درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۳۲: قطع قطاع ۳

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

صحبت در حرف مرحوم کاشق الغطا بود ایشان فرموده بودن قطاع کسی که خیلی قطع پیدا میکند این قطعش اعتبار ندارد. عرض کردیم خلاصه کلام ایشان اینه آدم‌های غیز متعارف مشمول ادله نمی‏شوند حالا می‏خواهد غیر متعارف در شک یا در غیر متعارف در ظنّ یا غیر متعارف در قطع، آدمهای غیر متعارف مشمول ادلّه واقع نمی‏شوند چرا؟ برای اینکه ادلّه منصرف به افراد متعارف است. خوب در مورد شک حرفشان خوب است مشمول اذا شککت نمی‏شود آدم کثیرالشک، در مورد ظنّ هم حرفشان خوب است مشمول آن اذا ظنّنت نمی‏شود، در قطع هم اگر قطع موضوعی مقصودشان باشد آنجا هم خوب است قاطع به مشهود به می‏تواند شهادت بدهد که قطع موضوعی است یعنی قطع موضوع وجوب قبول واقع شده آنجا هم حرفشان خوب است ولی ما قرینه‏ ای داریم که ایشان موضوعی را نمی‏خواهد بگوید یعنی اگر ایشان می‏فرمایند قطع قطّاع معتبر نیست یعنی در قطع طریقی یک نفر الان قطع پیدا کرده که حکم الله واقعی این است خوب این آدم چون آدم خوش باوری است دیگران همین قطع را پیدا می‏کردند حجت بود اما این چون آدم کثیرالقطعی است قطع پیدا کرده که حکم الله واقعی این است ایشان می‏فرمایند چنین قطّاعی قطعش حجت نیست.

حالا ایشان می‏فرمایند سه احتمال دارد مقصودتان چیه؟ اگر احتمال اول است که صد در صد حرفتان باطل است، ولی اگر احتمال دوم و سوم است حرفتان فی ‏الجمله درست است. احتمال اول کدام بود؟ ایشان می‏گوید قطّاع قطعش معتبر نیست یعنی قطّاع به جرم این قطاعیتش به منزله شاک است قطع صد در صد پیدا کرده که عند الرؤیة الهلال دعا واجب است ولی بهش می‏گوییم نخیر تو شاکی برائت جاری کن بگو دعا واجب نیست، بیچاره قطع صد در صد پیدا کرده توتون حرام است بهش می‏گوئیم نه، به جرم این قطاعیتت دیگران این قطع را پیدا می‏کردند برایشان توتون حرام بود اما تو به جرم اینکه قطاعی خیلی قطع پیدا می‏کنی بخاطر این جهت این قطّاع بودن تو این قطع تو به منزله شک است برائت جاری کن بگو توتون عیبی ندارد قطع صد در صد پیدا کرده بابا سه رکعت خوانده الان تو نماز چهار رکعتی قطع و یقین صد در صد که سه رکعت خوانده خوب باید یک رکعت دیگر بخواند بهش می‏گوییم نه چون تو آدم خوش ‏باوری هستی این قطع به سه رکعتت فایده ندارد بنا را بگذار بر چهار اگر واقعا اینکه قطع قطّاع معتبر نیست اگر این باشد که خیلی حرف بدی است،

اما اگر نه احتمال بعدی باشد خوب یک راه توجیهی دارد ایشان مقصودشان این باشد قطّاع قطعش اعتبار ندارد معنایش این است یعنی دیگران وظیفه دارند ببینید این آدمی که مبتلا به این صفت خوش باوری است این را یک قدری باهاش حرف بزنند این را یک قدری باهاش حرف بزنند بلکه بتوانند آن قطعش را یک قدری به منزله شک قرار بدهند یا نه صریحا بهش بگویند شما این عیب را هم داری خلاصه شما قطاعی یک قدری در این باره بیشتر فکر بکن که این را بهش بگویند خودش اقلاً از قطعش بیاید پایین. که عرض شد این را هم با دو جور می‏شود گفت یک وقت غیر محترمانه، بابا جون تو اصلاً مریضی تو قطع‏‌هایت بیخودی است اصلاً قطع‏هایت یک ریال هم ارزش ندارد یک وقت نه اینجور بهش نگو به این جور بگو، بگو آقا جان تو قطاعی در این قطعی هم که الان پیدا کردی خیلی خوب قطعت مطابق با واقع است حکم الله واقعی هم همین است که تو قطع پیدا کردی ولی خدای متعال آن واقعش را از تو نمی‏خواهد.

خلاصه اگر عدم اعتبار قطع قطّاع که خیلی بعید است ولی ایشان به عنوان احتمال دارد می‏گوید معتبر نیست یعنی دیگران وظیفه دارند این آقا را ردعش بکنند این قطعش را زائل بکنند ایشان می‏گوید اگر این است مرادت خوب این داخل در باب ارشاد است و وجوب ارشاد مال قطّاع تنها نیست هر قاطع عوضی، یک آدم متعارف است شاید هم ماها متعارف هستیم دیگر، یک قاطع متعارف اگر قطع عوضی کرد باید به دادش رسید اینطور نیست ارشاد فقط مال آدمهایی باشد که قطعشان عوضی است و قطّاع هستند نه، هر کسی که ولو متعارف هم هست ولی یک قطع عوضی یک قطع بر خلاف واقع پیدا کرده ما باید بیاییم به دادش برسیم ارشادش بکنیم قطع صد در صد پیدا کرده که کافر ضمّی مهدور الدم است خوب این باید به دادش برسیم بگوییم آقا اینجوری نیست ولو آدم متعارفی است بسیار آدم متعارفی است ولی یک چنین قطعی پیدا کرده این قطع عوضی را باید ارشاد کرد این منحصر به قطّاع و اینها نیست هر قاطع بر خلاف واقعی را باید ارشادش کرد منحصر به قطّاع نیست قطع صد در صد پیدا کرده که خمر و خنزیر هم انسان مملوک می‏شود مالکیت می‏آورد باید بهش بگوییم نه آقا این قطعی که تو پیدا کردی اشتباه است.

پس نتیجتا مگر اینها همه در حقوق الناس است البته که در حقوق الناس ارشاد جاهل واجب است والا در حقوق الله نه، حالا اگر یک نفر بگوید چرا در حقوق الله هم از باب امر به معروف و نهی از منکر باید ردع بکنید این آدم را البته اگر این را هم کسی بگوید می‏گوییم باز هم فرقی نمی‏کند بین قطّاع و غیر قطّاع

[تفاوت عنوان ارشاد با عنوان امر به معروف]

خلاصه ببینید آقا چه در حقوق الناس چه در حقوق الله اگر ردع واجب است اگر ارشاد واجب است چه در حقوق الناس قطّاع و غیر قطّاعش فرقی نمی‏کند چه در حقوق الله باز قطاع و غیر قطاعش فرق نمی‏کند منتهی در حقوق الله اگر عالم باشد می‏گویند نهی از منکر ولی اگر جاهل باشد می‏گویند ارشاد این دو عنوان را عنایت داشته باشید ما دو تا عنوان تو فقه داریم یک عنوان ارشاد یک عنوان امر به معروف و نهی از منکر: ارشاد مال آدمهای جاهل است اما امر به معروف و نهی از منکر مال آدمهای عالم است. الان یک نفر می‏خواهد شراب بخورد خوب جاهل است اصلاً نمی‏داند شراب حرام است اینجا ما این را چه کارش می‏کنیم؟ خوب ارشادش می‏کنیم بهش می‏گوییم نخور. اما یک آدمی است می‏داند حرام است و می‏خواهد بخورد ببینید به او می‏گوییم نخور به این هم می‏گوییم نخور اما نخوری که به او می‏گوییم ارشادش می‏شود این اصلاً خبر ندارد که شراب حرام است در اسلام یک آدمی هم خبر دارد عالم هم هست که شراب حرام است ولی مع الذلک می‏خواهد بخورد ما هم به این جاهل می‏گوییم نخور، هم به این عالم می‏گوییم نخور. نخوری که به جاهل می‏گوییم اسمش ارشاد است، نخوری که به عالم می‏گوییم اسمش نهی از منکر است. علی کل حال ارشاد باشد نهی از منکر باشد قطّاع و غیر قطّاع فرقی نمی‏کند حق اللّه باشد، حق الناس باشد پس اگر مرادتان این است فی ‏الجمله‏اش بد نیست که بخواهیم بگوییم یعنی ردعش بکنیم باید ارشادش بکنید، اما اشکالش این است که ارشاد مختص به این نیست پس فی‏ الجمله خوب است ولی یک عیب اینجوری هم دارد که شما خیال کردی ارشاد فقط مال آدم قطّاع است، نه هر قطع عوضی را انسان باید به داد آن قاطع برسد و ارشاد بکند.

۲

احتمال سوم کلام مرحوم کاشف الغطا

 برویم سراغ احتمال سوم که ظاهرا مقصود آقای کاشف الغطاء این سومی باید باشد، ایشان که می‏گوید قطع قطّاع معتبر نیست مقصودشان این است یعنی اگر کسی قطع پیدا کرد به یک عبادتی، آن عبادت را سالها انجام داد بعد معلوم شد جهل مرکب است آخر قطع که همیشه مطابق با واقع نیست من الان قطع پیدا می‏کنم که حکم الله واقعی آن است خوب در این حال قطعم احتمال اشتباه نمی‏دهم کأنَّ دارم می‏بینم که شارع به من می‏گوید این کار را بکن ولی ممکن است خلاف واقع باشد که اسمش جهل مرکب است یک کسی قطع پیدا کرده به یک امر عبادی حالا آن امر عبادی را انجام داده بعد معلوم شده که این جهل مرکب است این خیال می‏کرده حکم الله واقعی در حقش چنین است خوب ایشان می‏خواهد بگوید این آدمی که این قطع را پیدا کرده اگر متعارف باشد قطعش معتبر است دیگر آن اعمالش را هم نمی‏خواهد تکرار بکند اما اگر این آدمی که این قطع را پیدا کرده یک آدم قطاعی است اعمالش به درد نمی‏خورد اگر این باشد مقصودشان بد نیست.

عنایت بفرمایید: ان ارید اگر اراده کرده یعنی ان ارادَ کاشف الغطاء بذلک یعنی به عدم اعتبار قطع قطّاع که خیلی احتمال قویی است همین سومی مراد آقای به حساب کاشف الغطاء باشد اراده کرده که اَنّهُ یعنی قطّاع بعد انکشاف الواقع یعنی بعد از اینکه معلوم شد جهل مرکب است قطع داشته به یک مطلبی طبق آن قطعش هم بیچاره عمل کرده مدتها هم گذشته بعد معلوم شد که جهل مرکب است، انکشاف واقع معنایش این است یعنی بعد معلوم شد که آن قعطش جهل مرکب بوده واقع که برایش کشف شد ایشان مقصودش این است یک همچنین قطاعی لایجزی یعنی لایکفی مجزی یعنی مکفی، مجزی نیست ما أتی به علی طبق قطعه، یعنی آن کارهایی که این آدم قطّاع بر طبق آن قطعش انجام داده ایشان می‏گوید معتبر نیست قطع قطّاع یعنی این اعمالش مُکفی نیست باید تمام آن اعمالی که طبق آن قطعش انجام داده اگر دیگران انجام می‏دادند متعارف بودند اعمالشان درست بود مکفی بود اما چون این قطّاع است عملش مکفی نیست ببینیم مراد آقای کاشف الغطاء این است، می‏گوید مکفی نیست آن عملی که اِطیان کرده بر طبق قطعش، این است مرادشان فهو ایضا حق فی ‏الجمله این هم باز فی ‏الجمله خوب است یعنی چی؟ یعنی فی ‏الجمله باطل است در دو صورت تصور می‏شود این حکم واقعی که مثال زدیم در یک صورت فی‏ الجمله باطل است در یک صورت خوب است. این لأنّ علت بطلان جمله است عنایت بکنید یک وقت به اشتباه نیفتید ایشان خوب بود اینجا می‏گفت چی؟ باطلُ فی الجمله لأنَّ، آنوقت دو سه تا خط بعد بگوید حقُ فی الجمله لأنَّ، پس این لأنَّ که می‏خوانیم علت بطلان است نه خیال کنید الان ایشان می‏گوید حقٌ فی الجمله لأنَّ، یعنی این مثالی که الان می‏خواهیم بیاوریم مال حقش است، نه. این مثالی که الان می‏خواهیم بیاوریم مال باطلش است لأنّهُ باطلٌ فی الجمله لأنَّ. دو سه تا خط که بعد خواندیم آنجا هم می‏گوییم لأنهُ حقٌ فی الجمله لأنَّ.

 [احکام تکلیفی]

حالا عنایت بفرمایید از خارج باید توضیح بدهیم ما دو جور احکام داریم تکالیفی که خدای متعال به عهده ما گذاشته احکامی که خدای متعال برای ما جعل کرده اینها دو دسته هستند بعضی از احکام حکم رفته روی واقع بما هو واقع، بما هو واقع یعنی چی؟ یعنی اصلاً قطع و اعتقاد من هیچ دخالتی در واقع ندارد ولی بعضی از احکام هست که قطع من دخالت دارد در واقع البته نه تمام الموضوع آن که می‏شود مصوبّه، بعضی از احکام هست که قطع من دخالت دارد یعنی حکم رفته روی واقع و قطع من آن حرفهای روزهای اول خیلی به درد اینجاها می‏خورد، پس ببینید آقا ما دو جور تکلیف داریم یک تکالیفی داریم رفته روی واقع بما هو هو یعنی اصلاً قطع و اعتقاد من هیچ دخالتی در آن حکم واقعی ندارد که حالا مثالش را می‏زنیم. یک احکامی هم داریم رفته روی واقع اما نه بما هو هو، رفته روی واقعی که من هم علم داشته باشم، آن اولی موضوع بسیط است یعنی حکم رفته روی واقع بما هو واقع اصلاً قطع من مدخلیت ندارد، قسم دوم نه موضوع مرکب است حکم رفته روی واقع ولی بما هو هو نیست بلکه رفته روی واقعی که من هم قطع پیدا کنم حالا مثالش را می‏زنم روشن می‏شود. مثال اولی کدام است؟ صحت صلاة مشروط است به طهارت واقعی، یعنی نماز وقتی صحیح است لاصلاة الّا بطهورٍ، نماز وقتی صحیح است که مُتطهر باشد انسان، حدث اصغر حدث اکبر نداشته باشد. خوب پس صحّت صلاة رفته روی طهارت واقعیه بما هو هو یعنی چی؟ یعنی اصلاً قطع من دخالت ندارد نتیج ه‏اش چی می‏شود من الان قطع صد در صد دارم متطهرم می‏ ایستم نماز می‏خوانم بعد نماز یادم می‏افتد عجب دیشب مثلاً جنابتی بوده من باید غسل می‏کردم اینجا نماز من باطل است، حالا اینجا دیگر فرقی نمی‏کند منی که قطع پیدا کردم به اینکه متطهرم آدم متعارفی باشم یا غیر متعارف ببینید حرفتان باطل است آقای کاشف الغطاء، آخر ایشان می‏گوید چی؟ می‏گوید قطّاع عملش مجزی نیست غیر قطّاع مجزی است می‏گوییم این حرف تو باطل است در اینجا قطّاع و غیر قطّاع فرقی نمی‏کند نماز صحتش رفته روی طهارت واقعیه، شما هم که طهارت واقعیه نیاوردید ماتی به بر خلاف مأمور به است، مأمور به طهارت واقعی است ماتی به چیه؟ نماز با حَدس است. پس ببینید طهارت از آن احکامی است که یعنی صحت صلاة در واقع رفته روی طهارت واقعیه ابدا قطع من دخالت ندارد ولو من قطع داشتم متطهرم اما قطع من که من را متطهرم نمی‏کند، من اگر طبق قطعم این نماز را بیاورم بعدها بفهمم که این نماز با جنابت بوده اینجا نماز باطل است حالا من قطع داشتم به طهارت خوب داشته باشم این دیگر فرقی نمی‏کند بین قطّاع و غیر قطاع. چه آدم متعارف قطع به طهارت پیدا بکند بعد معلوم بشود مُحدث بوده، چه آدم قطاع، چرا نماز باطل است؟ برای اینکه ماتی به بر خلاف مأمورُ به است، مأمور به طهارت واقعی بوده که شما نیاوردید.

 امّا یک حکم‏‌هایی داریم که نرفته روی واقع بما هو هو بلکه رفته روی واقعی که من هم بدانم، ببینید موضوع مرکب است یعنی حکم رفته روی واقع ولی به شرطی که بدانم آن حکم واقعی هست مثل قلبه، ببینید قبله و طهارت هر دو شرط نماز است ما در نماز هم قبله شرط است و هم طهارت شرط است اما این دو تا با هم فرق دارد آن شرط است بما هو هو نتیجه ‏اش هم این می‏شد که اگر با قطع به طهارت شما نماز می‏خواندید کشف خلاف می‏شد نماز باطل بود ولو قاطع بودید قطع شما که دخالت ندارد مأمور به واقعا طهارت ماتی به نماز با حَدث باطل، یعنی در دومی چرا اینجاست که فی ‏الجمله حقٌ، ایشان باید این مثال را اول بزند که با آن حقٌ جور در بیاید، اول مثالی که ایشان می‏زند آن باطلٌ است ایشان از نظر چون فرمودند فهو حقٌ اول باید این مثال دومی را می‏زد که در اینجا حرف شما حق است یک نفر یقین دارد که فبله اینطرف است صد در صد، حالا ایستاده نماز خوانده رو به این طرف قبله مقطوعٌ بها است بعد معلوم شده این پشت به قبله بوده این نمازش چطور است؟ اگر این آدمی که قطع به قبله پیدا کرده آدم متعارفی است نمازش درست است. اما اگر غیر متعارف است نمازش باطل است چرا؟ برای اینکه القاطعُ بالقبله صحّ صلاةُ، بنا شد ادلّه شامل افراد متعارف بشود، القاطعُ بالقبله صحّ صلاةُ این شامل کی می‏شود؟ شامل آن کسی که قطعش متعارف بوده امّا آن کسی که غیر متعارف بوده مشمول این دلیل واقع نمی‏شود القاطعُ بالقبله صحّ صلاةُ شامل این آقا نمی‏شود. پس عنایت کردید در آن حکم اولی که طهارت بود حرف ایشان باطلٌ، اما در این حکم دومی که طهارت یعنی قبله باشد حرف ایشان حقٌ، یعنی در این دومی بین قطّاع و غیر قطّاع فرق است، اگر قطّاع باشد این قطع به قبله ‏اش به درد نمی‏خورد مشمول این دلیل واقع نمی‏شود نمازش درست نیست اما اگر قاطع متعارفی بود نمازش درست است.

حالا عنایت بفرمایید

ـ سئوال:...

ـ نه دیگر حالا شاید این جمله تقصیر من است که نگفتم. ببینید آقا طهارت رفته روی واقع، یعنی طهارت واقعیه از ما می‏خواهند، اما قبله واقعیه نمی‏خواهند قبله معلومه می‏خواهند. این چند تا را من باید گفته باشم که ایشان این اشکال را نکنند. خلاصه اینها هر دو شرط است اما ببینید چقدر تفاوت است طهارت واقعیه از ما می‏خواهند تو نماز خوب این آقا طهارت واقعیه نداشته اما قبله واقعیه نمی‏خواهند قبله معلومه می‏خواهند خوب قبله معلومه برای آدمی که قاطع متعارف است قبله معلومه را خوانده نمازش درست است و آن دیگر که چون قطّاع است مشمول این دلیل واقع نمی‏شود نمازش محکوم به بطلان است. پس عنایت بفرمایید

ـ سئوال:...

ـ نجاست طهارت از حَدث است ما طهارت از حدث داریم می‏گوییم، باز آن هم تقصیر من است که توضیح ندادم که شما هم این اشکال را نفرمایید. غرض آن طهارتی که ما می‏گوییم طهارت واقعیه طهارت از حدث است لذا تو حرفهایم هم جنابت و اینها را گفتم مقصودم معلوم بود طهارت از حدث همانی است که شما می‏فرمایید. کسی قطع هم لازم نیست پیدا کند مگر ما می‏خواهیم ظهر نماز بخوانیم قطع پیدا می‏کنیم لباسهایمان پاک است، نه مشغول نماز می‏شویم بعد نماز یادمان می‏افتد عجب لباسمان نجس بوده، پاک است آن نماز هم درست است. غرض طهارتی که ما داریم می‏گوییم طهارت واقعیه آن طهارت از حدث است والّا طهارت از خبث طهارت ظاهریه است آن حکمش ظاهری است.

حالا عنایت بفرمایید آقای کاشف الغطاء شما که می‏فرمایید قطع قطّاع معتبر نیست مقصودتان چیه؟ یعنی اعمالی که طبق قطعش انجام داده می‏خواهید بگویید آن اعمال مُکفی نیست؟ اگر اینطور است فهو باطلٌ فی الجمله لأنَّ، عرض کردم من نمی‏گویم عبارت را عوض کنید فقط تو ذهنتان باشد اینجا فهو باطلٌ این لأنَّ علت فهو باطلٌ است که مثالش همان طهارت واقعیه است آنوقت فهو حقٌ مال مثال بعدی است فهو باطلٌ فی الجمله چرا این حرفتان باطل است؟ یعنی یک جایش حق است یک جایش باطل است این حرف شما در یک حکمی حق است ولی در یک حکمی باطل است. چرا باطل است؟ برای اینکه مکلّف ان کان تکلیفهُ حین العمل مجرّد الواقع، واقع بما هو واقع من عرض کردم این مجرد هم همان است یعنی طهارت از حدث است اگر این مکلّف حین عمل یعنی الان قطع به طهارت پیدا کرده مشغول نماز شده حین عمل این مکلّف است بواقع بما هو واقع، یعنی ازش طهارت واقعیه می‏خواهند یعنی چی واقع بما هو واقع؟ یعنی من دون مدخلیة للاعتقاد، اعتقاد، قطع، علم اینها همه یکی است ابدا قطع من دخالت ندارد یعنی در اینجا حرف شما باطل است چرا؟ برای اینکه بین قطّاع و غیر قطّاع فرقی نمی‏کند الان من قاطع به طهارت هستم مشغول نماز شدم بعد معلوم شدم محدث بودم نماز من باطل است حالا می‏خواهد من آدم قطّاعی باشم یک آدم خوش باوری باشم یا آدم معمولی نماز باطل است چرا؟ ماتی به بر خلاف مأمورٌ به است. لذا در اینجا حرفتان باطل است ماتی به بر خلاف آن مأمورٌ به واقعی است خوب معلوم است که این لایجزی عن الواقع خوب بله این عمل مکفی از واقع نیست ولی فرقی نمی‏کند بین قطّاع و غیر قطاع، فهو باطلٌ در این مثال. و ان کان فهو حقٌ در این مثال، فهو حقٌ جایش اینجاست، این حرف شما بله حق است کجا؟ آنجایی که اعتقادم مدخلیت داشته باشد فیه، فیه یعنی فی الواقع، اگر اعتقاد و قطع مثل قبله، قبله واقعیه از ما نمی‏خواهند قبله‏ای که من هم اعتقاد داشته باشم قبله معتبر، قبله معلومه از ما می‏خواهند اگر یک حکمی بود که اعتقاد و قطع هم دخالت در واقع داشت مثل چی؟ مثل امر شارع بالصلاة الی ما یعتقد کونها قبلةً الان اینجا شارع از ما معتقد القبله می‏خواهد مقطوع القبله می‏خواهد، به ما می‏گوید صَحّ القاطع بالقبله نمازش صحیح است، خوب بنا شد ادلّه منصرف به افراد متعارف باشد این آدمی که الان قاطع به قبله است و نماز خوانده اگر متعارف باشد مشمول این دلیل می‏شود القاطعُ بالقبله صحّ صلاةُ نمازش را دیگر نمی‏خواهد تکرار کند نماز بعدیش را از اینطرف بخواند. اما بنا شد شامل آدمهای غیر متعارف نشود، این القطّاع بالقبله صحَّ صلاةُ شامل قطّاع نمی‏شود لذا این عملش مجزی نیست. این عمل را باید بیاورد. اگر مقصود شما این است که قطع قطاع معتبر نیست در اینجور احکام است فهو حقٌ، حق با شما است. لذا می‏فرماید اگر از احکامی بود که به حساب اعتقاد دخیل در قطع بود مثل امر شارع بالصلاة بالطرف معتقد القبله فانّ قضیة هذا، قضیه یعنی مقتضی هذا هم یعنی مدخلیت هذا یعنی اعتقاد دخل داشته باشد، فانّ مقتضی هذا یعنی این مقتضای این مدخلیت این اعتقاد کفایةُ القطعُ المتعارف یعنی آن دلیلی که می‏گوید القاطع بالقبله نمازش درست است کافی است برای آدمهایی که قطعشان متعارف است، لا قطع القطّاع، چون بنا شد ادلّه شامل افراد منصرف به افراد متعارف باشد فیجبُ علی القطّاع الاعادة ولی لایجبُ علی المتعارف الاعادة، عرض شد پس خلاصه آقای کاشف الغطاء گفته قطع قطّاع معتبر نیست در طریقی هم گفته اما سه احتمال دارد این احتمال سوم ظاهرا مرادش است و حرفی نیست

[اشکال به مرحوم شیخ]

فقط شما یک اشکال اینجا می‏توانید به شیخ بکنید که شما از بحث خارج شدید بنا شد در قطع طریقی محض ما بحث بکنیم الان این مثال قبله‏ای که شما زدید طریقی محض نیست موضوعی علی وجه الطریقیة، بعد این اشکال را یکی از شاگردهای ایشان به استاد کرده گفته آقای شیخ در این مثال دومی که شما تفسیر کردید حرف کاشف الغطاء را از بحث خارج شد چون بحث این است قطع قطّاع در قطع‏‌های طریقی محض اعتبار ندارد این مثال قبله‏ای که شما زدید طریقی محض نیست بلکه موضوعی علی وجه الطریقیةِ یک خرده از بحث رفتید بیرون.

۳

توجیه کلام کاشف الغطا توسط صاحب فصول

ثُمّ انّ بعض المعاصرین، صاحب فصول صفحه ۳۴۳، اگر دارید فصول را صفحه ۳۴۳ همان اول صفحه هذا الجواب لایستقیم عیدی، خیلی نگردید دنبالش این جمله را پیدا بکنید صفحه ۳۴۳، هذا الجواب غیر مستقیمٍ عیدی، آنجا را چهار پنج خط مطالعه بکنید حتما هم مطالعه بکنید چون خود عبارتهای آنجا که مشکل است ایشان هم عوض اینکه بیاید راحت‏ ترش بکند عبارتها را دست برده توش، یعنی عبارتهای صاحب فصول را عینا نقل نکرده خود عینش را هم نقل می‏کرد مشکل بود چه برسد به اینکه دست‏کاری هم کرده ایشان خودش برداشته عبارتها را کم و زیاد کرده که به حساب واضح‏تر باشد، مشکل‏ترش کرده آقای صاحب فصول وجّهَ چی را توجیه کرده؟ حرف کاشف الغطاء را، کاشف الغطائی که گفته قطع قطّاع معتبر نیست آقای صاحب فصول آمده توجیه کرده روز اول هم گفتیم اِشتَهَر بعضُ المعاصرین، یکی ‏اش صاحب فصول است، صاحب فصول توجیه کرده این حرف را یعنی روی موافقت نشان داده به آقای کاشف الغطاء گفته حق با شماست من توجیه هم می‏کنم حرف شما را ایشان می‏فرماید بعض المعاصرین یعنی صاحب فصول در کتاب فصول اول صفحه ۳۴۳، وَجّهَ حکم به عدم اعتبار قطع قطّاع را وجّهَ به چی؟ باَنّهُ پیدا کردید باَنَّهُ را، یک نصف خط رها کنید وجّهَ نه اینکه کاشف الغطاء حکم کرده به عدم اعتبار قطع قطّاع آمده توجیه کرده یعنی قبول داریم آقای کاشف الغطاء که شما حکم کردید به عدم اعتبار قطع قطاع، آمده توجیه کرده بانّهُ یشتَرِطُ ولی قبل از توجیه یک تقیید کرده عنایت کنید آقا کاشف الغطاء عبارتش چی بود؟ می‏گفت قطع قطّاع اعتباری ندارد دیگر قیدی بهش نزد صاحب فصول خوب قبول کرده ولی اول یک قید بهش می‏زند می‏گوید من از دل آقای کاشف الغطاء خبر دارم ولو آن حرفی نزد آمد گفت قطع قطّاع اعتبار ندارد ولی من از تو دلش خبر دارم ایشان یک قطّاع خاصی را گفته دقت کردید قبل از اینکه توجیه را بگوید اعلام موافقت بکند که چرا حرف ایشان خوب است اول یک قید بهش می‏زند می‏گوید این آقای کاشف الغطائی که آمده گفته قطع قطّاع اعتبار ندارد من از دلش خبر دارم هر قطاعی را نمی‏گوید یک قطّاع خاصّی را می‏گوید، کدام قطاع؟ قطاعی که احتمال بدهد حجّیت قطع مشروط است به عدم منع شرعی پس کأنَّ این قید را بگذاریم گردن کاشف الغطاء حالا کاشف الغطاء می‏خواهد با ما حرف بزند چون ایشان می‏گوید من از دلش خبر دارم دیگر الان کاشف الغطاء دارد با ما اینجوری حرف می‏زند لا اعتبارَ بقطع قطاعی که احتمال می‏دهد حجیت قطع مشروط باشد به عدم منع شارع یک همچنین قطاعی را من کاشف الغطاء یک همچنین قطاعی را را می‏گویم قطعش اعتبار ندارد چه قطاعی؟ ولو عبارت آن مطلق است ولی با قید ایشان پس صاحب کاشف الغطاء کأنّ اینجوری فرمودند: من هر قطاعی را نمی‏گویم قطاعی که احتمال می‏دهد حجیت قطع مشروط است به عدم منع شارع مشروط است به اینکه آدم قطّاع نباشد تا شارع بیاید منع کند حالا که این را می‏گوید بعد از اینکه این را گفت حالا می‏خواهیم توجیه کنیم عنایت کنید آقای کاشف الغطاء حکم کرده به عدم اعتبار قطع قطّاع اما نه هر قطّاعی اینجور قطّاع، کدام قطّاع؟ قطّاعی که عَلِمَ یا لااقل احتَمَلَ قطاعی که حالا عَلِم را هم بگذاریم کنار، قطّاعی که احتمالش را بدهد ببینید هر قطّاعی نیست یعنی من کاشف الغطاء اگر گفتم قطع قطّاع اعتبار ندارد چه قطّاعی را گفتم قطّاعی که احتمال بده حجیت قطعش مشروط است به عدم قطاعیت یعنی مشروط است به عدم منع شرعی، یعنی این آقایی که الان قطّاع است احتمال اگر داد که حجیت قطع مشروط است به اینکه شارع منع نکند و من چون قطّاع هستم احتمالش را می‏دهم شارع این قطع من را منع کرده باشد حالا که این معنا این جمله شد مال آقای کاشف الغطاء ببینیم حرف خوبی زده یا نه؟ ایشان می‏گوید بله درست گفته

ـ سئوال:...

ـ یک همچنین قطاعی است، می‏داند خودش و قطّاع یک همچنین احتمالی می‏دهد که شاید قطع من حجّت نباشد. عرض کردیم ایشان دارد می‏گوید حرف باطلی هم هست، عرض کردم حرف باطلی است اصلاً، اینکه ما داریم می‏خوانیم شما فقط این باطل را گوش بدهید شما این باطل را بفهمید چی می‏خواهد بگوید والا حرف باطل است ما هم بعدا ردّش می‏کنیم، اساس حرف آقای صاحب فصول باطل است.

[مبنای مرحوم صاحب فصول]

حالا این هم در ضمن بدانید ایشان هم خیلی قصد قربت ندارد این آقای صاحب فصول که می‏خواهد توجیه کند کاشف الغطاء را، یک مذهبی دارد می‏خواهد آن مذهبش را درست بکند غرض یک روزی اشاره کردیم آقای صاحب فصول قانون ملازمه را قبول ندارد از درس رفتیم بیرون نظرتان است؟ اصولیین یک قانونی دارند به نام قانون ملازمه کلَّ ما حَکمَ به العقل حَکمَ به الشرع، صاحب فصول تو اصولیین این قانون را قبول ندارد در کتاب برائت از جاهای مشکل هم هست آن بحث را بعدا می‏کنیم، آنوقت می‏خواهد آنجا یک کاری بکند کاشف الغطاء را هم همراه خودش بکند تو آن بحث، غرض آقای صاحب فصول قصد قربت ندارد که بیاید حرف کاشف الغطاء را درست کند با این کارها می‏خواهد یک نتیجه دیگری بگیرد فقط همین مقدار در ذهنتان باشد. چرا آقای صاحب فصول به فکر افتاده به آن چه مربوط است، حالا حرف او درست است یا نادرست، حرف او صحیح است یا ناصحیح، چرا ایشان به این فکر افتاده می‏خواهد توجیه بکند این حرف کاشف الغطاء را؟ برای اینکه از لابه ‏لای این حرفها می‏خواهد یک کاری بکند یک استفاده‏ای بکند برای آن انکار قانون ملازمه این را در ذهنتان باشد دنبالش هم نگردید ولی بدانید صرف اینکه آقای صاحب فصول خودش را به زحمت انداخته آمده یک همچنین توجیهاتی می‏کند یک غرضی دارد اما حالا آن غرض را می‏خواهد اینجا پیاده بکند آمده گفته پس بنا شد عرض کردیم داریم حرف صاحب فصول را می‏خوانیم دیگر فقط حرف ایشان را بفهمیم چی می‏خواهد بگوید تا بعد ردّش بکنیم،

آمده گفته این قطاعی که کاشف الغطاء گفته قطعش معتبر نیست هر قطاعی نیست یک قطّاع خاصی است یعنی آن قطاعی که می‏داند یا لااقل احتمالش را می‏دهد که حجیت قطع مشروط است به اینکه آدم قطّاع نباشد چون اگر احتمالش را می‏دهد که اگر قطّاع باشد شارع بیاید منع بکند یک همچنین قطاعی که احتمال می‏دهد که حجیت قطع مشروط به عدم منع است، این عدم کونه قطاعا همان عدم منعی است که من می‏گویم، یعنی یک آدم قطاعی داریم می‏داند قطّاع هم هست احتمال هم می‏دهد که حجیت قطع تا موقعی که شارع منع نکند والّا چون من قطاعم احتمال دارد شارع من را منع بکند آنوقت یک همچنین آدم قطاعی که آقای کاشف الغطاء آمده گفته این قطعش معتبر نیست چرا؟ گفته برای اینکه یشترط در حجیت قطع عدم منع الشارع، این کتابها یک واو دارد غلط است بعد از قطع یک واو گذاشته حتما خطش بزنید البته اینجا هم خط کشیده رویش، یشترطُ در حجیت قطع شرط است که منعی از طرف شارع نیاید از آن قطع. ببینید آقا چی می‏خواهد بگوید حجیت قطع صاحب فصول باز این هم از آن حرفهای باطل است آمده گفته حجیت قطع مشروط به اینکه آدم بداند شارع منعش نکرده باید این را آدم بداند این قطع را شارع منع نکرده تا حجّت باشد. خوب پس بنابراین این قطاعی که ما تصوّرش کردیم فاقد شرط است چرا؟ چون احتمال می‏دهد شارع منع کرده پس آقای کاشف الغطاء درست می‏گوید، می‏گوید قطع اینجور قطّاع معتبر نیست کدام قطّاع است؟ قطّاعی است که احتمال می‏دهد شارع منع کرده باشد خوب آنوقت چی می‏شود؟ می‏گوید این آدم قطّاع اینجوری قطعش فاقد شرط حجیت است چون شرط حجیت قطع این است که آدم بداند منعی از طرف شارع نیامده خوب این فاقد این شرط است چون احتمال می‏دهد منع از طرف شارع بیاید پس قطعش حجت نیست حق با آقای کاشف الغطاء است.

عنایت بفرمایید آمده گفته برای اینکه این فاقد است یک همچنین قطاعی فاقد حجیت قطع است چرا؟ برای اینکه شرط حجیت قطع این است که آدم بداند منعی از طرف شارع نیامده و این قطّاع احتمال منع می‏دهد پس شرط حجیت قطع را ندارد. حالا که شرط حجیت قطع را ندارد قطعش اعتبار ندارد. و ان کان العقل ایضا، حتما ایضا غلط است شما تو عبارت فصول ببینید اصلاً عبارت ایضا ندارد ایشان دست برده تو عبارتها یکی دو تا کلمه هم اضافه کردند حتما حتما مراجعه کنید تحققا از من نپذیرید، غرض این ایضا غلط است هم عبارت را خراب می‏کند و هم مراد صاحب فصول نیست، و هم تو کلامش هم نیست. اگر چه عقل قاطع به عدم منع است، درست است عقل یقین دارد که شارع منع نمی‏کند چرا؟ برای اینکه مستلزم تناقض است، قبلها گفتیم اگر بخواهد شارع جلوگیری از قطع طریقی بکند مستلزم تناقض است، می‏گوید اگر چه قبل قاطع است عقل به اینکه شارع منع نمی‏کند درست است این مطلب الّا انّه اذا احتمل اما این آقا احتمالش را می‏دهد همین قدر که احتمال منع می‏دهد پس شرط حجیت قطع را ندارد. وقتی که احتمال منع را می‏دهد لایحکم بحجّیة، پس کی یحکم، عنایت کنید چه جوری می‏خوانم این عبارت را، این آقا چون که احتمال منع می‏دهد لایحکم بحجیة القطعِ پس کی یحکم بحجیة القطع؟ یحکم بحجیة القطع ظاهرا ما لم یثبت المنع. آنموقع که ثابت بشود منع نیامده است. ایشان می‏فرماید چون این آقای قاطع احتمال این معنا را می‏دهد حجیت ندارد.

من دیگر بیشتر از این نمی‏توانم توضیح بدهم خیلی هم فکر کردم خلاصه فکرم به این رسید سه چهار خط فارسی این را من نوشتم رفقا بنویسند مدتی هم معطّل شدم واقعا حالا ما معنا هم کردیم ولی می‏دانم الان خیلی از رفقا شاید متوجه نشدند اینهایی که من عرض کردم از تو عبارت در نمی‏آید. اولاً عبارت فصول را ببینید که معلوم هم بشود این ایضا زیادی است بعد هم عبارت ایشان را با این توضیحاتی که من دادم مطالعه بکنید تندی هم یک نگاه نکنید بعد که اگر دیدید معنا خیلی روشن نیست این سه چهار خط فارسی را حالا پنج شش دقیقه هم طول می‏کشد تا ما بخوانیم، علی کل حال بنویسید که دیگر یک قدری عبارت روشن‏تر بشود.

علت آن وضع همین است دیگر توجیه کرده بود علت عدم حجیت قطع قطّاع از نظر صاحب فصول فقدان شرط حجیت قطع می‏باشد زیرا حجیت قطع به نظر ایشان مشروط است به عدم منع حجیت آن از طرف شارع، زیرا حجیت قطع به نظر ایشان که گفت «یشترطُ فی حجیة القطع عدم المنع دارم این را معنا می‏کنم»

ـ سئوال:...

ـ برای درس من مکرر به ایشان گفتم درس آمدن ایشان خیلی ثواب دارد ممکن است بعضی از جاها را هم نفهمد اما همین قدر که باعث خنده آقایان می‏شود خوشحال باشد ایشان ثواب می‏دهند بهش.

و چون قطّاع در ما نحنُ فیه بخاطر قطّاعیتش احتمال چنین منعی از طرف شارع می‏دهد، عرض کردم دوباره می‏خوانم، چه آن قطّاعی که آقای صاحب فصول قید بهش زد چه قطّاع در ما نحنُ فیه، و چون قطّاع در ما نحنُ فیه بخاطر قطّاعیتش احتمال چنین منعی از طرف شارع می‏دهد قهرا قطعش فاقد شرط حجیت می‏گردد و نتیجتا محکوم به عدم حجیت می‏شود البته عقل مستقل و ان کانَ البته عقل مستقل اگر چه قاطع است به عدم امکان منع شرعی از طرف شارع و ان کانَ، الّا اینکه پس از تسلیم اشتراط حجیت قطع به عدم منع شرعی و فَقد این شرط نسبت به قطع قطّاع چاره‏ ای نیست غیر از حکم به عدم اعتبار قطع قطّاع کما حَکم به این کاشف الغطاء.

دیگر هر کجا کسری دارد وسطهایش را پر کنید، علت عدم حجیت قطع قطّاع از نظر صاحب فصول فقدان شرط حجیت قطع می‏باشد. زیرا حجیت قطع به نظر ایشان مشروط است به عدم منع حجیت آن از طرف شارع، و چون قطّاع در ما نحنُ فیه بخاطر قطّاعیتش احتمال چنین منعی از طرف شارع می‏دهد قهرا قطعش فاقد شرط حجیت می‏گردد و نتیجتا محکوم به عدم حجیت می‏شود. البته عقل مستقل اگر چه قاطع است به عدم امکان منع شرعی از طرف شارع الّا اینکه پس از تسلیم اشتراط حجیت قطع به عدم منع شرعی و فقد این شرط نسبت به قطع قطّاع چاره ‏ای نیست غیر از حکم به عدم اعتبار قطع قطّاع کما حکم بهِ کاشف الغطاء.

انشاءالله تا فردا.

لم يفرّق أيضا بين القطّاع وغيره.

وإن اريد بذلك أنّه بعد انكشاف الواقع لا يجزي ما أتى به على طبق قطعه ، فهو أيضا حقّ في الجملة ؛ لأنّ المكلّف إن كان تكليفه حين العمل مجرّد الواقع من دون مدخليّة للاعتقاد ، فالمأتيّ به المخالف للواقع لا يجزي عن الواقع ، سواء القطّاع وغيره. وإن كان للاعتقاد مدخل فيه ـ كما في أمر الشارع بالصلاة إلى ما يعتقد كونها قبلة ـ فإنّ قضيّة هذا كفاية القطع المتعارف ، لا قطع القطّاع ، فيجب عليه الإعادة وإن لم تجب على غيره.

توجيه الحكم بعدم اعتبار قطع القطّاع

ثمّ إنّ بعض المعاصرين (١) وجّه الحكم بعدم اعتبار قطع القطّاع ـ بعد تقييده بما إذا علم القطّاع أو احتمل أن يكون حجيّة قطعه مشروطة بعدم كونه قطّاعا ـ : بأنّه يشترط في حجّية القطع عدم منع الشارع عنه وإن كان العقل أيضا قد يقطع بعدم المنع ، إلاّ أنّه إذا احتمل المنع يحكم بحجّية القطع ظاهرا ما لم يثبت المنع.

مناقشة التوجيه المذكور

وأنت خبير بأنّه يكفي في فساد ذلك عدم تصوّر القطع بشيء وعدم ترتيب آثار ذلك الشيء عليه مع فرض كون الآثار آثارا له.

والعجب أنّ المعاصر مثّل لذلك بما إذا قال المولى لعبده : لا تعتمد في معرفة أوامري على ما تقطع به من قبل عقلك ، أو يؤدّي إليه حدسك ، بل اقتصر على ما يصل إليك منّي بطريق المشافهة أو المراسلة (٢). وفساده يظهر ممّا سبق من أوّل المسألة إلى هنا.

__________________

(١) هو صاحب الفصول في الفصول : ٣٤٣.

(٢) كذا في (م) ، وفي غيرها : «والمراسلة».