمالی ما صغیر است محدود است ما علم اجمالی داریم به تکالیف واقعیه در لابلای این اخبار. اگر به همان مقدار من توی این اخبار وجوب و حرمتی پیدا کردم آن علم اجمالی منحل می‌شود وقتی منحل شد دیگر لازم نیست به سایر امارات عمل بکنیم که شما بیایی بگویی سایر امارات هم حجت شد، و شد دلیل انسداد. ایشان جواب می‌دهد، ایشان می‌فرماید این کاری که شما کردید علم اجمالی صغیر فرض کردیم ما اینجا یک علم اجمای صغیر داریم، علم اجمالی کبیر داریم در مواردی که دو تا علم اجمالی است آدم آن کبیرش را باید رعایت بکند شما الآن می‌گویی من به مقدار آن هزارتا، وقتی در اخبار پیدا کردم این هزارتا را گذاشتم کنار، علم اجمالی منحل می‌شود، نه، منحل نمی‌شود یعنی بعد از اینکه شما هزارتا تکلیف هم توی این اخبار پیدا کردی هزارتا اخبار را گذاشتی کنار، باز هم توی آن بقیه و آن سایر امارات باز هم علم اجمالی داریم که تکالیف واقعیه در ضمن اینها هست پس چونکه علم اجمالی ما کبیر است با کنار گذاشتن هزارتا خبر آن علم اجمالی منحل نمی‌شود یک علم اجمالی کبیر ما داریم که آن این است که ما می‌دانیم هنوز می‌دانیم یعنی بعد از پیدا کردن هزارتا، باز هم علم اجمالی داریم که تکالیف واقعیه است و آن تکالیف واقعیه را در ضمن آن بقیه اخبار و در ضمن سایر امارات باید جستجو بکنیم و نتیجتا سایر امارات باز برای ما می‌شود حجت. نتیجتا همان حرفی که ما زدیم دلیلی که بنا بود فقط و فقط خبر مظنون الصدور را حجت بکند تمام امارات ظنیه را برای ما حجت کرد. این خلاصه درس دیروز.

۲

مثال مرحوم شیخ برای روشن شدن مساله علم اجمالی کبیر و صغیر

حالا ایشان می‌خواهد یک مثالی امروز بیاورد احتیاجی هم نداشت. ایشان می‌خواهد یک مثالی ذکر بکند که در این مثال یک علم اجمالی صغیر داریم یک علم اجمالی کبیر. وظیفه‌مان چیست؟ ما باید یک کاری بکنیم که علم اجمالی کبیرمان منحل بشود. صرف منحل شدن علم اجمالی صغیر دردی دوا نمی‌کند. حالا مثال: ببینید آقا یک گله گوسفند صد نفره در نظر بگیرید یک گله گوسفند که صد عدد است پنجاه تا فرض کنید سیاه و پنجاه تا سفید. چون ایشان می‌گوید این طائفه خاصه به این سیاه و سفید می‌گویم که آن طائفه خاصه را با گوسفندهای سیاه می‌خواهیم تطبیق بکنیم. قطیع غنم, یعنی یک گله گوسفند, یک قطع غنم شما در نظر بگیرید یک گله گوسفند صدتایی در نظر بگیرید پنجاه تا سیاه و پنجاه تا سفید است مالک این گوسفندها علم اجمالی پیدا کرده که در این گوسفند سیاه‌ها پنج تا موطوئه است چوپان بی‌انصاف وقتی برده اینها را بچراند وطی کرده با اینها. می‌کردند این کارها را. با گوسفندها مجامعت می‌کردند و این گوسفند حرام می‌شود حکمش هم آتش زدن است البته نه اینکه حیوان زجرکش بشود. سرش را مثل حیوانهای دیگر می‌برند بعد از اینکه سرش را بریدند با گوشت و پوست آتش می‌زنند در دنیای کنونی ببینید چه جنجالی برای گاوهای جنونی. جنون گاوی که می‌گویند خیال می‌کنند که آن فقط خلاف بهداشت است یکی از دکترها می‌گفت بلایی سر این گوسفند یا این گاو می‌آید در اثر این کار که اصلا پوست و گوشت و هیچ و چیزش اصلا قابل استفاده نیست خلاف بهداشت است لذا شارع مقدس دستور داده اینها را آتش بزنند عرض کردم منتها برای اینکه زجرکش نشود راهش این است عین گوسفندهای دیگر سرش را می‌برند بعد پوست و گوشت و همه را یکجا آتش می‌زنند. حالا این مالک متوجه شد دید یا از دور توجه کرد دید این چوپانش با پنج تا از این گوسفندهای سیاه وطی کرد الآن قاطی شده. پس این آقای مالک الآن علم اجمالی دارد پنج تا از این گوسفندان سیاه محرم و موطوئه است باید آتشش زد و گذاشت کنار. این پنج تا فعلا علم اجمالی صغیر است. فرض کنید دو نفر شاهد عادل که خبر از علم اجمالی من ندارد می‌آید پهلوی من می‌گوید آقا این پنج تا گوسفند سیاه‌ها حرام است هیچ خبر ندارد از علم اجمالی من. می‌آید شهادت می‌دهد که این پنج تا گوسفند سیاه حرام است و من احتمال می‌دهم که این پنج تا همان پنج تای همان پنج تای معلوم بالاجمال خودم است, نه اینکه علم اجمالی دارم, پنج تا گوسفند سیاه حرام است دو شاهد عادل آمدند شهادت دادند این پنج تا گوسفند سیاه را ما شهادت می‌دهیم به حرمتش. و من احتمال می‌دهم ـ این بنا براینکه انحلال حکمی کافی باشد این بحثی است در جای خودش والا ممکن است این پنج تا غیر از آن پنج تا باشد ـ روی این احتمال، عددش هم باید یکی باشد یعنی اگر معلوم بالاجمال من پنج تاست این دو شاهد عادل هم بیایند بگویند پنج تا، اگر انحلال حکمی را قبول کردیم این حرفها درست است اینجا می‌آییم می‌گوییم احتمالش هست این پنج تا گوسفند سیاهی که این دو شاهد عادل می‌گویند حرامند و نجس، احتمالا همان پنج تای معلوم بالاجمال خودم است، چه می‌شود اینجا؟ علم اجمالی منحل می‌شود شما دیگر آن پنج تا را بگذار کنار، آتشش بزن و از رده خارجش کن آن ۴۵ سیاه‌ها برای شما حلال است. چرا؟ چون علم اجمالی شما که توی این ۵۰ تا سیاه پنج تا موطوئه است قاعده علم اجمالی این است که هر ۵۰ تا سیاه را آتش بزنی اما چون دو شاهد عادل آمده گفته این پنج تا حرام است و من احتمال می‌دهم این پنج تا همان پنج تای معلوم بالاجمال است اینجا چه می‌شود علم اجمالی من؟ منحل می‌شود. به چه؟ به علم تفصیلی نسبت به حرمت این پنج تا و شک بدوی نسبت به آن ۴۵ تا. چون من وقتی این پنج تا را عزل کردم ـ اینها را من دارم با مثال می‌زنم که با عبارت کتاب تطبیق بکنیم قطعه‌ای که توی عبارت می‌آید با پنج تایی که من مثال می‌زنم تطبیق می‌کند ـ در اینجا عزلنا قطعه, من پنج تا از این سیاه‌ها گذاشتم کنار احتمال هم می‌دهم آن معلوم بالاجمال باشد و انحلال حکمی را بپذیریم والا اگر یک کسی بگوید نه، از کجا معلوم است این پنج تا آن باشد باز هم علم اجمالی هست. نه، بنا بر اینکه بپذیریم کما اینکه آقای آخوند پذیرفتند ایشان هم بعضی از جاها پذیرفتند انحلال حکمی کافی است خلاصه مطلب آقا بعد از شهادت عدلین که من احتمال می‌دهم این همان پنج تا باشد این پنج تا را از رده خارج می‌کنم اینجا علم اجمالی من منحل می‌شود به چه؟ به علم تفصیلی نسبت به حرمت این پنج تا و شک بدوی نسبت به آن ۴۵ تا. یعنی نسبت به آن ۴۵ تا من دیگر علم ندارم چون احتمال دارد اینها همانها باشد شک بدوی می‌شود نسبت به آن ۴۵ تا. می‌دانید که شک بدوی هم مجرای برائت است یعنی برائت جاری می‌کنم نسبت به آن ۴۵تا. آن پنج تا را هم که گذاشتیم کنار عیبی ندارد. تا اینجا ببینید یک علم اجمالی صغیر داریم که علم اجمالی دارم پنج تا از سیاه‌ها موطوئه است و محرم و بعد هم به همان مقدار گذاشتم کنار، وقتی گذاشتم کنار علم اجمالی منحل می‌شود آن ۴۵ تا سیاه‌ها و آن پنجاه تا سفیدها که اصلا متعلق علم اجمالی نبود تمام اینها برای من حلال است اما یک علم اجمالی دیگر هم دارم اینجا مصیبت است علم اجمالی دارم که توی این صد تا پنج تایش حرام است. غیر از آن پنج تا. یک علم اجمالی دارم توی سیاه‌ها پنج تا موطوئه است این یک علم اجمالی صغیر بود کارش هم راحت بود. اما غیر از این علم اجمالی یک علم اجمالی بعد متوجه شدم اصلا با پنج تا از این گوسفندها این وطی کرده الآن علم اجمالی ما شد کبیر. دائره‌اش شد وسیع. آن پنج تا را شما از توی سیاه‌ها بگذارید کنار کار تمام است؟ کی کار تمام است؟! آن پنج تا به درد علم اجمالی صغیر می‌خورد شما که الآن یک علم اجمالی کبیر داری یعنی بعد متوجه شدی توی مجموعه این قطیع غنم پنج تا حیوان موطوئه است اینجا شما با کنار گذاشتن آن پنج تا سیاه‌ها دردت دوا نمی‌شود باید چکار بکنی؟ باید اینجا هم به مقدار آن پنج تایی که علم اجمالی داری که موطوئه شده پنج تای دیگر هم بگذاری کنار پس می‌خواهیم همین را بگوییم. می‌خواهیم چکار کنیم؟ آن آقا دیروز چه می‌گفت؟ می‌گفت ما علم داریم به تکالیف واقعیه در اخبار. وقتی به آن مقدار پیدا کردیم علم اجمالی ما منحل می‌شود می‌گوییم صغیر نیست که منحل بشود شما بر فرض هم هزار تا اخبار پیدا کردی که واجبات و محرمات داشت گذاشتی کنار، ولی هنوز علم اجمالی داریم ما، باز هم ما علم اجمالی داریم که بین بقیه آن اخبار و سایر آن امارات باز هم هنوز تکالیف واقعیه هست باید چکار بکنیم؟ باز هم باید احتیاط بکنیم یعنی به تمام اجماعات و شهرتها باید عمل بکنیم تا بدانیم آن علم اجمالی کبیرمان هم منحل شده. بالاخره نتیجه چه شد؟ نتیجتا حجیت همه امارات شد. و شد دلیل اعم از مدعا. حالا عنایت بفرمایید. ایشان می‌فرماید:

نظیر ذلک نظیر بحث ما می‌خواهیم که یک مثال بزنیم در آن جا هم دو تا علم اجمالی داریم ایشان اول علم اجمالی کبیر را می‌گوید مجموع قطیع غنم. بعد صغیر را می‌گوید. من الآن چکار کردم؟ من اول صغیر را گفتم بعد کبیر را گفتم. توی مطالعه دقت داشته باشید. این را که الآن ایشان می‌گوید مجموع قطیع غنم، دارد علم اجمالی کبیر را می‌گوید علم اجمالی دارم توی این صد تا پنج تا موطوئه است این می‌شود علم اجمالی کبیر. یک علم اجمالی هم بعد ایشان درست می‌کند در آن طائفه خاصه که من طائفه خاصه را با سیاه‌ها تطبیق کردم دقت داشته باشید الآن می‌خواهیم مثالی بخوانیم که دو تا علم اجمالی در آن است یکدانه صغیر یکدانه کبیر و اول می‌خواهیم کبیر را بخوانیم. نظیر ذلک، نظیر ما نحن فیه یک مثالی است که علمنا اجمالا بوجود شیاه محرمه شیاة جمع شاة است شاة یعنی گوسفند حالا من شیاه را با پنج تا مثال زدم علم اجمالی داریم به پنج گوسفند موطوئه محرمه فی قطیع غنم یعنی در مجموعه این گله صدتایی بحیثی که ایشان می‌خواهد بگوید این علم اجمالی من نسبت به دانه دانه اینها مساوی است یعنی امتیازی نیست یعنی همانطور که احتمال می‌دهم این موطوئه باشد احتمال می‌دهم آن صدمی باشد احتمال می‌دهم پنجاهمی باشد این علم اجمالی من امتیازی ندارد من در این صد تا علم اجمالی دارم به اینکه پنج تای از اینها موطوئه و محرمه است و این علم نسبت به دانه دانه اینها مساوی است یعنی امتیازی در بین نیست لذا می‌فرماید بحیثی که یکون نسبته الی کل بعض منها کنسبته الی البعض الآخر این دو تا ضمیرهای نسبته به علم اجمالی برمی گردد آن ضمیر منها به قطیع غنم برمی گردد, نه اینکه قطیع غنم جمعیت است قهرا به اعتبار معنایش کثرت و جمعیت است از آن جهت ضمیر منها را به قطیع برگردانید کل بعض هم یعنی کل واحد. حالا عبارت را عنایت بکنید من علم اجمالی دارم به اینکه پنج تا حرام در مجموع گله صدتایی هست بحیثی است این علم اجمالی من که نسبت این به کل واحد منها کنسبته الی دیگری. یعنی به همان مقداری که علم اجمالی دارم این گوسفند موطوئه است به همان مقدار هم علم اجمالی دارم آن گوسفند صدمی موطوئه است هیچکدام امتیازی ندارد. این کبیرمان بود که مال مجموع غنم بود. و علمنا یک علم اجمالی صغیر هم داریم علمنا بوجود شیاة باز هم پنج تا را مثال بزنید از آنطرف علم اجمالی داریم به پنج تا گوسفند حرام فی خصوص طائفه خاصه که هر چه طائفه خاصه می‌آید من با سیاه‌ها تطبیق می‌کنم که مثالمان روشنتر باشد آن علم اجمالی کبیر بود علم اجمالی به وجود پنج تا در مجموع صدتا. و این علم اجمالی صغیر است به وجود حرام توی خصوص این پنجاه تا سیاه‌های از آن غنم بطوریکه اگر علم اجمالی ما همین بود منحل می‌شد یعنی اگر علم اجمالی ما این دومی فقط بود اولی نبود ما با کنار گذاشتن پنج تا سیاه برنامه‌مان تمام می‌شد. علم اجمالی ما منحل می‌شد به علم تفصیلی نسبت به این پنج تایی که کنار گذاشتیم و شک بدوی نسبت به آنها. خوب مسئله حل می‌شد اما حالا اینجوری نیست چون یک علم اجمالی کبیر هم قبلا فرض کردیم یک علم اجمالی اینجوری داریم بحیثی که لو لم یکن من الغنم الا هذه هذه به طائفه برمی گردد که زیرش بنویسید همان گوسفندهای سیاه، بحیثی که اگر نبود از غنم مگر این سیاه‌ها علم اجمالا بوجود الحرام فیها ایضا فیها به همین طائفه برمی گردد. یعنی اگر علم اجمالی ما همین سیاه‌ها بود علم اجمالی ما فقط در این پنجاه تا بود آنوقت با کنار گذاشتن پنجاه تا سیاه‌ها علم اجمالی ما منحل می‌شد الآن که منحل نمی‌شود بر فرض هم شما پنج تا سیاه بگذاری کنار طبق شهادت عدلین ولی علم اجمالی دیگری داریم که در ۹۵ تای دیگر هست باز الآن ما مشکل داریم لذا ایشان می‌فرماید بر فرض هم شما عزل بکنی یک قطعه‌ای را، قطعه همان پنج تا. بر فرض هم شما یک قطعه‌ای از این حیوانها را عزل بکنی یعنی پنج تا از آن سیاه‌ها بگذاری کنار بعد ضمیمه بکنی پنجاه تا سفیدها را به این ۴۵ تا سیاه‌ها باز هم علم اجمالی به حال خودش باقی است چکار باید بکنیم؟ یعنی شما هنوز مشکل داری ما علم اجمالی داریم و شما اینجا وظیفه داری. ما نحن فیه هم عینا همینطور است حالا ایشان می‌فرماید که الکاشف عن ثبوت العلم الاجمالی فی المجموع دلیل بر اینکه شما یک علم اجمالی در مجموع این صد تا داری ما اشرنا الیه دیروز, دیروز چه گفتیم؟ به آن آقای ان قلت گفتیم بر فرض هم عزل بکنی به مقدار هزارتا اخبار کنار بگذاری باز هم بقیه اخبار و آن سایر امارات دلالت دارد بر احکام واقعیه. ایشان می‌گوید علت اینکه یک علم اجمالی کبیر هم ما داریم مطلبش مطلب دیروز است چه گفتیم دیروز؟ دیروز نتیجه‌اش با مثال امروز این می‌شود لو عزلنا من هذه الطائفه طائفه سیاه‌ها، اگر ما از این گوسفندان سیاهی که علم بوجود الحرام فیها قطعه این قطعه مفعول عزلنا است با آن پنج تایی که از آن سیاه‌ها گذاشتیم کنار تطبیق می‌کند یعنی شما اگر از این سیاه‌هایی که علم اجمالی دارید که حرام در این سیاه‌ها است بر فرض هم پنج تایش را گذاشتی کنار، این پنج تا درست است علم اجمالی شما را از بین می‌برد، ولی کدام علم اجمالی؟ علم اجمالی صغیرتان را از بین می‌برد. بر فرض هم شما پنج تا از این طائفه سیاه بگذاری کنار که توجب انتفاء العلم الاجمالی فیها چون اگر این پنج تا را شما بگذاری کنار، علم اجمالی دیگر از بین می‌رود چون احتمال می‌دهم اینها همان معلوم بالاجمال خود من باشد قهرا کنار گذاشتن این پنج تا باعث ازاله علم اجمالی می‌شود در این طائفه خاصه، یعنی در سیاه‌ها، اما شما یک علم اجمالی دارید ضممنا الیها یعنی به همان طائفه خاصه، اگر ما ضمیمه کنیم به آن گوسفندان سیاه مکانها یعنی بجای آن قطعه، ضمیر هاء به قطعه برمی گردد، یعنی اگر بجای آن پنج تایی که شما گذاشتی کنار ضمیمه کنی باقی غنم‌ها را، باقی غنم‌ها کدام است؟ یعنی آن گوسفندان سفید را ضمیمه بکنی به این بقیه هنوز هم علم اجمالی هست اگر شما ضمیمه کنی الیها به آن گوسفندان سیاهی که مانده بجای آن پنج تایی که گذاشتی کنار بقیه را اگر ضمیمه کنی به این سیاه‌ها حصل العلم الاجمالی بوجود الحرام فیها این فیها ظاهرا باید به مجموع غنم برگردد چون مجموع معنایش جمعیت است آنوقت فیها تانیثش درست می‌شود یعنی اگر شما بقیه را هم ضمیمه بکنی به آنها باز هنوز علم اجمالی دارید به وجود حرام در آن مجموع که برگشتش به جمعیت است که آنوقت ضمیر می‌شود مونث. ایشان می‌فرماید و حینئذ حالا در اینجا باید چکار بکنیم طبق علم اجمالی دوم، اگر بتوانیم که احتیاط تام باید بکنیم تمام ۹۵ تای دیگر را هم بریزیم دور. پنج تا را که گذاشتیم کنار، اگر بتوانیم که احتیاط تام بکنیم منتها دیروز گفتیم نه، ما دلیل داریم که احتیاط تام واجب نیست به همان مقدار هم از آن بقیه پنج تا بگذار کنار. پس ببینید با کنار گذاشتن پنج تا سیاه مطلبی تمام نمی‌شود شما طبق علم اجمالی کبیرت تمام ۹۵ تای دیگر را هم باید بگذاری کنار (احتیاط تام) ولی دیروز گفتیم نه، ما دلیل داریم که احتیاط تام واجب نیست پس به مقدار آن پنج تا، پنج تای دیگر هم از آن ۹۵ تا بگذار کنار حالا دیگه علم اجمالی منحل می‌شود.

سوال:

جواب: نه دیگه، عرض کردیم احتمال می‌دهیم این پنج تایی هم که گذاشتیم کنار مطابق با همان معلوم بالاجمال می‌ماند عین همان حرف اولی. یعنی پنج تا گذاشتیم کنار و احتمال می‌دهیم ـ بنا بر احتمال حکمی، عرض کردیم این را خیلی‌ها قبول ندارند، بنا بر انحلال حکمی، چون این پنج تا که من می‌گذارم کنار ممکن است غیر آن پنج تا باشد ولی نه، انحلال حکمی. آقای آخوند چند جای کفایه این مطلب را دارند: بنائا علی کفایه انحلال الحکمی این حرفها درست است.

ایشان می‌فرماید حینئذ حالا که یک علم اجمالی هم دارید بوجود الحرام فیها یعنی در مجموع این گله لابد من ان یجری یا ان نجری حکم العلم الاجمالی فی تمام الغنم باید یک رعایت علم اجمالی هم در تمام بقیه آن ۹۵ تا بکنی حالا اما بالاحتیاط یا احتیاط تام کنی آن پنج تا را که گذاشتی کنار آتش هم زدی آن ۹۵ تا را هم باید بگذاری کنار یا احتیاط بکن که بدانی به آن علم اجمالی عمل شده یا لااقل اگر بنا شد احتیاط نکنی چون بنا شد احتیاط واجب نباشد نظام عالم را بهم می‌زند احتیاطهای اینجوری، به همان مقدار از آن مجموعه هم یک پنج تای دیگر بگذار کنار، حالاست اینجاست که علم اجمالی منحل می‌شود ببینید دارید به کجا می‌زند آن بنده خدا چه می‌گفت؟ می‌گفت ما علم اجمالی داریم به هزارتا تکلیف واقعی. آن هزار تا را در اخبار که پیدا کردیم علم اجمالی منحل می‌شود. ایشان می‌گوید کجا منحل می‌شود؟ بقیه اخبار هنوز هست آن اجماعات و شهرتها هست اینها هم دلالت دارد بر یک احکامی و ما احتمال می‌دهیم اینها همان معلوم بالاجمال باشد بنابراین با پیدا کردن هزارتا حکم در آن اخبار علم اجمالی کبیر منحل نمی‌شود اینجا هم همینجور. با کنار گذاشتن پنج تا سیاهها, علم اجمالی به حرام در مجموع اصلاح نمی‌شود یا باید احتیاط تام بکنی این ۹۵ تا را هم مثل آن پنج تا قیدش را بزنی همه را آتش بزنی یا از اینکه می‌دانی احتیاط واجب نیست بیایی به مقدار پنج تا بگذاری کنار و احتمال هم بدهی که این پنج تا همان معلوم بالاجمال است بعد از ده تا کنار گذاشتن آن بقیه حل می‌شود. دیگه علم اجمالی شما منحل می‌شود یا باید احتیاط تام بکنی و تمام این ۹۵ تای دیگر را هم قیدش را بزنی یا نه، حالا که احتیاط تام گفتیم باطل است دیروز گفتیم احتیاط واجب است احتیاط باطل است این باطلش مال آنجایی است که نظام عالم را بهم بزند اگر احتیاط مشکل آفرین بشود برای خود آدم، اینجا واجب نیست اما اگر نظام عالم را بهم بزند آن باطل است و اصلا حرام است چون نقض غرض است. یا باید احتیاط تام یا لااقل بالعمل بالمظنه لو بطل وجوب الاحتیاط اگر گفتیم احتیاط باطل است عمل به مظنه بکند و ما نحن فیه من هذا القبیل ما نحن فیه که آقای ان قلت می‌گفت به مقدار معلوم بالاجمال که هزارتا بود من اگر از اخبار هزار تا واجب و حرام پیدا کردم علم اجمالی منحل می‌شود دیگر لازم نیست به بقیه این امارات عمل بکنیم می‌گوییم نه، آن علم اجمالی صغیر است یعنی بعد از کنار گذاشتن آن هزار تا یعنی بقیه اخبار و بقیه امارات اینها همه دلالت دارد بر اینکه ما باید به اینها عمل بکنیم تا آن تکالیف واقعیه عمل بشود. ایشان می‌گوید ما نحن فیه هم از قبیل مثال امروزی است. این دعوی همان ان قلت دیروزی است ان قلت دیروز چه می‌گفت؟ می‌گفت با پیدا کردن هزار تا علم اجمالی منحل می‌شد حالا اینجا آمده می‌گوید نه خیر این مثال غیر آن مثال است نه اینکه ایشان می‌گوید اینجا هم مثل آنجاست یعنی اینجا هم صغیر و کبیر داریم باید احتیاط کنیم این دعوی همان ان قلت است ان قلت می‌گوید اینجا را ما قبول داریم در این مثال قبول داریم که پنج تای دیگر باید بگذارد کنار، اما ما نحن فیه از این قبیل نیست. و دعوی اگر آن آقای ان قلت دیروزی بیاید ادعا کند بگوید سائر امارات مجرده، کدام‌ها؟ شهرتها، اجماعات، اولویتها، که مجرد از خبر است اگر آن آقای ان قلت بیاید بگوید آن امارات دیگر، یعنی امارات مجرد از خبر یعنی شهرات و اجماعات و اولویتهای ظنیه، اگر این آقای ان قلت دیروزی بیاید بگوید سائر امارات لامدخل لها آنها مدخلیت ندارد در علم اجمالی، یعنی این ان قلت می‌گوید اینجا را قبول داریم که باید دو تا احتیاط بکنیم اما آنجا را قبول نداریم، چرا؟ برای اینکه ان هنا یعنی در آنجا علما اجمالیا واحدا حرف ان قلت است می‌گوید ما یکدانه علم اجمالی داریم و آن این است که احکام الله در لابلای این اخبار است به مقدار آن احکام الله واقعی اگر ما از لابلای این اخبار پیدا کردیم علم اجمالی ما منحل است دیگر علم اجمالی دومی نداریم این مثال را کانه قبول دارد ان قلت این مثال را قبول دارد که می‌گوید علم اجمالی صغیر بدون کبیر است و با رعایت صغیر کار تمام نمی‌شود ولی می‌گوید آنجا اینجوری نیست ان هنا یعنی در ما نحن فیه یک علم اجمالی واحد است و آن این است که علم داریم به ثبوت احکام واقعی بین الاخبار لذا به همان مقدار اگر از اخبار پیدا کردیم علم اجمالی منحل می‌شود ولی هذا الدعوی خلاف الانصاف این خلاف انصاف خبر دعوی است یعنی اگر آن آقا بیاید ادعا بکند که در آنجا یک علم اجمالی است و با کنار گذاشتن آن هزارتا کار تمام می‌شود این خلاف انصاف است.

۳

مناقشه دوم در وجه اول

و ثانیا خلاصه چه شد آقا؟ ما با این دلیل عقلی خواستیم ثابت بکنیم حجیت هر خبر مظنون الصدوری را و حال آنکه سر درآورد از حجیت هر مظنونی. و این شد انسداد. یعنی همان کاری که انسداد کرد این دلیل عقلی ما هم برگشتش به آن است لذا عرض کردم خلاصه ایراد اول ایشان این است که دلیل اعم از مدعاست. دلیل باید مساوی با مدعا باشد نه اعم باید باشد نه اخص باید باشد نه مباین باید باشد. ثانیا می‌خواهیم بگوییم مباین است. پس اشکال دوم هم یک کلمه: این دلیل عقلی که ما برای حجیت خبر ثقه ظنی آوردیم این مباین با مدعاست. مدعای ما چه بود؟ ما می‌خواستیم بگوییم هر خبری ظنی الصدوری حجت است. با دلیل عقلی ما می‌خواستیم این کار را بکنیم. ما با دلیل عقلی می‌خواستیم بگوییم هر خبر مظنون الصدوری حجت است ولی وقتی یک قدری تامل می‌کنیم می‌بینیم این دلیل عقلی بعضی از خبرهای مظنون الصدوری را از بین می‌برد می‌گوید حجت نیست خبرهای مظنون المطابقه را حجت می‌کند. این مغایرت را می‌خواهیم درست کنیم تا از رو تطبیق کنیم. می‌خواهیم بگوییم با این اشکال اثبات مدعا الآن مباین است با دلیلی که ما آوردیم مدعایمان این بود که می‌خواستیم بگوییم هر خبر مظنون الصدوری حجت است این مدعای ما بود و حال آنکه یکقدری تامل می‌کنیم می‌بینیم یک خبرهای مظنون الصدوری داریم باید بیاندازیمشان دور. به درد نمی‌خورد با اینکه مظنون الصدور است، چرا؟ برای اینکه معارضه کرده با یک خبرهای مظنون المطابقه. سه چهار روز پیش هم صحبتش شد. آنجا که اگر تعارض بود گفتیم باید به مظنون المطابقه یا مظنون الصدور عمل بکنیم مثال بزنیم که یکقدری عبارت روشنتر بشود. مثالش هم مثال واقعی است از روایات. ما روایت داریم مغرب چه وقتی است؟ فقهاء اینجور می‌گویند: می‌گویند مغرب به چه محقق می‌شود؟ ذهاب حمره مشرقیه من غمه الراس. یعنی یک قرمزی از بالاسر آدم رد بشود یعنی از سمت مشرق یک قرمزی، غمه الراس از بالای سر ما که رد شد این مغرب است ولی از آنطرف روایت داریم که مغرب به استتار قرص است همینقدر که شما قرص شمس را ندیدید مغرب است تقریبا ده دقیقه یکربع تفاوتش است. خبر اولی به ما می‌گوید ذهاب حمره مشرقیه خبر دومی می‌گوید ذهاب لازم نیست همینقدر که خورشید را ندیدی در این طرف مغرب است. خبر اولی موافق با مذهب مشهور است. می‌دانید که همه اینقدر صبر می‌کنیم نمازمان را دیر می‌خوانیم که این قرمزی از بالاسر ما رد بشود بعد از آن نماز می‌خوانیم و افطار می‌کنیم ولی سنی‌ها را لابد دیدید اینها بمجرد اینکه هنوز قرمزی هست حسابی آسمان قرمز است این کاشف از این است که هنوز خورشید است ولی معذلک اینها افطار می‌کنند. حالا عنایت بکنید این خبری که الآن می‌گوید مغرب مطابق است با ذهاب حمره مشرقیه، این موافق مذهب مشهور است آن خبری که می‌گوید استتار، آن موافق مذهب عامه است این مخالف عامه و موافق امامیه. آن یکی موافق عامه و مخالف امامیه. ما در اینجا باید چکار کنیم؟ و اتفاقا آن خبری که می‌گوید مغرب به استتار است راوی آن اعدل است یک راوی حسابی و عادلتر از این روایت. ولی شما معذلک باید به این روایت عمل کنی و حال آنکه آن مظنون الصدور است بخاطر اعدلیت راوی. ولی شما باید آن را بیاندازی کنار، چرا؟ برای اینکه این روایت با اینکه عادل است یعنی از نظر سند به پای آن نمی‌رسد یعنی مظنون الصدور بودنش به آن حد نیست اما مظنون المطابقه است چون مخالف عامه است یعنی چون مخالف عامه است ظن به مطابقه این انسان بیشتر دارد پس نتیجه چه شد؟ ما الآن در اینجا خبر مظنون الصدور را انداختیم دور. کدام خبر؟ آن که می‌گفت مغرب به استتار شمس است راوی آن هم عادل درجه یک است از این خیلی راوی آن عادلتر است پس ما بنا شد خبرهای مظنون الصدور را برای شما حجت کنیم تمام اخبار مظنون الصدور. احکام عقلی کلی است دیگر. عقل با آن بیانش تمام اخبار مظنون الصدور را حجت کرد و حال آنکه با این بیانی که ما الآن کردیم باید این خبر مظنون الصدور را بیاندازیمش دور، هیچ ارزشی ندارد به این عمل بکنیم ولو از نظر سند مثل او نیست، چرا؟ برای اینکه مظنون المطابقه با واقع است. از کجا می‌دانید مظنون المطابقه است؟ برای اینکه مذهب مشهور است از ناحیه شهرت ما این مطلب را استفاده کردیم. پس نتیجتا اشکال دیروز این بود که دلیل اعم از مدعاست اشکال امروز این است که دلیل مباین با مدعاست. عنایت بفرمایید عبارتها خیلی هم رسا نیست تا توضیح بدهیم.

و ثانیا اشکال دوم اللازم من ذلک العلم الاجمالی هو العمل بالظن فی مضمون تلک الاخبار ما علم اجمالی داریم به تکالیف واقعیه، ما می‌دانیم اخبار صادره از معصوم را چرا باید عمل بکنیم؟ بخاطر اینکه مظنون المطابقه با واقع است آخه مظنون الصدور خیلی به درد نمی‌خورد عنایت بفرمایید حالا یک خبری مقطوع الصدور، آمده ولی احتمال دارد با قول سنی‌ها یکی باشد امام تقیه فرموده باشد پس ما نباید دنبال مظنون الصدور برویم ما باید دنبال مظنون المطابقه برویم پس با این بیان خبرهای مظنون الصدور از کار افتاد لذا ایشان می‌فرماید وظیفه ما این است که طبق آن علم اجمالی که به تکالیف واقعیه داریم عمل بکنیم به ظن در مضمون آن اخبار. یعنی به مضامین اخبار بیاییم عمل بکنی، چرا؟ بخاطر اینکه مضامین اخبار مظنون المطابقه با واقع است لما عرفت دیروز، که عمل به خبر صادر از ائمه چرا واجب است؟ همان طریقی را می‌گوید یعنی کاشفیت. ما اگر عمل می‌کنیم به خبرهای صادر از معصوم, این به اعتبار این است که مضمونش حکم الله واقعی است یعنی مضامین کلمات ائمه حکم الله واقعی است مظنون المطابقه است الذی یجب العمل به و خبر مظنون المطابقه واجب العمل است و حینئذ حالا که ما به اخبار ائمه عمل می‌کنیم بخاطر اینکه مضامینش حکم الله واقعی است نتیجه‌اش این می‌شود کلما ظن هر وقت شما ظن پیدا کردی بمضمون خبر من الاخبار به یک خبری, همان خبری که می‌گوید مغرب ذهاب حمره مشرقیه است ایشان می‌گوید اگر شما ظن به مضمون خبری پیدا کردی یعنی ظن پیدا کردی که مضمون این مطابق با واقع است ولو من جهه الشهره الآن خود این خبر که نمی‌گوید ظن به واقع نمی‌آورد اما چونکه مشهور به آن عمل کردند بخاطر اینکه موافق با مذهب مشهور امامیه است شما ظن داری به اینکه این مطابق با واقع است. حالا که ظن به مطابقه داری اخذ به او بکن. نقطه مقابلش، و کل خبر کدام خبر؟ آن خبری که می‌گوید مغرب استتار شمس است و از آنطرف کل خبر لم یحصل الظن چرا لم یحصل؟ برای اینکه موافق مذهب عامه است، آن اولی را چرا ظن داریم؟ برای اینکه موافق مذهب خاصه است دومی را چرا ظن نداریم به اینکه مطابق با واقع است؟ برای اینکه مخالف مذهب خاصه است. کل خبر لم یحصل الظن بکون مضمونه حکم الله لایوخذ به نمی‌شود به آن اخذ کرد و لو کان مظنون الصدور همه حرفها مال اینجاست این خبری که می‌گوید مغرب استتار شمس است ولو راوی آن عادلترین عادل‌های دنیاست که خبرش مظنون الصدور می‌شود باید بیاندازید دور. ما همین را داریم می‌گوییم, ما بنا بود با این دلیل عقلی تمام اخبار مظنون الصدور را حجت بکنیم و حال آنکه با این بیانی که ما امروز کردیم خبرهای مظنون الصدوری که در مقابل خبرهای مظنون المطابقه است هیچ ارزش ندارد. پس با دلیل عقلی ای که بنا بود تمام خبرهای مظنون الصدور را حجت بکنیم از بین رفت. شد دلیل مباین با مدعا. لذا می‌فرماید آن خبری که ظن به مضمونش حاصل نمی‌شود یعنی ظن پیدا نمی‌کنی که مضمونش مطابق با واقع است چرا ظن پیدا نمی‌کنم؟ بخاطر اینکه موافق مذهب عامه است این لایوخذ به، به این خبر عمل نکن و لو مظنون الصدور باشد فالعبره یعنی میزان، پس میزان به چیست؟ به ظن مطابقه خبر للواقع. یعنی میزان به خبر این است که انسان ظن به مطابقه خبر پیدا بکند نه به ظن بصدور. و حال آنکه مدعای ما این بود که می‌خواستیم ظن به صدور را مناط و عبرت قرار بدهیم.

كلّ ما ظنّ منه بصدور الحكم عن الحجّة وإن لم يكن خبرا.

فإن قلت : المعلوم صدور كثير من هذه الأخبار التي بأيدينا ، وأمّا صدور الأحكام المخالفة للاصول غير مضمون هذه الأخبار فهو غير معلوم لنا ولا مظنون.

قلت (١) : العلم الإجماليّ وإن كان حاصلا في خصوص هذه الروايات (٢) التي بأيدينا ، إلاّ أنّ العلم الإجماليّ حاصل أيضا في مجموع ما بأيدينا من الأخبار ومن الأمارات الأخر المجرّدة عن الخبر التي بأيدينا المفيدة للظنّ بصدور الحكم عن الإمام عليه‌السلام ، وليست هذه الأمارات خارجة عن أطراف العلم الإجماليّ الحاصل في المجموع بحيث يكون العلم الإجماليّ في المجموع مستندا إلى بعضها وهي الأخبار ؛ ولذا لو فرضنا عزل طائفة من هذه الأخبار وضممنا إلى الباقي مجموع الأمارات الأخر ، كان العلم الإجماليّ بحاله.

فهنا علم إجماليّ حاصل في الأخبار ، وعلم إجماليّ حاصل بملاحظة مجموع الأخبار وسائر الأمارات المجرّدة عن الخبر ؛ فالواجب مراعاة العلم الإجماليّ الثاني وعدم الاقتصار على مراعاة الأوّل.

نظير ذلك : ما إذا علمنا إجمالا بوجود شياه (٣) محرّمة في قطيع غنم بحيث يكون نسبته إلى كلّ بعض منها كنسبته إلى البعض الآخر ،

__________________

(١) في غير (ر) ، (ظ) و (ل) زيادة : «أوّلا» ، والصحيح عدمه لعدم وجود ثان له.

(٢) لم ترد «الروايات» في (م).

(٣) في (ظ) ، (ل) و (م) : «شاة».

وعلمنا أيضا بوجود شياه محرّمة في خصوص طائفة خاصّة من تلك الغنم بحيث لو لم يكن من الغنم إلاّ هذه علم إجمالا بوجود الحرام فيها أيضا ؛ والكاشف عن ثبوت العلم الإجماليّ في المجموع ما أشرنا إليه سابقا : من أنّه لو عزلنا من هذه الطائفة الخاصّة التي علم بوجود الحرام فيها قطعة توجب انتفاء العلم الإجماليّ فيها وضممنا إليها مكانها باقي الغنم ، حصل العلم الإجماليّ بوجود الحرام فيها أيضا ، وحينئذ : فلا بدّ (١) من أن نجري (٢) حكم العلم الإجماليّ في تمام الغنم إمّا بالاحتياط ، أو بالعمل بالمظنّة لو بطل وجوب الاحتياط. وما نحن فيه من هذا القبيل. ودعوى : أنّ سائر الأمارات المجرّدة لا مدخل لها في العلم الإجماليّ ، وأنّ هنا علما إجماليّا واحدا بثبوت الواقع بين الأخبار ، خلاف الانصاف.

المناقشة الثانية في الوجه الأول

وثانيا : أنّ اللازم من ذلك العلم الإجماليّ هو العمل بالظنّ في مضمون تلك الأخبار ؛ لما عرفت (٣) : من أنّ العمل بالخبر الصادر إنّما هو باعتبار كون مضمونه حكم الله الذي يجب العمل به ، وحينئذ : فكلّما ظنّ بمضمون خبر منها ـ ولو من جهة الشهرة ـ يؤخذ به ، وكلّ خبر لم يحصل الظنّ (٤) بكون مضمونه حكم الله لا يؤخذ به ولو كان مظنون الصدور ، فالعبرة بظنّ مطابقة الخبر للواقع ، لا بظنّ الصدور.

__________________

(١) في (ت) و (ر) : «لا بدّ».

(٢) في (ت) ، (ر) و (ص) : «يجري».

(٣) راجع الصفحة ٣٥٧.

(٤) لم ترد «الظنّ» في (ظ) ، (ل) و (م).