درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۷۰: خبر واحد ۲۳

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

 بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی علی محمد و آله ولعنة الله علی أعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

 عرض شد آقایان مشهور به آیة نبأ استدلال کردند وثابت کردند حجیت خبرواحد عادل غیرعلمی همان واحد یعنی غیرعلمی پس مشهور بـا این آیه می‌خواهند بگویند خبر عـادل ولوعلم هم نیاورد حجت است به این آیه تمسک کرده‌اند چرا؟ منطوقش میگوید خبرفاسق اعتبار ندارد خوب مفهومش این است که خبرعادل اعتبار دارد ولی آمده‌اند به این آیه ایرادات زیادی کرده‌اند ولو دو تایش لایمکن الذبّ است ولی بقیه‌اش قابل ذبّ است قابل دفع است ما ازطرف مشهور می‌خواهیم دفاع کنیم چندین اشکال شده است که ایشان شش هفت تایش را ظاهراً بیشتر نمی‌گوید؛ این اشکالهایی که برمشهور واردکرده‌اند را ما می‌خواهیم جواب بدهیم.

 اولین ایرادشان این است؛ آمده‌اند گفته‌اند این آیة نبأ که مفهومش خبر عادل غیر علمی را حجت می‌کند، این معارض است بـا آن عمومـاتی که به ما می‌گوید غیرعلم اصلاُ اعتبار ندارد؛ اعم از اینکه مال عـادل باشدیا مال فاسق؛ نسبت این دوتا عام وخاص من وجه است یعنی ازیک جهت این عـام است وآن خاص است؛ از یک جهت آن خاص است واین عـام چرا؟ آن عمومات به ما میگوید ماورای علم اعتبار ندارد مطلقاً چه عادل باشدچه، چه فاسق. مفهوم آیةنبأ چه می‌گوید؟ می‌گوید خبر عادل حجّت است چه علمی چه غیر علمی. ببینید هردوشد عام. از آن جهت که آن عام است این از یک جهت دیگرعام است آن می‌گوید غیر علمی اعتبارندارد مطلقاً چه عادل چه فاسق این چه می‌گوید؟ می‌گویدخبر عادل معتبراست مطلقاً چه علمی چه غیر علمی نسبتشان عام وخاص من وجه است در خبر عادل غیر علمی با هم نزاع دارندچون عادل است مفهوم میگوید حجت است چون غیرعلمی است عمومات می‌گویدحجت نیست تعارضا تساقطا اصالت عدم الحجیه می‌گویداین خبرعادل غیر علمی اعتبار ندارد این ایرادی گه دیگران به مشهور کرده‌اند ایشان ایراد را جواب داده‌اند فرمودند نه این آیة نبأ عام نیست چرا؟ یعنی عام نیست بگوید خبر عادل حجت است چه علمی چه غیر علمی. علمی اش را بگذار بیرون؛ شما خبرهای علمی را ازاین آیه بیرون کن هم منطوقاً هم مفهوماً فقط خبرهای غیر علمی در این آیه مطرح است. فاسق خبر غیر علمی اش معتبر نیست مفهومش چیست؟ عادل خبر غیر علمی اش معتبر است؛ ببینید کردش خاص. آن آقا چه کار کرده بود؟ مفهوم آیه را عام گرفته بود؛ می‌گفت مفهوم آیه که می‌گوید خبر عـادل حجت است چه علمی چه غیرعلمی لذا این کاررا [که] کردتوانست عام وخاص من وجهش کند ولی ایشان فرمود علمی‌هایش را باید بگذاریم کنار وقتی علمی‌ها را کنار گذاشتیم آیة نبأ مفهومش این است [که] خبرعادل غیرعلمی حجت است خبرعادل غیرعلمی را می‌گوید حجت است؛ این اخص مطلق است ازآن عمومات چرا؟ آن عمومات می‌گویدغیرعلم هیچ اعتبار ندارد این می‌گوید چی؟ می‌گوید غیرعلم اگرمال عادل باشد معتبر است این تخصیص می‌زند آن عمومات را و ظهور این هم مقدّم برآن است ظهور این جملة شرطیه درحجیت خبر عـادل غیرعلمی اقوی است از ظهورآن عمومات در عدم حجیت خبر غیرعلمی. إن قلت که شما قبلاً گفتید که عمومات اقوی است ایشان می‌گوید آن عموم غیر این عموم است؛ آن عموم ذیل آیة نبأ بود آن اصلاً نمی‌گذاشت برای آیة نبأ ظهوری پیدا شود تا آنکه بخواهد با آن معارضه کند مضافاً بر اینکه عامّش معلّل بود. پس اگر در آنجا ما قبول نکردیم ما گفتیم عمومـات ظهورش اقوی است اینجا می‌گوئیم ظهورمفهوم مخالف اقوی است این منافـات ندارد با آنجا؛ آنجا مـا گفتیم این مفهوم آیة نبأ ظهور ندارد درانتفاء عند الإنتفاء یعنی مفهوم؛ مـا آنجا گفتیم مفهوم آیة نبأ؛ یعنی آیة نبأ مفهومش ظهور ندارد درآن إنتفاء عند الإنتفاء؛ اما اینجا می‌گوئیم ظهوردارد آنجا چرا گفتیم ظهورندارد؟ برای اینکه متّصل بود به عموم عـام معلّل و آن نمی‌گذاشت ظهور پیدا بشود برای خبر عـادل نسبت به مفهوم آیه؛ امـا اینجا منفصل است؛ این آیه می‌گوید خبر عادل غیر علمی حجت است؛ آن عموماتی که در آیات دیگر است می‌گوید غیرعلم اعتبار ندارد چه عادل چه غیرعادل؛ این اخص ازآن است آن را تخصیص می‌زند پس حرف دیروزمان منافات با حرف پریروزمان ندارد. اگرآنجا منکرظهور مفهوم شدیم بخاطرآن عـام معلّل بود امـا اینجا می‌گوئیم این مفهوم ما ظهوردارد درحجیت خبرعادل غیر علمی وآن عموماتی که می‌گوید غیر علم اعتبار ندارد بوسیلة این تخصیصش می‌زنیم این اشکال برطرف شد.

ولی دوباره مستشکل می‌آید جلو میگوید نه خیرآن عمومات عام مطلق نیست عام من وجه است درست است از یک جهت عام است ازکدام جهت؟ می‌گوید غیرعلمی اعتبار ندارد چه عادل چه فاسق درست است عام است ولی از آن جهت عام است از یک جهت دیگرخاص است؛ یعنی عام مطلق نیست که این بتواند مخصّص آن بشود عام من وجه است ازآن جهت که می‌گوید غیر علم اعتبارندارد در زمان انفتاح باب علم؛ ببینید از این جهت خـاص شد؛ یعنی درزمـان انسداد اعتبار داردآن وقت ازآن جهت که آن خاص است این می‌شود عام خبر عادل حجت است اعم از اینکه در زمان انسداد باشد یا زمان غیر انسداد؛ دقت کردید چه کارکرد؟ دوباره خلاصه همه‌اش مال همین است؛ آن آقـا می‌خواهد بگوید آن عمومات عـام مطلق نیست؛ درست است ازآن جهت عام است ولی ازیک جهت دیگر خاص است از چه جهت؟ جهت اینکه می‌گوید غیر علم اعتبار ندارد در زمان انفتاح اعتبار ندارد والا در زمان انسداد اعتبار دارد از آن جهت شد خاص؛ آن وقت از همان جهت که آن شد خاص این می‌شود عام؛ باز دوباره نسبت شد عام وخاص من وجه؛ باز تعارضا تساقطا اصالت عدم الحجیه؛ ایشان برمی گردد می‌گویداین خصوصی که شمادرست کردید، مـا قبول نداریم؛ آن عمومـات آمدیم گفتیم مختص به زمان انفتاح است ما منع می‌کنیم این اختصاص را آن عمومات می‌گوید خبر غیرعلمی اعتیارندارد؛ دیگرندارد در زمان انفتاح؛ این اولاً و ثانیاً حالا بر فرض هم به قول شما اختصاص داشته باشدبه زمان انفتاح پس شما قبول دارید که در زمان انسداد خبر عادل غیرعلمی معتبراست بس است برای ما؛ ما کی هستیم؟ ما مشهوریم ما دنبال موجبة جزئیه هستیم یک مورد ثابت کنیم خبرعادل غیرعلمی معتبر است، برای ما کفایت می‌کند و شما هم که قبول دارید؛ یعنی آن ادلّه در زمان انفتاح می‌گوید غیر علم اعتبار ندارد؛ پس قبول دارید که درزمان انسداد اعتبار دارد همان یک مورد را که بپذیرید برای ما کفایت می‌کند، خوب پس بنابراین آن خاصّی که باز درست کردید به هم خورد؛ دوبـاره شد عـام وخاص مطلق وامـا خاص دومی ازیک جهت دیگرهم خاصّش کرد؛ گفت آن عموماتی که می‌گوید غیرعلم اعتبارندارد مال کجاست؟ مال غیرشهادت عدلین، غیرسوق مسلم، غیر یدمسلم، غیرفتوای مجتهد؛ ما می‌گوئیم غیرعلم اعتبار ندارد مگر؛ غیرعلم اعتبار ندارد مگر در کجا؟ درشهادت عدلین؛ مگردرسوق مسلم؛ مگر در ید مسلم؛ مگر در فتوی نسبت به احکام؛ ایشان می‌فرماید این اختصاصتان را هم قبول نداریم؛ چرا؟ برای اینکه شما دنبال آن مگرها یک مگر دیگر هم باید بیاورید خوب شماکه الان عامتان را تخصیص زدیدآن عمومـات را می‌گوئیداعتبـار ندارد غیرعلم دو سه تا تخصیص به او زدید یکی ازمخصّص‌ها هم باید این آیة نبـأ بأشد؛ یعنی آیة نبأ هم اخص است. شما که می‌گوئید غیر علم معتبر نیست باید بگوئیدمگرآنجا؛ مگرآنجا؛ یکی اش هم همین آیة نبأ یعنی خبرعادل هم ازآن غیرعلمی هائی است که معتبراست. پس نتیجتاً این آقا ازکجا خاص من وجه درست کرد؟ ازدوناحیه؛ منتهی یک ناحیه‌اش را دیروزجواب دادیم امروزمیخواهیم ناحیةدوم را بخوانیم ناحیةدوم چیست؟ گفت آن عموماتی که میگوید غیرعلم اعتبارندارد، درغیر بینه؛ یعنی در بینه معتبراست آمدی آن عمومـات را تخصیص زدی به ادلّـة بینه و سوق مسلم؛ خوب، ایشـان می‌گوید یکی از مخصّصاتش هم همین این است؛ آن وقت همان حرف آقای نراقی«ره» پیش می‌آید که پای انقلاب نسبت؛ دیروز عرض کردیم سه تا مثال؛ اول روز یک دستور از طرف مولا می‌آید «اکرم العلما» یک ساعت می‌گذرد دستور می‌آید لا تکرم الفساق منهم یک ساعت بعد یک دستور دیگر می‌آید لا تکرم النحویین منهم. خوب آقای نراقی چه کار می‌کند؟ می‌آید اول این عام را به خاص اولی تخصیص می‌زند؛ بعد این عـام بعد التخصیص را می‌سنجد با آن خاص دومی خوب انقلاب نسبت می‌شود. شما هم همان کار را کردی نباید این کاررا بکنی ما اگریک دانه عام داشتیم، یک دانه خاص داشتیم چه کارمی کردیم؟ مگرخاص را مخصّص قرار نمی‌دادیم؟ حالا دو تا بأشد سه تا بأشد ما هر چند تا خاص داشته بأشد تمام خاص‌ها را یکجا بـاید مخصص آن عـام قرار بدهیم. این که شما آمدی آن عمومـات را با یکی دوتا تخصیص دادی؛ بعد تخصیص خورده‌اش را دارید بـا این مفهوم ملاحظه می‌کنید، این کـار کـار درستی نیست پس نتیجتاً آن ثـانی را هم می‌خواهیم دفع کنیم؛ یندفع الاول که دیـروز خواندیم

۲

دفع خصوصیت دوم

ویندفع الثانی یعنی آن خصوصیت ثانی را چه جور دفع می‌کنیم؟ بـأن خروج مـا خرج؛ ما خرج کدام است؟ شهادت عدلین، سوق مسلم، ید مسلم درموضوعات، فتوا در احکـام، ایشان می‌فرماید: آن مـا خرج، آنهائی که شما خـارج کردی از ادله حرمت عمل به ظن یعنی آن عمومـات را تخصیص زدی به این دو و سه تـا ایشان می‌گوید این لایوجب جهت عموم فی المفهوم ایضاً این باعث نمی‌شود اگر آنها از آن جهت تخصیص خوردند آن وقت بیایی نسبت بکنی با این مفهوم آیه بگویی این عام می‌شود.؛ نه. ایشان می‌فرمـاید خروج آنها یعنی تخصیص آن عمومات به آن شهادت عدلین واینها باعث نمی‌شود عموم در مفهوم پیدا بشود ایشان می‌فرماید: لا یوجب جهت عموم فی المفهوم ایضاً لأن المفهوم این را در حاشیه رفته لأن المفهوم برای اینکه مفهوم دلیلٌ خاصٌ برای اینکه آیه نبـأ هم خودش یکی از مخصصات است شما چطورآن عمومات راتخصیص زدی به شهادت عدلین گفتی عمومات اعتبار ندارد مگر درشهادت عدلین؛ خوب، باید یک تخصیص هم به این بزنی بگوئی مگر درخبر واحدعادل نسبت به احکام؛ پس مفهوم ما هم یک دلیل خاص است مثل الخاص الذی مثل آن خاصی که خصص ادلة حرمة عمل بالظن آن ادله کدام است؟ ادله حجیت شهـادت عدلین، ادله‌ای که سوق مسلم را حجت می‌کند، ادله‌ای که ید مسلم را حجت می‌کند ادله مقصود این است ایشان می‌فرماید این خاص را شما تخصیص زدی آن عمومات را باآن ادلة خاص ایشان می‌گویداین هم خاصٌ این مفهوم آیة نبأ هم خاص است مثل آن خـاصی که تخصیص زد ادلـة حرمت عمل به ظن را فـلا یجوز تخصیص العــام بأحدهما شما نباید بیایی آن عمومات را تخصیص بزنی به شهـادت عدلین؛ بعد تخصیص خورده‌اش را بسنجی بااین مفهوم آیه نبأ تا انقلاب نسبت بشود تا نسبت بشود عام و خاص من وجه این کـار، کار جایزی نیست. این همان کاری است که مرحوم نراقـی عرض کردم صفحة ۴۵۸ با این کتابها بقی الکلام فی امور این را پیدا بکنید آنجا مفصّل یک بحثی است که ایشان آنجا می‌گوید بعض من عاصرنـاه این کار را کرده است. ایشان می‌گوید شما هم الان داری همان کار را می‌کنی جـایز نیست این کار کدام کار؟ آدم بیاید عام را؛ عـام کدام است؟ آن عموماتی که می‌گوید غیر علم اعتبار ندارد چه مال عادل چه مال فاسق شما آمدی آن عمومـات را به یکی تخصیص زدی؛ گفتی: غیر علم اعتبار ندارد مگر در شهادت عدلین، خوب یک مگر دیگر هم به او بزن. مگر در خبر عادل در احکام. شما جایز نیست بیایی آن عمومات را بأحدهما تخصیص بدهی اولاً ثم ملاحظة النسبة بعد ملاحظة نسبت بکنی بین آن عام بعد از تخصیص و بین این خاص اخیر حالا سه تا مثال ایشان می‌خواهد بزند سه تا مثالی که من دیروز زدم آقا واضح تراز مثال‌های ایشان است، دوباره تکرار می‌کنم اول صبح دستور آمد اکرم العلماء ساعت بعد دستور آمد لا تکرم الفساق منهم ساعت بعد دستور آمد لا تکرم النحویین منهم ما گفتیم چکار باید بکنیم اگرما یک دانه خاص داشتیم مگر تخصیص نمی‌زدیم حالا دوتا داریم دو تا را باید یکجا تخصیص بزنیم آن عام را؛ یعنی بگوئیم چی؟ اکرم العلماء مگر فساقشان، مگر نحویینشان. اما آقای فاضل نراقی این کار را نمی‌کند؛ چه کار می‌کند؟ اکرم العلماء را اول می‌آید تخصیص می‌زند به لا تکرم الفساق؛ علمـاء یعنی علمای غیر فاسق بعد علمای غیرفاسق را با لاتکرم النحویین می‌سنجد خوب معلوم می‌شود نسبتش عام و خاص من وجه است شما الان این کار را کردی.

 شاگرد: نتیجة هر دو تا یکی نمی‌شود؟

استاد: نه انقلاب نسبت می‌شود اصلاً خیلی تفاوت می‌کند واقعاً مثل ریاضی می‌ماند این. آدم باید بنشیند فکرش را بکند ببینید آقا ما الان یک اکرم العلماء داریم دوتا هم خاص آمده شمابایدبگویی آقا اینکه می‌گوید اکرام علمـاءواجب است یعنی چه؟ یعنی علمـای غیرفاسق غیرنحوی. ببینید یکجا تخصیص زدی او چه کار می‌کند؟ اکرم العلماء را تخصیص میزند به لا تکرم الفساق منهم یعنی علمای غیر فاسق را اکرام نکن بعد این علمای غیر فاسق را با نحویین می‌سنجد؛ این می‌شود نسبتش عـام و خاص من وجه. علمـای غیر فاسق را می‌سنجد اعم از نحوی و غیر نحوی. آنهم که می‌گوید نحوی‌ها را اکرام نکن اعم از عادل و فـاسق؛ نتیجتاً نسبت می‌شود عـام و خـاص من وجه. عرض کردم ایشان می‌گوید و رد می‌شود؛ شما عین ریاضی باید رویش فکر بکنی که اگر ما این دو تا را بـا هم مخصص او قرار بدهیم هیچ اشکالی پیش نمی‌آید چرا؟ معنای اکرم العلماء می‌شود علمای غیر فاسق، غیر نحوی؛ یکجا عاممان را تخصیص زدیم. اما آن آقا چه کار کرد؟ آمد اکرم العلمـاء را با لاتکرم الفساق تخصیص زده آنوقت نتیجه‌اش این می‌شود: اکرم علمای غیر فاسق آن وقت این علمـای غیر فـاسق را با لاتکرم النحویین ملاحظه کرده. یک خرده دقت بکنید می‌شود عام و خاص من وجه چون اینکه می‌گو ید علمای فاسق را اکرام نکن، علمای غیر فاسق را اکرام بکن اعم از نحوی و غیر نحوی. آن که می‌گوید نحوی‌ها را اکرام نکن اعم از فاسق و عادل؛ قهراً نسبتشان با هم می‌شود عـام و خـاص من وجه إذا ورد أکرم العلماء این دلیل اولی مان. این دوتا خاصی که ایشان مثال می‌زند یک خرده همچین واضح نیست. آن مثالهاییکه من زدم مال خودایشان است ولی درکتاب تعادل و تراجیح اینجا همچین مثالهـای خیلی خوبی انتخاب نکرده غلط نیست البته ولی از نظر ظاهر یک قدری مشکل است. قـام الدلیل ساعت دوم؛ ساعت اول عاممان آمد که علمـاء را گفت همه واجب الإکرامند؛ ساعت دوم دلیل قائم شد بر عدم وجوب اکرام مطلق الفساق منهم آمد گفت مطلق فساق از علماء را اکرام نکن چه نحوی چه غیر نحوی؛ ایشان می‌فرماید ما در اینجا یک دانه عام داریم دو تا خاص داریم. فلا مجال شما نباید این کار را بکنی توهم نکنی که مثل آقای فاضل نراقی بیایی اول تخصیص بدهی آن عام را بخاص الأول اولاً. یعنی عـام را با خاص اولی اولاً تخصیص بزنی ثم جعل النسبة بعد نسبت بین او یعنی عام تخصیص خورده بعد نسبت آن عام مخصص را و بین خـاص ثانی را ملاحظه بکنی قهراً می‌شود عموم من وجه این باعث انقلاب نسبت می‌شود. اصلاً این بحث اسمش بحث انقلاب نسبت است که خلاصه شمـا اگر دو تا خاص داشتی؛ اگر هر دو را مخصص او قرار دادی، انقلاب نسبت پیش نمی‌آید چون اینها هر دو خاص مطلق هستند؛ یکجا مخصص او هستند. ولی اگر عـام را به یکی تخصیص زدی با ایکه عام نسبت به دانه دانه نسبتش عام و خاص مطلق است امااگر با اولی تخصیص زدی ملاحظه‌اش کردی با دومی؛ انقلاب نسبت پیش می‌آید. یعنی نسبتش با آن دومی می‌شود عام وخاص من وجه ایشان میگوید نکن این کار را؛ نیا عام را به خاص اولی اولاًتخصیص بزنی بعدآن نسبت بینه یعنی عام تخصیص خورده؛ آن عام مخصص را بسنجی با خاص دومی بعد بیایی بگویی عموم من وجه شد.

 خلاصه آن آقا می‌خواهد هی یک کاری بکند آن عامها را از یک جهت خاصش بکند که با این یشود عام و خاص من وجه. همان نتیجه روز اول را بگیرد. ما هم نمی‌گذاریم می‌گوئیم آقا شما نباید این عام را به آنها تخصیص بدهی بعد با این بسنجی هم این هم آن دلیل شهادت عدلین، این دوتا یکجا بایدآن عمومات عدم اعتبارغیرعلم را برای ما تخصیص بزنندلذا می‌فرماید هذا امرٌ واضح نبهّنا علیه براین مطلب درباب تعارض که همان باب انقلاب نسبت به اومی گویند۴۵۸ با این کتابها.

۳

ایراد دوم به کلام مشهور و جواب مرحوم شیخ

بقی الکلام فی امور و منها… برویم سراغ ایراد دوم یکی دیگر از ایرادهایی که بازبه مشهور کرده‌اند قابل ذب است این که دیگر خیلی ایشان می‌گوید شل و ول است این اوضح از این است که ما درباره‌اش صحبت بکنیم این ایرادکه اصلاً وارد نیست ببینید چه جوری آمده‌اند گفته‌اند، گفته اندخیلی خوب به مشهور می‌گویند آقایان مشهورشما می‌گویید خبرعادل حجت است طبق این آیه خبلی خوب یکی ازعادلها آقای سیدمرتضی (ره) است آقای سیدمرتضی (ره) یکی ازعدول است پس طبق این آیه اگر سید مرتضای عادل یک خبر بیاورد باید خبرش حجت باشد، خوب ایشان چه خبری دادند ایشان فرموده انداجمع العلماء که خبر واحد حجت نیست مگرسید نگفته است؟ خواندیم قبلاًًً سید مرتضی (ره) دارد به ما خبر می‌دهد اجماع هم که می‌دانید کاشف از رضای معصوم «علیه السلام» است کأنه سید دارد می‌گوید چی؟ قال بقیه الله«عجل الله تعالی فرجه» که خبر واحدحجت نیست خوب شما هم که می‌گویید خبر واحدعادل حجت است این آقای عادل دارد از قول امام زمان «علیه السلام» نقل می‌کند که خبر عادل حجت نیست اگر آیه بخواهد خبر واحد عادل را حجت بکند پس خبر سید مرتضی را باید حجت بکند. خبر سید مرتضی چیست؟ می‌گویدخبر عادل اجماعاً حجت نیست یعنی خبرواحد. خبرواحد اجماعاً حجت نیست. اجماع هم که کشف از رضای امام «علیه السلام» می‌کند پس کأنه گفته قال بقیه الله «علیه السلام»که خبرواحدحجت نیست. بفرمائید آیة نبأ مگرنمی گویدخبرعادل حجت است این آقای عادل هم ازقول امام معصوم«علیه السلام»دارد خبرمیدهدکه خبرعادل حجت نیست پس نتیجتاً اینکه شما به این آیه استدلال می‌کنید استدلالتان درست نیست والّا باید خبرسید حجت باشدخبرسید که هم حجت است کأنه ازقول امام علیه السلام دارد می‌گویدخبرواحد حجت نیست پس بااین آیة نبأ خبرواحدازحجیت می‌افتد اینهم منهای دوّمی منهادیگراز آن اشکالهای یمکن الذب اینکه آمده اندگفته‌اند مخالفین مشهوربه مشهورگفته‌اند، گفته‌اند مفهوم این آیه لـو دلّ اگر بخواهد دلالت بکند برحرف شما وثابت بکند حجیت خبر عادل واحد را؛ این واحدش را می‌خواهد اینجا عادل مقصد نیست صحبت سر خبر واحد است؛ ایشان می‌فرمایند اگر این آیه دلالت کند که خبر واحد عادل حجت است لـدلّ پس دلالت دارد برحجیت آن خبری که سید مرتضی داده؛ سید مرتضی چه خبری داده؟ الذی اخبر به آن سید خبر داده به آن اجماع سید مرتضی و اتباعش چند نفر هم تبعیت کرده‌اند قدّست أسرارهم؛ یعنی قدست اسرار هم پس بنابراین اینها آمده‌اند از اجماع خبر داده‌اند. آن اجماع چیست؟ مـن بیان آن اجماع است من عدم حجیة خبر العادل یعنی سید مرتضی دارد خبر می‌دهد به ما که امام زمان «علیه السلام» فرموده خبرعادل حجت نیست چرا؟ چون اجماع دارد می‌گوید این هم ضمیمه‌اش بکنبد اجماع هم که کشف از رضای معصوم «علیه السلام» می‌کند پس کأنه معصوم فرموده خبرعادل حجت نیست لأنهم خوب چطور اینجور می‌شود؟ برای اینکه این سید و اتباعش اینها همه عدولند شما هم که می‌گویید خبر عادل واحد حجت است این عدولها أخبروا بحکم الإمـام دقت کردیدحکم امام را ازکجا درآورد؟ اجماع است، اجماع کاشف از رأی معصوم علیه السلام است پس سید که می‌گوید اجمع العلماء خبرواحد حجت نیست کأنه دارد از امام خبرمی دهد که خبر عادل حجت نیست کأنه اخبروا بحکم الامام دارند خبر می‌دهند که امام حکم کرده به چی؟ به عدم حجیت خبر نتیجه چی شد آقا اشکال معلوم شد؟ مشهور با این آیه می‌خواهند بگویند خبر عادل واحد حجت است این آقایان دارند اشکال می‌کنند اگرخبر عادل واحد حجت باشد آقای سید مرتضی یکی از عادلهاست ایشان برای مایک خبری را آورده است پس طبق آیه بایدخبرش رابپذیریم خوب چه خبری آورده‌ای آقای سیدمرتضی امام «علیه السلام» فرموده خبرواحدحجت نیست پس طبق آیة نبأ که می‌گوید خبرعادل را بپذیرما اگرحرف سیدمرتضی را بپذیریم نتیجه‌اش این است این اشکال.

[جواب مرحوم شیخ]

ولی ایشان جواب می‌دهد ایشان می‌فرمایند که فساد هذا الایراد اوضح این دیگر آنقدر واضح است اوضح من أن یبین است [اصلا] احتیاج ندارد که ما بیان بکنیم اولا عنایت بکنید چند ماه پیش صفحه ۴۷ آن روزی که اجماع را شروع کردیم نظرتان هست یک بحثی داشتیم که آیا اجماع حجت است یا نه ما گفتیم حجت نیست دلیل نداریم؛ عده‌ای که می‌گفتند اجماع حجت است دلیلشان چه بود؟ ادله حجیت خبر واحد یعنی می‌گفتند همان ادله‌ای که خبر واحد را حجت می‌کند مثل آیه نبا، نقل اجماع را هم حجت می‌کند برای اینکه آن ناقل اجماع هم عادل است ما آنجا چه گفتیم؟ گفتیم آقا ادله حجیت خبر واحد خبرهای حسی را حجت می‌کند اجماع‌ها نوعاً حدسی است که چند وقت هم صحبت کردیم نظرتان هست؟ پس خلاصه آنجا می‌خواستند چه کار کنند؟ صفحه ۴۷ مال چند ماه پیش بود ما در آنجا گفتیم اجماع حجت نیست در مقابل ما بعضی‌ها آمدند گفتند چرا؛ اگر یک عادلی بیاید نقل اجماع بکند حجت است به آیه نبأ تمسک کردند ما چه گفتیم آنجا؟ گفتیم آقا آیه نبأ خبر عادل حسی را حجت می‌کند نقل اجماع نوعاً حدسی است پس اصلا آیه نبأ واده حجیت خبر واحد نقل اجماع‌ها را حجت نمی‌کند این اولا و ثانیا چند هفته پیش خواندیم خوب درست است الان سییید مرتضی گفته اجمع العلماء که خبر واحد حجت نیست ولی شیخ طوسی «ره» چه گفته بود؟ نظرتان است؟ شیخ طوسی گفت اجمع العلماء که خبر واحد حجت است پس بنابر این اولا که آیه نبأ ثابت کردیم نقل اجماع‌ها را نمی‌گیرد برای اینکه حدسی است ادله حجیت خبر واحد خبر‌های حسی را حجت می‌کند این یک مطلب و دیگر اینکه این اجماعی که سید مرتضی ادعا کرده شاگرد بزرگوارش شیخ طوسی «ره» ایشان فرموده اجمع العلماء که خبر واحد حجت است پس بنا بر این این استدلال شما درست نیست ولی ایشان می‌گوید حالا بعد از صرف نظر از این حرفها پس از صرف نظر از صفحة ۴۷ بعد از صرف نظر از آن اجماع شیخ طوسی«ره» سه تا ایراد ایشان می‌کند عنایت بفرمائید ایشان می‌فرماید ابداً این ایرادتان وارد نیست این اشکالتان به مشهور اصلاً وارد نیست چرا؟ اولاً که ما صرف نظر می‌کنیم؛ غضّ، چشم پوشی می‌کنیم. این خودش یک اشکال است‌ها یعنی سابقاً ما چه گفتیم گفتیم اصلاً شامل نمی‌شود آیة نبأ اجماع منقول را. ما سابقاً گفتیم آیة نبأ دلالت ندارد بر اجماع منقول چرا؟ برای اینکه آیة نبأ خبرهای حسی را حجت می‌کند نقل اجماعها خبر حدسی است [خلاصه] چشم پوشی می‌کنیم این یک چشم پوشی. والا نباید چشم پوشی بکنیم‌ها از اول باید بگوئیم اصلاً حرفتان باطل است ولی می‌گوئیم نه بأشد؛ بقول شما آیة نبأ بیاید اجماع را هم حجت بکند چشم پوشی بکنیم از آن حرفها؛ دوباره یک چشم پوشی دیگر؛ می‌آئیم چشم پوشی بکنیم از آن ادعای اجماع شیخ طوسی. شیخ طوسی آمد ادعای اجماع کرد که خبر واحد حجت است از آن هم می‌آئیم چشم پوشی می‌کنیم یعنی از اینها هم که چشم پوشی بکنیم تازه جوابتان را می‌دهیم والا ما چشم پوشی نمی‌کنیم از این حرفها ما قبلاً گفتیم آیة نبأ خبرهای حسی را حجت می‌کند خبر‌های حدسی مثل اجماع را حجت نمی‌کند ما قبلاً گفتیم شیخ طوسی می‌فرماید اجمع العلماء که خبر واحد حجت است ولی ما صرف نظر می‌کنیم بعد از صرف نظر کردن از آن حرفهای چند ماه پیش بعد از صرف نظر کردن از آن حرفهای چند هفتة پیش ایشان می‌فرماید أنه از اینجا سر مطلب است یعنی چشم پوشی بکنیم از آن حرفهای گذشته چشم پوشی بکنیم که إخبار هولاء این چند نفری که آمدند خبر دادند که اجماع داریم بر عدم حجیت خبر واحد این معارض است بإخبار الشیخ که می‌گفت حجت است از اینها هم چشم پوشی می‌کنیم نقول حالا می‌خواهیم جوابتان را بدهیم إنه لا یمکن اصلاً ممکن نیست خبر سید مرتضی را ما در آیه داخل بکنیم لا نقول دقت کردید بعد از دو تا چشم پوشی تازه حالا می‌خواهیم جواب بدهیم کأنه دوتا نقض کردیم حالا می‌خواهیم سه تا جواب حلّی بدهیم لایمکن الدخول هذا الخبر شما نمی‌توانید خبر سید مرتضی «ره» را داخل در آیه بکنید چرا؟ اما اولاً چطور؟ ثانیا چطور؟ ثالثا چطور؟ که امروز یک دانه اولاً اش را می‌خوانیم اما اولاً ایشان می‌فرماید اگر شما بخواهید این خبر سید مرتضی را داخل آیه بکنید و بگویید آیه می‌گوید قول این حجت است، از وجودش، عدمش لازم می‌آید خوب عنایت کنید شما می‌گویید سید افتاد در آیه بله؛ آیه می‌گوید بپذیر خوب آقای سید چه می‌فرمایید؟ ایشان می‌گوید آقا ما اجماع داریم خبر واحد حجت نیست میگوییم حرف خودت هم خبر واحد است پس حرف خودت هم حجت نیست اگر شما بخواهی سید را داخل آیه بکنی و با آیه حرفش را به ما بپذیرانی که سید هر چه گفت باید قبول کنیم خیلی خوب سید آمد داخل آیه؛ آیه می‌گوید هرچه آقای سید مرتضی گفت قبول کنیم. آقای سید چه می‌فرمایید شما؟ ایشان می‌فرماید ما اجماع داریم که خبر واحد حجت نیست میگوییم حرف خودت هم خبر واحد است پس حرف خودت هم حجت نیست؛ دلیلی که از وجودش عدمش لازم بیاید آن دلیل باطل است عنایت بفرمایید اولا، ثانیا، ثالثا؛ اما اولاً فلأن دخول یعنی دخول نقل اجماع سید. اگر نقل اجماع سید بخواهد داخل آیه بشود وقولش حجت بأشد، دخولش مستلزم خروجش است لأنه خبر عادل برای اینکه این خبر عادل است؛ داخل آیه نبأ می‌شود حجت بعد خبر خودش هم خبر واحد است فیستحیل دخوله چیزی که از دخولش خروج لازم بیاید محال است پس خوب دقت کردید جواب اول را جواب اول چی شد؟ اگر سید را شما بخواهید بگویید خبرش حجت است سید می‌گوید اجماع داریم خبر واحد حجت نیست شما می‌گویید این حرف را باید بپذیریم خیلی خوب پذیرفتیم خبر واحد حجت نیست ولی آقای سید همین حرف خودت هم خبر واحد است پس نتیجاً این حرف شما را هم شامل می‌شود و خبر خودت هم حجت نیست.

[اشکال مجدد مشستشکل به جواب مرحوم شیخ]

خوب حالا که ایشان این جواب را می‌دهد مستشکل اشکال می‌کند می‌گوید نه؛ خبر خودش را نمی‌گیرد این را اول عنایت بکنید آقا یک قائده‌ای است در منطق می‌گویند « ثبوت شیئ لشیئ فرع ثبوت مثبت له » شما اگر بخواهید قیام برای زید ثابت کنی؛ زید می‌شود مثبت له؛ ثبوت شیئ؛ قیام؛ برای شیئ فرع ثبوت مثبت له است. یعنی آن موضوع آن مثبت له باید خارجاً بأشد تا آدم حکمی بر آن بار کند اصولاً آقا حکم، موضوع درست کن نیست. موضوع باید از خارج محرز بشود، حکم بیاید رویش یعنی باید زیدی در خارج بأشد آن وقت شما قیام را حکم بکنی بر او، همیشه موضوع رتبه‌اش مؤخر از حکم است. حکم رتبه‌اش مؤخر است، نمی‌شود که انسان موضوع را از حکم استفاده بکند الان ببینید یک نفر دیروز ده تا خبر داده امروز آمده می‌گوید کل خبری کاذب؛ تمام خبرهایم کاذب است. خوب این کل خبری کاذب دیگر خودش را نمی‌گیرد یعنی می‌گوید کل خبری کاذب یعنی ده تا خبر دیروز؛ برای اینکه اگر بخواهد خودش را هم بگیرد چه می‌شود؟ موضوع از حکم پیدا شده. می‌گویند حکم، موضوع درست کن نیست این کاذبٌ حکم است دیگر؛ ‌این حکم، موضوع درست نمی‌کند این کل خبری کاذب؛ این حکم، خبر‌های دیروز را می‌گیرد. یعنی کل خبری کاذب یعنی آن خبر‌هایی که دیروز به تو دادم. مستشکل دارد می‌گوید‌ها. این حرف‌ها مال مستشکل است مستشکل می‌خواهد بگوید این اجماعی که سید می‌گوید خبر واحد حجت نیست شامل خودش نمی‌شود. مثل این کل خبری کاذب اینکه می‌گوید کل خبری کاذب دیگر شامل همین خبر نمی‌شود همه خبر‌های من دروغ است یعنی همین هم دروغ است؛ نه دیگر، این را نمی‌گیرد یعنی آن خبر‌های دیروز؛ چرا این را نمی‌گیرد؟ برای اینکه اگر بخواهد این را بگیرد، لازم می‌آید موضوع از خود حکم درست شده بأشد ولی آن ده تا دیروز محقق شده. این مستشکل همین را می‌خواهد بگوید. می‌خواهد بگوید چطور کل خبری کاذب خودش را نمی‌گیرد آن خبر‌های دیگر را می‌گیرد؛ اینجا هم که سید می‌گوید اجماع داریم، خبر واحد حجت نیست یعنی خبر‌های دیگر نه؛ ‌خبر خود من. مستشکل این را می‌گوید تا جوابش را بدهد. ما گفتیم چی؟ گفتیم اگر خبر سید را بپذیریم، که خبر واحد حجت نیست پس باید شامل خودش هم بشود چون مال خودش هم واحد است پس حجت نیست وقتی که این حرف را ما زدیم، دعوی مستشکل می‌آید جلو ادعا می‌کند می‌گوید نه؛ لا یعم نفسه سید مرتضی که می‌گوید خبر واحد حجت نیست، دیگر خبر خودش را نمی‌گیرد مثل آن کل خبری کاذب که می‌گوید کل خبری کاذب؛ نه اینکه خود این هم دروغ است یعنی آن خبرهای دیگر دروغ است. لا یعم نفسه سید که می‌فرماید خبر واحد حجت نیست آن خبرهای دیگر را می‌گوید این ادعا را می‌کند پس این حرف سید که می‌گوید که خبر واحد حجت نیست شامل خبر خودش نمی‌شود یعنی خبرهای دیگر.

[جواب مرحوم شیخ]

 مدفوعة اگر این آقا بیاید این حرف را بزند ما دفع می‌کنیم این خبر را؛ می‌گوئیم بله، لفظاً شامل خودش نمی‌شود چون لازم می‌آید موضوع از حکم درست شده بأشد؛ اما مناطا شامل می‌شود؛ مناط بی‌اعتباری خبر عادل چیست؟ مناط بی‌اعتباری خبر واحد، مناطش آن پشیمانی است خوب آن پشیمانی در این هم هست مناط بی‌اعتباری خبر واحد چیست؟ این که شارع خوشش نمی‌آید آدم به خبر واحد عمل بکند؛ مبغوض عند الشارع است همان مناط در خبر شما هم هست لذا ایشان می‌فرماید دفع می‌کنیم ما این اشکال را به چه جور؟ به این جور. می‌گوئیم وإن لم یعم نفسه درست است از حیث لفظ شامل نمی‌شود یعنی سید که می‌فرماید خبر واحد حجت نیست شامل خود خبرش نمی‌شود لقصور دلالة اللفظ علیه برای اینکه لفظ قاصر است می‌دانید چرا قاصر است؟ برای اینکه اگر خودش را بگیرد، موضوع از حکم درست شده است این اشاره به آن است‌ها. نمی‌شود موضوع از ناحیة حکم درست بشود ایشان می‌گوید بله ما قبول داریم آن کل خبری کاذب هم شامل خودش نمی‌شود چرا؟ برای اینکه اگر شامل خودش بشود لازم می‌آید موضوع از حکم استفاده شده بأشد و در حال آنکه موضوع باید قبلاً بأشد ایشان می‌فرمایند همینطور است یک همچنین لازمه‌ای می‌آید درست است شامل خودش نمی‌شود اما بخاطر قصور لفظی والا آن مناط، شاملش می‌شود الاّ أنه این همان مناط است. مناط بی‌اعتباری خبر واحد چیست؟ مناطش آن احتمال پشیمانی است آن احتمال ندامت است. آن احتمال در خبر سید هم هست پس شامل خبر خودش هم می‌شود الاّ أنه یعلم المناط درست است لفظاً نمی‌گیرد خبر خودش را اما مناطش می‌گیرد. مناط چیست؟ ما می‌دانیم الحکم یعنی بی‌اعتباری؛ بی‌اعتباری خبر واحد برای خود این فرد هم هست یعنی حتی برای خبر سید مرتضی هم هست چرا؟ للعلم بعدم خصوصیة مخرجة له برای اینکه ما یقین داریم خبر سید یک خصوصیتی نداردکه بیاید این را خارج بکند از تحت این اجماع لذا می‌فرماید ولو سألنا ما از خود سید سؤال می‌کنیم آقای سید مرتضی اگر یک کسی مثل شما بیاید نقل اجماع بکند در یک مسأله‌ای شما می‌پذیری؟ سید می‌گوید نه؛ خود سید می‌گوید نه؛ چرا؟ برای اینکه خبر واحد است لذا می‌فرماید لو سألنا اذا ثبت اجماعک لنا بخبر واحد اگر این اجماع شما را با خبر واحد برای ما نقل بکنند سؤال هل یجوز الا تکال علیه شما اجازه می‌دهی با این نقل اجماعی که از قول شما برای من نقل کرده‌اند اعتماد بکنم فیقول لا ایشان خودش می‌گوید نه؛ چی شد آقا؟ ما گفتیم این شامل نمی‌شود اگر بخواهد شامل بشود شامل خود خبر سید هم می‌شود این آقا آمد گفت نه سید اگر می‌گوید خبر واحد حجت نیست، خبرهای دیگر را می‌گوید؛ شامل خودش نمی‌شود چرا نمی‌شود؟ برای اینکه لازم می‌آید موضوع از خود حکم درست شده بأشد ایشان جواب می‌دهد بله ما نمی‌گوئیم لفظاً شامل می‌شود اما همان مناطی که دلیل بر بی‌اعتباری خبر واحد است مناطش احتمال ندامت است آن احتمال در خبر سید هم هست.

 والسلام

والنسبة عموم من وجه ، فالمرجع إلى أصالة عدم الحجّيّة.

الجواب عن هذا الإيراد

وفيه : أنّ المراد ب «النبأ» في المنطوق ما لا يعلم صدقه ولا كذبه ، فالمفهوم أخصّ مطلقا من تلك الآيات ، فيتعيّن تخصيصها ؛ بناء على ما تقرّر : من أنّ ظهور الجملة الشرطيّة في المفهوم أقوى من ظهور العامّ في العموم.

وأمّا منع ذلك فيما تقدّم من التعارض بين عموم التعليل وظهور المفهوم ؛ فلما عرفت : من منع ظهور الجملة الشرطيّة المعلّلة بالتعليل الجاري في صورتي وجود الشرط وانتفائه ، في إفادة الانتفاء عند الانتفاء ، فراجع (١).

وربما يتوهّم : أنّ للآيات الناهية جهة خصوص ، إمّا من جهة اختصاصها بصورة التمكّن من العلم ، وإمّا من جهة اختصاصها بغير البيّنة العادلة وأمثالها ممّا خرج عن تلك الآيات قطعا.

ويندفع الأوّل ـ بعد منع الاختصاص ـ : بأنّه يكفي المستدلّ كون الخبر حجّة بالخصوص عند الانسداد.

والثاني (٢) : بأنّ خروج ما خرج من أدلّة حرمة العمل بالظنّ لا يوجب جهة عموم في المفهوم ؛ لأنّ المفهوم ـ أيضا ـ دليل خاصّ ، مثل الخاصّ الذي خصّص أدلّة حرمة العمل بالظنّ ، فلا يجوز تخصيص العامّ بأحدهما أوّلا ثمّ ملاحظة النسبة بين العامّ بعد ذلك التخصيص وبين الخاصّ الأخير (٣).

__________________

(١) راجع الصفحة ٢٥٩.

(٢) لم ترد «الأوّل بعد ـ إلى ـ والثاني» في (ظ) ، (ل) ، (م) و (ه).

(٣) في (م) : «الآخر».

فإذا ورد : أكرم العلماء ، ثمّ قام الدليل على عدم وجوب إكرام جماعة من فسّاقهم ، ثمّ ورد دليل ثالث على عدم وجوب إكرام مطلق الفسّاق منهم ، فلا مجال لتوهّم تخصيص العامّ بالخاصّ الأوّل أوّلا ، ثمّ جعل النسبة بينه وبين الخاصّ الثاني عموما من وجه ، وهذا أمر واضح نبّهنا عليه في باب التعارض (١).

٢ - شمول الآية لخبر السيّد المرتضى

ومنها : أنّ مفهوم الآية لو دلّ على حجّيّة خبر العادل لدلّ على حجّيّة الإجماع الذي أخبر به السيّد المرتضى وأتباعه قدّست أسرارهم : من عدم حجّيّة خبر العادل ؛ لأنّهم عدول أخبروا بحكم الإمام عليه‌السلام بعدم حجّيّة الخبر.

الجواب عن هذا الإيراد

وفساد هذا الإيراد أوضح من أن يبيّن ؛ إذ بعد الغضّ عمّا ذكرنا سابقا (٢) في عدم شمول آية النبأ للاجماع المنقول ، وبعد الغضّ عن أنّ إخبار هؤلاء معارض بإخبار الشيخ قدس‌سره ، نقول : إنّه لا يمكن دخول هذا الخبر تحت الآية.

أمّا أوّلا : فلأنّ دخوله يستلزم خروجه ـ لأنّه خبر عادل (٣) ـ فيستحيل دخوله.

ودعوى : أنّه لا يعمّ نفسه ، مدفوعة : بأنّه وإن لم يعمّ (٤) نفسه ـ لقصور دلالة اللفظ عليه ـ إلاّ أنّه يعلم أنّ الحكم ثابت لهذا الفرد (٥) ؛

__________________

(١) انظر مبحث انقلاب النسبة في مبحث التعادل والتراجيح ٤ : ١٠٢.

(٢) راجع الصفحة ١٨٠.

(٣) في (ص) ، (ل) و (ه) : «العادل».

(٤) كذا في (ظ) و (م) ، وفي غيرهما : «لا يعمّ».

(٥) في (ص) زيادة : «أيضا».

للعلم بعدم خصوصيّة مخرجة له عن الحكم ؛ ولذا لو سألنا السيّد عن أنّه إذا ثبت إجماعك لنا بخبر واحد هل يجوز الاتّكال عليه؟ فيقول : لا.

وأمّا ثانيا : فلو (١) سلّمنا جواز دخوله ، لكن نقول : إنّه وقع الإجماع على خروجه من النافين لحجّيّة الخبر ومن المثبتين ، فتأمّل.

وأمّا ثالثا : فلدوران الأمر بين دخوله وخروج ما عداه وبين العكس ، ولا ريب أنّ العكس متعيّن ، لا لمجرّد قبح انتهاء التخصيص إلى الواحد ؛ بل لأنّ المقصود من الكلام حينئذ (٢) ينحصر (٣) في بيان عدم حجّيّة خبر العادل ، ولا ريب أنّ التعبير عن هذا المقصود بما يدلّ على عموم حجّيّة خبر العادل قبيح في الغاية وفضيح إلى النهاية ؛ كما يعلم من قول القائل : «صدّق زيدا في جميع ما يخبرك» ، فأخبرك زيد بألف من الأخبار ، ثمّ أخبر بكذب جميعها ، فأراد القائل من قوله : «صدّق ... الخ» خصوص هذا الخبر.

وقد أجاب بعض من لا تحصيل له (٤) : بأنّ الإجماع المنقول مظنون الاعتبار وظاهر الكتاب مقطوع الاعتبار.

٣ - عدم شمول الآية للأخبار مع الواسط

ومنها : أنّ الآية لا تشمل الأخبار مع الواسطة ؛ لانصراف النبأ إلى الخبر بلا واسطة ، فلا يعمّ الروايات المأثورة عن الأئمّة عليهم‌السلام ؛

__________________

(١) في (ت) : «فلأنّا لو».

(٢) لم ترد «حينئذ» في (ت) ، (ر) و (ه).

(٣) في (ظ) و (م) : «منحصر».

(٤) لم نقف عليه.