درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۴۸: خبر واحد

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

صحبت در رد آن دو روایتی بود که بعضیها استدلال کردند بر حجیت شهرت فتوایی دلیل اولشان را که رد کردیم دلیل دومشان دوتا روایت بود که حضرت در آن روایت اولی فرموده بود خذ بمااشتهر اینها گفتند این مای موصول عام است و دلالت دارد هر جور شهرتی یکی هم تعلیق حکم بر وصف یشعر بالعلیه یعنی خذ لشهرته پس بنابر این شامل شهرت فتوایی هم می‌شود ایشان رد کردند فرمودند روایت هم مشکل سندی دارد و هم مشکل دلالی دارد اما از نظر سند برای اینکه مرفوعه است صاحب حدائق با اینکه ایشان از محدثین اند از اخباریین اند بنا ندارند خدشه در روایات ولی مع ذلک این را چون ابی جمهور احصایی نقل کرده در کتاب غوالی اللئالی سرسخت حتی یک رسایل مستقله آقای صاحب حدائق در این زمینه دارد و آمده این حدیث را بکلی رد کرده این مشکل سندی. خوب خبری که سند نداشته باشد به درد استدلال نمی‌خورد و اما مشکل دلالی ایشان می‌گوید درست آن مای موصول عام است درست است وضع شده برای هر چیزی اما هر چیزی به قرینه سوال و جواب هر چیزی نیست صحبت از خبرین است خبرین متعارضین آنکه مشهورتر است بگیر پس بنابراین به قرینه سوال و جواب ما نمی‌توانیم این موصول را عام معنا کنیم مثل آن مثال میشود این مسجد را شما بیشتر دوست دارید یا آن مسجد را آنوقت شما میگویید آنکه جمعیتش بیشتر است بگویند این آقا گفته هر جا جمعیت بیشتر است من آنجا را دوست دارم نه بابا صحبت مسجدین بود آنکه جمعیتش بیشتر است یعنی آن مسجدی که جمعیتش بیشتر است پس این به درد نمی‌خورد و اما مشکل دوم وقتی حضرت فرمود مشهور را بگیر راوی گفت هر دو مشهور است خوب این هر دومش‍هور است در فتوی تصور نمی‌شود آخه مشهور یعنی چی؟ یعنی معروفین از علما، امکان ندارد معروفین از علما مثلا بگویند نماز جمعه واجب است معروفین از علما هم بگویند نماز جمعه حرام است این امکان ندارد در شهرت روایی چرا، هم معروفین نقل کرده‌اند تو کتاب‌هایشان هم او را نقل کردند پس شهرت فتوایی در دو طرف متضاد اصلا تصور نمی‌شود. پس خلاصه مطلب ایشان می‌فرماید این اصلا با شهرت فتوایی تطبیق نمی‌کند اگر کسی بیاید و بگوید نه مقصود شهرت فتوایی است در دو زمان مثل قضیه ماء البئر را نسبت به قدما و متاخرین ایشان می‌فرمایند نعم زن بچه مرده از این حرف خنده‌اش می‌گیرد اینهم نگوید پس نتیجتا استدلال به روایت اول بهم خورد.

اما روایت دوم ایشان گفت این آقا اصولی بوده در ذهن اصولیین اجماع یعنی اتفاق کل شهرت یعنی اتفاق جل، دیده این دو تا مغایرند آمده تو حدیث خیال کرده بین مجمع و شهرت اینجا تنافی است آمده گفته نه آن دو موردی که ما مجمع داریم آن مجمع علیه بمعنای شهرت است رفع ید کرده از احدهما به قرینه دیگری تا بتواند برای مقصود خودش استدلال بکند ایشان می‌گوید آقا این اصطلاحات اصولی را نباید قاطی اصطلاحات روایت کرد قانون این است الفاظ کتاب سنت را انسان باید حمل بر معنای حقیقی لغویش بکنیم نه حمل بر معنای اصطلاحی و شما به لغت مراجعه بکنید اجماع یعنی کل مشهور هم یعنی معروف یعنی خبرهای معروف را بگیرید آن روایت را خواندم از خارج زن در حال احرام حرام است لباس حلی مشهور بپوشد یعنی لباسی که معروف به لباس زینت است مثلا مثل این دامن پلیسه‌ها در زمان ماها خوب اینها را اگر یک زن محرمه در حال احرام از این چیزها بپوشد این جایز نیست چرا برای اینکه این دامن‌های پلیسه بخصوص آنهایی که دیگه خیلی پلیسه هاشون ظریف است و نازک است خوب آنهم لباس معروف به لباس زینت است پس مشهور در آن حدیث هم به معنای معروف است آنوقت روایت معنایش این می‌شود آن روایاتی را که همه می‌شناسند معروف پهلوی همه آن را عمل بکنید اما آن روایاتی را که لایعرفه الا القلیل بعضی از روات میشناسند آن را رها بکنید و برای همین جهت هم هست که ایشان می‌فرمایند آن خبر مشهور یعنی آنکه همه می‌شناسند جزء بین الرشد است و آنکه بعضی‌ها می‌شناسند همه نمی‌شناسند یعنی شاذ جزء مشکل است نتیجتا خبر مشهور می‌رود جزو بین الرشد باید حتما به آن عمل بکنید اما خبر شاذ می‌رود جزء مشکل نباید به آن عمل بکنید.

صاحب فصول آمده گفته نه این خبر شاذ داخل در بین الغی است ایشان می‌گوید این دوتا ایراد دارد اگر ما بخواهیم خبر شاذ را داخل در بین الغی بکنیم دوتا ایراد دارد یک ایراد اینکه تثلیث بهم می‌خورد می‌شود تثنیه اگر ما خبر شاذ را بیاییم جزء بین الغی حساب کنیم دیگر مورد برای مشکل نمی‌ماند امام تثلیث کردند ما اگر حرف ایشان را قبول بکنیم تثنیه می‌شود مورد برای آن مشکل نمی‌ماند و حال آنکه حضرت تثنیه کردند لا تثلیث کردند لازمه حرف صاحب فصول تثنیه است و دیگر اینکه اگر جزء بین الغی بود واضح البطلان بود متابعتش، قطعی بود دیگر معنا نداشت حضرت استشهاد بکند به تثلیث پیغمبر آخه امام صادق علیه السلام به تثلیث پیغمبر استشهاد کردند که ثابت بکنند خبر شاذ جزء مشکل است نه جزء بین، اگر جزء بین الغی باشد مسلما باطل است و نمی‌شود تبعیت کرد دیگه چیزی که مسلم البطلان است احتیاج به استشهاد ندارد از اینکه حضرت استشهاد آوردند تثلیث پیغمبر را معلوم می‌شود که آن جزء بین الغی نیست و الا اگر بین الغی بود واضح البطلان بود تبعیتش و دیگه محتاج نیست چیز واضح البطلان احتیاج به استشهاد نداره فتدبر.

این آقا خلاصه مطلب انصاف را اگر بخواهید هر دو روایت دلالت هاش خوب است ایشان آقا آن بزنگاهایش را اصلا اسم نیاورد آن بنده خدا خیلی زحمت کشید آمد خیلی خوب در آن اولی گفت مای موصول قبول نداریم عمومش را اما یک حرف دیگر هم زد گفت چی؟ گفت تعلیق حکم بر وصف یشعر بالعلیه یعنی خذ بالمشهور یعنی خذ لشهرته پس بنابراین تعلیق حکم بر وصف یشعر چرا آن را نفرمودید؟ شما فقط آن حرف اولش که مای موصول عام است آن را بهم زدید پس در روایت اول آن بنده خدا زحمت کشید آمد گفت امام می‌فرمایند خذ به مااشتهر تعلیق حکم است بر وصف یشعر بعلیته یعنی خذ الشهره لشهرته آنوقت این لشهرته شهرت فتوایی را هم می‌گیرد.

و اما در روایت دوم آنهم بزنگاهش را حرف نزد بزنگاشون تعلیل بود مشهور را بگویید به علت اینکه لاریب فیه است و بنا شد طبق آن قانون هر جایی علل منصوص می‌آید عبرت به عموم تعلیل است نه بخصوصیت مورد، ایشان آنرا هم نفرمودند خلاصه این خبر آقا دو جا سر بزنگاه داشت که خیلی استدلالش هم تمام است ایشان اصلا اسمش را هم نیاورد این فتدبر اشاره به این است یعنی این دو تا دلیل بسیار خوب است واقعا هم خوب است حالا اگر دلیل اول آقایان هم باطل است ولی این دوتا دلیل روایی دلالت دارد بر اینکه شهرت فتوایی هم حجه.

(سوال: در زمان امام فتوی نبوده، فتوی نبوده آنوقت چطور آن را هم می‌گیرد؟ جواب: بله شهرت فتوایی یعنی فتوایی که در زمان ما هست غیر فتوایی است که در زمان ائمه بوده بعلاوه شهرت فتوایی آنموقع نبوده آن را که گفتیم این آخر سر، سوال: یشعر بالعلیه معنا ندارد؟ جواب: عرض کردیم پس باید ایشان جواب بدهد آنرا. سوال: فتوی نبوده آنوقت مشعر بعلیت است موضوع نیست تا اینکه مشعر بعلیت باشد. جواب: لشهرته معنای علت این است یعنی امام که نفرمودند این را ولی چون تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است ما برای زمان خودمان هم می‌توانیم استفاده بکنیم. حضرت نفرمودند ولی ما از آن تعلیق حکم بر وصف این را استفاده می‌کنیم... دوباره من همان جواب را می‌دهم الکلام الکلام شما هی آن را بگو من هم این را می‌گویم.)

۲

حجیت خبر واحد و مقدمات آن

خوب عنایت بفرمایید و من جمله الظنون الخاصه یادتان نرود آخر صفحه ۳۰ ما یک تاسیس اصلی کردیم من اولا دیروز عذر می‌خواهم ما آقا همیشه آقایان که اعلام راهپیمایی اینها می‌کنند ما می‌آمدیم می‌گفتیم ما راهپیمایی را ما درسمان را هم بخوانیم می‌رسیم اینها اعلام می‌کنند که نیایید درس برای اینکه درس جمعیت ما کم می‌شود ما نیامدیم دیروز گفتند آقایان همه آمده بودند غرض به ما خبر دادند همه آقایان آمده بودند غرض من عذر می‌خواهم من خانه بودم کاری هم نداشتم ما بخاطر پیغام آقایان نخواندیم نیامدیم غرض از طرف من نبوده من آقا خیلی برایم مشکل است یعنی جان دادن برای من راحت‌تر است تا درس تعطیل کردن این را مبالغه نمی‌کنم جان من را بگیرند من برایم راحت‌تر است تا بگویند یک روز درس تعطیل باشد علی کل حال برخلاف عقیده ام نیامده ام. خوب عنایت بفرمایید آقا تاسیس اصل فراموش نشود اصل اولی چیه آقا؟ حرمت عمل به ظن است ما نمی‌توانیم درجه اول به ظنون اکتفاء بکنیم ما باید سراغ علم برویم مگر ظنونی که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داشته باشیم مثلا یکی از ظنونی که خوانده بودیم آن روزهای اول ظن حاصل از ظواهر بود مثلا یکی می‌گوید رایت اسدا حالا ما نمی‌دانیم این اسد، خوب اسد ظهورش در آن حیوان مفترس است ما نمی‌دانیم این رجل شجاع را دارد می‌گوید رایت اسدا یا اینکه حیوان درنده دیده می‌گوید رایت اسدا خوب اینجا ما چکار می‌کنیم؟ عقلاء می‌آیند اصاله الحقیقه جاری می‌کنند می‌گویند ما نمی‌دانیم این آقا مقصودش چیست؟ آیا حیوان مفترس است که معنای حقیقی است یا رجل شجاع است که معنای مجازی است با اصاله الحقیقه می‌آیند مراد را معین می‌کنند می‌گویند این آقایی که گفته رایت اسدا مقصودش حیوان مفترس است خوب ببینید این ظن است علم که ما نداریم واقعا ممکن است مقصود رجل شجاع بوده قرینه‌اش را یادش رفته بیاورد پس این اصاله الحقیقه مفید ظن است یعنی من با این اصاله الحقیقه ظن به مراد این آقا پیدا می‌کنم اما، خوب پس عنایت فرمودید آقا این اصاله الحقیقه مفید ظن است خوب من ظن الآن برایم پیدا شده این مقصودش آن است اما ظنی است که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم ما داریم ظنون خاصه می‌خوانیم ظنونی که بالخصوص حالا یا از طرف عقلا یا از طرف شارع بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم حالا یکی از آن ظنونی که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم ظن حاصل از خبر واحد ثقه است آقای زراره تک و تنها هیچ کس هم نگفته ایشان تنهایی آمدند می‌گویند قال الصادق (علیه السلام) مثلا اغتسل یوم الجمعه. خوب این روایت را ایشان نقل کرده خوب این چیه؟ قطع که نمی‌آورد برای ما. چون ایشان ممکن است اشتباه کرده باشد زراره دروغ نمی‌گوید تعمد در کذب ندارد اما اشتباه که ممکن است پس چون احتمال اشتباه می‌دهیم ممکن است امام این را نفرموده باشد ولی بالخصوص ما دلیل داریم نه خیر زراره هر چه گفت محمد بن مسلم یا امثال اینها اگر چیزی گفتند بپذیرید لاعذر لاحد من موالینا التشکیک فیمایروی عنا ثقاتنا، ثقات ما هر چه گفتند بپذیرید خوب ببینید با اینکه قول ثقات مفید ظن است ولی بالخصوص دلیل داریم بر اینکه ثقات اگر حرفی زدند بپذیرید پس نتیجه چه شد آقا؟ خبر واحد ثقه ولو مفید ظن است ولی از آن ظنونی است که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم حالا عنایت بفرمایید ایشان می‌فرماید و من جمله الظنون الخارجه بالخصوص عن اصاله حرمه العمل بغیر العلم اشاره به آخر صفحه ۳۰ است ما در آخر صفحه ۳۰ چه گفتیم؟ گفتیم اصل اولی حرمت عمل بغیر العلم است بغیر علم یعنی ظن، یعنی اگر شما ظن به چیزی داشتید آن ظن شما اعتبار ندارد اما می‌خواهند بگویند خبر واحد از ظنونی که بالخصوص از تحت آن خارج شده خبر الواحد، این از نظر ادبی آقا درست نیست باید الخبر الواحد باشد صفت و موصوف باید تبعیت بکند دیگر، اینجا چکارش بکنیم؟ اینجا بگوییم وصف به حال موصوف نیست وصف به حال متعلق موصوف است ببینید آقا یک وقت شما می‌گویید زیدّ کریمّ این کریم وصف به حال موصوف است یکوقت نه می‌گویید زیدّ کریم الاب زید بابایش کریم است این چه وصفی است؟ وصف به حال متعلق موصوف است زیدّ کریمّ وصف به حال خود موصوف است اما زیدّ کریم الاب وصف به حال متعلق موصوف است یعنی موصوف ما زید است آن بابایش را می‌خواهیم تعریف بکنیم اینجا هم بگوییم اینجور است، خبرالواحد راویه یعنی الواحد صفت خبر نباشد که بگوییم چرا صفت معرفه است خبر مثلا نکره است این واحد را بگوییم صفت راوی است تقدیر این می‌شود خبرالواحد راویه یعنی خبری که این صفت دارد راوی آن خبر واحد است آنوقت اگر این کار را بکنیم دیگر مشکلی پیش نمی‌آید پس خبرالواحد یعنی خبرالواحد راویه. فی الجمله ایشان می‌گوید خبر واحد فی الجمله جای حرف نیست حجیتش فی الجمله یعنی چه؟ عین همین جا که آخر این صفحه هستیم آنهایی که رسایل دستشان است آخر آن صفحه را ببینند صفحه مقابل حالا که من ندارم اینجا، درست همینجایی که این هست به همان مقدار آنطرف، چهار پنج خط آخر صفحه را ببینید المقصود نمی‌دانم پیدا کردید یا نه؟ المقصود بیان حجیه خبر الواحد فی الجمله فی مقابل سلب الکلی سید المرتضی، سید مرتضی آقا اصلا به کلی قبول ندارد سید مرتضی چند تا چیز را از اصلا قبول ندارد مثلا ایشان استصحاب را اصلا قبول ندارد خبر واحد را قبول ندارد ما یک روزی گفتیم خبر واحد مال ائمه و پیغمبر حجت است خبر واحد از طرف خدا حجت نیست یعنی قرآن باید به تواتر ثابت بشود سید می‌فرماید نه خدا و پیغمبر ندارد خدا، پیغمبر، امام معصوم باید ما علم پیدا کنیم که این حرف را زدند خبر واحد ظن می‌آورد بدرد نمی‌خورد ما می‌گوییم نه آنوقت ببینید سلب کلی است ایشان. می‌دانید در منطق می‌گویند نقیض سالبه کلی چیست؟ موجبه جزیی. سالبه کلی نقیضش موجبه جزیی است فی الجمله یعنی موجبه جزیی. یعنی آقای سید مرتضی که قائل به سلب کلی است اصلا خبر واحد یکجا هم حجت نیست ما یک مورد ثابت بکنیم برای اینکه خبر واحد در آنجا حجت است کافی است، پس ایشان همین را می‌خواهد بگوید غرض این فی الجمله یعنی موجبه جزئیه در مقابل سالبه کلیه سید مرتضی که می‌گوید خبر واحد اصلا حجت نیست در هیچ مورد حجت نیست ما یک مورد که ثابت بکنیم خبر واحد حجت است کافی است برای آقای سید لذا ایشان می‌گوید حجیت خبر واحد فی الجمله مسلم است حالا قطع نظر از تفاصیل آینده تا برسیم به آن تفاصیلی که بعدا می‌گوییم پس فی الجمله خبر واحد ولو مفید ظن است عند المشهور حجیتش مسلم است نه تنها عند المشهور سید با دو سه نفر را بگذار کنار چون یکی سید مرتضی است چهار پنج نفرند سید مرتضی، ابن ادریس، مجمع البیان به نظرم چهار پنج نفر بیشتر نیستند خلاصه، ایشان می‌فرماید مشهور خبر واحد ثقه را حجت می‌دانند بلکه بالاتر از مشهور این پنج تا مخالف را بگذار کنار همه قائلند به حجیت کاد أن یکون اجماعا منتها یک اجماعی است که پنج نفر مخالف دارد آن پنج نفر مخالف را هم که می‌شناسیم پس بنابراین هیچ ضرر نمی‌زند که ما ادعای اجماع بکنیم

خوب پس می‌خواهیم وارد بحث حجیت خبر واحد بشویم، اعلم ان اثبات الحکم الشرعی بالاخبار المرویه عن الحجج موقوف علی مقدمات ثلاث یکی از این مقدمات هم دوتا می‌شود که می‌شود چه؟ یتوقف علی امور اربعه. ایشان می‌گوید ثلاث یعنی به ثلاث که می‌رسد آن سومی را دوتا می‌کند نتیجه‌اش چه می‌شود؟ اگر ما از اخبار بخواهیم یک حکمی را استفاده بکنیم چهارتا شرط دارد از کتاب اگر بخواهیم استفاده حکمی بکنیم اگر ما از ظواهر کتاب از ظواهر قرآن بخواهیم یک حکمی را استفاده بکنیم دوتا شرط دارد آن دوتا شرط آخری. اما اگر از روایات بخواهیم از ظواهر روایات یک حکم شرعی استنباط بکنیم چهارتا شرط دارد این چهارتا شرط را من توی دوتا کلمه می‌گویم اصلا نه من حرفهای آقای نائینی است: اصل صدور، جهت صدور، اصل ظهور، اراده ظهور، تمام شد تمام حرفها توی این چهارتا کلمه خوابیده اصل صدور، جهت صدور، اصل ظهور، اراده ظهور. اگر کسی بخواهد از روایات استنباط حکم بکند این چهارتا مطلب را باید رعایت بکند اما اگر از کتاب بخواهد یک حکمی استنباط بکند همان دوتای آخر، دیگر صدور و جهت صدور نمی‌خواهد حالا توضیح می‌دهیم روشن می‌شود می‌دانید چرا؟ برای اینکه قرآن صدورش قطعی است دیگر معنا ندارد بگوییم باید صدور قرآن را هم بدانیم پس مقدمه اولی را نمی‌خواهد مقدمه دومی را هم نمی‌خواهد برای اینکه قرآن تقیه نمی‌کند از کسی پیغمبر از کسی تقیه نمی‌کند آن ائمه هستند که تقیه می‌کنند غرض قرآن هم صدورش قطعی است و هم جهت صدورش یعنی چه؟ یعنی برای بیان حکم واقعی بیان شده بدون تقیه اما برخلاف روایات که چون احتمال دارد صادر نشده باشد این همه اخبار دروغ ما داریم احتمال دارد صادر شده باشد اما لتقیه صادر شده باشد حالا مثال بزنیم ببینید آقا اگر شما از ظاهر قرآن بخواهید حکمی استنباط بکنید اقیموا الصلوه مثلا اگر شما بخواهید از این اقیموا استفاده وجوب بکند دوتا کار باید بکنید اما اگر از ظاهر روایات بخواهید استفاده حکمی بکنید چهارتا شرط را باید رعایت کنید مثلا ما توی روایات داریم اغتسل یوم الجمعه، اغتسل فعل امر است لذا مرحوم صدوق می‌گوید غسل جمعه واجب است همین یک نفر بزرگوار هم می‌گوید هیچکس هم نمی‌گوید بقیه می‌گویند مستحب موکد است ببینید اغتسل یوم الجمعه، اقیموا الصلوه ظاهر قرآنی است اغتسل یوم الجمعه ظاهر روایتی، اگر کسی بخواهد از اقیموا الصلوه استفاده یک حکم وجوبی بکند دوتا شرط را باید رعایت بکند اما اگر از این اغتسل بخواهد حکم وجوبی استفاده بکند و مثل صدوق فتوی بدهد به وجوب غسل جمعه چهارتا عمل باید انجام بدهد آقای صدوق باید چهارتا کار بکند و ما آن چهارتا کار را بپذیریم تا وجوبی که ایشان گفتند قبول کنیم:

۱. اصل صدور باید معلوم بشود امام معصوم فرموده ولی یک آدم عادی که حرفش بدرد ما نمی‌خورد اصل صدور باید روشن باشد باید معلوم بشود که این اغتسل یوم الجمعه را از امام معصوم صادر شده خوب از کجا بفهمیم؟ از حجیت خبر واحد ما اگر ثابت کردیم خبر واحد حجت است زراره هر چه گفت باید بپذیریم پس صدورش درست می‌شود منظور از صدور صدور واقعی نیست همینقدر که یک ثقه به ما خبر داد که قال الصادق اغتسل یوم الجمعه صدورش درست شد پس کار اول این است آقای صدوق باید ثابت بکند که این خبر صادر از معصوم است این یک کار.

کار دوم: غیر از صدور باید ثابت بکند که این تقیه نبوده این به بیان حکم الله بوده چون گاهی ائمه ما یک حرفی می‌زنند واقعا هم صادر شده از آنها اما لبیان حکم الله نبوده برای ترس جانش بوده گاهی برای ترس جانش نبوده ترس جان شیعیانش بوده. یک داستانی را عرض بکنم خلاصه‌اش، زراره اول کسی بوده که روزها می‌رفته خدمت حضرت صادق علیه السلام اولین کسی بوده که می‌رفته آخرین کسی بوده که می‌آمده بیرون، یکروزی تا می‌رسد یک مسئله سوال می‌کند حضرت یک جوابی می‌دهند خیلی خوب جواب را گرفت یک مقدار می‌گذرد یک شیعه می‌آید همان مسئله را سوال می‌کند حضرت جواب دومی می‌دهند زراره تعجب می‌کند مقداری می‌گذرد شیعه دیگری می‌آید زراره می‌شناخت اینها را که شیعه‌اند همان سوال را می‌کند حضرت جواب سومی می‌دهند خوب زراره هیچ چیزی نمی‌گوید مجلس که خلوت می‌شود زراره می‌گوید آقا اینها شیعه بودند اینها از اصحاب خودمان بودند خوب من فهمیدم حکم الله واقعی همان است که صبح به من گفتی ولی اینها هم شیعه بودند چرا دو جور حرف زدی این جمله فرمودند هذا ابقی لنا و لکم این رویه‌ای که ما داریم هم برای بقاء ما خوب است هم بقاء شما، می‌دانم اینها شیعه بودند اما اینها جایی زندگی می‌کنند ببینید امام کیست؟ آن مملکت آن شهری که این دو تا شیعه یکی شان آنطرف بوده یکی شان جای دیگر امام آنجا را خبر دارد حضرت می‌گویند می‌دانم این شیعه است اما آنجایی که زندگی می‌کند آن علما سنی نظرشان به آنی است که من به آنها گفتم اگر حرفی که به تو زدم به او می‌زدم می‌رفت آنجا عمل می‌کرد منتشر می‌کرد مزاحمش می‌شدند می‌کشتندش طبق علمای آنجا نظر دادم که بنده خدا جانش سالم بماند آن یکی هم همینجور. چون می‌دانید علما سنی چند تیره هستند هر کدام عقیده‌ای دارند این هم مال یک جای دیگری بود آنهم طبق نظر علما آنجا گفتم هذا ابقی لنا و لکم این رویه‌ای که ما داریم هم ما را باقی می‌دارد هم شما را. علی کل حال باید معلوم بشود این اغتسلی که خیلی خوب زراره فرموده چنانچه قبول کردیم صدر عن المعصوم ولی باید ثابت بشود تقیه نبوده خوف نبوده تا حجت باشد والا اگر من جهه التقیه صادر شده باشد ارزش ندارد مثل آن دوتا جوابی که حضرت به آن دو نفر دادند از لسان معصوم صادر شده ولی بدرد نمی‌خورد پس خلاصه عنایت بفرمایید پس خلاصه مطلب، اغتسل خیلی خوب چون زراره نقل کرده صدر عن المعصوم اما باید ثابت بکنیم که لجهه حکم الله بوده ببینید جهت صدور باید جهت را احراز بکنیم که به جهت بیان مقصود واقعی بوده به جهت بیان حکم الله بوده والا اگر به جهت تقیه یا بجهت خوف باشد ارزش ندارد این دوتا کار.

کار سوم آقای صدوق باید ثابت بکند که افعل ظهور در وجوب دارد اغتسل افعل است دیگر، افعل فعل امر است آقای صدوق که می‌خواهد از این استفاده وجوب بکند باید برای ما ثابت بکند که افعل در لغت عرب ظهور دارد در وجوب، لغویین وضعش کردند افعل را برای وجوب، این کار سوم را هم باید بکند و الا اگر معلوم نشود که افعل ظهور در وجوب دارد بدرد نمی‌خورد نمی‌تواند استنباط وجوب کند.

کار چهارم باید ثابت بکند امام معصوم همین ظهور را اراده کرده چون آنقدر ما افعل از ائمه داریم که معنای استحبابی دارد زیاد ما افعل داریم ما توی روایات، افعل این کار افعل این کار و حال آنکه تمامش استحبابی است پس آقای صدوق باید چکار کند باید ثابت بکند که افعل در لغت ظهور در وجوب دارد بعد هم ثابت بکند که امام همین ظاهر را اراده کرده اگر این چهارتا کار را بکند آنوقت می‌تواند بیاید فتوا دهد به اینکه غسل جمعه واجب است.

اما اگر از ظاهر قرآنی بخواهیم استفاده کنیم اقیمواالصلوه، دوتای اول را نمی‌خواهد چرا؟ برای اینکه صدور قرآن قطعی است دیگر لازم نیست ما بگردیم ببینیم صادر شده یا نه، جهت صدورش هم قطعی است چون قرآن از کسی تقیه نمی‌کند آن موقع که همه دنیا منکر خدا و همه چیز بودند پیغمبر آمد فرمود قولوا لااله الاالله پیغمبر تقیه اگر می‌خواست بکند آن بلاها به سرش نمی‌آمد آنطور سنگ بزنند و آزار بکنند خلاصه قرآن صدورش قطعی، جهت صدورش قطعی اگر من بخواهم از اقیموا الصلوه استفاده وجوب کنم و بگویم از این آیه استفاده می‌شود نماز واجب است دوتا کار باید بکنم یکی اینکه ثابت بکنم افعل، اقیموا افعل است دیگر، یکی اینکه ثابت بکنم افعل ظهور در وجوب دارد یکی هم ثابت بکنم خدای متعال هم در اینجا مقصودش همان ظاهر است پس نتیجه چه شد آقا؟ استنباط احکام لذا ایشان می‌گوید عن الاخبار، این برای همین است یعنی عن الکتاب احتیاج به چهارتا کار ندارد استنباط احکام عن الاخبار الصادره عن الحجج المعصومین موقوف است بر سه مقدمه که آن سومی اش هم می‌شود دوتا نتیجتا می‌شود چهارتا مقدما.

الاولی اصل الصدور الثانیه جهه الصدور الثالثه که آن می‌شود مراد باید روشن بشود که آن بر دو قسم است الاولی مقدمه اولی اینکه باید معلوم بشود این کلام صادرا عن الحجه اصل صدور. باید معلوم بشود اغتسل را معصوم فرموده والا ثابت نشود که بدرد نمی‌خورد آنوقت از کجا می‌فهمیم معصوم فرموده؟ از ثقه بودن راوی. یعنی اگر ما ادله‌ای اقامه کردیم و ثابت کردیم خبر ثقه حجت است و این ثقه می‌گوید قال الصادق علیه السلام اغتسل چه می‌شود اینجا؟ صدور مسلم می‌شود یعنی تعبدا ما باید بپذیریم اگر امثال زراره‌ها گفتند اغتسل یوم الجمعه صدورش پس ثابت شد الثانیه باید ثابت بشود جهت صدور باید ثابت بشود که صدر لبیان حکم الله یعنی صدر لجهه حکم الله نه لجهه تقیه برای حفظ جان خودش نه خوف برای حفظ جان شیعیانش لبیان حکم واقعی صادر شده لا علی وجه آخر من تقیه که حفظ جان خودشان باشد یا غیر تقیه حفظ جان شیعیان غیر تقیه یعنی خوف، تقیه و غیر تقیه یعنی تقیه و خوف، تقیه برای حفظ جان خودش خوف هم برای حفظ جان شیعیانش. این دو تا. الثالثه مقدمه سوم ثبوت دلالتها این کتابها که دست ماست دلالتها است بعضی نسخه‌ها دارد دلالته هر دو درست است اگر دلالتها باشد به آن اخبار عن الحجج برمی گردد اگر دلالته باشد به آن کلام بر می‌گردد خیلی مهم نیست اینها، ثبوت دلالته باید ثابت بشود که این کلام یعنی اغتسل یوم الجمعه این دلالت دارد بر آن حکم مدعی، حکم مدعی کدام است؟ وجوب غسل جمعه، باید آقای صدوق ثابت بکند که این اغتسل یوم الجمعه دلالت بر وجوب دارد و هذا این مقدمه سوم یتوقف بر دو تا مطلب: این دوتا مطلب را آقا صفحه ۳۴ را اگر با این کتابها صفحه ۳۴ را ببینید همان سطر اول ایشان آنجا دوتا مطلب را آنجا گفتند البته اینجا را عنایت بفرمایید ایشان می‌گوید اولا چطور ثانیا چطور. این اول اینجا را با ثانی آنجا تطبیق بکنید ثانی اینجا را با اول آنجا تطبیق بکنید ایشان آنجا کار خوبی نکردند یکخورده مسامحه کردند یعنی آنکه گفتند اول باید ثانی بگویند آن که در ثانی گفتند باید در اول بگویند اینجا درست است ایشان غرض این اولا را اگر می‌خواهید تطبیق کنید با آنجا با قسم ثانی آنجا تطبیق بکنید ثانیا اینجا را با آن قسم اول آنجا تطبیق بکنید حالا ما با ردیف همینجا می‌گوییم ایشان در آنجا ثابت کردند ما یک ظنونی داریم اول باید ببینیم آیا یک ظنونی راباید اعمال بکنیم که ثابت بکنیم که این لفظ برای این معنا وضع شده این راهش چیست؟ راهش قول لغوی است ولو قول لغوی مفید ظن است ولی اول مثلا باید ببینیم اگر ما خواستیم بگوییم تیمموا صعیدا طیبا خواستیم فتوا بدهیم که تیمم به مطلق وجه الارض جایز است می‌خواهد خاک سنگ رمل هر چه، خوب باید به لغوی مراجعه کنید ببینیم صعید را چه معنا کرده تا طبق آن معنا ما فتوی بدهیم اینجا هم همینجور ما باید اگر بخواهیم بفهمیم افعل معنایش چیست باید چکار بکنیم؟ رجوع کنیم به قول لغوی. عبارت آنجا این است مایعمل لتشخیص اوضاع الفاظ، منتها اینجا به جای تشخیص اینجا می‌گوید تعیین، غرض مایعمل یک ظنونی ما داریم که اعمال می‌کنیم آنها را برای تشخیص اوضاع الفاظ، آن چیه آن ظنون؟ ظن لغوی. یعنی ما مراجعه به لغت می‌کنیم لغوی به ما می‌گوید افعل وضع شده برای حقیقت معنای حقیقی اش وجوب است یک ظن، بعد از اینکه سراغ لغوی رفتیم فهمیدیم افعل ظهور در وجوب دارد حالا شک می‌کنیم آیا این متکلم همان معنای حقیقی را اراده کرده یا غیر حقیقی را اراده کرده؟ عنایت بفرمایید ایشان می‌فرماید آقای صدوق باید چکار کند؟ باید ثابت بکند این اغتسل دلالت دارد بر آن وجوب و این ثبوت، هذا این ثبوت دلالت این روایت بر وجوب یتوقف اولا علی تعیین اوضاع الفاظ الروایه عرض کردم کلمات عوض شده آنجا می‌گفت تشخیص اینجا می‌گوید تعیین، فرقی نمی‌کند شما یک ظنونی است باید به آن ظنون عمل بکنی تا بتوانی اوضاع لفظ را بدست بیاوری ببینی افعل برای چه وضع شده اسد برای چه وضع شده این راهش چیست؟ رفتن سراغ لغوی انسان باید سراغ لغوی برود که بوسیله قول لغوی مشخص بکند معین بکند اوضاع لفظ را، اوضاع لفظ یعنی چه؟ یعنی باید معین بکند افعل برای چه وضع شده برای وجوب یا غیر وجوب؟ اسد برای چه وضع شده؟ صعید برای چه وضع شد؟ پس اینها همه مفید ظن است اما ظنی است که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم و ثانیا علی تعیین المراد منها باز آنجا به جای تعیین تشخیص دارد بجای مراد آنجا مراد متکلم دارد این المراد الف و لامش عوض از مضاف الیه است یعنی تشخیص مراد متکلم، ما لام خیلی داریم که عوض از مضاف الیه است فان الجنه هی الماوی، یعنی هی ماوئه آن الف و لام الماوی عوض از مضاف الیه است اینجا هم همینجور یعنی ما باید ثابت بکنیم المراد یعنی چه؟ یعنی مراد متکلم این الف و لام عوض از مضاف الیه است باید ثابت بشود مشخص بشود که مراد متکلم منها از آن الفاظ از آن صیغه افعل چیست. یعنی چه؟ این و ان عطف تفسیری است مشخص بشود مراد یعنی چه؟ یعنی باید مشخص بشود عطف تفسیری معنایش این است یعنی این جمله وان می‌آید این جمله را دوباره توضیح می‌دهد شما گفتید باید مراد متکلم مشخص بشود یعنی چه؟ یعنی باید مشخص بشود که مراد متکلم مقتضی وضع آن الفاظ است یا غیر آن است یعنی باید شما مراجعه بکنید ببینی لفظ افعل وضع شده برای وجوب یا وضع شده برای غیر وجوب، اسد وضع شده برای آن حیوان مفترس یا اعم است از رجل شجاع و غیر شجاع. فهذه امور اربعه: پس چهار تا شد یعنی سومی آنوقت ببینید آن دوتا کلمه حالا درست شد اگر شما از ظاهر اخبار بخواهی استفاده حکم بکنی چهارتا کار باید بکنی: اولا صدور باید ثابت بشود ثانیا جهت صدور باید معلوم بشود که این لجهه حکم الله بوده و للتقیه و الخوف، جهت سوم باید ثابت بشود که این وضع شده افعل برای وجوب جهت چهارم باید ثابت بشود که آن امام معصوم از این اغتسل همین ظهور وجوبی را اراده کردند واقعا اگر این چهارتا مطلب تمام بشود ما هم باید فتوی بدهیم به وجوب غسل جمعه منتها این چهار مقدمه بعضی‌هایش اثبات کردنی نیست قد اشرنا

(سوال: آن غیره را چطور گفتید؟ جواب: مقتضای وضع و غیر مقتضای وضع، یعنی معنای مجازی آیا وضع شده برای وجوب یا غیر مقتضی است یعنی مقتضی وضع برای وجوب دارد یا مقتضی وضع برای وجوب ندارد یعنی برای مجاز وضع شده در معنای استحبابی)

 خوب عنایت بکنید آقا اولی را که با حجیت خبر واحد ثابت می‌کنیم گفتیم باید صدور درست بشود بحث ما همین است اگر ما ثابت کردیم که خبر واحد حجت است صدور درست می‌شود آن مال اولی. دومی را با چه ثابت کنیم؟ ما که نبودیم آن روز امام فرمود اغتسل یوم الجمعه ما از کجا بفهمیم این لبیان حکم الله بوده یا لخوف و تقیه بوده؟ آنهم به بنای عقلاء، عقلاء بنایشان بر این است کسی که یک حرفی را می‌زند تا قرینه بر خلاف نداشته باشند می‌گویند این آقا مقصود واقعی اش این است یعنی نمی‌توانیم بگوییم یک کسی یک حرفی زده بگوییم ای آقا این حرف را از ترسش زده این شوخی کرده نه عقلاء اینجوری نیست برنا مه شان، عقلاء برنامه شان این است اگر یک حرفی از یک کسی شنیدند باید بگویند مقصود واقعی اش همین است خوب امام معصوم ایشان فرموده اغتسل یوم الجمعه نمی‌داند روی ترس فرمودند یا روی اینکه بیان حکم الله است بنای عقلایی آن را هم احراز می‌کنیم پس آن اول و دوم احرازش کاری ندارد حجیت خبر واحد را اگر ثابت کردیم صدور ثابت می‌شود به بنای عقلا جهت صدور را هم ثابت می‌کنیم چرا؟ چون عقلاء حرفی که از کسی بشنوند حمل می‌کنند بر مقصود واقعی نمی‌گویند این از ترسش گفته نمی‌گویند این شوخی کرده مگر قرینه باشد که از ترسش این حرف را زده ما هم که الآن خبر نداریم امام لجهه حکم الله گفته یا للتقیه گفته رو آن بنای عقلایی می‌گوییم نه. مقصودشان بیان حکم واقعی بوده این مال دوتا. می‌ماند سومی و چهارمی ایشان می‌گوید اشرنا به جهت ثانیه از ثالثه ثانیه کدام بود؟ مایعمل لتشخیص مراد المتکلم ثانیه از دومی، سومی یک اول داشت یک دوم ایشان می‌گوید جهت ثانیه از مقدمه سوم از ظنون خاصه است یعنی شما با یک ظنونی ثابت می‌کنید که این متکلم این مرادش است عرض کردیم مثل آن رایت اسدا اول عرض کردیم یک نفر گفته رایت اسدا من نمی‌دانم این جنگل رفته آن حیوان کذایی را دیده می‌گوید رایت اسدا یا حمام رفته یک رجل شجاعی را دیده می‌گوید رایت اسدا اینجا بنای عقلاء به چیست؟ می‌گویند حالا که ما نمی‌دانیم این مرادش معنای حقیقی است یا معنای مجازی اصاله الحقیقه جاری می‌کنند خوب اصاله الحقیقه مفید ظن است آنوقت با این اصاله الحقیقه مراد متکلم را روشن می‌کنند می‌گویند این آقایی که گفته رایت اسدا مرادش چیست؟ آن حیوان کذایی است بقرینه اصاله الحقیقه. ایشان می‌فرماید جهت ثانیه یعنی معین کردن مراد متکلم بوسیله اصاله الحقیقه یا اصاله العموم اینها همه از ظنون خاصه است و هو المعبر عنه بالظهور اللفظی اصاله الحقیقه ظهور لفظی دارد با این ظهور لفظی می‌گویند آقا اسد ظهور اولیه‌اش در آن حیوان کذایی است حالا نمی‌دانیم این هم او را اراده کرده یا نه با اصاله الحقیقه مرادش را ثابت می‌کنند می‌گویند مراد این آقا از آن اسد حیوان مفترس است اینجا هم همینجور. باید ما بگوییم مراد امام (علیه السلام) از این اغتسل مرادشان وجوب است و اما جهت اولای از مقدمه

(سوال: هو به کجا برگشت؟ و هو المعبر عنه بالظهور اللفظی جواب: همین سومی که گفتیم هو بر می‌گردد به ظهور خاصه هو یعنی ظنون خاصه‌ای که از او تعبیر می‌شود حالا می‌گویی چرا مذکر آورده چون خبر مفرد مذکر است غرض هو برمی گردد به ظنون خاصه)

و الی ان و همچنین اشرنا اشاره کردیم به جهت اولی هم اشاره کردیم جهت اولی کدام بود؟ آدم باید تشخیص بدهد که این لفظ ظهور در چه معنایی دارد خوب از کجا بفهمیم این را؟ با مراجعه به لغت. آنوقت ایشان صفحه ۴۶ اگر نظر آقایان باشد گفتند ظن حاصل از قول لغوی حجت نیست صفحه ۴۷ توی حاشیه فرمودند لکن الانصاف حجت است این را گفتند و از دنیا رفتند شیخ انصاری یک عمر مخالف بود با حجیت ظن حاصل از قول لغوی رسائل را روی همان تنظیم کرد یک صفحه و نیم هم بحث کرد که ظن حاصل از قول لغوی بدرد نمی‌خورد ولی یک مرتبه آخر عمرش یک مروری کرد دید اینها بی‌انصافی بوده لکن الانصاف این است تو حاشیه ببینید صفحه ۴۷ توی حاشیه ایشان نوشتند لکن الانصاف این است که آن ظن حاصل از قول لغوی هم حجت است ولی اول که گفتند حجت نیست روی عدم حجیت دارد این حرفها را می‌زند ولو آخر سر برگشته اما فعلا دارد همین را ایشان می‌گوید، می‌گوید ما در صفحه ۴۶ گفتیم ظن حاصل از قول لغوی که اوضاع را معین می‌کند لم یثبت چون عرض کردم که ایشان منکر بود فرمود ظن حاصل از قول لغوی حجتیش ثابت نیست حالا آخر کار برگشتند مطلب دیگری است ایشان می‌فرماید ما قبلا گفتیم آن ظنی که مربوط به اوضاع الفاظ است لم یثبت آن ظن حاصل در آن الفاظ بقول اللغوی من الظنون الخاصه ما گفتیم نه خیر آن ظن تشخیص اوضاع که مربوط به قول لغوی است حجت نیست آنوقت این کتابها را نگاه کنید توی حاشیه دارد و ان لم نستبعد الحجیه اخیرا اشاره به لکن الانصاف است این کتاب چاپ شده بوده زمان شیخ لذا آن لکن الانصاف را توی حاشیه گفته اینجا طبق حاشیه یعنی این کتابها هم آن لکن الانصاف را توی حاشیه گفته هم لم نستبعد را چون شیخ انصاری بعد از اینکه لکن الانصاف گفت حالا می‌گوید مستبعد نیست عنایت کردید یعنی اینکه تا الآن خواندیم اشاره با متن آن صفحه ۴۶ است اما اینجا ایشان می‌فرماید ما که آنجا برای شما مفصل گفتیم ظن حاصل از قول لغوی که الفاظ را می‌خواهد برای ما معین بکند آنها از ظنون خاصه نیست اگرچه بعدا برگشتیم لم نستبعد الحجیه و گفتیم بْعدی ندارد حجیت. پس عنایت فرمودید مقدمه یعنی سومی را هر دو جهتش را گفتیم

و اما المقدمه الثانیه مقدمه ثانی کدام است؟ جهت صدور آن را از کجا بدست بیاوریم؟ به بنای عقلایی. مقدمه ثانیه را از کجا بدست بیاوریم؟ فهو ایضا آنهم با اصل عدم صدور روایت، اصل این است که صدر لداعی بیان حکم الله، عبارت را ایشان مشکل کرده ببینید آن عدم را بگذارید کنار غیر را هم بگذارید کنار خیلی عبارت روشن‌تر است نمی‌گویم غلط است ولی مشکل است ببینید اصاله صدور الروایه لداعی حکم الله اصل این است که امام معصوم وقتی حرف می‌زند صدر منه لداعی حکم الله ولی عبارت را ببینید چه جور پیچانده ایشان، اصل این است که صادر نشده این روایت لغیر داعی بیان حکم الله عرض کردم توی مطالعه‌تان دور عدم یک خط بکشید دور غیر هم یک خط بکشید آن لام لغیر را روی داعی در بیاورید حالا عبارت درست است آنکه من می‌گویم راحتتر است ما از کجا بفهمیم که این صدر لحکم الله؟ اصل یعنی اصل عقلایی اصل عقلایی این است صدور الروایه لداعی بیان حکم الله است هر کسی هر حرفی را می‌زند آن بیان مقصود واقعی می‌خواهد بکند وهی و این اصاله حجه. لرجوعها الی القاعده المجمع علیها بین العلماء و العقلاء علما و عقلاء یک چنین رویه‌ای دارند هر کسی حالا نه امام معصوم هر کسی هر حرفی بزند می‌گویند این دارد مقصود واقعی اش را بیان می‌کند مگر اینکه قرینه باشد که مقصود واقعی نیست مجمع علیه بین علما و عقلاء این است حمل می‌کنند کلام هر متکلمی را امام یا غیر امام حمل می‌کنند بر اینکه این صدر لبیان مطلوبه الواقعی لا لبیان خلاف مقصوده نمیآیند حمل بکنند که این آقا خلاف مقصود دارد حرف می‌زند من تقیه او خوف آنجا غیرها داشت این بجای غیرها خوف آورده نمی‌توانیم بگوییم این آقا روی تقیه این حرف را زده روی خوف این حرف را زده نه باید کلام هر کسی را حمل بکنیم بر اینکه مقصودش آن بیان واقعی است مگر خلافش ثابت بشود لذا اگر یک نفر یک حرفی زد توی دادگاه بعد گفت من مقصودم این نیست از او نمی‌پذیرند می‌گویند تو این حرفی که زدی ظهورش در این است اعتراف کردی در محضر حاکم شرع مگر اینکه واقعا قرائنی پیدا بشود که آن موقع حواسش پرت بوده مثلا این حرف را زده و لذا لایسمع دعواه یعنی دعوای خلاف مقصود، نمی‌پذیریم ادعای خلاف مقصود از کسی که ادعا کند خلاف مقصود را، دوتا ضمیرها هر دو تا بر می‌گردد به خلاف مقصود ما نمی‌پذیریم اگر کسی در محضر حاکم شرع یک اعترافی کرد یک حرفی زد بعد ادعا کرد خلاف مقصود از او نمی‌پذیریم اذا لم یکن کلامه محفوفا باماراته دوباره ضمیر اماراته به خلاف مقصود برمی گردد چهارتا ضمیر داریم سه تا برمی گردد به خلاف مقصود یکی دعواه یکی یدعیه یکی اماراته این سه تا ضمیر برمی گردد به خلاف مقصود آن کلامه ضمیر به متکلم بر می‌گردد قبول نمی‌کنیم ما دعوای خلاف مقصود از کسی که ادعا کند او را زمانیکه آن کلام متکلم محفوف به اماره خلاف مقصود نباشد خوب مقدمه اول را از کجا بدست می‌آوریم اما مقدمه اولی همین بحث ماست ما این بحثی که می‌خواهیم از فردا شروع کنیم و ثابت کنیم خبر واحد حجت است برای همین است یعنی اگر ثابت کردیم خبر ثقه حجت است برای ما اینجا ثابت می‌شود لذا می‌فرماید مقدمه اولی همین مقدمه‌ای است که عقد لها مساله حجیه اخبار الآحاد.

[حجية خبر الواحد](١)

ومن جملة الظنون الخارجة (٢) بالخصوص عن أصالة حرمة العمل بغير العلم :

خبر الواحد ـ في الجملة ـ عند المشهور ، بل كاد أن يكون إجماعا.

إثبات الحكم الشرعي بالأخبار يتوقّف على مقدّمات

اعلم : أنّ إثبات الحكم الشرعيّ بالأخبار المرويّة عن الحجج عليهم‌السلام (٣) موقوف على مقدّمات ثلاث :

الاولى : كون الكلام صادرا عن الحجّة.

الثانية : كون صدوره لبيان حكم الله ، لا على وجه آخر ، من تقيّة أو (٤) غيرها.

الثالثة : ثبوت دلالته (٥) على الحكم المدّعى ، وهذا يتوقّف :

__________________

(١) العنوان منّا.

(٢) كذا في (ت) و (ر) ، وفي غيرهما : «الخارج».

(٣) في (ت) ، (ص) و (ه) زيادة : «الحاكية لقولهم».

(٤) في غير (م) : «و».

(٥) في غير (ت) : «دلالتها».

أوّلا : على تعيين أوضاع ألفاظ الرواية.

وثانيا : على تعيين المراد منها ، وأنّ المراد مقتضى وضعها أو غيره.

فهذه امور أربعة :

قد (١) أشرنا (٢) إلى كون الجهة الثانية من المقدّمة الثالثة من الظنون الخاصّة ، وهو المعبّر عنه بالظهور اللفظيّ ، وإلى أنّ الجهة الاولى منها ممّا لم يثبت كون الظنّ الحاصل فيها بقول اللغوي من الظنون الخاصّة ، وإن لم نستبعد الحجّية أخيرا (٣).

وأمّا المقدّمة الثانية : فهي أيضا ثابتة بأصالة عدم صدور الرواية لغير داعي بيان الحكم الواقعيّ ، وهي حجّة ؛ لرجوعها إلى القاعدة المجمع عليها بين العلماء والعقلاء : من حمل كلام المتكلّم على كونه صادرا لبيان مطلوبه الواقعيّ ، لا لبيان خلاف مقصوده من تقيّة أو خوف ؛ ولذا لا يسمع دعواه ممّن يدّعيه إذا لم يكن كلامه محفوفا بأماراته.

و (٤) أمّا المقدّمة الاولى : فهي التي عقد لها مسألة حجّيّة أخبار الآحاد ، فمرجع هذه المسألة إلى أنّ السنّة ـ أعني قول الحجّة أو فعله أو تقريره ـ هل تثبت بخبر الواحد أم لا تثبت إلاّ بما يفيد القطع من التواتر والقرينة؟

__________________

(١) في (ت) ، (ص) و (ل) : «وقد» ، لكن شطب على «و» في (ص).

(٢) راجع الصفحة ١٣٧.

(٣) راجع الصفحة ١٧٧ ، ولم ترد في (ظ) ، (ل) و (م) : «وإن لم نستبعد الحجّيّة أخيرا».

(٤) لم ترد «و» في (ت) ، (ر) ، (ص) و (ه).