در این مباحثه چند مطلب بیان شده است:
مطلب اول این است که: اگر غاصب چیزی را بفروشد، خریدار عالم به غصب باشد، در این صورت پولی را که خریدار به غاصب میدهد مورد اختلاف شده است که خریدار رجوع به غاصب به آن پول میتواند بکند یا نمیتواند؟
فرض بفرمایید زید قالی را دزدیده است، این قالی دزدی را به عمرو میفروشد، عمرو میداند که زید غاصب و سارق است. ده هزار تومان که عوض قالی عمرو به غاصب میدهد آیا عمرو این پول را که به غاصب داده است حق گرفتن از غاصب دارد یا نه؟
مورد اختلاف شده است:
یک قول این است که عمرو با دادن پول به غاصب این پول را تملیک به غاصب کرده است. بناء علی هذا حق گرفتن این پول را از غاصب ندارد.
قول دوم این است که این پول ملک غاصب نشده است و لکن اگر این پول پیش غاصب از بین رفته است در این فرض عمرو حق گرفتن این پول از غاصب ندارد و اگر عین پول موجود است حق رجوع دارد.
قول سوم این است: گرچه این پول ملک غاصب نشده است، و لکن عمرو مالک حق گرفتن این پول از غاصب ندارد اعم از اینکه عین پول موجود باشد یا نباشد.
مطلب دوم این است: در صورتی که مشتری عالم به غصب باشد، ثمن جزئی حقیقی باشد در خصوص این فرض در عقود مترتبه دو اشکال شده است:
اشکال اول این است که عقد مجاز صحیح نمیباشد. توضیح این اشکال در هر یک از هشت عقد واقع در مثال مرحوم شیخ میتواند پیاده کنید. برای اینکه تقدم الکلام که مالک مجیز هر یک از این عقود ثمانیه اعم از اینکه عقود در سلسله مثمن قرار داشته باشد یا در سلسله عوض قرار داشته باشند حق اجازه دارد. عمرو مالک آمده است بیع عبد به کتاب را اجازه کرده است. این عقد مجازی است که در سلسله مثمن قرار گرفته است. مدعا این است که اجازه این عقد مجاز بیفایده است این عقد مجاز صحیح نمیباشد. دلیل بر بطلان وقتی که بکر عالم بوده است عبدی که به دست خالد است غصبی میباشد، پس بکر مشتری عالم به غصبیّت خالد است و عوض عبد مکاسب خارجی بوده است پس بکر هر دو خصوصیّت را دارد.
پس از خرید بکر مشتری که کتاب را به خالد غاصب داده است این کتاب که ثمن عبد میباشد ملک چه کسی است؟
علی قول ملک خالد شده است، اگر تملیک به خالد شده است دیگر عوض عبد قرار نمیگیرد. و علی قول ملک خالد نشده است، و لکن بکر حق گرفتن کتاب از خالد ندارد. با اجازه عمرو چیزی گیر او نمیآید در واقع بیع بلا ثمن را اجازه کرده است که بیع بلا ثمن باطل است.
یک احتمالی هم برای صحّت وجود دارد و آن این است: کتابی را که خالد گرفته است به عنوان عوض از عبد بوده است. اگر عوض از عبد بوده است باید داخل در ملک عمرو بشود، منتها یک نقصی داشته است، آن نقص این بوده است که این بیع از عمرو مالک صادر نشده است، پس از صدور اجازه از عمرو آن نقص برطرف میشود، پس مانعی ندارد که کتاب ملک عمرو باشد.
پس دو نظریه است: بطلان بیع و صحّت بیع. حداقل بیع العبد بالکتاب اشکال دارد.
عین این بیان در عقود واقع در سلسله عوض فرض کنید عمرو مالک آمده است بیع الدرهم به رغیف را اجازه کرده است. فرض کنید درهم ملک عمرو بوده است. وقتی که مشتری یعنی صاحب نان، نان را به زید فضول داده است با دادن نان به زید که فروشنده است نان را به او تملیک کرده است. اگر نان ملک غاصب شده است اجازه غلط است چون بیع بلا ثمن را اجازه کرده است. با دادن نان به وسیله نانوا به فروشنده فروشنده غاصب نان را خورد و تمام شد. اجازه معنا ندارد پس مجاز در عقود مترتبه باطل است.
مطلب سوم دومین اشکالی است که در صحت عقود مترتبه شده است. حاصل آن اشکال این است که کل مترتب بر مجاز باطل است مطلقاً. فرض کنید مالک بیع العبد بالکتاب را اجازه کرده است. چه عقدی مترتب بر این بوده است، بیع العبد بالدینار مترتب بر این بوده است. مستشکل میگوید بیع العبد بالدینار باطل است چون بکر عبد را مالک نشده است که فروش بکر عبد را به دینار صحیح باشد، چون بیع العبد بالکتاب مجاز بوده که باطل است. ما یترتب علی بیع الباطل، باطل است. عین این بیان در سلسله ثمن.
پس دو اشکال در عقود مترتبه زنده شده است که این دو اشکال از کلمات علامه و شهید و... استفاده میشود.