حکم سلبی پنجم: وجود، جزء ندارد.
زیرا برای جزء سه چیز بیشتر قابل تصور نیست: جزء یا خارجی است یا عقلی و یا جزء مقداری.
جزء عقلی عبارت است از جنس و فصل شیء زیرا وقتی در عقل میخواهیم ذات چیزی را بیان کنیم میگوییم: انسان مثلا حیوان و ناطق است. و الا در خارج این دو به وجود واحد موجود میباشد. جنس و فصل از اجزاء عقلیه هستند.
جزء خارجی عبارت از ماده و صورت است. موجوداتی که جسم هستند دارای صورت و ماده هستند زیرا جسم موجودی است مرکب. چیزی که در جسم در همهی حالات جسم ثابت است ماده نام دارد. مثلا اگر جسم، اورانیوم باشد آن چیز هست و اگر چوب و یا سنگ هم باشد باز آن شیء هست. این ماده صورتهای مختلف را به خود میگیرد به این گونه که گاه حقیقت چوبی را به خود میگیرد و گاه چیز دیگری را.
همچنین میبینیم که آن حقیقت چوبی (صورت) آثاری دارد که غیر از چیز دیگر است. هر دو در خارج وجود دارد و به تحلیل عقلی نیستند. اینها چیزی است که هرچند عقل آنها را میفهمد ولی این گونه نیست که عقل در مقام تحلیل به آن برسد بلکه چیزهایی هستند که در خارج وجود دارند.
جزء مقداری به این معنا است که آن شیء دارای مقدار است و هر مقداری دارای جزء میباشد. مقدار گاهی حجم است و گاه خط، سطح و گاه عدد. همهی آنها دارای اجزاء هستند مثلا دو، حاصل از دو تا یک است. همچنین خط به اجزاء کمتری قابل تقسیم است.
بنا بر این خط همواره قابل تقسیم است. بله ممکن است از نظر خارجی به حدی کوتاه باشد که ابزار و ادوات نتوانند آن را تقسیم کنند ولی به تحلیل عقلی امکان تقسیم در آن وجود دارد. بله نقطه چیزی است که قابلیت تقسیم ندارد ولی خط یعنی چیزی که طول دارد و چنین چیزی قابل تقسیم میباشد.
حال باید ثابت کنیم که وجود هیچ یک از اینها را ندارد تا ثابت شود وجود، جزء ندارد.
اما وجود جزء عقلی ندارد (جنس و فصل ندارد) زیرا در این صورت جنس وجود یا وجود است یا غیر وجود. برای توضیح این مطلب به دو نکته که در منطق خواندیم اشاره میکنیم:
نکتهی اول: در منطق خواندیم که فصل مقوّم نوع است یعنی نوع، یک ماهیت مرکبی است که قوام و یکی از اجزائش فصل است. فصل، از اجزاء سازندهی نوع است.
اما فصل نسبت به جنس مقوّم نیست زیرا در کنار جنس است و نمیتواند در حقیقت جنس دخالت داشته باشد. زیرا وقتی میگوییم: حیوان ناطق. ناطق داخل در حیوان نیست زیرا حیوان عبارت است از جسم نام حساس متحرک بالاراده. بنا بر این فصل مقسم جنس است یعنی جنس را به دو قسم تقسیم میکند و میگوید: حیوان بر دو قسم است ناطق و غیر ناطق. هکذا صاهق، طائر و مانند آن هر کدام جنس را به دو قسم تقسیم میکند.
نکتهی دوم: مسألهی دومی که در منطق خواندیم این است که فصل، محصّل جنس میباشد به این معنا که جنس امری است مبهم و خود به خود وجود خارجی ندارد. ما در خارج جسم بدون فصل نداریم. در خارج جسم متحرک حساس متحرک بالاراده یا باید ناطق باشد که انسان شود و موجود شود و یا فصل دیگری با آن همراه گردد.
جنس از لحاظ وجود خارجی امری است مبهم و باید با فصل متحصل و متحقق شود.
حال با توجه به این دو مقدمه میگوییم: وجود جنس ندارد زیرا
اگر بخواهد جنس داشته باشد یا جنس آن وجود است یا غیر وجود: اگر بخواهد جنس آن وجود داشته باشد لازمهاش این است است که فصل که باید محصّل جنس باشد مقوّم آن شود:
توضیح ذلک: زیرا اگر بخواهد جنس و فصل داشته باشد نوع میشود در نتیجه دارای اجزاء میباشد که یک جزء آن وجود است در نتیجه فصل که میبایست محصّل آن باشد مقوّم آن میشود. زیرا فصل محصّل جنس میباشد و به جنس وجود میدهد. حال در ما نحن فیه جنس خودش موجود است بنا بر این فصل ذات او را به او میدهد از این رو فصل مقوّم آن است نه محصّل آن.
اگر هم جنس آن غیر از وجود باشد گفتیم فرض بر این است که غیر از وجود چیزی موجود نیست.
وقتی جنس را توانستیم باطل کنیم دیگر لازم نیست ثابت کنیم فصل هم ندارد زیرا فصل متفرع بر جنس است.