درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۶۳: تعبد به امارات غیر علمیه ۲

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و صلى الله على محمد و آله و لعنة الله على اعدائهم اجمعین من الان الى القیام یوم الدین.

ما نزاعمان با آقاى ابن قبه در تعبّد به خبر بود که آیا مى ‏شود شارع ما را متعبّد بکند به خبر واحد ثقه عمل بکنیم یا نه؟ ایشان مى ‏گفت نمى‏ شود و ما هم توضیحاتى دادیم و ثابت کردیم در بعضى از صور حق با ایشان است در بعضى از صور حرفشان باطل است. ولى دیروز بحث گسترده ‏ترش را کردیم به خبر کارى نداریم خبر یکى از امارات ظنّیه است، آیا اصلاً ممکن است شارع ما را متعبّد بکند به امارات غیر علمیه، علم ‏آور نیست ظن‏آور است، آیا این یمکن هل یصحّ من الشارع؟ که ما را متعبّد بکند به امارات ظنیه؟ ام لا. خوب این بحث نشان مى‏دهد که بحث کلامى است چون در کلام بحث مى‏ شود آیا صدور این فعل از خداى متعال صحیح است یا نه؟ ولو بحث کلامى است از اصول خارج است ولى بى‏ فایده نیست به مناسبت اینکه مى‏ خواهیم اقسام تصویب را بگوییم و خلاصه مطلب اینکه ایشان مى ‏فرماید: این تعبّد به امارات ظنیه باید ببینیم غرض شارع چیه؟ یک وقت غرض شارع، حالا اماره ظنیه را هم فتوى مثال مى‏زنیم، چون عرض کردیم خبر واحد، فتوى، اجماع، اینها امارات ظنیه است در احکام، سوق مسلم، ید مسلم، بینة، اقرار، یمین، اینها هم امارات ظنیه است در موضوعات. حالا ما بین همه اینها همان فتوى را مى‏ گیریم آیا ممکن است شارع ما را متعبّد بکند که ما به یک اماره ظنیه مثل فتواى مجتهد به او عمل بکنیم یا نه؟ این دو جور تصور مى‏ شود شارع که ما را ارجاع مى‏ دهد به این مجتهد با اینکه قولش علم‏آور نیست، آیا این چه جورى ارجاع مى‏دهد؟ یک وقت ما را ارجاع مى‏دهد به این مجتهد نه اینکه خصوصیتى در حرف این مجتهد هست، بلکه براى رسیدن به واقع یعنى غیر از رسیدن به واقع هیچ مصلحت دیگرى نیست براى اینکه ما به واقع برسیم اینجا شارع مقدس ما را ارجاع داده به مجتهد تا در اثر اخذ به فتواى این مثلاً درک واقعیات بکنیم، که مثال خوبش هم این است که خود ایشان زدند که مطلوب واقعى رسیدن به بغداد است، اما مولى مى ‏گوید به این عبدش اگر در راه متحیر شدى به قول این عمل کن که به بغداد برسى، اصلاً نظر به بغداد رسیدن است صحبت اینها نیست مصلحتى در عمل به قول آن عربها نیست. اگر مصلحتى باشد فقط صرفا وصول الى البغداد است. اینجا هم قول این مجتهد صرفا شارع ما را متعبّد کرده براى رسیدن به احکام واقعى است. یک وقت اینطور است. یک وقت نه مصلحت در همین خود اماره ظنیه است اصلاً شارع دوست دارد در زمان غیبت در زمانى که مردم متمکن از تحصیل علم نیستند به همین اماره ظنى اکتفا بکنند و اصلاً مصلحت در همین است به واقع کارى نداریم که حکم الله واقعى چیه، مصلحت در سلوک و عمل کردن به این است این دو جور بیشتر تصور نمى‏شود.

ایشان مى‏ گوید: اگر انسدادى شدى و حجّیت امارات را طریقى مثل وجه اول حساب کردیم حرف ابن قبه باطل است. ابن قبه که آمده مى‏ گوید امکان ندارد شارع ما را متعبّد به ظن بکند، مى‏ گوییم اگر در زمان انسداد باشد و این امارات ظنیه هم از باب کشف واقع هم حجّت باشد حرفت باطل است، مى‏ شود شارع ما را متعبّد کند. مطلقا چون که این فتوى دائمُ المطابقة با واقع باشد یا غالبُ المطابقة باشد یا اغلبُ المطابقة در همه صورتش اگر تکالیف واقعیه است از من مى‏ خواهند راه علم هم بر او مسدود است ما چاره‏اى نداریم جز عمل به ظن، اعم از اینکه این اماره ظنیه دائمُ المطابقة یا غالب یا اغلب باشد. بله اگر زمان انفتاح باشد در یک صورت حق با ایشان است ولى باز در دو صورت حرف ایشان باطل است، در یک صورت اگر باب علم مفتوح باشد شارع من را متعبّد بکند که به این فتوى عمل بکنم براى اینکه غالبا من را مى‏ رساند یعنى گاهى هم نمى‏ رساند، خوب در اینجا حق با ایشان است من که متمکنم از تحصیل واقع علما، شارع من را ارجاع بدهد به ظن اجتهادى ظنّیه تا اینکه شاید برسم شاید نرسم. اینجاست که حق به جانب ایشان است والّا در همان صورت انفتاحش هم اگر این فتوى دائمُ المطابقة یا اغلبُ المطابقة باشد باز هم عیبى ندارد یعنى در عین حالى که من متمکنم از تحصیل واقع اما چون این فتوى دائمُ المطابقة است یا اغلبُ المطابقة است باز هم عیبى ندارد. پس نتیجتا اگر زمان انسداد باشد و طریقى قائل بشویم در تمام صور حرف ایشان باطل است. اگر انفتاحى بشویم در دو صورت حرف ایشان باطل است، فقط در یک صورت حرف ایشان حق است آنجایى که این فتوى گاهى اصابة بکند گاهى اصابة نکند آنجاست که بله تعبّد به ظن قبیح است والّا در موارد دیگر حرف ایشان درست نیست و تعبّد به ظن از طرف شارع جایز است.

۲

حجیت امارات ظنیه از باب سببیت حجت باشد

و اما اگر حجّیت اخبار را سببى بدانیم یعنى بگوییم خود عمل به این روایات یعنى خود عمل به این فتوى مطلوب شارع است، سلوک بر طبق این فتوى مطلوب شارع است، این هم باز سه جور تصور مى‏ شود. ایشان از آخر شروع کردند من از اول، یعنى مطالبى که ایشان آخر مى‏ گویند من از اول مى‏ گوییم. ببینید آقا ما داریم آنجا را بحث مى‏کنیم که حجّیت اخبار سببى است که در امامیه هم چند نفر قائل دارد، مثل علامه. ببینیم اینهایى که حجّیت اخبار را عرض کردم حجّیت فتوى حالا بگوییم ما اخبار که بحثش تمام شد، این حجّیت فتوى را آیا چه جورى تصور مى‏ کنیم این فتوى خودش سببیت دارد خودش مطلوبیت دارد به واقع اصلاً کارى نداریم. در این صورت آقا سه جور تصویب تصور مى ‏شود: تصویب امامیه، تصویب معتزلى، تصویب اشعرى. آنهایى که حجیت اخبار را سببى مى ‏دانند عقیده شان این است: مى‏گویند انَّ لالله احکاما یشترک فیه العالمُ و الجاهل احکامى دارد خداى متعال روى مصالح و مفاسد یک احکامى را جعل کرده عالم و جاهل هم فرق نمى‏کند پیغمبر با بنده هیچ فرقى ندارد اگر بر من نماز واجب است بر ایشان هم واجب است، اگر بر من شرب خمر حرام است بر ایشان هم حرام است، مقصود از عالم انبیاء و اولیاء هستند یا پیغمبر خودمان، یا در این زمان مثلاً امام معصوم، على کل حال عالم به احکام مثل انبیاء و اولیا که علم دارند به واقعیات، لوح محفوظ برایشان روشن است با جاهلى مثل ما هیچ فرقى ندارد. این مفاد روایات است انَّ لالله احکاما یشترک فیه العالمُ و الجاهل خداى متعال روى یک مصالح و مفاسدى یک احکامى را جعل وجوب کرده، یک احکامى را جعل حرمت کرده عالمى مثل پیغمبر با جاهلى هم مثل ما هیچ فرقى ندارد هر دو مساوى هستیم. حالا اگر خداى متعال مثلاً براى نماز جمعه جعل وجوب کرده خوب عندالله وجوب الان براى نماز جمعه ثابت شده، در اینجایى که حکم الله ثابت شده اگر صد تا مجتهد هم بیایند فتوى بدهند که جمعه واجب نیست جمعه واجب است، حالا همه مجتهدین هم بگویند در زمان غیبت ظهر واجب است، آن وجوب جمعه از بین نمى‏ رود. حالا معلوم شد آن ان قلت چقدر اشتباه فهمیده، آن ان قلت خیال کرده بود هر کس که قائل است به سببیت امارات آنوقت معنایش این است که حکم واقعى عوض مى‏شود. کى اینجورى است؟ آن معتزله هستند که مى ‏گویند به آمدن امارات ظنیه واقعیات عوض مى‏ شود، ما که معتقدیم احکام الله براى عالم و جاهل یکسان است اینجا اگر شما اماره ظنیه بر خلاف آن واقع پیدا کردى حالا یا خبر، یا فتوى، یا اجماع بر خلاف او پیدا کردى اصلاً عوض نمى‏شود یعنى حکم الله واقعى به جاى خودش باقى است آن مصالحى که اقتضاء کرده شارع آن حکم وجوبى را براى جمعه جعل بکند از بین نمى‏ رود. بله من بخاطر فتواى این آقا آن از دستم رفته الان مجتهد من فتوى داده به وجوب ظهر خوب من در اثر فتواى این، آن مصلحت جمعه از دستم رفته. خوب اینجا یک مصلحت به من مى‏ دهند نه اینکه الان مجتهد من گفته ظهر واجب است خدا هم دست از وجوب جمعه برمى‏ دارد، نه باز هم جمعه به حال خودش وجوبش هست منتهى من چون که آمدم به قول این مجتهد به دستور شارع عمل کردم آن مصلحت از دست رفته جمعه را به من مى‏ دهند این عقیده امامیه است، یعنى علامه هم که حجّیت اخبار را یا حجّیت امارات ظنیه را از باب سببیت مى‏ داند معناى حرفش این نیست که اگر یک اماره ظنیه بر خلاف واقع پیدا شد آن واقع عوض مى ‏شود چنانچه آن آقاى ان قلت اینجورى فهمیده بود، این یک مطلب.

مطلب دوم مال معتزله است: معتزله تا یک مقدار با ما همراه هستند آنها هم قبول دارند انَّ لالله احکاما یشترک فیه العالم و الجاهل، مى‏ گویند انشاء احکام، اقتضاى احکام را گذراندیم انشاء هم شده، تا اینجا اگر اماره ‏اى که به دست ما رسیده مثلاً فتواى مجتهد اگر این هم مطابق در آمد با آن وجوب جمعه انشاء شده، خوب بله او فعلى مى ‏شود. اما اگر این اماره مى‏گفت ظهر واجب است دیگر آن فعلیت پیدا نمى‏کند. ببینید اینجاست که روى قول معتزله حکم عوض مى‏ شود مى‏گوید تا موقعى آن جمعه واجب است که مجتهد من فتوى بر خلاف ندهد، الان که بر خلاف او فتوى داد آن وجوب جمعه دیگر از بین مى ‏رود مصلحتش دیگر از بین مى‏رود، نماز ظهر مى‏شود مصلحت‏ دار. ببینید تا یک مقدار با ما همراه است قبول دارد که انَّ لالله احکاما خدا انشاء کرده جعل احکام کرده واجبات به جاى خودش، محرمات به جاى خودش ولى تا کجا با ما همراه هستند؟ تا آنجایى که اماره بر خلاف نباشد، تا یک اماره مثلاً فتواى مجتهد بر خلاف او پیدا شد راهشان را از ما جدا مى ‏کنند مى‏گویند دیگر از امروز این حکم الله واقعى است، یعنى این نماز ظهرى که این مجتهد فتوى داده. پس بنابراین یک مقدار راه را با ما همراه هستند ولى از اینجا جدا مى ‏شوند، نتیجتا چى مى‏شود؟ فعلیت احکام منوط است به عدم اماره ظنیه، یعنى اقتضاء را قبول دارند، انشاء را هم قبول دارند ولى مى‏ گویند آن حکم منشأ کى فعلى مى‏شود؟ آنموقعى که شما اماره بر خلاف پیدا نکنى، اگر اماره بر خلاف او پیدا کردى آن حکم انشاء شده دیگر به مرحله فعلیت نمى‏رسد. پس ببینید اقتضاء را قبول کردند، انشاء را هم قبول کردند مى‏گویند فعلى کى مى‏ شود آن حکم؟ وقتى فعلى مى‏شود که شما اماره ظنى بر خلاف نداشته باشى پس فعلیت احکام را مى‏گویند موقوف است بر اینکه ظن بر خلاف نباشد.

بیاییم سراغ اشاعره: اشاعره تمام مراحل را مى‏ گویند موقوف است به اینکه ظن نیاید، اگر شما ظنى یعنى از طرف مجتهد آمد به شما گفت نماز ظهر واجب است تازه از الان انشاء حکم مى‏ شود. ببینید با معتزله چقدر فرق دارند، آنها مى‏ گویند انشاء شده اقتضاء بوده و انشاء هم شده الان که اماره آمده مى‏گوید ظهر واجب است از الان عوض مى‏شود یعنى فعلیت موقوف است بر این، والّا انشاء هیچ موقوف بر این نیست. ولى آقایان اشاعره مى‏ گویند نه مطلقا یعنى احکام تمام مراحلش موقوف است بر اینکه مجتهد فتوى ندهد اگر مجتهد فتوى بدهد از الان است که اقتضاء پیدا مى‏شود، از الان است که انشاء حکم مى‏شود، از الان است که فعلى مى‏شود و از الان تنجّز پیدا مى‏کند. پس نتیجتا چى شد؟ لذا ایشان مى‏ فرماید بنابر قول اشاعره، حالا اسم که ایشان نمى‏آورد بعضى‏‌ها این بعضى‏ها یعنى اشاعره، قائلند به اینکه مطلقا یعنى احکام به تمام مراحل الاربعة موقوف است به این ظنّى، والّا معتزلى‏‌ها مى‏ گویند فقط فعلیتش موقوف است، ما هم که هیچکدامش را قبول نداریم.

حالا عنایت بفرمایید الثانى: آنجایى که حجّیت اخبار یعنى حجّیت اماراة ظنیه مثل فتواى مجتهد اینجا از باب سببیت حجت باشد این هم چند جور است، من از آخر گفتم یعنى اول امامیه را گفتم، بعد معتزله، بعد اشعرى، ایشان بعکس است اول اشعرى را مى‏ گویند، بعد معتزله را مى ‏گویند، بعد امامیه را مى‏گویند. حکم فعلى تابعا لهذه الامارة، مطلقا یک مطلقا باید اینجا در عبارت باشد هست؟ الثانى: ان یکونَ الحکمَ الفعلى مطلقا یعنى به تمام مراتبه الاربعة مذهب اشعرى است ایشان اسم نمى ‏آورند ولى تطبیق بکنید این را با مذهب اشعرى.

[اختلاف در کلام اشعری‌ها]

این را هم عرض بکنم تا فراموش نکردم ما دیروز عرض کردیم آقایان اشعری‌ها مى‏گویند اصلاً حکمى نیست، اصلاً انشایى نیست اقتضایى نیست از حالا مى ‏آید الان که این مجتهد فتوى داده از الان تازه انشاء حکم مى ‏شود، اینها یک دسته‏اشان فقط اینجور مى‏ گویند، خود این آقایان اشعری‌ها هم دو طایفه هستند یک عده شان اینجور مى‏گویند، مى‏ گویند اصلاً لوح محفوظى نیست، انشایى نیست، هیچ چیزى نیست مگر اینکه مجتهد بیاید یک فتوایى بدهد از الان مراتب درست مى‏شود، اما یک عده‏ شان این را مى ‏گویند، مى‏ گویند: نه خداى متعال مى‏ دانست در آینده مجتهدها بیایند چه حکمى‏ هایى مى‏دهند طبق نظر آینده در واقع یک حکمى جعل کرده. غرض اشعرى‏ها هم دو دسته‏ اند یک عده‏اشان مى‏گویند اصلاً هیچ خبرى نیست، بلکه بعد از آمدن فتوى تازه احکام پیدا مى‏شود اقتضاء و انشاء و فعلیت و تنجّز. ولى یک عده‏اشان هم این را مى‏ گویند، مى ‏گویند: یااصلاً حکمى نیست یا اگر هم هست از آن حکم هایى هست که در آینده خداى متعال مى‏ دانسته که این آیندگان چه فتوایى مى‏دهند طبق فتواى آیندگان آمده در لوح محفوظ حکمى جعل کرده. پس خلاصه اشعری‌ها دو طایفه شدند باز این را هم بدانید این اشعری‌ها هر دو طایفه ‏شان نسبت به جاهل‌ها این حرف‌ها را مى‏ زنند جاهلها یعنى ما که خبر از واقعیات نداریم والّا نسبت به انبیاء و اولیاء آنها عالم هستند به واقعیات، غرض این آقایان اشعری‌ها هر دو طایفه ‏شان، چه آنهایى که مى ‏گویند حکمى نیست براى جهّال، یا آنهایى که مى‏ گویند حکمى هست ولى بر طبق آینده ‏ها یک حکمى تنظیم شده در لوح محفوظ هر دو اینها براى جهّال یعنى براى ما که خبر از واقعیات نداریم این حرفها را مى‏زنند والّا قبول دارند که انبیاء و اولیاء عالمند به یک احکامى اگر خداى متعال احکامى هم داشته باشد آنها عالمند، آن احکام فقط براى آنها ثابت است براى ما حکمى نیست، تا کى؟ تا موقعى که اماره ظنیه بیاید، اماره ظنیه بیاید از الان تازه براى جاهل‌ها حکم درست مى ‏شود.

حالا ایشان مى‏ فرماید: این آقایان اشعری‌ها معتقدند که احکام مطلقا، احدُها: امّا القسمُ الثانى، فهو على وجوه: احدُها: ان یکون الحکم مطلقا یعنى حکم به تمام مراتب اربعه تابع اماره است اگر این اماره ظنى آمد تازه از الان اقتضاء درست مى‏ شود، از الان انشاء حکم مى ‏شود، از الان فعلى مى ‏شود، از الان تنجیز پیدا مى‏ کند والّا در واقع حکمى نیست. احدُها: ان یکون الحکم بجمیع المراتبه الاربعة تابع آن اماره ظنیه است یعنى چى؟ یعنى به حیثى که لایکون فى حقّ الجاهل حکمٌ، چند کلمه رها کنید آن حکمٌ اسم لا یکون است، لایکونُ حکمٌ فى حقّ الجاهل قطع نظر از وجود اماره و عدم اماره، یعنى جاهل‌ها مثل ما که خبر از لوح محفوظ نداریم تا این اماره قطع از نظر از این اماره که اماره‏اى باشد یا نباشد براى جاهلها هیچ حکمى نیست. فیکون الاحکامُ الواقعیةُ مختصّةٌ فى الواقع بالعالمین بها که عالمین همان انبیاء و اولیاء هستند یعنى اگر یک احکامى هم هست فقط علماء یعنى انبیاء و اولیاء مثل پیغمبر ما که خبر از واقعیات دارند و اگر احکام واقعى هم باشد مختصّ به آنهاست والّا الجاهلُ لا حکمُ له دوباره بین این الجاهلُ با لا حکمُ له چند تا کلمه فاصله است، جاهل قطع نظر از این قیام اماره‏اى که در نزد او بر حکم عالمین هست یعنى جاهلها مثل ما اگر یک اماره‏اى پیدا کنیم ما طبق این اماره مى‏ گوییم این اماره مطابق است با حکم الله واقعى، قطع نظر از این اماره‏اى که الان هست بر حکم عالمین، جاهل بما هو هو لاحکمَ له، مشهور از اشاعره اینجور هستند مى ‏گویند: اصلاً براى جهّال هیچ حکمى جعل نشده انشاء نشده. او محکومٌ طایفه دومشان هستند، طایفه دوم مى‏ گویند: نه جعل حکم شده انشاء شده ولى اینجورى انشاء شده طبق نظر آیندگان چون خداى متعال مى‏ دانسته آیندگان که فتوى مى‏دهند طبق نظر آنها در لوح محفوظ براى جهّال یک حکمى جعل شده. پس یا اصلاً حکمى نیست محکوم نیست جاهل، یا اگر هم محکوم است یعنى جاهلها حکمى هم دارند به چى حکم دارند؟ به آن چیزهایى که یعلمُ الله که انّ الامارة تؤدّى الیه یعنى به آن چیزها به آن فتوایى که خدا مى‏ داند در آینده به کجا منتهى مى‏ شود از همان اول جلو جلو قبل از اینکه مجتهدین به دنیا بیایند نظرات آن را خداى متعال در لوح محفوظ کتب کرده.

پس نتیجتا این آقایان اشعریها مى‏گویند: یا اصلاً حکمى نیست براى جاهل، یا اگر هم حکمى هست حکم بر طبق مجتهدین آینده است. خوب این تصویب باطل است، تصویب اشعرى است و هذا تصویبٌ باطلٌ عند اهل الصواب، اهل الصواب کى هستند؟ من المخطّئة، اهل صواب کى هستند؟ آنهایى هستند که مخطئة هستند مى‏ گویند نخیر خداى متعال یک احکامى روى مصالح و مفاسد جعل کرده آقاى مجتهد بر طبقش بگوید یا نگوید، آنها به حال خودش باقى است مخطئة هستیم، مصوّبه نیستیم. البته این اشکال تخطئه و تصویب در شرعیات است در عقدیات همه قائل به تخطئه هستند کفایة را ببینید جلد دوم، صفحه ۴۳۰، آقاى آخوند این مطلب را تذکر مى‏دهند آنجا، این نزاعى که بین ما و آقایان مصوّبه هست که ما مخطئة هستیم آنها مصوّبه هستند این در احکام شرعیه است که آنها مى‏ گویند مجتهدین صواب رفتند، ما مى‏گوییم نه ممکن است خطا بروند والّا در مطالب عقلى و مسائل عقلیه همه قائل به تخطئه هستند. غرض این اختلاف تصویب و تخطئه مربوط به احکام شرعیه است و قد تواتر بوجود الحکم المشترک بین پیغمبر و ما اخبار زیاد ما داریم که بین العالم و الجاهل انَّ لالله روایتش هم این است: البته مفاد از روایات است که انَّ لالله احکاما یشترک فیه العالمُ و الجاهل تواترَ الاخبار، این فاعل تواترَ است یعنى اخبار و آثار زیادى ما داریم که حکم شرعى مشترک است بین عالم و جاهل مختصّ به پیغمبر تنها نیست ما هم مثل پیغمبر در آن حکمهاى واقعى مشترک هستیم. و اما این آقایان که مى‏ خواهند بگویند حکمُ الله واقعى مال پیغمبر است ما جاهل‌ها اصلاً حکمى نداریم حرفشان باطل است. خوب اینکه خیلى باطل است برویم سراغ آقایان معتزله این شد تصویب اشعرى.

الثانى: تصویب معتزلى، معتزله آقا قبول دارند انَّ لالله احکاما یشترک فیه العالمُ و الجاهل، مى‏گویند براى جاهل‌ها هم جعل حکم شده اقتضاء بوده، انشاء هم شده اما کى فعلى مى‏ شود؟ آن وقتى که اماره بر طبق او در بیاید. یعنى اگر فتواى مجتهد هم وجوب جمعه باشد آن وجوب جمعه انشاء شده به مرحله فعلیت مى‏ رسد والّا اگر مجتهد گفت ظهر واجب است آنجا دیگر آن جمعه انشاء شده به مرحله فعلیت نمى‏رسد ببینید آنها همه مراحل را مى‏گفتند موقوف است به آمدن فتوى، اینها مرحله فعلیت را فقط مى‏گویند حکم فعلى تابع این اماره است، یعنى اقتضاء را قبول دارند، انشاء را هم قبول دارند اما حکم فعلى مرحله سوم، اما آیا به مرحله فعلیت برسد یا نه، آن تابع اماره است یعنى تابع نظر مجتهد است اگر مجتهد نظرش وجوب جمعه شد بله همان وجوب جمعه انشاء شده بر حق ما فعلى مى ‏شود. ولى اگر نظرش بر خلاف او بود آن وجوب جمعه تبدیل مى‏شود. ببینید آن آقاى ان قلت اینجورى خیال مى ‏کرد خیال مى‏کرد آنهایى هم که در امامیه حجّیت اخبار را سببى مى‏دانند خیال کرد اینجورى است، نه اینطور نیست. آقایان معتزله قبول دارند که ان لالله فى کلّ واقعة ببینید همان روایتى که گفتیم، آنها هم قبول دارند که انَّ لله فى کلّ واقعة حکما یشترک فیه العالم و الجاهال لو لا الامارة، ببینید این اضافه است ما مى‏گوییم انَّ لله احکاما همه مشترک هستند دیگر لولا ندارد آنها مى‏ گویند نه همه مشترک هستند اگر اماره بر خلافش نیاید، یعنى اگر اماره بر خلافش بیاید آن حکم واقعى جمعه دیگر از بین مى‏رود. پس اینها هم قبول دارند این را انَّ لله منتهى ما انَّ لله را تنجیزى مى‏گوییم، آنها تعلیقى مى‏گویند، ما مى‏گوییم انَّ لله احکاما یشترک فیه العالم و الجاهل تنجیزیا دیگر قیدى ندارد، ولى اینها این حرف را تعلیقا مى‏زنند مى‏گویند: انَّ لله احکاما یشترک فیه العالم و الجاهل اگر اماره بر خلافش نباشد فتواى مجتهد بر خلافش نباشد به حیثى که قیام اماره مخالفه مانعا عن فعلیة ذلک، فرض کنید لوح محفوظ نماز جمعه را پروردگار واجب کرده حالا این آقاى مجتهد نظرش شده وجوب ظهر در زمان غیبت، ایشان آمده یعنى آقایان معتزله اینجور مى‏گویند، مى‏گویند: این قیام اماره مخالف با واقع یعنى این اماره این فتوایى که مى‏گوید ظهر واجب است مثلاً، این اماره مخالف با واقع مانع از فعلیت است، کى آن حکم واقعى فعلى مى‏شود؟ آنموقعى که با فتواى آن آقا هم یکى باشد. والّا اگر فتواى او بر خلاف او بود این حکم فعلى که این آقا دارد خبر مى‏دهد مانع است از فعلیت آن حکم چرا؟ لکون مصلحة سلوک هذه الامارة غالبةً على مصلحة الواقع مى‏ گویند براى اینکه آنقدر این اماره ظنّیه عمل به آن مصلحت دارد که اصلاً مصلحت جمعه را از بین مى ‏برد. نظرتان است ان قلت یک چیزى مى‏ گفت، مى‏ گفت: مصلحتش و مفسده ‏اش تا موقعى است که چیزى بر خلافش نیاید، این همان است یعنى درست آن آقاى ان قلت حرفهاى معتزلی‌ها را دارد مى‏زند، کى علامه از این حرفها مى‏ زند؟ اینها مى‏خواهند بگویند خلاصه آنقدر مصلحت دارد عمل به این اماره ظنّیه، آنقدر مجتهد پهلوى خدا آبرو دارد و مطلوب است که اصلاً حرفش که بیاید آن مصلحت واقعى جمعه را از بین مى‏برد وقتى مصلحتش از بین رفت دیگر وجوب جمعه هم از بین مى ‏رود. لذا آمده گفته این اماره مخالفه، عرض کردم مثال فراموش نشود واقعا فرض کنید ما مثال زدیم جمعه واجب است، جمعه انشاء شده مصلحت دارد، اماره مخالفه مثلاً وجوب ظهر، این اماره‏اى که مى‏گوید ظهر واجب است این مانع است از فعلیت آن حکم اللهى که در واقع انشاء شده بر وجوب جمعه. چرا آقایان معتزله؟ مى‏گویند: براى اینکه مصلحت سلوک هذه الامارة یعنى فتواى مجتهد این سلوک هم یعنى عمل، یعنى آنقدر عمل به این اماره مصلحت دارد که غلبه دارد بر مصلحتى که بر نماز جمعه بار است، یعنى از الان دیگر نماز ظهر مى‏ شود مصلحت ‏دار.

فالحکمُ الواقعى وجوب جمعه، حکم واقعى فعلى است اما در حق کى؟ غیر ظانّ به خلاف. یعنى کسانى که ظن بر خلاف ندارند آن وجوب جمعه در حقشان فعلى است، حکم واقعى وجوب جمعه آن فعلى مى‏ شود اما در حق کى؟ در حق غیر ظانّ به خلاف، اما در حق ظانّ به خلاف فعلى نیست شأنى است. پس اگر این آقا فتواى به وجوب جمعه داد همان وجوب جمعه انشاء شده در حق ما مى ‏شود فعلى، اما اگر ظنّ بر خلاف داشتم من یعنى ظنّ به وجوب ظهر پیدا کردم اینجا دیگر حکم واقعى یعنى آن وجوب جمعه در حق من فعلى نیست شأنى است. یعنى آن جمعه شأنیت این را دارد که براى من واجب باشد ولى فعلیت ندارد چرا؟ چون مُزاحَم شده یعنى آن مصلحت جمعه مُزاحَم شده چون این فتوى شده مزاحمش مصلحت مزاحم دیگر نمى ‏تواند کارى صورت بدهد. مصلحت مُزاحَمه دیگر نمى‏ تواند اقتضاى وجوب جمعه بکند چرا؟ چون این مصلحت اقواى از آن است مزاحمت کرده با او لذا وجوب جمعه فقط مى‏شود یک وجوب شأنى، آنى که در حق من فعلى است معدّاى این اماره است. فعلى در حق غیر ظانّ به خلاف، شأنى است شأنى همان مرتبه اول است، شأنى در حق ظانّ به خلاف. یعنى چى شأنى است؟ یعنى به این معنا اقتضاء دارد، دیروز هم عرض کردم اقتضاء و شأن یکى است آن مرحله اولى را هم اقتضاء بهش مى ‏گویند هم شأن مى ‏گویند، شأنى است در حق این آقا این چه جور است کدام آقا؟ آقایى که ظن بر خلاف دارد، آن حکم واقعى جمعه در حق این شأنى است، یعنى چى شأنى است؟ یعنى اقتضاى وجوب در آن هست یعنى آن جمعه اقتضاى این را دارد که ایجاب وجوب بشود برایش، انشاء وجوب بشود لولا الظنّ على خلافه اگر ظن بر خلاف نبود اقتضاء را دارد، ولى الان که ظن بر خلاف دارد آن انشاء را از دست داده فقط مانده اقتضائش.

و هذا ایضا باطل، ایشان مى‏ گوید این هم مثل تصویب اولى این هم باطل است چرا؟ چون آمد گفت مصلحتى که این فتوى دارد آن مصلحت واقعى پروردگار را به هم مى‏زند اصلاً اساس کار را به هم مى ‏ریزد. ایشان مى‏ گوید این هم بر خلاف مذهب ماست، یعنى این قول معتزله هم مثل قول آقایان اشعری‌ها این هم باطل است. لذا هذا ایضا کالاوّل فى عدم ثبوت الحکم الواقعى للظانّ بخلافه یعنى این هم مثل او مى‏ماند مى‏گوید الان که این آقاى حکم ظنّ بر خلاف واقع برایش پیدا شده او دیگر در حقش فعلى نیست، پس این هم مثل آن مى ‏ماند چرا؟ لانَّ الصفة المزاحمة آن وجوب جمعه واقعا جمعه واجب است و قهرا مصلحت دارد، آن صفت مزاحمه یعنى آن مصلحتى که براى نماز جمعه هست در واقع آن صفت مصلحتش بخاطر زیادى مصلحت این مزاحم مى‏شود وقتى مزاحم شد این شد مزاحِم قطعا دیگر آن اقتضاى وجوب نمى‏تواند داشته باشد. چه مصلحتى مى‏تواند اقتضاى وجوب بکند؟ مصلحت غیر مزاحَمه، الان که آن مصلحت مزاحَم است یعنى این مصلحت مزاحِم است آن مصلحت دیگر اقتضاى وجوب ندارد عوض مى‏شود. ایشان مى‏گوید آقایان اشعرى و معتزلى در این جهت موافق هستند که مى‏گویند حکم الله واقعى اصلاً براى جهّال عوض مى‏شود چون صفت مزاحَمه یعنى آن مصلحتى که در نماز جمعه است مزاحِم مى‏شود به صفت اخرى یعنى به مصلحتى که در این نماز ظهر هست. این لاتصیرُ مصلحت مزاحَمه صلاحیت ندارد منشأ حکم بشود یعنى الان که آن وجوب جمعه مصلحتش از بین رفت دیگر صلاحیت ندارد که براى ما ایجاب جمعه بکند بلکه ایجاب جمعه از بین مى‏رود و دیگر ایجاب ظهر جاى او را مى‏گیرد، مثل کذب خوب کذب اقتضاى قبح را دارد اما وقتى ملزم مى‏شود با نجات یک مؤمنى، دیگر آن اقتضاى قبحش را از دست مى‏دهد. ایشان مى‏فرماید: فلا یقال پس نیا بگو به کذب نافع انّهُ فبیحٌ واقعا اگر یک کذبى به نجات یک مسلمان رسید شما نگو این کذب است قبیح است، الان دیگر اقتضاى قبحش مزاحَم شد با چى؟ با نجات مؤمن، این نجات مؤمن مزاحم آن قبح است مزاحم آن مفسده است لذا چون مفسده‌اش مزاحم است با مصلحت نجات مؤمن آن مفسده مزاحمه دیگر نمى‏ تواند اقتضاى حرمت بکند بگوید باز هم کذب حرام است. اینجا هم همین جور است،

[فرق بین دو صورت]

الفرق بینه حالا ایشان مى‏گوید که بین این دو تا چه فرقى است بالاخره هر دو باطل، ایشان مى‏ گوید آقا در صورتى که اماره مخالفه پیدا بشود هیچ فرقى نیست، واقعا جمعه واجب است اماره قائل شده بر ظهر، در اینجا بین این دو تا هیچ فرقى نیست یعنى هر دو مى‏ گویند از الان انشاء وجوب ظهر شده پس در اماره مخالفه هیچ ثمرى نیست. اما در اماره موافقه چرا، اگر این اماره یعنى فتواى مجتهد بر وجوب جمعه آمد اینجا بین این دو تا فرق است اشعرى مى‏گوید از الان جعل وجوب شده، اما معتزلى نمى‏ گوید از الان چون قبلاً شده بوده، همین. پس فرق معتزله با اشعرى فرقشان چیه؟ در اماره موافقه والّا در اماره مخالفه فرقى ندارند واقعا جمعه واجب است، این آقاى اماره ظنیه مجتهد مى ‏گوید ظهر واجب است، الان اینجا اماره مخالفه است هر دو اینها یکسانند مى‏گویند از الان جعل وجوب ظهر مى‏ شود. پس در اماره مخالفه ثمرى ندارند اما در اماره موافقه چرا، اگر این اماره بیاید بگوید جمعه واجب است از نظر اشعرى از الان جعل جمعه مى‏شود چون قبلاً نبوده دیگر، ولى از نظر معتزلى از الان نمى‏ شود چون از قبل بوده، لذا مى‏خواهد فرق بین این دو طایفه بگوید. مى‏گوید فرق بینهُ بین وجه ثانى و بین وجه اول اولاً مشترک هستند در عدم ثبوت حکم واقعى للظانّ بخلافه یعنى در اماره ظنّ بر خلاف مشترکند هر دو مى‏گویند از الان جعل وجوب ظهر مى‏شود هم اشعرى مى‏گوید و هم معتزلى مى‏گوید واقعا جمعه واجب است، این اماره آمده مى‏گوید ظهر بر خلاف آن است، هر دو آنها مى‏گویند از الان دیگر ظهر واجب است دیگر آن واجب واقعى از بین مى‏رود. لذا مى‏فرماید ولو مشترک هستند در عدم ثبوت حکم واقعى للظانّ بر خلاف اما در عین حال فرق دارند الفرق بینه و بینهُ بعد از آن اشتراک این است انّ العمل یعنى خبر آن الفرق این است اشتراک در اماره مخالفه دارند، اما این فرق را دارند العاملَ بالامارة المطابقة یعنى واقعا جمعه واجب است این آقاى مجتهد هم گفته جمعه واجب است اماره مطابق است، عامل مطابقه به واقع حکمهُ حکم العالم حکم این حکم آن کسى است که علم به احکام دارد، و لم یحدث فى حقّه بنابر قول معتزلى بنابر قول اشعرى الان خبر هم که بگوید این فتوى هم که بگوید جمعه واجب است الان حادث مى‏شود وجوب جمعه، ولى روى قول معتزلى چى؟ لم یحدث فى چون معتزلى مى‏ گوید از اول که جمعه انشاء شده بوده، این هم که الان مى‏ گوید جمعه چیزى حادث نشده، پس لم یحدث مال کى است؟ معتزله والّا اشعرى مى‏ گوید یحدُث. خلاصه ببینید آقا اماره ‏اى که ما به دست مى ‏آوریم چه موافق چه مخالف از نظر اشعرى از الان انشاء حکم مى‏کند، اما اماره موافقه بنابر قول معتزله از الان انشاء حکم نمى‏کند از قبل جمعه واجب بوده این هم که آمده مى‏گوید جمعه واجب است پس لم یحدث مال معتزله است والّا از نظر اشعرى یحدث اماره چه مخالف و چه موافق باشد از الان یحدث یک حکمى براى ظهر، اما از نظر معتزلى اگر عمل به اماره موافقه بکند لم یحدث فى حقّه چرا؟ براى اینکه قبلاً وجوب جمعه انشاء شده بوده، این هم که الان مطابق است پس چیز جدیدى نیست در حق این عامل به اماره مطابقه بسبب ظنه لم یحدث حکمٌ، هیچ حکمى پیدا نمى ‏شود نعم کان ظنّه یعنى ظن این عامل به اماره مطابقه ظن او مانع است از مانع و هو الظنُّ بالخلاف. عنایت کنید آقا اماره مخالفه چه کار مى‏ کند؟ مانع از آن است چون حتى روى قول معتزله دیگر، روى قول معتزله اماره مخالفه مانع از واقع است، اماره موافقه مانع از مانع است یعنى جلوى مانعیت او را مى ‏گیرد واقعیت را منجّز مى ‏کند. دوباره عرض مى‏ کنم اماره اگر مخالف شد یعنى واقعا جمعه واجب است اماره آمده مى‏ گوید ظهر، این اماره ‏اى که مى‏گوید ظهر واجب است مانع است از فعلیت او، نمى‏ گذارد او فعلى بشود. آنوقت اما اگر اماره موافق بود مانع است از آن مانع یعنى نمى‏گذارد آن خبر مخالف منع کند از آن واقع یعنى واقع منجّز مى‏شود.

عنایت بفرمایید ایشان مى‏فرماید نعم این مطلب هست ظنه یعنى این آقاى عامل به اماره مطابقه، ظنى که پیدا کرده بر وجوب جمعه که مطابق با واقع است ظنّش مانع از مانع است اگر این نبود اماره مخالف بود آن اماره مخالف مانع بود از تنجّز او، این اماره موافقه منع مى‏کند از تحقق آن مانع یعنى جلوى مانعیت او را مى‏ گیرد یعنى حکم الله واقعى در حقّش منجّز مى‏شود، مانع کدام است؟ و هو الظنُّ بالخلاف آن ظنى بر خلاف مانع است، این ظن بر وفاق مانع از آن مانع است، یعنى او مى‏ خواست منع کند از اینکه واقع فعلى باشد، این مى‏آید منع مى‏ کند از آن مانع، منع مى‏کند از آن مانع یعنى چى؟ یعنى آن واقع را براى ما ثابت مى‏کند آن واقع انشاء شده را.

[مذهب امامیه]

این دو مذهب رسیدیم به مذهب خودمان. این ثالث همان مذهب علامه است همین جا است که آن آقا اشتباه مى‏کرد خیال مى‏ کرد اگر کسى تو امامیه بیاید بگوید این حجّیت این امارات ظنّیه سببى است معنایش این است که حکم الله عوض مى ‏شود. مى ‏گوییم نه حکم الله هیچ عوض نمى‏ شود، پس ولو ما هیچ قبول نداریم ما عقیده ‏مان این است که امارات ظنیه طریقى است علامه اینها را قبول نداریم اما حالا مى‏خواهیم بگوییم حرفشان هم عیبى ندارد مستلزم تصویب نمى‏شود. خوب من علامه مى ‏گویم آقا قول این مجتهد هم اصلاً مصلحت‏ دار است شما باید بر طبق این عمل بکنى خوب واقعا نماز جمعه واجب است آن مصلحت دارد، مجتهد من الان آمده مى‏ گوید نماز ظهر واجب است، مرحوم علامه مى‏ گوید تو به همین عمل بکن، خوب در اثر عمل به این مصلحت جمعه از دست شما مى‏رود دیگر بیشتر از این نیست عوض نمى‏شود باز هم جمعه هنوز واجب است منتهى آن مصلحت از دست رفته که به خاطر عمل به قول این مجتهد آن از دست شما رفته بود چون عمل به این سلوک به این مصلحت دارد آن مصلحت از دست رفته را براى شما جبران مى‏کند، نه اینکه بخاطر وجوب ظهر آن وجوب جمعه از دست برود. الثالث مى‏شود تصویب امامیه، که اگر اولاً تصویب نیست بر فرض هم تصویب باشد باطل نیست. ایشان پریروز گفتند، گفتند: این آقایانى که قائلند به حجّیت امارات سببا اولاً: تصویب نیست، بر فرض هم تصویب باشد آن تصویب باطل نیست، تصویب باطل مال اشعرى است و معتزلى.

الثالث: ان لا یکونَ للامارة القائمة على الواقعة واقعه یعنى نماز ظهر روى مثالى که ما زدیم، واقعا جمعه واجب است الان مجتهد من فتوى داده به وجوب ظهر، خوب اینجا این اماره قائمه بر وجوب ظهر لایکون له تأثیرٌ هیچ تأثیر نمى‏گذارد در این فعل کدام فعل؟ همین وجوب جمعه، یعنى الان بخاطر این فتواى مجتهد من که گفته ظهر واجب است هیچ تأثیرى در این ظهر پیدا نمى‏شود. کدام فعل؟ آن فعلى که تضمّنت الامارةُ حکمه آن فعلى که اماره دارد حکمش را مى‏گوید یعنى نماز ظهر، این نماز ظهرى که اماره قائم شده بر وجوبش این هیچ اثرى در این نمى‏ گذارد. یعنى نماز ظهر بخاطر فتواى این آقا مصلحت‏ دار نمى‏شود، مصلحت مال همان نماز جمعه است بخاطر فتواى این آقا که مى‏گوید ظهر واجب است در این فعل ظهر هیچ مصلحتى پیدا نمى‏شود منتهى بخاطر اینکه فتواى مجتهد مصلحت‏دار است عمل کردنش آن مصلحت از دست رفته شما را به شما مى‏ دهند. لذا این فعل یعنى نماز ظهر بخاطر این فعلى که این آقاى مجتهد دارد فتوى مى‏دهد به وجوبش لاتحدث فیه یعنى در این فعل که ما با نماز ظهر تطبیقش مى‏کنیم، در این نماز ظهر بخاطر فتواى این مجتهد هیچ مصلحتى اصلاً پیدا نمى‏شود الّا اینکه چون مصلحت‏دار است عمل به این، آن مصلحت از دست رفته جمعه را، آخر شما بخاطر فتواى این آن مصلحت جمعه از دستت رفت، آن مصلحت از دست رفته را به تو مى ‏دهند، چون خود شارع گفته این مصلحت ‏دار است به آن عمل بکن، فقط تضمین نمى‏کند شارع با این کارش آن مصلحتى که از دست شما رفته خوب دیگران نماز جمعه خواندند به یک مصالحى رسیدند، من در اثر تقلید این آقا آن مصلحت از دستم رفته، ثواب او را به من مى‏ دهند نه اینکه این نماز ظهر مى‏ شود مصلحت‏دار، و مصلحتش مصلحت جمعه را به هم مى ‏زند و بالنتیجه وجوب جمعه از بین مى ‏رود اینجورى نیست. لذا مى ‏فرماید: الّا هیچ مصلحتى در این نماز ظهر نیست اصلاً، فقط مصلحت مال نماز جمعه است الّا اینکه عمل بر طبق آن اماره، خط بعدى دارد یشتمل على مصلحة، فقط چون که اگر شما علم بکنید به این اماره ظنّیه این یک مصلحتى دارد بخاطر این مصلحت آن مصلحت از دست رفته را شارع جبران مى‏کند. بین آن مبتدى و این خبر ایشان یکى دو جمله معترضه دارند. الّا اینکه چون عمل کردن بر طبق این اماره ظنیه که همین فتواى مجتهد باشد چون این خودش یک مصلحتى دارد فاوجبهُ الشارع، شارع واجب کرده که شما به این عمل بکنید خودش هم تضمین مى‏کند اگر در اثر عمل به فتواى این آقا یک مصلحتى از دست شما رفت، آن هم براى شما جبران مى‏کند. الّا اینکه عمل بر طبق آن اماره همان فتواى مجتهد که مى‏گوید ظهر واجب است، و التزام به او در مقام عمل شما الان ملتزم هستید به وجوب ظهر على انّهُ هوَ الواقع، شما الان طبق نظر این مجتهد خودت مى‏گویى حکم واقعى من این نماز ظهر است، الان که شما بر طبق این فتوى دارى عمل مى‏ کنى و ملتزم شدى به این فتوى در مقام عمل که انّهُ هو الواقع که همین که من دارم انجام مى‏دهم واقع است و ترتیب آثار شرعیه مترتّبه بر او یعنى آثار شرعیه ‏اى که مترتّب است بر نماز جمعه شما بر نماز ظهر مترتّب کردى، ایشان مى‏ گوید چون این کارها به دستور شارع بوده شارع گفته من این اماره را به تو حجّت مى‏کنم خود این یشتملُ على مصلحة، خوب عنایت کردید یعنى در نماز ظهر هیچ مصلحتى نیست شما الان یک کار بى‏مصلحت دارید مى‏گویید مصلحت روز جمعه با نماز جمعه است، منتهى کى باعث شد آن مصلحت از دست شما رفت؟ شارع باعث شد، شارع به من گفت به این عمل کن حالا که شارع این را بر من حجّت کرده قهرا آن مصلحت از دست رفته را هم بر من جبران مى‏کند و با فتواى این یک دانه آقا که هیچى، هزار تا مجتهد هم بیایند بگویند نماز ظهر واجب است نماز ظهر مصلحت‏دار نمى‏شود و بالنتیجه مصلحت جمعه را هم بهم نمى‏زند و بالنتیجه جمعه هم از بین نمى‏رود. فقط مى‏ماند عمل کردن شما چون آن هم به دستور شارع بوده اینجا به شما یک مصلحتى مى‏دهند.

فاذا تضمّنت الامارة بله مى‏خواهید بس باشد دیگر.

والسلام علیکم و رحمة الله.

الثاني : كونها في نظر الشارع غالب المطابقة.

الثالث : كونها في نظره أغلب مطابقة من العلوم الحاصلة للمكلّف بالواقع ؛ لكون أكثرها في نظر الشارع جهلا مركّبا.

والوجه الأوّل والثالث يوجبان الأمر بسلوك الأمارة ولو مع تمكّن المكلّف من الأسباب المفيدة للقطع. والثاني لا يصحّ إلاّ مع تعذّر باب العلم ؛ لأنّ تفويت الواقع على المكلّف ـ ولو في النادر ـ من دون تداركه بشيء ، قبيح.

وجوه السببيّة

وأمّا القسم الثاني ، فهو على وجوه :

يكون الحكم مطلقا تابعا الأمارة

أحدها : أن يكون الحكم ـ مطلقا (١) ـ تابعا لتلك الأمارة ، بحيث لا يكون في حقّ الجاهل ـ مع قطع النظر عن وجود هذه الأمارة وعدمها ـ حكم ، فتكون الأحكام الواقعيّة مختصّة في الواقع بالعالمين بها ، والجاهل ـ مع قطع النظر عن قيام أمارة عنده على حكم العالمين ـ لا حكم له أو محكوم بما يعلم الله أنّ الأمارة تؤدّي إليه ، وهذا تصويب باطل عند أهل الصواب من التخطئة (٢) ، وقد تواتر بوجود الحكم المشترك بين العالم والجاهل الأخبار والآثار (٣).

__________________

(١) في (ت) ، (ل) و (ه) بدل «مطلقا» : «من أصله» ، وشطب في (ص) على «من أصله».

(٢) في (ه) : «المخطئة».

(٣) انظر الفصول : ٤٠٦ ـ ٤٠٧ ، وراجع الكافي ١ : ٤٠ ، باب سؤال العالم وتذاكره ، والصفحة ٥٨ ، الحديث ١٩ ، والصفحة ٥٩ ، الحديث ٢ ، والصفحة ١٩٩ ، الحديث الأوّل ، والبحار ١ : ١٧٨ ، الحديث ٥٨.

يكون الحكم الفعلي تابعا الأمارة

الثاني : أن يكون الحكم الفعلي تابعا لهذه الأمارة ، بمعنى : أنّ لله في كلّ واقعة حكما يشترك فيه العالم والجاهل لو لا قيام الأمارة على خلافه ، بحيث يكون قيام الأمارة المخالفة مانعا عن فعليّة ذلك الحكم ؛ لكون مصلحة سلوك هذه الأمارة غالبة على مصلحة الواقع ، فالحكم الواقعيّ فعليّ في حقّ غير الظانّ بخلافه ، وشأنيّ في حقّه ، بمعنى وجود المقتضي لذلك الحكم لو لا الظنّ على خلافه.

وهذا أيضا كالأوّل في عدم ثبوت الحكم الواقعيّ للظانّ بخلافه ؛ لأنّ الصفة المزاحمة بصفة اخرى لا تصير منشأ للحكم (١) ، فلا يقال للكذب النافع : إنّه قبيح واقعا.

الفرق بين هذين الوجهين

والفرق بينه وبين الوجه الأوّل ـ بعد اشتراكهما في عدم ثبوت الحكم الواقعي (٢) للظانّ بخلافه ـ : أنّ العامل بالأمارة المطابقة حكمه حكم العالم ، ولم يحدث في حقّه بسبب ظنّه حكم ، نعم كان ظنّه مانعا عن المانع ، وهو الظنّ بالخلاف.

الثالث : المصلحة السلوكيّة

الثالث : أن لا يكون للأمارة القائمة على الواقعة تأثير في الفعل الذي تضمّنت الأمارة حكمه ولا تحدث فيه مصلحة ، إلاّ أنّ العمل (٣)

__________________

(١) في (ص) ، (ل) و (ه) : «الحكم» ، وفي (ظ) و (م) : «لحكم».

(٢) في (ظ) و (م) : «حكم واقعي».

(٣) في (ص) والنسخة الموجودة عند المحقّق الهمداني قدس‌سره ـ على ما هو ظاهر تعليقته على الرسائل ـ : «الأمر بالعمل» ، انظر حاشية الهمداني : ٣٣.

وللمحقّق النائيني قدس‌سره هنا تنبيه ينفعنا في المقام ، فقد جاء في فوائد الاصول : «تنبيه : نقل شيخنا الاستاذ (مدّ ظلّه) : أنّ العبارة التي صدرت من الشيخ

على طبق تلك الأمارة والالتزام به في مقام العمل على أنّه هو الواقع وترتيب (١) الآثار الشرعيّة المترتّبة عليه واقعا ، يشتمل على مصلحة ، فأوجبه الشارع.

ومعنى إيجاب العمل على الأمارة : وجوب تطبيق العمل عليها ، لا وجوب إيجاد عمل على طبقها ؛ إذ قد لا تتضمّن الأمارة إلزاما على المكلّف ، فإذا تضمّنت استحباب شيء أو وجوبه تخييرا أو إباحته (٢) ، وجب عليه إذا أراد الفعل أن يوقعه على وجه الاستحباب أو الإباحة ، بمعنى حرمة قصد غيرهما ، كما لو قطع بهما (٣).

وتلك المصلحة لا بدّ أن تكون ممّا يتدارك بها ما يفوت من مصلحة الواقع لو كان الأمر بالعمل به مع التمكّن من العلم (٤) ؛ وإلاّ كان تفويتا لمصلحة الواقع ، وهو قبيح ، كما عرفت في كلام ابن قبة (٥).

فإن قلت : ما الفرق بين هذا الوجه الذي مرجعه إلى المصلحة في

__________________

في الوجه الثالث كانت هكذا : ...» ثمّ قال ـ بعد نقل العبارة كما أوردناه في المتن ـ : «ولم يكن في أصل العبارة لفظ" الأمر" وإنّما أضافها بعض أصحابه ، وعلى ذلك جرت نسخ الكتاب» ، فوائد الاصول ٣ : ٩٨.

(١) في (ظ) ، (ل) و (م) : «ترتّب».

(٢) العبارة في (ظ) هكذا : «استحباب شيء أو وجود تخيير أو إباحة».

(٣) لم ترد «ومعنى ـ إلى ـ كما لو قطع بهما» في (ه) ، وفي (ت) أنّها «غلط» ، وكتب في (ص) عليها : «زيادة».

(٤) لم ترد «لو كان ـ إلى ـ من العلم» في (ت) و (ه).

(٥) راجع الصفحة ١٠٩.