درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۶۷: بیع فضولی ۵۱

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

ذکر چهار شاهد

در این مباحثه هفت مطلب بیان شده است:

مطلب اول: ذکر چهار شاهد برای آنچه را که ادعا کردیم که مراد از ادله طیب نفس این است که راضی با توجه به اینکه مال خودش می‌باشد باید رضایت داشته باشد.

شاهد اول این است که: اگر زید گوسفندی را که معتقد است این گوسفند از عمرو می‌باشد کشته است، مهمان دعوت کرده است و راضی است که مهمان‌ها از گوشت گوسفندی که ملک عمرو می‌باشد بخورند. مهمان‌ها می‌دانند که زید اشتباه کرده است، گوسفند مال خودش بوده است. در این مثال زید راضی به خوردن مردم این گوشت را می‌باشد. آیا برای مردم که از واقع اطلاع دارند خوردن جایز می‌باشد یا نه؟

فقها می‌فرمایند: جایز نمی‌باشد چون گرچه زید طیب نفس و رضایت به خوردن این گوشت را دارد و لکن به عنوان گوشت خودش ندارد، پس یرشدنا که مستفاد از ادله رضای مالک رضایت به عنوان مال خودش می‌باشد.

شاهد دوم: عمرو به زید می‌گوید این عبد مرا از طرف من آزاد کن. زید می‌گوید (أعتقت هذا العبد). ثمّ تبیّن که عبد آزاد شده ملک زید بوده است. در این مثال با اینکه زید رضایت به عتق این عبد داشته است، مع ذلک می‌گویند این عتق باطل بوده است، چون به عنوان عبد خودش رضایت به عتق نداشته است.

شاهد سوم این است: عمرو به زید می‌گوید خانم مرا وکیل می‌باشی که طلاق بدهی. زید می‌گوید (هذه المرأه طالق) ثمّ تبین که مشار الیها عیال خود زید بوده است. در اینجا می‌گویند این طلاق باطل بوده است.

شاهد چهارم این است: عمرو عبد زید را دزدیده است. عمرو سارق به زید می‌گوید این عبد مرا از طرف خودت آزاد بکن. زید هم کفاره بدهکار است، به این عبد می‌گوید: أنت حرّ. فقها می‌گویند این عتق باطل می‌باشد چون گرچه زید طیب نفس به حرّیت عبد داشته است و لکن به اعتقاد اینکه عبد عمرو می‌باشد طیب نفس داشته است، به عنوان اینکه عبد خودش باشد طیب نفس نداشته است.

پس این چهار شاهد یرشدنا که معتبر در طیب نفس رضایت به عنوان مال خودش مؤثر می‌باشد.

فعلیه در ما نحن فیه که زید مکاسب پدرش را برای پدرش فروخته است گرچه طیب نفس به فروش مکاسب داشته است و لکن طیب نفس به عنوان اینکه مکاسب خودش بوده است نداشته است. پس بیع واقع فاقد رضایت و طیب نفس مالک بوده است و لذا قلنا که زید این فروش را باید اجازه بکند. لذا ما گفتیم این بیع صحّت تأهلیه را دارد با اجازه زید لازم می‌شود.

۳

کلام صاحب جامع المقاصد

مطلب دوم این است: جامع المقاصد در مورد بحث گفته است که فروش مکاسب به وسیله زید گرچه صحیح می‌باشد و لکن محتاج به اجازه زید می‌باشد.

فتوای دیگر ایشان این است در مثالی که زده شد گفته است، اگر زید عبد عمرو را آزاد کرده است و در واقع عبد خودش بوده است، این عتق باطل می‌باشد.

بعضی‌ها توهم کرده‌اند که بین این دو فتوا تناقض وجود دارد. برای اینکه اگر مسأله اولی صحیح بوده مسأله دوم هم باید صحیح بوده است و اگر مسأله دوم باطل بوده مسأله اولی هم باید باطل باشد. تفکیک بینهما جمع بین متناقضین می‌باشد. آیا این توهم صحیح است یا نه؟

مرحوم شیخ میگوید: بین این دو کلام تناقضی وجود ندارد. برای اینکه صحّت اولی صحّت تأهلیه بوده است و چونکه قابل فضولی بوده است با اجازه مالک صحّت فعلیه پیدا می‌کند. در مسأله دوم چونکه عتق از ایقاعات بوده است و ایقاعات قابل فضولی نمی‌باشد و لذا مسأله دوم باطل می‌باشد چون عتق قابل فضولی نمی‌باشد.

۴

کلام بعض

مطلب سوم این است: بعضی‌ها در ما نحن فیه یعنی فروش زید مکاسب پدرش را می‌گویند اگر در واقع زید مالک بوده است این بیع لازم می‌باشد و احتیاج به اجازه زید نمی‌باشد. فتوای دیگری دارند و آن این است که می‌گویند زیدی که عبد خودش را به عنوان عبد عمرو آزاد کرده است باطل می‌باشد. آیا بین این دو فتوا تناقض وجود دارد یا نه؟

مرحوم شیخ ادّعا می‌کند که بین این دو فتوا تناقض وجود دارد و الوجه فی ذلک جامع بین این دو صورت این است که زید قصد مضمون عقد را که متعلّق به این موجود خارجی بوده است داشته است، پس در هر دو مثال قصد انتقال موجود خارجی را داشته است این قصد به انشاء متعلّق به این موجود خارجی دو احتمال دارد:

یک احتمال این است که این قصد به منزله طیب نفس باشد یا همین قصد کفایت از طیب نفس عاقد داشته است یا همین قصد به منزله طیب نفس بوده است. اگر این را گفتید باید در مسأله ثانیه بگویید عتق صحیح است چون این عتق با طیب نفس زید بوده است تفکیک چرا؟

احتمال دوم این است که بگویید قصد انشاء موجود خارجی به منزله طیب نفس نبوده است کفایت از طیب نفس دنداشته است و لذا در مسأله ثانیه می‌گویید العتق باطل بوده است، چون طیب نفس نبوده است. در مسأله اولی هم باید باطل باشد چون طیب نفس نبوده است تفکیک غلط است. لذا تفکیک بین این دو مسأله جمع بین تناقضین است. طیب نفس بوده است با طیب نفس نبوده است تناقض دارد.

۵

خلاصه نظریه مرحوم شیخ

مطلب چهارم خلاصه نظریه مرحوم شیخ می‌باشد. حاصل آن این است که در جمیع این موارد آنچه که معتبر در صحت تأهلیه است مجربد قصد نقل مال معین کفایت می‌کند و آنچه که دخالت در طیب نفس دارد قصد نقل به عنوان مال خودش دخالت دارد. در نتیجه کل موردی که از عقود بوده است با اجازه صحیح می‌باشد و کل موردی که از ایقاعات باشد مطلقاً باطل می‌باشد.

۶

در مورد بحثف عقد تزلزل حدوثی دارد یا تزلزل بقایی؟

مطلب پنجم این است که: در مورد بحث می‌گویید صحّت یا لزوم فروش مکاسب احتیاج به اجازه زید دارد. آیا عقدی که واقع شده است که فروش مکاسب به وسیله زید به خالد آیا این عقد تزلزل حدوثی دارد یا اینکه این عقد تزلزل بقایی دارد. دو نظریه در این سؤال وجود دارد:

نظریه اولی این است که این عقد تزلزل حدوثی دارد یعنی انتقال این مکاسب به خالد متزلزل است یعنی اگر زید اجازه کرد انتقال حاصل شده است.

مرحوم شیخ همین نظریه را قبول کرده است. دلیل بر این نظریه این است که این عقد متوقف بر طیب نفس می‌باشد و تا اجازه نیاید طیب نفس نیامده است، تا طیب نفس نیاید مکاسب انتقال به خالد پیدا نکرده است. فعلیه این عقد متزلزل حدوثاً.

نظریه دوم این است که: این عقد تزلزل من حیث البقاء دارد یعنی این مکاسب انتقال به خالد پیدا کرده است غاية الأمر بقای این مکاسب در ملک خالد متزلزل است. لذا حقی که برای زید وجود دارد نظیر جواز فسخ برای زید در عقود جایزه است، نظیر جواز فسخ برای زید در عقود خیاریّه می‌باشد. دلیل آن قاعده لا ضرر است. فاعده لا ضرر می‌گوید لزوم این عقد برای زید ضرری می‌باشد نظیر لزوم عقد در موردی که فروشنده مغبون بوده است. پس حق ثابت برای زید در مورد بحث نظیر حق ثابت برای زید در مورد فسخ است و قطعاً تزلزل بقایی می‌باشد.

مرحوم شیخ نظریه دوم را قبول ندارد، حاصل اشکال این است: قاعده لا ضرر در بعض از موارد به خاطر این است که در عوضین کم یا زیاد اتفاق افتاده است یعنی نقل و انتقال و شرائط بوده است از باب اتفاق أحد العوضین نقصان قیمت داشته است. نتیجه آن اثبات جواز فسخ در بعض موارد برای بایع و در بعض موارد برای مشتری می‌باشد و در بعض موارد قاعده لا ضرر توقف نفس انتقال را برای مالک ثابت می‌کند و آن کل مواردی است که اصل انتقال محقق نشده است. مثل ما نحن فیه مالک که زید است جهل به اینکه مکاسب ملک خودش می‌باشد را داشته است. قاعده لا ضرر می‌گوید انتقال بدون اجازه محقق نمی‌شود و اثبات اجازه برای زید می‌کند تبعاً تزلزل حدوثی می‌باشد.

مطلب ششم این است که: صحّت بیع در مورد بحث محتاج به صحّت فضولی نمی‌باشد. تقدم الکلام بعضی‌ها می‌گویند عقد فضولی باطل است به خاطر این است که تا اجازه نیاید عقد نسبت به مالک داده نمی‌شود. بعضی می‌گویند فضولی باطل است از باب اینکه عقدی که فضول خوانده است تصرف در مال مردم بوده است چون که این تصرف حرام بوده است باطل می‌باشد. اگر عقد فضولی باطل باشد دلیل آن امر اول است چون که عقد اسناد به مالک داده نمی‌شود. این دلیل در ما نحن فیه جاری نمی‌باشد چون عقد اسناد به مالک داده می‌شود. بله اگر کسی مطلب دوم را دلیل بر بطلان فضولی بگیرد باید در ما نحن فیه هم قائل به بطلان شود.

۷

تطبیق ذکر چهار شاهد

فلو أذن في التصرّف في مالٍ معتقداً أنّه لغيره، والمأذون يعلم أنّه له، لم يجز له التصرّف بذلك الإذن. ولو فرضنا أنّه أعتق عبداً عن غيره فبان أنّه له لم ينعتق، وكذا لو طلّق امرأةً وكالةً عن غيره فبانت زوجته (مطلِّق)؛ لأنّ القصد المقارن إلى طلاق زوجته وعتق مملوكه معتبر فيهما، فلا تنفع الإجازة.

ولو غرّه الغاصب فقال: «هذا عبدي أعتقه عنك» فأعتقه عن نفسه، فبان كونه له، فالأقوى أيضاً عدم النفوذ، وفاقاً للمحكيّ عن التحرير وحواشي الشهيد

۸

تطبیق کلام صاحب جامع المقاصد

وجامع المقاصد مع حكمه بصحّة البيع هنا ووقوفه (بیع) على الإجازة؛ لأنّ العتق لا يقبل الوقوف، فإذا لم يحصل القصد إلى فكّ ماله مقارناً للصيغة وقعت باطلة، بخلاف البيع؛ فلا تناقض بين حكمه ببطلان العتق وصحّة البيع مع الإجازة، كما يتوهّم.

لا يقدح بناءً على الكشف ، بل قصد النقل بعد الإجازة ربما يحتمل قدحه ، فالدليل على اشتراط تعقّب الإجازة في اللزوم هو عموم تسلّط الناس على أموالهم ، وعدم حلّها لغيرهم إلاّ بطيب أنفسهم ، وحرمة أكل المال إلاّ بالتجارة عن تراض.

وبالجملة ، فأكثر أدلّة اشتراط الإجازة في الفضولي جارية هنا.

وأمّا ما ذكرناه من أنّ قصد نقل ملك نفسه إن حصل أغنى عن الإجازة ، وإلاّ فسد العقد.

ففيه : أنّه يكفي في تحقّق صورة العقد القابلة للحوق اللزوم (١) القصد إلى نقل المال المعيّن. وقصد كونه ماله (٢) أو مال غيره مع خطائه (٣) في قصده أو صوابه (٤) في الواقع لا يقدح ولا ينفع ؛ ولذا بنينا على صحّة العقد بقصد (٥) مال نفسه مع كونه مالاً لغيره.

وأمّا أدلّة اعتبار التراضي وطيب النفس ، فهي دالّة على اعتبار رضا المالك بنقل خصوص ماله بعنوان أنّه ماله ، لا بنقل مالٍ معيّنٍ يتّفق كونه ملكاً له في الواقع ، فإنّ حكم طيب النفس والرضا لا يترتّب على ذلك ، فلو أذن في التصرّف في مالٍ معتقداً أنّه لغيره ، والمأذون يعلم أنّه له ، لم يجز له التصرّف بذلك الإذن. ولو فرضنا أنّه أعتق‌

__________________

(١) العبارة في «ف» هكذا : القابلة للزوم القصد.

(٢) في مصحّحة «ص» ونسخة بدل «ش» : مال نفسه.

(٣) في بعض النسخ : خطأ.

(٤) في مصحّحة «ص» : وصوابه.

(٥) في «ص» زيادة : نقل.

عبداً عن غيره فبان أنّه له لم ينعتق ، وكذا لو طلّق امرأةً وكالةً عن غيره فبانت زوجته ؛ لأنّ القصد المقارن إلى طلاق زوجته وعتق مملوكه معتبر فيهما ، فلا تنفع الإجازة.

ولو غرّه الغاصب فقال : «هذا عبدي أعتقه عنك» فأعتقه عن نفسه ، فبان كونه له ، فالأقوى أيضاً عدم النفوذ ، وفاقاً للمحكيّ عن التحرير (١) وحواشي الشهيد (٢) وجامع المقاصد (٣) مع حكمه بصحّة البيع هنا ووقوفه على الإجازة (٤) ؛ لأنّ العتق لا يقبل الوقوف ، فإذا لم يحصل القصد إلى فكّ ماله مقارناً للصيغة وقعت باطلة ، بخلاف البيع ؛ فلا تناقض بين حكمه ببطلان العتق وصحّة البيع مع الإجازة ، كما يتوهّم.

نعم ، ينبغي إيراد التناقض على من حكم هناك بعدم النفوذ ، وحكم في البيع باللزوم وعدم الحاجة إلى الإجازة ؛ فإنّ القصد إلى إنشاء يتعلّق بمعيّن هو مال المنشئ في الواقع من غير علمه به ، إن كان يكفي في طيب النفس والرضا المعتبر في جميع إنشاءات الناس المتعلّقة بأموالهم وجب الحكم بوقوع العتق ، وإن اعتبر في طيب النفس المتعلّق بإخراج الأموال عن الملك ، العلم بكونه مالاً له ولم يكف مجرّد مصادفة الواقع ، وجب الحكم بعدم لزوم البيع.

__________________

(١) التحرير ٢ : ١٤١.

(٢) لا يوجد لدينا «حواشي الشهيد» ، نعم حكاه عنه المحقّق الثاني في جامع المقاصد ٦ : ٢٣٣.

(٣) جامع المقاصد ٦ : ٢٣٣.

(٤) جامع المقاصد ٤ : ٧٦.

فالحقّ : أنّ القصد إلى الإنشاء المتعلّق ، بمال معيّن مصحّح للعقد ، بمعنى قابليته للتأثير ، ولا يحتاج إلى العلم بكونه مالاً له ، لكن لا يكفي ذلك في تحقّق الخروج عن ماله بمجرّد الإنشاء ، ثمّ إن كان ذلك الإنشاء ممّا يقبل اللزوم بلحوق الرضا كفت الإجازة كما في العقود ، وإلاّ وقع الإنشاء باطلاً كما في الإيقاعات.

ثمّ إنّه ظهر ممّا ذكرنا في وجه الوقوف على الإجازة : أنّ هذا الحقّ للمالك من باب الإجازة لا من باب خيار الفسخ ، فعقده متزلزل من حيث الحدوث ، لا البقاء كما قوّاه بعض من قارب عصرنا (١) ، وتبعه بعض من عاصرناه (٢) ؛ معلّلاً بقاعدة نفي الضرر ؛ إذ فيه : أنّ الخيار فرع الانتقال ، وقد تقدّم توقّفه على طيب النفس.

وما ذكراه من الضرر المترتّب على لزوم البيع ، ليس لأمرٍ راجع إلى العوض والمعوّض ، وإنّما هو لانتقال الملك عن مالكه من دون علمه ورضاه ؛ إذ لا فرق في الجهل بانتقال ماله بين أن يجهل أصل الانتقال كما يتّفق في الفضولي ، أو يعلمه ويجهل تعلّقه بماله.

ومن المعلوم : أنّ هذا الضرر هو المثبت لتوقّف عقد الفضولي على الإجازة ؛ إذ لا يلزم من لزومه بدونها سوى هذا الضرر.

ثمّ ، إنّ الحكم بالصحّة (٣) في هذه الصورة غير متوقّفة (٤) على القول‌

__________________

(١) قوّاه المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٣٧.

(٢) وهو صاحب الجواهر في الجواهر ٢٢ : ٢٩٨.

(٣) لم ترد «بالصحّة» في «ف».

(٤) كذا في النسخ ، والمناسب : «غير متوقّف» ، كما في مصحّحة «ص».

بصحّة عقد الفضولي ، بل يجي‌ء على القول بالبطلان ، إلاّ أن يستند في بطلانه بما تقدّم من قبح التصرّف في مال الغير (١) ، فيتّجه عنده حينئذٍ البطلان ، ثمّ يغرم المثمن وإن كان جاهلاً (٢).

٤ ـ لو باع لنفسه باعتقاد أنّه لغيره فانكشف أنّه له

الرابعة : أن يبيع لنفسه باعتقاد أنّه لغيره فانكشف أنّه له ، والأقوى هنا أيضاً الصحّة ولو على القول ببطلان الفضولي والوقوف على الإجازة ؛ بمثل ما مرّ في الثالثة ، وفي عدم الوقوف هنا وجه لا يجري في الثالثة ؛ ولذا قوّى اللزوم هنا بعض من قال بالخيار في الثالثة (٣).

__________________

(١) تقدّم في الصفحة ٣٧١.

(٢) عبارة «ثمّ يغرم المثمن وإن كان جاهلاً» لم ترد في «ف» و «ش» ، وشطب عليها في «ن».

(٣) قاله المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٣٦ ، في الخامس من موارد بيع الفضولي.