درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۷۲: بیع فضولی ۵۵

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

رجوع به غاصب بعد از بیع با او و علم به غاصب بودن

در این مباحثه چند مطلب بیان شده است:

مطلب اول این است که: اگر غاصب چیزی را بفروشد، خریدار عالم به غصب باشد، در این صورت پولی را که خریدار به غاصب می‌دهد مورد اختلاف شده است که خریدار رجوع به غاصب به آن پول می‌تواند بکند یا نمی‌تواند؟

فرض بفرمایید زید قالی را دزدیده است، این قالی دزدی را به عمرو می‌فروشد، عمرو می‌داند که زید غاصب و سارق است. ده هزار تومان که عوض قالی عمرو به غاصب می‌دهد آیا عمرو این پول را که به غاصب داده است حق گرفتن از غاصب دارد یا نه؟

مورد اختلاف شده است:

یک قول این است که عمرو با دادن پول به غاصب این پول را تملیک به غاصب کرده است. بناء علی هذا حق گرفتن این پول را از غاصب ندارد.

قول دوم این است که این پول ملک غاصب نشده است و لکن اگر این پول پیش غاصب از بین رفته است در این فرض عمرو حق گرفتن این پول از غاصب ندارد و اگر عین پول موجود است حق رجوع دارد.

قول سوم این است: گرچه این پول ملک غاصب نشده است، و لکن عمرو مالک حق گرفتن این پول از غاصب ندارد اعم از اینکه عین پول موجود باشد یا نباشد.

مطلب دوم این است: در صورتی که مشتری عالم به غصب باشد، ثمن جزئی حقیقی باشد در خصوص این فرض در عقود مترتبه دو اشکال شده است:

اشکال اول این است که عقد مجاز صحیح نمی‌باشد. توضیح این اشکال در هر یک از هشت عقد واقع در مثال مرحوم شیخ می‌تواند پیاده کنید. برای اینکه تقدم الکلام که مالک مجیز هر یک از این عقود ثمانیه اعم از اینکه عقود در سلسله مثمن قرار داشته باشد یا در سلسله عوض قرار داشته باشند حق اجازه دارد. عمرو مالک آمده است بیع عبد به کتاب را اجازه کرده است. این عقد مجازی است که در سلسله مثمن قرار گرفته است. مدعا این است که اجازه این عقد مجاز بی‌فایده است این عقد مجاز صحیح نمی‌باشد. دلیل بر بطلان وقتی که بکر عالم بوده است عبدی که به دست خالد است غصبی می‌باشد، پس بکر مشتری عالم به غصبیّت خالد است و عوض عبد مکاسب خارجی بوده است پس بکر هر دو خصوصیّت را دارد.

پس از خرید بکر مشتری که کتاب را به خالد غاصب داده است این کتاب که ثمن عبد می‌باشد ملک چه کسی است؟

علی قول ملک خالد شده است، اگر تملیک به خالد شده است دیگر عوض عبد قرار نمی‌گیرد. و علی قول ملک خالد نشده است، و لکن بکر حق گرفتن کتاب از خالد ندارد. با اجازه عمرو چیزی گیر او نمی‌آید در واقع بیع بلا ثمن را اجازه کرده است که بیع بلا ثمن باطل است.

یک احتمالی هم برای صحّت وجود دارد و آن این است: کتابی را که خالد گرفته است به عنوان عوض از عبد بوده است. اگر عوض از عبد بوده است باید داخل در ملک عمرو بشود، منتها یک نقصی داشته است، آن نقص این بوده است که این بیع از عمرو مالک صادر نشده است، پس از صدور اجازه از عمرو آن نقص برطرف می‌شود، پس مانعی ندارد که کتاب ملک عمرو باشد.

پس دو نظریه است: بطلان بیع و صحّت بیع. حداقل بیع العبد بالکتاب اشکال دارد.

عین این بیان در عقود واقع در سلسله عوض فرض کنید عمرو مالک آمده است بیع الدرهم به رغیف را اجازه کرده است. فرض کنید درهم ملک عمرو بوده است. وقتی که مشتری یعنی صاحب نان، نان را به زید فضول داده است با دادن نان به زید که فروشنده است نان را به او تملیک کرده است. اگر نان ملک غاصب شده است اجازه غلط است چون بیع بلا ثمن را اجازه کرده است. با دادن نان به وسیله نانوا به فروشنده فروشنده غاصب نان را خورد و تمام شد. اجازه معنا ندارد پس مجاز در عقود مترتبه باطل است.

مطلب سوم دومین اشکالی است که در صحت عقود مترتبه شده است. حاصل آن اشکال این است که کل مترتب بر مجاز باطل است مطلقاً. فرض کنید مالک بیع العبد بالکتاب را اجازه کرده است. چه عقدی مترتب بر این بوده است، بیع العبد بالدینار مترتب بر این بوده است. مستشکل می‌گوید بیع العبد بالدینار باطل است چون بکر عبد را مالک نشده است که فروش بکر عبد را به دینار صحیح باشد، چون بیع العبد بالکتاب مجاز بوده که باطل است. ما یترتب علی بیع الباطل، باطل است. عین این بیان در سلسله ثمن.

پس دو اشکال در عقود مترتبه زنده شده است که این دو اشکال از کلمات علامه و شهید و... استفاده می‌شود.

۳

نظریه شیخ انصاری

مطلب چهارم نظریه مرحوم شیخ است. مرحوم شیخ می‌فرماید: علی القول بالکشف این اشکالات وارد نبوده است. بیان ذلک: ساعت ۸ روز سه شنبه خالد عبد را به بکر در عوض کتاب فروخته است. عقد هشت و پنج دقیقه تمام شده است. علی الکشف در هشت و پنج دقیقه کتاب ملک عمرو شده است، پس از آنکه عقد تمام شده است بکر در هشت و ده دقیقه کتاب را تحویل به خالد داده است، خالد مالک نمی‌شود چون بکر، خالد را مسلط بر مال خودش نکرده است بلکه مسلط بر مال عمرو کرده است. پس اشکالات وارد نیست.

بناء علی النقل هر دو اشکال وارد می‌باشد. فرض کنید اجازه در روز چهارشنبه آمده است، کتاب هشت و ده دقیقه به خالد رسیده است، کتاب ملک خالد شده است. در چهارشنبه عقد را اجازه می‌کند، این بیع بلا ثمن که باطل می‌باشد و در ناحيه ثمن اشکال دور وجود دارد.

۴

تطبیق رجوع به غاصب بعد از بیع با او و علم به غاصب بودن

ثمّ إنّ هنا إشكالاً في شمول الحكم بجواز تتبّع العقود لصورة علم المشتري بالغصب، أشار إليه العلاّمة رحمه‌الله في القواعد، وأوضحه قطب الدين والشهيد في الحواشي المنسوبة إليه.

فقال الأوّل (علامه) فيما حكي عنه (علامه): إنّ وجه الإشكال أنّ المشتري مع العلم يكون مسلِّطاً للبائع الغاصب على الثمن؛ ولذا لو تلف لم يكن له (مشتری) الرجوع، ولو بقي ففيه (رجوع) الوجهان، فلا ينفذ فيه إجازة الغير بعد تلفه بفعل المسلط بدفعه ثمناً عن مبيع اشتراه، ومن أنّ الثمن عوض عن العين المملوكة ولم يمنع من نفوذ الملك فيه (عوض) إلاّ عدم صدوره (عقد) عن المالك، فإذا أجاز جرى مجرى الصادر عنه، انتهى.

وقال في محكيّ الحواشي: إنّ المشتري مع علمه بالغصب يكون مسلِّطاً للبائع الغاصب على الثمن، فلا يدخل (ثمن) في ملك ربّ العين، فحينئذٍ إذا اشترى به (ثمن) البائع متاعاً فقد اشتراه لنفسه وأتلفه عند الدفع إلى البائع فيتحقّق ملكيّته (عوض) للمبيع، فلا يتصوّر نفوذ الإجازة هنا لصيرورته ملكاً للبائع وإن أمكن إجازة البيع، مع احتمال عدم نفوذها (اجازه) أيضاً؛ لأنّ ما دفعه إلى الغاصب كالمأذون له في إتلافه فلا يكون ثمناً، فلا تؤثّر الإجازة في جعله ثمناً، فصار الإشكال في صحّة البيع وفي التتبّع، ثمّ قال: إنّه يلزم من القول ببطلان التتبّع بطلان إجازة البيع في المبيع؛ لاستحالة كون المبيع بلا ثمن، فإذا قيل: إنّ الإشكال في صحّة العقد كان صحيحاً أيضاً، انتهى.

ولعلّ هذا هو المراد من المحكي عن الإيضاح (١) والدروس (٢) في حكم ترتّب العقود : من أنّه إذا أجاز عقداً على المبيع صحّ وما بعده ، وفي الثمن ينعكس ؛ فإنّ العقود المترتّبة على المبيع لا يكون إلاّ من أشخاص متعدّدة ، وأمّا العقود المترتّبة على الثمن ، فليس مرادهما أن يعقد على الثمن الشخصي مراراً ؛ لأنّ حكم ذلك حكم العقود المترتّبة على المبيع ، على ما سمعت سابقاً من (٣) قولنا : أمّا الواقعة على هذا البدل المجاز .. إلخ ، بل مرادهما ترامي الأثمان في العقود المتعدّدة ، كما صرّح بذلك المحقّق والشهيد الثانيان (٤).

وقد علم من ذلك أنّ مرادنا بما ذكرنا في المقسم من العقد المجاز على عوض مال الغير ، ليس العوض الشخصي الأوّل له ، بل العوض ولو بواسطة.

الاشكال في شمول الحكم بجواز تتبّع العقود لصورة علم المشتري بالغصب

ثمّ إنّ هنا (٥) إشكالاً في شمول الحكم بجواز تتبّع العقود لصورة علم المشتري بالغصب ، أشار إليه العلاّمة رحمه‌الله في القواعد (٦) ، وأوضحه قطب الدين والشهيد في الحواشي المنسوبة إليه.

__________________

(١) الإيضاح ١ : ٤١٨.

(٢) الدروس ٣ : ١٩٣ ، وحكى ذلك عنهما المحقّق الثاني في جامع المقاصد ٤ : ٧٠ ، والسيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ١٩١ ، وغيرهما.

(٣) في غير «ش» زيادة «أنّ» ، ولكن شطب عليها في «ن».

(٤) انظر جامع المقاصد ٤ : ٧٠ ، والمسالك ٣ : ١٥٩ ، والروضة البهية ٣ : ٢٣٣.

(٥) في «ف» : ها هنا.

(٦) القواعد ١ : ١٢٤.

فقال الأوّل فيما حكي عنه : إنّ وجه الإشكال أنّ المشتري مع العلم يكون مسلِّطاً للبائع الغاصب على الثمن ؛ ولذا لو تلف لم يكن له الرجوع ، ولو بقي ففيه الوجهان ، فلا ينفذ فيه إجازة الغير بعد تلفه بفعل المسلط بدفعه ثمناً عن مبيع اشتراه ، ومن أنّ الثمن عوض عن العين المملوكة ولم يمنع من نفوذ الملك فيه إلاّ عدم صدوره عن المالك ، فإذا أجاز جرى مجرى الصادر عنه (١) ، انتهى.

وقال في محكيّ الحواشي : إنّ المشتري مع علمه بالغصب يكون مسلِّطاً للبائع الغاصب على الثمن ، فلا يدخل في ملك ربّ العين ، فحينئذٍ إذا اشترى به البائع متاعاً فقد اشتراه لنفسه وأتلفه عند الدفع إلى البائع فيتحقّق ملكيّته للمبيع ، فلا يتصوّر نفوذ الإجازة هنا (٢) لصيرورته ملكاً للبائع وإن أمكن إجازة البيع (٣) ، مع احتمال عدم نفوذها أيضاً ؛ لأنّ ما دفعه إلى الغاصب كالمأذون له في إتلافه فلا يكون ثمناً ، فلا تؤثّر الإجازة في جعله ثمناً ، فصار الإشكال في صحّة البيع وفي التتبّع ، ثمّ قال : إنّه يلزم من القول ببطلان التتبّع (٤) بطلان إجازة البيع في المبيع ؛ لاستحالة كون المبيع بلا ثمن ، فإذا قيل : إنّ الإشكال في صحّة‌

__________________

(١) لا يوجد لدينا كتابه ، وحكاه عنه السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ١٩٢.

(٢) كذا في «ش» ونسخة بدل «ن» ، وفي «ف» : بها ، وفي سائر النسخ : فيها.

(٣) كذا في «م» ونسخة بدل «خ» و «ع» ؛ وفاقاً للمحكي عن المصدر ، وفي سائر النسخ : المبيع.

(٤) كذا في «ش» ونسخة بدل «ص» ، وفي سائر النسخ : البيع ؛ وفاقاً للمحكي عن المصدر.

العقد كان صحيحاً أيضاً (١) ، انتهى.

واقتصر في جامع المقاصد (٢) على ما ذكره الشهيد أخيراً في وجه سراية هذا الإشكال إلى صحّة عقد الفضولي مع علم المشتري بالغصب.

والمحكيّ عن الإيضاح : ابتناء وجه بطلان جواز تتبّع العقود للمالك مع علم المشتري على كون الإجازة ناقلة ، فيكون منشأ الإشكال في الجواز والعدم : الإشكال في الكشف والنقل.

قال في محكيّ الإيضاح : إذا كان المشتري جاهلاً فللمالك تتبّع العقود ورعاية مصلحته والربح في سلسلتي الثمن والمثمن ، وأمّا إذا كان عالماً بالغصب فعلى قول الأصحاب من أنّ المشتري إذا رجع عليه بالسلعة لا يرجع على الغاصب بالثمن مع وجود عينه ، فيكون قد ملّك الغاصب مجّاناً ؛ لأنّه بالتسليم إلى الغاصب ليس للمشتري استعادته من الغاصب بنصّ الأصحاب ، والمالك قبل الإجازة لم يملك الثمن ؛ لأنّ الحقّ أنّ الإجازة شرط أو سبب ، فلو لم يكن للغاصب فيكون (٣) الملك بغير مالك ، وهو محال ، فيكون قد سبق ملك الغاصب للثمن على سبب ملك المالك له أي الإجازة فإذا نقل الغاصب الثمن عن ملكه لم يكن للمالك إبطاله ، ويكون ما يشتري الغاصب بالثمن وربحه له ، وليس للمالك أخذه لأنّه ملك الغاصب. وعلى القول بأنّ إجازة المالك كاشفة ، فإذا أجاز العقد كان له ، ويحتمل أن يقال : لمالك العين حقٌّ تعلّق بالثمن ، فإنّ‌

__________________

(١) حكى عنه السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ١٩٢.

(٢) جامع المقاصد ٤ : ٧١.

(٣) كذا ، والمناسب : «لكان» كما في المصدر ، واستظهر مصحّح «ص» : يكون.

له إجازة البيع وأخذ الثمن ، وحقّه مقدّم على حقّ الغاصب ، لأنّ الغاصب يؤخذ بأخسّ أحواله وأشقّها عليه (١) ، والمالك بأجود (٢) الأحوال ، ثمّ قال : والأصحّ عندي [أنّه (٣)] مع وجود عين الثمن ، للمشتري العالم أخذه ، ومع التلف ليس له الرجوع به (٤). انتهى كلامه رحمه‌الله.

عدم ورود الاشكال على تقدير الكشف

وظاهر كلامه رحمه‌الله : أنّه لا وقع للإشكال على تقدير الكشف ، وهذا هو المتّجه ؛ إذ حينئذٍ يندفع ما استشكله القطب والشهيد رحمهما الله : بأنّ تسليط المشتري للبائع على الثمن على تقدير الكشف تسليطٌ على ما ملكه (٥) الغير بالعقد السابق على التسليط الحاصل بالإقباض ، فإذا انكشف ذلك بالإجازة عمل مقتضاه (٦) ، وإذا تحقّق الردّ انكشف كون ذلك تسليطاً من المشتري على ماله ، فليس له أن يستردّه ؛ بناءً على ما نقل من الأصحاب.

نعم ، على القول بالنقل يقع الإشكال في جواز إجازة العقد الواقع على الثمن ؛ لأنّ إجازة مالك (٧) المبيع له موقوفة على تملّكه للثمن ؛ لأنّه‌

__________________

(١) عبارة «وأشقّها عليه» وردت في «ش» وهامش «ن» فقط.

(٢) كذا في «ش» و «ن» والمصدر ، وفي سائر النسخ : «مأخوذ» ولعلّه مصحّف «بأجود» وصحّح في «ص» هكذا : «مأخوذ بأحسن».

(٣) أثبتناه من المصدر.

(٤) الإيضاح ١ : ٤١٧ ٤١٨.

(٥) في «م» و «ص» : «على ملك» ، وفي «ع» : على مالكه.

(٦) في «ص» ومصحّحة «ن» : بمقتضاه.

(٧) كذا في «ف» و «ش» ومصحّحة «خ» ، وفي سائر النسخ : المالك.

قبلها أجنبيّ عنه ، والمفروض أنّ تملّكه الثمن موقوف على الإجازة على القول بالنقل. وكذا الإشكال في إجازة العقد الواقع على المبيع بعد قبض البائع الثمن أو بعد إتلافه إيّاه على الخلاف في اختصاص عدم رجوع المشتري على (١) الثمن بصورة التلف وعدمه ؛ لأنّ تسليط المشتري للبائع على الثمن قبل انتقاله إلى (٢) مالك المبيع بالإجازة ، فلا يبقى مورد للإجازة.

وما ذكره في الإيضاح : من احتمال تقديم حقّ المجيز لأنّه أسبق وأنّه أولى من الغاصب المأخوذ بأشقّ الأحوال (٣) ، فلم يعلم له (٤) وجه بناءً على النقل ؛ لأنّ العقد جزء سبب لتملّك المجيز ، والتسليط (٥) المتأخّر عنه علّة تامّة لتملّك الغاصب ، فكيف يكون حقّ المجيز أسبق؟

نعم ، يمكن أن يقال : إنّ حكم الأصحاب بعدم استرداد الثمن ، لعلّه لأجل التسليط (٦) المراعى بعدم إجازة مالك المبيع ، لا لأنّ نفس التسليط (٧) علّة تامّة لاستحقاق الغاصب على تقديري الردّ والإجازة ، وحيث إنّ حكمهم هذا مخالف للقواعد الدالّة على عدم حصول الانتقال‌

__________________

(١) في مصحّحة «م» : إلى.

(٢) كذا في «ص» و «ش» ومصحّحة «ن» ، وفي سائر النسخ : على.

(٣) تقدّم نصّ عبارته في الصفحة السابقة.

(٤) لم ترد «له» في غير «ش» ، لكنّها استدركت في «م» و «خ» ، وفي «ن» صحّحت العبارة بتبديل «وجه» ب «وجهه».

(٥) في غير «ف» و «ش» : «التسلّط» ، لكنّه صحّح في «م» و «ن» بما أثبتناه.

(٦) في غير «ش» : «التسلّط» ، لكن صحّح في «م» و «ن» بما أثبتناه.

(٧) في غير «ش» : «التسلّط» ، لكن صحّح في «م» و «ن» بما أثبتناه.