درس مکاسب - بیع

جلسه ۶: حقیقت بیع ۶

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

۲

نقد معنای اول «الایجاب المتعقب للقبول»

«أقول امّا البيع بمعني الايجاب المتعقّب للقبول، فالظاهر أنّه ليس مقابلاً للأوّل».

نقد و بررسی شیخ نسبت به کلام صاحب «مقابس» درباره معانی «بیع»

مرحوم شیخ فرمودند که مرحوم تستري -صاحب مقابس- براي کلمه «بيع» سه معناي ديگر ذکر فرموده که در بحث گذشته بيان شد. امروز به نقد و بررسی مرحوم شيخ و صحت و عدم صحت اين معانی ثلاثه می‌پردازیم. معناي اول اين بود که بيع، «تمليک عين بمال» است، اما با قيد «تعقب للقبول»، در صورتي به معامله‌اي بيع گفته می‌شود که بعد از «تمليک عين بمال» از طرف بایع، مشتري «قبلت» بگويد، اما اگر نگفت، اين «تمليک عين بمال»، عنوان بيع را ندارد.

مرحوم شيخ در مقام جواب مي‌فرمايد که محقق تستری از محل بحث خارج شده است، محل بحث در معناي بيع است، در مستعمل فيه بيع يا در موضوع له آن، اما آنچه ایشان بیان می‌کند يکي از مصاديق بيع است. در توضيح مطلب، مي‌فرمايند: بيع، خودش يک معنايي دارد، معناي بيع «انشاءُ تمليک عين بمال» است، منتهي يک قرينه مقاميه معمولاً وجود دارد که با وجود آن، وقتي کلمه «بيع» استعمال مي‌شود، در عرف به بيعي که قبول دنبال آن آمده، انصراف پيدا مي‌کند. «شرطية التعقب للقبول»، مربوط به فردي از افراد بيع است که از قرينه خارجيه و مقاميه استفاده مي‌شود. کسي که در مقام بيان اين است که بگويد يک معامله کامل انجام دادم، وقتي گفت: «من فروختم»، این قرينه مقاميه دلالت می‌کند بر اينکه مشتري هم «قبلت» را گفته است. بنابراین «قبلت» در موضوع له و مستعمل فيه کلمه‌ي «بيع» وجود ندارد.

توضيح مطلب

مرحوم شيخ در توضيح مطلب، مي‌فرمايند: يک انتقال خارجي داريم و يک انتقال انشائي. انتقال خارجي يعني در واقع ملکيت مال به مشتري منتقل شود. آنچه که مال بايع بوده، به مشتري انتقال پيدا کند. اين را انتقال خارجي مي گويند كه در آن «قبول» شرط بناي انتقال خارجي است، اما در انتقال انشائي فقط ايجاب بايع مؤثر است. بايع وقتي گفت: «ملکتک» يا «بعتک»، با اين «ملکتک» و «بعتک»، «انتقال» و «بيع» را انشاء مي‌کند. در بيع و انتقال انشائي، قبول هيچ دخالتي ندارد. بله، در عالم خارج، اگر مال بخواهد خارجاً و واقعاً به ملک مشتري منتقل شود، قبول در آن دخالت دارد. مرحوم شيخ مي‌فرمايند صاحب «مقابس» اشتباهي که کرده، اين است که گمان کرده مسئله «بيع» از مقوله «کسر و انکسار» است، در حالي که «بيع» از مقوله «ايجاب و وجوب» است. مقصود شيخ اين است که کسر و انکسار مربوط به امور خارجيه است، لذا در ادبيات گفته مي شود: «کسرَ فانکسرَ»، وقتي که کسرَ محقق شود انکسار لامحاله دنبال آن مي آيد.

صاحب «مقابس» گمان کرده که «بيع» از مقوله «کسر و انکسار» است، يعني امكان ندارد بيع باشد، ملکيت مشتري محقق نشده باشد، در حالي که از مقوله «ايجاب و وجوب» است. صيغه امر مفادش عبارت از وجوب است، خود صيغه، انشاء الايجاب است، وقتي مولا مي‌گويد: «إفعل»، با إفعل، ايجاب را انشاء مي کند، اما با انشاء ايجاب تحقق وجوب حتمی نیست. در اصول گفته شده که اگر «صيغه افعل» از عالي، مثلا مولا صادر شود «تدلّ علي الوجوب»، اما اگر همين «صيغه افعل» را داني به عالي بگويد، «لا تدلّ علي الوجوب»، در حالی‌که هر دو «انشاء الايجاب» کردند. اگر عالي بگويد: «افعل»، ايجاب انشاء می‌شود، داني بگويد: «افعل»، ايجاب انشاء می‌شود، اما چون «ايجاب و وجوب» از امور اعتباريه است، تفکيک بين آنها امکان دارد، یعنی وقتی عالي مي‌گويد افعل، هم ايجاب است و هم وجوب. ولی وقتی داني مي‌گويد، فقط ايجاب است. در يک کلمه، مسئله کسر و انکسار مربوط به امور خارجيه و واقعيه است و مسئله ايجاب و وجوب مربوط به امور اعتباريه. در کسر و انکسار تفکيک معقول نيست، اگر کسرَ باشد دنبال آن انکسرَ هم هست، اما در ايجاب و وجوب، تفکيک امکان دارد.

به بيانی روشن‌تر، صاحب «مقابس» بين انتقال خارجي و انتقال انشائي، بين بيع واقعي و بيع انشائي خلط کرده، در حالی‌که مقام، مقام تعريف بيع انشائي است، یعنی درصدد این هستیم که بدانیم به چه انشائي، بيع گفته می‌شود؟ در چنین انشائي مفهوم «قبول» دخالت ندارد.

۳

نقد معنای دوم «الانتقال»

معناي دوم صاحب «مقابس» اين بود که «بيع» را به «اثر حاصل از ايجاب و قبول» معنا کرده بود، بيع يعني انتقال، مرحوم شيخ در جواب مي‌فرمايد: به لغت که مراجعه کنید، چنین معنایی را نمی‌یابید، به عرف هم که مراجعه کنيد، چنین معنایی عرفيت ندارد. ريشه تفسير «بيع» به انتقال، منحصر در کلام شيخ طوسي در کتاب «مبسوط» است -شيخ طوسي عظمت بزرگي داشت، فقها تا مدتها بعد از زمان ایشان از او تبعيت مي‌کردند- جماعتي به تبع شيخ طوسي، بيع را به معناي انتقال تعریف کردند. مرحوم شیخ مي‌فرمايد بله، توجيهي براي این معنا می‌توان ارائه داد، اما توجيهش بسيار تکلف دارد، گفته شود شيخ طوسي بيع به معناي مبيعيّت را معنا کرده، نه بيع به معنای مصدری را. بيع به معناي مبيعيت يعني به چه چیزی مبيع گفته می‌شود. مبيع چیزی است که به مشتري منتقل شده باشد.

۴

نقد معنای سوم «العقد المركب من الايجاب و القبول»

معناي سوم بيع عبارت بود از: عقد لفظي مرکب از ايجاب و قبول، مرحوم شهيد ثاني تصريح کردند كه بيع را می‌توان به عقد معنا کرد [لفظ بیع را بکار ببریم در معنای عقد]، ولي اين استعمال مجازي است، به علاقه سببيت و مسببيت، چون ايجاب و قبول که عقد لفظي است سبب است براي بيع، آنچه براي مسبب وضع شده، يعني «بيع»، اطلاق مي شود و اراده سبب آن مي شود که عقد لفظي است. مرحوم شيخ مي‌فرمايند: ظاهر اين کلام، مبتلا به اشکال است كه آن را بيان مي کنيم و از آن جواب مي دهيم تا کلام شهيد ثاني توجيه شود. اشکال اين است که بحث در بيع انشائي است، مسبب که عبارت از بيع انشائي است، سببش منحصر در ايجاب است. ایجاب تنها یعنی آنچه از بایع صادر می‌شود «سببٌ للبيع الانشائي»، پس صحيح نيست گفته شود: عقد سبب براي بيع انشائي است، آنچه که براي بيع انشائي سببيت دارد، ايجاب تنها است. پس كلام شهيد كه گفت: بين عقد و بيع علاقه سببيت است، صحيح نيست، چون علاقه سببيت بين ايجاب انشائي و بيع انشائي است.

بنابراين بايد گفته شود مراد شهيد از بيع، بيع مؤثر «في نظر الشارع» است، يعني «مسبب»، بيع مؤثر و صحيح در نظر شارع است، لذا سببش خود عقد است و ايجاب تنها نمي تواند سبب براي بيع صحيح «في نظر شارع» باشد، ايجاب و قبول باهم سبب براي بيع شرعي صحيح يا همان مسبب هستند.

با این بيان شيخ علاقه سببيت بین ایجاب و قبول با بیع شرعی صحیح درست مي‌شود. ولي ممكن است کسي اشكال كند، بيع به اين معنا، يعني بيع مؤثر و صحيح در نظر شارع نداريم. مرحوم شيخ براي حل اين اشکال مي‌فرمايند: در برخي روايات و آيات کلمه «بيع» استعمال شده و به همين معنا نظر دارد، مثلاً در روايات داريم «لزم البيع»، يعني بيع انشائي «لزِمَ»، يا «لزم البيع»، يعني همان بيع صحيح شرعي. «وجب البيع» يا «اقال البيع»، در «بيع را اقاله کردند»، کدام بيع مراد است؟ بيع صحيح شرعي مراد است. بحث مرحوم شيخ با صاحب «مقابس» در اينجا تمام مي‌شود.

۵

بيع اسم است براي عقد صحيح عرفي

مرحوم شيخ مطلبي را از «ثم» آغاز مي كنند که محشين مکاسب از چگونگي ارتباطش به قبل دارد به سختي افتادند. به نظر مي رسد اين مطلب، ربطي به مطلب ماقبل ندارد.

ايشان ابتدا کلامي را از شهيد ثاني در كتاب «مسالک» نقل مي كند و بعد کلامي را از كتاب «قواعد» شهيد اول. شهيد ثاني در کتاب «مسالک»، فرموده: الفاظ بيع، و غير بيع مثل اجاره و بطور کلي الفاظي که در باب معاملات است استعمالشان فقط در صحيح است، يعني به «بيع صحيح»، «بيعٌ» گفته مي شود. به «اجاره صحيح»، «اجارهٌ» گفته مي شود، به «نکاح صحيح»، «نکاحٌ» گفته مي شود. دليلشان مسئله تبادر و صحت سلب است که نيازي به توضيح ندارد و مي‌فرمايند يک فرع فقهي در باب اقرار وجود دارد که شاهد بر اين مطلب است؛ اگر زيد و عمرو بر سر مالي با هم نزاع داشته باشند و زيد به بيعي اقرار کند و بگويد: من چيزي را به عمرو فروخته ام. اين اقرار به بيع را بر بيع صحيح حمل مي‌کنند، بنابراین اگر بعداً ادعا کند مراد من از بيع، بيع فاسد بود، «لم يسمع اجماعاً»، هيچ فقيهي اين ادعا را نمي‌پذيرد، بطلان این ادعا، شاهد است که الفاظ معاملات را بايد حمل بر صحيح کرد.

اما شهيد اول در «قواعد» فرموده: ماهيات جعليه، يعني ماهياتي که شارع جعل کرده، مثل صلاة و صوم، به عبارت دیگر ماهیاتی که در عرف عقلاء رايج نبوده و از آنها اطلاع نداشتند، شارع آنها جعل کرده، و همچنين در ساير عقود، الفاظ معاملات حمل بر صحيح می‌شوند، یعنی فقط بايد در صحیح استعمال شوند. يک مورد فقط استثناء است، آن هم مسئله حج است، چرا‌كه خصوصيتي در باب حج هست. اگر کسي حجش را شروع کند –این مطلب در شرح لمعه هم بیان شده- و در اواسط عملي انجام دهد که موجب فساد حجش شود، فرمودند که اتمام اين حج واجب است ولو اينکه اين حج فاسد است. فقط در باب حج کلمه حج هم بر صحيح اطلاق مي‌شود و هم بر فاسد، اما سائر امور فقط بر صحيح اطلاق مي‌شوند.

مرحوم شیخ بعد از بیان اين دو مطلب، شروع به نقد آنها می‌کنند که در جلسه بعد به آن پرداخته می‌شود.

۶

تطبیق نقد معنا اول بیع در نظر صاحب مقابس

«اقول اما البيع بمعني الايجاب المتعقب للقبول»، معناي اول بيع: ايجاب يعني همان «تمليک عينٍ بمال» که به دنبالش قبول بیاید، «فالظاهر انّه ليس مقابلاً للأول»، مقابل با معناي اول نيست. مراد از «اول» همان «تمليک انشاء و تمليک عين بمال» است که ذکر کردیم. «وإنّما هو فردٌ انصرف إليه اللفظ»، لفظ بيع به اين فرد انصراف پيدا مي‌کند، کجا؟ «في مقام قيام القرينه»، جایي که قرينه قائم است «علي ارادة الايجاب المثمر» بر اينکه متکلم مي‌خواهد بگويد يک ايجاب مثمر، ايجاب مفيد فائده‌‌اي را انشاء‌کردم. «اذ لا ثمرة في الايجاب المجرّد»، در ايجاب تنها، ثمره اي وجود ندارد، «فقول المخبر «بعتُ» انّما اراد الايجاب المقيد»، وقتي کسی مي‌گويد «بعت»، ايجاب مقيّد را اراده کرده است، يعني ايجاب مثمر، ايجاب مثمر يعني ايجابي که پشت سرش قبول آمده است. «فالقيد»، يعني قيد قبول [یعنی ایجاب مثمر]، «مستفادٌ من الخارج»، يعني خارج از معناي بيع، از قرينه خارجيه که همان قرينه مقاميه است، گوینده در مقام اين است که بگويد «من بيع مؤثري انجام دادم»، «لا انّ البيعَ»، نه اينکه ايجاب مثمر را اراده کنند و خود لفظ «بيع» در «ايجاب المتعقب للقبول» استعمال شده باشد. در يک کلمه مراد مرحوم شيخ این است که محل بحث در معناي بيع است، نه يکي از افراد بيع که لفظ بيع با وجود قرينه به او انصراف پيدا مي‌کند.

در ادامه مي‌فرمايند: نظيراين مطلب که «قبول» در معناي «بيع» دخالت ندارد در سه تا لفظ ديگر هم هست؛ اگر ايجاب با لفظ «نقلتُ» گفته شود، بايع بگويد: «نقلتک» يا «أبدلتک»، يا با لفظ «ملک» بگويد: «ملکتک»، در معناي هيچ یک از اين الفاظ «قبول» وجود ندارد. «وکذلک لفظ «النقل» و «الابدال» و «التمليک» و شبهها»، در حالي که «لم يقل احدٌ بانّ تعقبّ القبول له دخلٌ في معناها»، کسي نگفته «التعقب للقبول» دخالتي در معناي اين الفاظ دارد. مسأله کمی جای تأمل دارد، چطور بين این معانی تفکيک شده؟ از طرفی صاحب «مقابس» درباره کلمه «بيع» مي‌‌گويد: بعضي‌ها قبول را در آن دخیل می‌دانند، اما درباره «نقلت»، «ابدلت» و«ملکت»، «لم يقل احدٌ»، در حالي که اين الفاظ غالبش با کلمه بيع مرادف هستند. چه نکته‌ای در ذهن فقها بوده که کلمه «بيع» را متفاوت از آن سه لفظ دانستند؟ مرحوم شيخ با آن مقام فقاهتي که داشته از عبارتش به روشني استفاده مي‌‌شود که بين اين این الفاظ بايد تفکيکي قائل شویم که در معنای «بیع» احتمال دخالت قبول داده می‌شود برخلاف سه لفظ دیگر که احدی از فقها نگفته که قبول در آن دخالت دارد.

«نعم تحقق القبول شرطٌ للانتقال في الخارج»، دو انتقال وجود دارد؛ خارجی و انشائی، مرحوم شیخ مي فرمايد: قبول شرط انتقال خارجي است، «لا في نظر الناقل»، مراد از «في نظر الناقل»، نقل انشائي است. نقلي که ناقل مي‌کند، نقل انشائي است، ناقل و بايع و موجب وقتي مي‌‌گويد: «ملکت» و «بعت»، براي تحقق معناي بعت، قبول مشتري دخالت ندارد، اما براي انتقال خارجي، يعني در عالم خارج، البته نه نقل مکاني، بلکه مراد انتقال خارجي در امور اعتباريه است، يعني عقلاء اعتبار کنند، تا الآن خارجاً مي‌گفتند اين کتاب مال بايع است، اما بعد از معامله بگویند اين کتاب مال مشتري است، در انتقال خارجي قبول معتبر است. اما در انتقال انشائی و در بیع انشائی، یعنی بایع بخواهد انشاء کند «بعتُ» در مفهوم این بیع انشائی قبول مشتری دخالت ندارد.

«اذ التأثير»، «اذ»، تعليل برای « لا في نظر الناقل » است، يعني چرا در نظر ناقل و بيع انشائي، قبول دخالت ندارد؟ «اذ التأثير لا ينفک عن الأثر»، تأثير يعني «تأثير المؤثر»، اگر ايجاب بخواهد اثر خودش را بگذارد، با گفتن «بعتک» از سوی بایع می‌گذارد، اثرش انتقال انشائي است که بين اين اثر و مؤثر جدايي معقول نيست.

«فالبيع و ما يساوي معنیً»، بيع و آنچه به معناي بيع است، مثل «نقل» و «ابدال»، «من قبيل الايجاب والوجوب لا الکسرِ والانکسار»، از قبيل ايجاب و وجوب است، ايجاب و وجوب از امور انشائي است. بين ايجاب و وجوب تفکيک امکان دارد، يعني ممکن است ايجاب باشد، اما وجوب نباشد. «لا من قبيل الکسر والانکسار»، کسر و انکسار مربوط به امور واقعيه خارجيه است، معقول نيست گفته شود: کسر هست، اما انکسر نیست. «کما تخيّله بعض»، «بعض»، صاحب «مقابس» است، ایشان گمان کرده مقوله «بيع» از مقوله «کسر و انکسار» است، اگر بيع محقق شود حتماً ملکيت واقعيه هست.

«فتأمّل»، در «فتأمل» اختلاف شده، در دوره‌هاي قبل توضيح داديم که ممکن است برای «فتامل» در حواشي مکاسب پنج معنا ذکر شود، اين بستگي به قدرت علمي کسي دارد که بحث را ملاحظه مي‌کند، هر کسي به فراخور قدرت علمي خودش، وجهي براي آن بيان مي‌‌کند، مرحوم سيد در حاشيه در وجه «فتأمل» فرموده که قبول نداريم بيع از قبیل ايجاب و وجوب باشد، چون بيع از عقود است، ايجاب مربوط به ايقاعات است. و در آخر فرمودند به نظر ما، بيع از قبيل کسر و انکسار است، يعني نظريه صاحب «مقابس» را قبول کردند.

«و منه يظهر»، از اين جوابي که به صاحب «مقابس» داديم، «يظهر ضعف اخذ القيد المذکور في معني البیع المصطلح»، دقت داشته باشید جایي که مرحوم شیخ معناي اول را از صاحب «مقابس» نقل کرد، فرمود: «وإليه نظر بعض مشايخنا حيث اخذ قيد التعقب بالقبول في تعريف البيع المصطلح»، در این فراز مي‌خواهند بفرمايند کلام بعض مشايخنا نادرست است. بعض المشايخ معناي اصطلاحي بیع را همراه با قيد «تعقب للقبول»، قبول کرداند، شيخ می‌فرماید از جوابي که به صاحب «مقابس» داديم ضعف این کلام هم روشن مي‌شود، یعنی نمي‌توان در بيع مصطلح اين قيد را أخذ کرد، «فضلاً عن ان يُجعل احدُ معانيه»، تا چه برسد به اينکه يکي از معاني بيع را «الايجاب المتعقب للقبول» بدانیم. در همه کتابها «معانيها» آمده است، اما مرحوم شهيدي در حاشيه فرموده مناسب بود شيخ به صورت مذکر بياورد.

۷

تطبیق نقد معنا دوم بیع در نظر صاحب مقابیس

«وأما البيع بمعني الأثر و هو الانتقال»، اشکالش اين است «فلم يوجد في اللغة ولا في العرف»، پس چگونه در کلمات فقها بيع به انتقال معنا شده است؟ «وانما وقع في تعريف جماعة»، جماعتی از فقها، «تبعاً للمبسوط»، مبسوط شيخ طوسي. مرحوم شیخ درصدد توجیه این تعریف بر می‌آید، «وقد يوجّه بانّ المراد بالبيع المحدود»، مراد از بيعی که در اينجا تعريف شده، «المصدر من المبني للمفعول» است، «أعني المبيعية». در چه صورتي به این کتاب مبیع مي‌گويند؟ در صورتي که با بيع به مشتري انتقال پيدا کرده باشد. شيخ مي‌فرمايد «و هو» اين توجيه، «تکلّفٌ حسنٌ». تکلف خوبی است.

۸

تطبیق نقد معنا سوم بیع در نظر صاحب مقابس

«وأمّا البيع بمعني العقد»، معناي سوم که بيع را خود ايجاب و قبول لفظي بدانیم، «فقد صرّح الشهيد الثاني بأنّ اطلاقه علیه مجازٌ» اطلاق بیع بر عقد مجاز است، مجاز علاقه لازم دارد -البته نیاز به علاقه روي نظر قدما بود، اما اصوليين امروز ديگر اين علائق ۲۵ گانه که در کتاب «مطول» ذکر شده است را لازم نمی‌دانند و يک معناي کلي‌تري را بيان مي‌کنند- «لعلاقةُ السببية»، وجه علاقه مجاز اين است که عقد سبب براي بيع است، به «اسمٌ وُضِع للمسبب» کلمه «بيع» را اطلاق کردیم، و از آن اراده سبب را کردیم.

«والظاهر»، توجيه کلام شهيد است، شیخ مي‌گويد اولا بحث در بيع انشائي است، و ثانیا بيع انشائي مسبب از عقد نيست، بلکه مسبب از ايجاب تنها است. پس چطور کلام شهيد که گفته عقد سببيت دارد را توجیه کنیم؟ بايد در مسبب دست ببریم، «والظاهر أن المسبب»، مراد شهيد ثاني از «مسبب»، «هو الأثر الحاصل في نظر شارع»، مرادش آن اثري است که در نظر شارع صحیح است، «لانّه المسبب عن العقد»، ملکيت شرعيه، مسبب از مجموع ايجاب و قبول است، «لا النقل الحاصل»، يعني مسبب، نقل انشائي نیست، «لا النقل الحاصل من فعل الموجب»، ‌ نه آن نقلي که از فعل موجب حاصل می‌شود، چرا؟ «لما عرفتَ من انّه حاصلٌ بنفس انشاء الموجب»، اين نقل با خود انشاء موجب محقق مي‌شود. در نقل انشائي، قبول مشتري دخالت ندارد. اگر در «بعت» و «نقل انشائي»، قبول دخالت داشته باشد دور لازم مي‌آيد، چون قبول مشتري بدون نقل بايع فایده ندارد و نقل بايع هم اگر توقف بر قبول مشتري داشته باشد دور لازم مي‌آيد.

۹

تطبیق

«كحصول وجوب الضرب في نظر الآمر بمجرّد الأمر» اگر پسری به پدرش گفت فلانی را بزن، در نظر این بچه وجوب ضرب محقق است اما « وإن لم يَصر واجباً في الخارج » اما در خارج وجوبی در کار نیست «في نظر غيره» یعنی غیر این آمر.

«وإلى هذا» شما مسبب را همان ملکیت شرعیه گرفتید، آیا شاهدی هم بر این معنا دارید؟ می‌فرماید بله «وإلى هذا» به این معنا که مراد نقل شرعی است «نظر جميع ما ورد في النصوص والفتاوى من قولهم:» آن جایی که در روایت می‌گوید: «لزم البيع» یعنی ملکیت شرعیه، یا «وجب» یا «لا بيع بينهما» یا «أقاله في البيع» ونحو ذلك. تمام اینها همان بیع شرعی و ملکیت شرعیه است.

«والحاصل» حاصل کلام شهید با این توجیهی که ما گفتیم، یعنی حالا که کلام شهید را توجیه کردیم حاصل کلام شهید با این توجیه این می‌شود که: «أنّ البيع الذي يجعلونه من العقود» بیعی که یکی از عقود قرارش می‌دهند «یراد به النقل بمعنى اسم المصدر» نقلی که حاصل مصدر است. در اینجا دقت کنید، فرق بین مصدر و اسم مصدر را در ادبیات بیانی می‌کنند که با بیان علم اصول متفاوت است. در ادبیات گفته‌اند اسم مصدر حاصل مصدر و نتیجه مصدر است مثلا گریستن با گریه که گریستن می‌شود مصدر و گریه می‌شود اسم مصدر یا غَسل با غُسل. اما اصولیین وقتی می‌خواهند فرق بین مصدر واسم مصدر را بگویند می‌گویند کلمه نقل اگر لحاظ فاعل در آن بشود می‌شود مصدر واگر با قطع اتصال از فاعل لحاظ بشود می‌شود اسم مصدر. نقل ما ملاحظه اینکه این نقل از کی صادر شده می‌شود مصدر با ملاحظه نکردن این معنا و قطع نظرش از انتصابش به فاعل می‌شود اسم مصدر. وقتی موجب گفت بعت این نتیجه‌ای دارد به نام نقل و کاری نداریم که این کار از این فرد صادر شده، اسم این را می‌گذاریم اسم مصدر، منتهی می‌فرماید بیعی که از عقود قرار می‌دهند اراده می‌شود به این بیع نقل بمعنای اسم مصدر با یک قیدی، «مع اعتبار تحقّقه» یعنی این اسم مصدر هم تحقق پیدا کرده باشد «في نظر الشارع» در نظر شارع در چه صورت است؟ «لمتوقّف على تحقّق الإيجاب والقبول» پس حرف شهید ثانی درست شد که ایجاب و قبول سبب اند برای ملکیت شرعیه.

«فإضافة العقد إلى البيع بهذا المعنى» اضافه عقد به بیع می‌شود «اضافه سببیت» اگر گفتیم عقد یعنی ایجاب وقبول و مسبب را ملکیت شرعیه قرار دادیم، اضافه عقد البیع می‌شود اضافه لامیه و سببه «ليست بيانيّة» نه اینکه بگوییم عقد البیع اضافه‌اش بیانیه باشد یعنی عقدی که بیع است بلکه یعنی عقدی که سبب برای بیع است «؛ ولذا» یک شاهدی می‌آورند «یقال انعقد البيع، و لا ينعقد البيع» اگر عقد البیع اضافه‌اش بیانیه بود یعنی عقدی که خود عقد بیع است در اینصورت «انعقد البیع» یعنی باید بشود «انعقد العقد» و «لاینعقد البیع» یعنی باید بشود «لاینعقد العقد» در حالی که اشتباه است و لذا معنا «انعقد البیع» یعنی انعقد المسبب.

۱۰

تطبیق بیع اسم است برای عقد صحیح عرفی

از عبارت «ثم» گفتیم محل بحث است. از این ثم به بعد ارتباطی به کلام صاحب مقابس ندارد، شیخ تا اینجا معنای لغوی و اصطلاحی بیع را بیان فرمودند، بعدا مطرح می‌کنند آیا اطلاق بیع در خصوص صحیح است یا اعم است از صحیح و فاسد.

« ثمّ إنّ الشهيد الثاني نصّ» در كتاب يمين از مسالك «على أنّ عقد البيع وغيره» عقد بیع و غیر بیع «من العقود حقيقة في الصحيح، مجاز في الفاسد» چرا «لوجود خواصّ الحقيقة والمجاز» خواص حقیقت و مجاز چیست؟ مثل تبادر، صحت سلب. ما به بیع فاسد می‌گوییم لیس ببیع و به نکاح فاسد می‌گوییم لیس بنکاح و سلب بکنیم نکاح را از نکاح فاسد و بیع را از بیع فاسد و تبادر هم که روشن است.

«قال» شهید ثانی فرموده: «ومِن ثَمّ» یعنی چون اطلاق بر خصوص صحیح می‌شود «حُمل الإقرار به عليه»، «به» یعنی به عقد، «علیه» یعنی علی الصحیح. اگر در دادگاهی مقرّ گفت من شخص دیگری عقد بیعی را منعقد کردیم همین اقرارش حمل بر عقد صحیح می‌شود. «حتى لو ادّعى» اگر مقر ادعا کند «إرادة الفاسد» من مرادم عقد فاسد بود «لم يسمع إجماعاً» به اجماع فقها مسوح نیست. «ولو كان مشتركاً بين الصحيح والفاسد» اگر مشترک باشد «لقبل تفسيره بأحدهما» باید به او بگوییم تو گفتی ما عقدی منعقد کردیم حالا خودت تفسیر کن مرادت عقد صحیح بوده یا فاسد. و تفسیرش به یکی از این دو تا باید قبول شود «كغيره من الألفاظ المشتركة» مثل سایر الفاظ مشترکه، مثلا می‌گوید من عینی را دیدم و از او بپرسیم عینی که دیدی عین جاریه بود یا عین باکیه و هر کدام خودش تفسیر کند قبول می‌شود. اینکه شما می‌گویید بیع ونکاح اطلاق بر صحیح می‌شود در حالی که ما می‌بینیم که انقسام پیدا می‌کند و می‌گوییم البیع إما صحیح و إما فاسد. و شهید ثانی فرموده انقسام دلیل بر این نیست که استعمال بیع در فاسد هم استعمال حقیقی باشد. «وانقسامه إلى الصحيح والفاسد» این انقسام اعم است از حقیقت «انتهى» انتهای کلام شهید ثانی و قال شهید اول در قواعد: «الماهيّات الجعليّة» یعنی ماهیاتی که شارع جعل کرده است مثل صلاة و صوم و سایر عقود «لا تطلق على الفاسد» یعنی لا یطلق حقیقتا «إلاّ الحجّ» اما در حج استعمال حقیقی در حج فاسد می‌شود «لوجوب المضيّ فيه» یعنی لوجوب الاتمام فی الحج الفاسد، یعنی در بعضی از موارد اگر کسی به عللی حجش فاسد شد آنجا باید حجش را تمام بکند و نمی‌تواند ناقص رها کند لوجوب الاتمام فی الحج. «وظاهره» وظاهره کلام شیخ انصاری است، یعنی اینکه شهید ثانی فرمود «لاتطلق»، «إرادة الإطلاق الحقيقي» یعنی به استعمال حقیقی بر فاسد نمی‌گوییم صلاه اما استعمال مجازی اشکال ندارد.

الثاني : الأثر الحاصل من الإيجاب والقبول ، وهو الانتقال ، كما يظهر من المبسوط (١) وغيره (٢).

الثالث : نفس العقد المركّب من الإيجاب والقبول ، وإليه ينظر من عرّف البيع بالعقد (٣). قال (٤) : بل الظاهر اتّفاقهم على إرادة هذا المعنى في عناوين أبواب المعاملات ، حتى الإجارة وشبهها التي ليست هي في الأصل (٥) اسماً لأحد طرفي العقد (٦).

المناقشة في هذه الاستعمالات

أقول : أمّا البيع بمعنى الإيجاب المتعقّب للقبول ، فالظاهر أنّه ليس مقابلاً للأوّل ، وإنّما هو فردٌ انصرف إليه اللفظ في مقام قيام القرينة على إرادة الإيجاب المثمر ؛ إذ لا ثمرة في الإيجاب المجرّد ، فقول المخبر : «بعت» ، إنّما أراد الإيجاب المقيّد ، فالقيد مستفاد من الخارج ، لا أنّ البيع مستعمل في الإيجاب المتعقّب للقبول ، وكذلك لفظ «النقل» و «الإبدال» و «التمليك» وشبهها ، مع أنّه لم يقل (٧) أحد بأنّ تعقّب القبول له دخل في معناها.

نعم ، تحقّق القبول شرط للانتقال في الخارج ، لا في نظر الناقل ؛ إذ‌

__________________

(١) المبسوط ٢ : ٧٦.

(٢) السرائر ٢ : ٢٤٠.

(٣) مثل الحلبي في الكافي : ٣٥٢ ، وابن حمزة في الوسيلة : ٢٣٦ ، واختاره العلاّمة في المختلف ٥ : ٥١.

(٤) أي بعض من قارب عصر المؤلّف قدس‌سره ، المشار إليه آنفاً.

(٥) لم ترد «هي في الأصل» في «ف».

(٦) انظر مقابس الأنوار : ١٠٧ و ٢٧٥.

(٧) في «ف» : لم ينقل.

لا ينفكّ التأثير عن الأثر (١) ، فالبيع وما يساويه معنىً من قبيل الإيجاب والوجوب ، لا الكسر والانكسار كما تخيّله بعض (٢) فتأمّل. ومنه يظهر ضعف أخذ القيد المذكور في معنى البيع المصطلح ، فضلاً عن أن يجعل أحد معانيها (٣).

وأمّا البيع بمعنى الأثر وهو الانتقال ، فلم يوجد في اللغة ولا في العرف (٤) ، وإنّما وقع في تعريف جماعة تبعاً للمبسوط (٥). وقد يوجّه (٦) : بأنّ المراد بالبيع المحدود المصدر من المبنيّ للمفعول ، أعني : «المبيعيّة» ، وهو تكلّف حسن.

وأمّا البيع بمعنى العقد ، فقد صرّح الشهيد الثاني رحمه‌الله : بأنّ إطلاقه عليه مجاز ؛ لعلاقة السببية (٧).

والظاهر أنّ المسبّب هو الأثر الحاصل في نظر الشارع ؛ لأنّه المسبّب عن العقد ، لا النقل الحاصل من فعل الموجِب ؛ لما عرفت من أنّه حاصل بنفس إنشاء الموجِب من دون توقّف على شي‌ءٍ ، كحصول وجوب الضرب في نظر الآمر (٨) بمجرّد الأمر وإن لم يَصر واجباً في‌

__________________

(١) كذا في «ف» ومصحّحة «ن» ، وقد وردت العبارة في سائر النسخ مع اختلاف غير مخلّ في التقديم والتأخير.

(٢) المراد به ظاهراً الشيخ أسد الله التستري ، راجع مقابس الأنوار : ١٠٧.

(٣) كذا في النسخ ، والمناسب : معانيه.

(٤) العبارة في «ف» هكذا : فلم يوجد له أثر في اللغة ولا العرف.

(٥) راجع الصفحة ١٠.

(٦) وجّهه المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ٢٧٤.

(٧) المسالك ٣ : ١٤٤.

(٨) في «ف» : في نفس الآمر.

الخارج (١) في نظر غيره.

وإلى هذا نظر جميع ما ورد في النصوص والفتاوى من قولهم : «لزم البيع» ، أو «وجب» ، أو «لا بيع بينهما» ، أو «أقاله في البيع» ونحو ذلك.

والحاصل : أنّ البيع الذي يجعلونه من العقود يراد به النقل بمعنى اسم المصدر مع اعتبار تحقّقه في نظر الشارع ، المتوقّف على تحقّق الإيجاب والقبول ، فإضافة العقد إلى البيع بهذا المعنى ليست بيانيّة ؛ ولذا يقال : «انعقد البيع» ، و «لا ينعقد البيع».

البيع ونحوه من العقود اسم للصحيح أو للأعم؟

اختيار الشهيدين كونه للصحيح

ثمّ إنّ الشهيد الثاني نصّ في «كتاب اليمين» من المسالك على أنّ عقد البيع وغيره من العقود حقيقة في الصحيح ، مجاز في الفاسد ؛ لوجود خواصّ الحقيقة والمجاز ، كالتبادر وصحّة السلب. قال : ومِن ثَمّ حُمل (٢) الإقرار به عليه ، حتى لو ادّعى إرادة الفاسد لم يسمع إجماعاً ، ولو كان مشتركاً بين الصحيح والفاسد لقبل تفسيره بأحدهما كغيره من الألفاظ المشتركة ، وانقسامه إلى الصحيح والفاسد أعمّ من الحقيقة (٣) ، انتهى.

وقال الشهيد الأوّل (٤) في قواعده : الماهيّات الجعليّة كالصلاة والصوم وسائر العقود لا تطلق على الفاسد إلاّ الحجّ ؛ لوجوب المضيّ فيه (٥) ، انتهى. وظاهره إرادة الإطلاق الحقيقي.

المناقشة فيما أفاده الشهيدان

ويشكل ما ذكراه بأنّ وضعها للصحيح يوجب عدم جواز التمسّك‌

__________________

(١) لم ترد «في الخارج» في «ف» ، وشطب عليها في «ن».

(٢) في غير «ش» : «قبل» ، وصحّح في أكثر النسخ بما في المتن.

(٣) المسالك (الطبعة الحجرية) ٢ : ١٥٩.

(٤) لم ترد «الأوّل» في «ف».

(٥) القواعد والفوائد ١ : ١٥٨.