«والحاصل»، يعني حاصل اين هشت دليل: «أنّ الحکم باللزوم في مطلق الملک»، حکم به لزوم در مطلق ملک، و در خصوص بيع، «ممّا لا ينکر»، قابل انکار نيست.
از «الاّ»، چهار دليل بر تخصيص اصالةاللزوم در خصوص معاطات ميآورند. دليل اول اجماع بسيط است. «الاّ انّ الظاهر في ما نحن فيه، قيام الاجماع»، يعني اجماع بسيط، »علي عدم لزوم المعاطات». «بل ادعاه صريحاً»، اين اجماع را صريحاً بعض الاساطين، يعني کاشف الغطا در شرح قواعد ادعا كرده. چون اين اجماع، اجماع منقول به خبر واحد است، به تنهايي ارزشي ندارد، لذا سه تا معاضد و مؤيد براي آن ذكر ميكنند. «ويعضده الشهرة المحققة»، شهرت محققه اين اجماع منقول را کمک ميکند، «بل لم يوجد به»، يافت نشده است براي قول به لزوم «قائلٌ، الي زمان بعض متأخّر المتأخّرين» که مراد مرحوم محقق اردبيلي است.
اول کسي که قائل به لزوم در معاطات شد، مرحوم محقق اردبيلي است. «فإن العبارة»، جواب از اين اشکال مقدر است كه قبل از محقق اردبيلي، شيخ مفيد در مقنعه قائل به لزوم شده. شيخ انصاري جواب ميدهند: «فإنّ العبارة المحکيّة عن المفيد»، در کتاب مقنعه، «لاتدلّ علي هذا القول»، يعني قول به لزوم، «کما عن المختلف، الاعتراف به»، علامه در مختلف هم اعتراف کرده به اينکه شيخ مفيد قائل به لزوم نيست. «فإنّ المحکيّة عن»، در برخي کتابهاي «فإن المحکيّة عن»، بعد از «الاعتراف به» سقط شده.
آنچه که حکايت از مفيد شده اين است: «أنّه قال: ينعقد البيع»، بيع محقق مي شود با اين شرائط؛ ۱. «علي تراض بين الاثنين»، بين دو نفر تراضي باشد. ۲. «في ما يملّکان التبايعُ له»، در آنچه که تبايع، تمليک آن را ميکند، يعني در آنچه که با بيع، قابل تمليک باشد و قابلیت ملکيت را داشته باشد.
«إذا عرفاه جميعاً»، بايع و مشتري علم به آن شيء داشته باشند، يعني آن شيء، براي بايع و مشتري مجهول نباشد. «وتراضيا بالبيع»، به بيع هم رضايت بدهند «و تقابضا» قبض و اقباض هم انجام شود «وافترقا بالأبدان». أبدانشان هم از مجلس عقد جدا شود تا معامله لازم شود. «انتهي» کلام شيخ مفيد.
ديگران که از عبارت شيخ مفيد استفاده لزوم کردند، گفتند: شيخ مفيد ميگويد: «ينعقد البيع»، نگفته «البيع بالصيغة»، مقيد به لفظ نکرده و چون مقيد به لفظ نکرده، معلوم ميشود که لفظ را از شرائط صحت و از شرائط لزوم بيع، نميداند. پس در نتيجه معاطات که در آن لفظ وجود ندارد، بنابر نظر شيخ مفيد، عقد لازمي است.
مرحوم شيخ انصاري ميفرمايند: عبارت شيخ مفيد را مي توان بر معناي ديگري حمل کنيم و آن اين است: شيخ مفيد اولاً در مقام ذکر بعضي از شرائط بوده، نه همه شرائط. و ثانياً قرينه اي در عبارت وجود دارد که شيخ مفيد خصوص بيع لفظي را بيان ميکند. آن قرينه، عبارت «تقابضا» است. «تقابضا» فقط مربوط به بيع لفظي است، اما در بيع به معاطات، در بيع فعلي، شرط تقابض، جايي ندارد. ماهيت معاطات، تقابض است، ديگر شرط تقابض براي آن معنا ندارد.
«ويقوي»، معنايي است که شيخ براي عبارت مفيد ميکند، «و يقوي ارادة بيان شروط صحة العقد الواقع بين اثنين»، شروط صحت را بيان ميکند و تأثير اين عقد در لزوم.
شيخ مفيد عبارتش دو قسمت دارد: از «ينعقد» تا «تراضيا بالبيع»، شروط صحت است. از «تقابض» تا آخر، شروط لزوم و تأثير عقد در لزوم است. «و يقوي ارادة بيان شروط الصحة»، يعني شيخ مفيد شرائط صحت را بيان مي کند. درست است شيخ مفيد مقيد به صيغه و به لفظ نکرده، اما در مقام بيان ذکر پارهاي از شروط بوده است. مؤيد مهم براي نظر شيخ انصاري، کلمه «تقابضا» در عبارت شيخ مفيد است. «تقابضا» فقط در بيع لفظي معنا دارد.
در مورد معاطات صحيح نيست، گفته شود: معاطات درست است به شرطي که تقابض شود، اگر تقابض نشود، اصلاً معاطات نيست. تقابض ماهيت معاطات را تشکيل ميدهد. «و کأنّه لذلک»، «لذلک»، يعني از اين جهت که عبارت شيخ مفيد صريح در لزوم نيست، «حکي کاشف الرموز» از شيخ مفيد و شيخ طوسي، «أنّه لابد في البيع عندهما»، عند المفيد و الشيخ الطوسي، «لابدّ من لفظٍ مخصوصٍ». کاشف الرموز از عبارت مفيد، اين را فهميده که لفظ در بيع، لازم است.
«وقد تقدم»، مويد دوم است، مويد اول همان شهرت محققه بود، مويد دوم، اجماع است، «وقد تقدّم دعوي الاجماع من الغنية، علي عدم کونها بيعاً» که معاطات بيع نيست، «وهو نصٌّ في عدم اللزوم»، و اين عبارت نصّ در عدم لزوم است. ممكن است بگوييد: اگر نص در عدم لزوم است، ظهور در عدم الملکيه هم دارد. مرحوم شيخ به اين قسمتش کاري ندارد.
«ولا يقدح»، ضرري نميرساند که «کونه»، اين اجماع، ظاهر در عدم ملکيت، «الذي» صفت عدم است، عدم ملکيتي که «لا نقول به»، قائل به آن نيستيم. چرا «لا يقدح»؟ چون در مقال عدم ملکيت، براي اثبات ملکيت، دليل آورديم، پس از اين عبارت، عدم اللزوم را استفاده ميکنيم.
مؤيد سوم: «و عن جامع المقاصد، يعتبر اللفظُ في العقود اللازمة بالاجماع»، در عقود لازمه، لفظ معتبر است «بالاجماع»، يعني اگر عقدي بخواهد لازم باشد، بايد با لفظ باشد، بدون لفظ باشد، مثل معاطات، لازم نيست.