«ثم إنّ القادح هو تعلیق الانشاء»، آنکه ضرر میرساند، تعلیق انشاء است، «إما اذا أنشاء من غیر تعلیق»، انشاء کند بدون تعلیق، «صحّ العقد و إن کان المنشئ متردداً»، به صیغه اسم فاعل خوانده شود، ولو اینکه انشاء کننده در ترتب اثر بر عقد، چه اثر شرعی و چه عرفی مردد باشد، «کمن ینشئ البیع»، مانند کسی که بیع را انشاء میکند «و هو لا یعلم أنّ المال له» و نمیداند مال براي اوست، «أو أنّ المبیع مما یتموّل»، يا اينكه شک دارد که مبیع مالیت دارد یا خیر؟
«أو أنّ المشتری راض حین الایجاب ام لا»، نمیداند مشتری در حینی که بایع ایجاب را میخواند، راضی است یا خیر؟ «أو غیر ذلک»، يا غیر از این موارد، «مما یتوقف صحة العقد علیه عرفاً أو شرعاً» از اموری که صحت عقد شرعاً و عرفاً بر آن ترتب دارد.
بعد ترقی میکند، میفرماید: نه تنها تردید منشِأ ضرر نمیرساند، «بل الظاهر انه لا یقدح اعتقاد عدم ترتب الاثر علیه»، اگر یقین به فساد و اعتقاد به عدم ترتب اثر هم داشته باشد، مثلا جهل مركب دارد که معامله با صبی باطل است و با او معامله میکند، در حالي كه مرجع تقلیدش معامله با صبي را جایز میداند، این اعتقاد ضرری به معامله وارد نمیکند. فقط یک قیدی میزنند، «اذا تحقق القصد الی التملیک العرفی»، اگر قصد جدی به تملیک عرفی داشته باشد.
«وقد صرح بما ذکرنا»، یعنی همین که «لا یقدح اعتقاد عدم ترتب الاثر»، تصریح کرده است «بعض المحققين»، مراد صاحب مقابس الانوار است، «حیث قال:» فرموده است: «لا يخلّ زعم فساد المعاملة»، اعتقاد به فساد معامله مخل نیست و اشکالی وارد نمیکند. «ما لم یکن سبباً لارتفاع القصد»، مادامی که موجب ارتفاع قصد نباشد.
بعد از مطالب، شیخ میفرمایند: در بعضی از شروط مشکل پیدا میکنیم، «نعم ربما یشکل الامر فی فقد الشروط المقوّمة»، در فقدان شروطی که مقوم عقد هستند، «كعدم الزوجيّة أو الشكّ فيها في إنشاء الطلاق»، مردی میخواهد زنش را طلاق دهد، اگر به عدم زوجیت یقین دارد و یا شک در زوجیت دارد، «فانه لا یتحقق القصد الیه منجزاً»، قصد منجز و جدی و قطعی به طلاق نمییابد، «من دون العلم بالزوجیة»، مادامی که علم به زوجیت نداشته باشد، «و کذا الرقیة فی العتق» که علم به عبد بودن باید باشد تا قصد جدی حاصل شود.
«فحينئذٍ»، زمانی که شروط مقومه مشکوک شد، «فاذا مسّت الحاجة الی شیء من ذلک»، «من ذلک»، یعنی طلاق وعتق، «للاحتیاط»، کسی میخواهد از باب احتیاط طلاق دهد، چون احتمال میدهد؛ خواهر رضایی او باشد. «اذا مسّت الحاجة للاحتیاط و قلنا بعدم جواز تعلیق الانشاء علی ما هو شرط فیه»، در صورتی که قائل شویم: انشاء نمیتواند معلق باشد بر چیزی که در آن شرط است شود، «فلابد من ابرازه بصورة التنجيز»، باید به صورت تنجز انشاء کند، نمیتواند بگوید: «ان کانت زوجتی فهی طالق»؛ بلکه باید به صورت منجز بگوید: «انت طالق»، «و ان کانت فی الواقع معلقا»، ولو اینکه در واقع معلق باشد که اگر زوج باشد مطلقه است.
این را شیخ پیشنهاد میکند بر فرض اینکه قصد جدی از منشأ متمشی بشود، اینجا مثل همان مثال صبی است که اگر کسی با صبی معامله کند و یقین دارد که معامله با او باطل است و قصد بیع بتواند کند، معاملهاش صحیح است، در اینجا هم اگر یقین دارد که زن زوجه او نیست و شک کرد، اگر قصد جدی به طلاق از او متمشی شود، خودش میتواند طلاق دهد، البته مجرد فرض است.
راه دوم «أو یوکّل غیره»، یا این مرد، غیر خودش را وکیل کند، منتهی کسی که «الجاهل بالحال»، یعنی نمیداند موکلش نسبت به زوجیت این زن شک دارد. «یوکل غیره بایقاء» متعلق به «یوکل»، موکل میکند به ایقاء طلاق. شیخ با اشکالی مواجه میشود، اشکال این است که وکیل در موردی سلطنت دارد که در همان مورد هم موکل سلطنت داشته باشد. اگر فرض کردید که موکل نمیتواند طلاق دهد، یعنی موکل سلطنت ندارد، لذا وکیل هم سلطنت بر طلاق ندارد و وکالت باطل است.
شیخ میفرماید قبول داریم ولی «ولایقدح فیه»، قدح وارد نمیکند در این توکیل، «تعليق الوكالة واقعاً على كون الموكِّل مالكاً للفعل»، اینکه وکالت در واقع معلق باشد بر اینکه موکل سلطنت بر آن فعل داشته باشد، «لان فساد الوکالة بالتعلیق» اینکه وکالت فاسد است به خاطر اینکه معلق بر سلطنت موکل است، «لا یوجب ارتفاع الاذن»، موجب از بین رفتن اذن نمیشود، اذن یک عنوان کلی است، اعم از وکالت و غیر وکالت است و در عقود دیگر هم مسئله اذن وجود دارد، به منزله جنس میماند.
کسی صبی را وکیل کرد و گفت: «انت وکیلی» که فرش را ببری تحویل فلانی بدهی، در حالی که نمیداند بلوغ در وکیل شرط است و وکالتش باطل است، «اذنش» هنوز در ضمن وکالت باقی است و از بین نرفته است، لذا تصرف صبی عدوانی نبوده و در صورت تلف، ضامن نیست. «الا انّ ظاهر الشهید فی القواعد»، شهید در کتاب القواعد، «الجزم»، جزم یافته «بالبطلان فیما لو زوّجه امرأةً یشکّ في أنّها محرّمة علیه»، با زنی ازدواج میکند که نمیداند بر او حرام است یا خیر، «و ظهر حلّها»، معلوم میشود که خواهر رضایی نبوده است، شهید میفرماید: این ازدواج باطل است.
«علی ذلک»، بر بطلان تعلیل آورده است، «بعدم الجزم»، در حال عقد جازم نبوده است. «قال: و کذا فی الایقاعات»، در ایقاعات هم همینطور است، «کما لو خالع امرأة او طلّقها و هو شاکّ فی زوجیّتها»، این مرد در زوجیت این زن شک دارد، «أو ولي نائب الامام (علیه السلام) قاضیاً»، یا نائب امام شخصی را قاضی قرار میدهد، «لا یعلم اهلیّته»، در حالی که نمیداند مثلاً عادل هست یا خیر؟ اینجا مرحوم شهید فتوا داده است که هم طلاق باطل است و هم تولیت که او را متولی قضاوت کرده است.
«و ان ظهر اهلاً»، ولو اینکه معلوم شود که قاضی اهلیت دارد. شهید این دو مورد را خارج کرده است وفرموده: «ویخرج من هذا بیع مال مورثّه لظنّه حیاته»، اگر انسان مال پدرش را با اعتقاد به اینکه حیات دارد، بفروشد و معلوم شود که پدر مرده بوده است و مال به او ارث رسيده است، بيع اشکالی ندارد، زيرا؛ آنچه مردد بوده است، خصوصیت مالک بوده که خودش است یا پدرش؟ و نسبت به اصل بیع، قصد جدی دارد، «لان الجزم»، یعنی جزم به اصل بیع «هنا»، در این مورد، «حاصل، لکن خصوصیة البائع»، مرحوم شهیدی در حاشیه فرموده است که اولی اين است که «خصوصیة المالک»، باشد، چون بایع معلوم است و مالک مشخص نیست.
«و ان قیل بالبطلان امکن»، اگر کسی فتوای به بطلان دهد، اشکالی ندارد، میتوانیم بگوییم: به نقل مال خودش قصد جدی نداشته است، «و کذا»، مورد دوم که خارج میشود، «لو زوّج امة أبيه»، اگر با کنیز پدرش ازدواج کند، «فظهر میتاً»، معلوم شود که پدرش از دنیا رفته است و كنيز با ارث به او منتقل شده بوده است، شهید فرموده: با اينكه اعتقاد به فساد نكاح با كنيز پدرش در حال حيات پدرش داشته است، نكاحش درست است. «انتهي» کلام شهيد در قواعد.