درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۶۳: بیع فضولی ۴۷

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

اشکال به روایات و جواب

در این مباحثه سه مطلب بیان شده است:

مطلب اول در مناقشه‌ای است که حاصل آن این است که: این روایات دلالت بر بطلان بیع در ما نحن فیه ندارند. جهت آن این است که این روایات مخالف با اجماع می‌باشند. وجه مخالفت این است که: اجماع امامیه می‌گوید در باب کلّی فی الذمة (من باع شیئاً ثمّ ملک) بالاتفاق صحیح است. این روایات می‌گوید در فروش کلیّات این بیع باطل است. پس این روایات برخلاف اجماع امامیه می‌باشد. از ظاهر آنها باید رفع ید کرد. دو طریق برای رفع ید از ظاهر این روایات وجود دارد:

طریق اول این است که: این روایات حمل بر تقیه بشود. جهت آن این است که جماعتی از عامه می‌گویند (من باع شیئاً ثمّ ملک ثمّ أجاز) در فروش علی نحو الکلی باطل است. این روایات موافق با قول این جماعت از عامّه می‌باشد. پس این روایات حمل بر تقیّه می‌شود، فإذن استفاده حرمت در ما نحن فیه صحیح نمی‌باشد.

طریق دوم این است که این روایات چون که ظاهر آنها مخالف با اجماع است گفته بشود که این روایات دلالت بر کراهت بیع در مورد بحث دارد. بنابراین استفاده حرمت بیع از این روایات نمی‌شود، پس روایات دلالت بر بطلان در مورد بحث ندارند. پس اینکه مرحوم شیخ قبول کرده است که این روایات دلالت بر بطلان دارد اساسی ندارد.

توضیح بیشتر این مطلب با ذکر دو مثال بیان می‌شود:

مثال اول این است که: عمرو یک کیسه گندم در این مکان دارد، زید این کیسه گندم عمرو را به خالد برای خود زید فروخته است، سپس زید این کیسه گندم را از عمرو خریده است. پس از خرید فروش این کیسه گندم را به خالد اجازه می‌کند. در این مثال (من باع شیئاً ثمّ ملک ثمّ أجاز) می‌باشد و لکن مبیع شما عین خارجی و جزئی حقیقی بوده است که دو روایت از شش روایت مورد آنها این فرض بوده است: (اشتر لی هذا الثوب) که اشاره به جزئی خارجی می‌باشد.

این مثال مورد اختلاف است، جماعتی می‌گویند صحیح است و عده‌ای می‌گویند باطل است.

مثال دوم این است: زید هیچ گندمی ندارد، خالد پیش زید آمده است، خالد صد من گندم علی نحو کلّی فی الذمة از زید خریده است، زید پس از فروش می‌رود یک کشتی گندم می‌خرد، از این گندمی که خریده است صد منی که به خالد فروخته است تحویل می‌دهد. در این مورد هم (من باع شیئاً ثمّ ملک) بوده است. پس از فروش مالک گندم شده است و لکن مورد این بیع مبیع کلّی فی الذمة بوده است.

در این مثال دوم اجماع امامیه قائم است که این فروش صحیح می‌باشد. جماعتی از عامه در مثال دوم می‌گویند این بیع باطل می‌باشد.

پس روایات جایی را می‌گوید باطل است که امامیه قائل به بطلان نشده است. پس روایات خلاف اجماع امامیه است، لذا باید از ظاهر روایات دست برداریم و آنها را حمل بر تقیه یا کراهت بکنیم.

حاصل مطلب دوم این است: این مناقشه‌ای که شده است وارد نمی‌باشد، برای اینکه این مناقشه چهار اشکال دارد:

اشکال اول این است که: چهار روایت از این شش روایت خلاف اجماع می‌باشد و لکن دو روایت از این روایت یعنی روایت خالد و یحیی خلاف اجماع نمی‌باشد، برای اینکه مورد این دو روایت مبیع جزئی حقیقی بوده است و حکم به بطلان در این فرض خلاف اجماع نمی‌باشد. بناء علی هذا به چه مناسبت شما از این دو روایت دست برمی‌دارید.

اشکال دوم این است که: مورد آن چهار روایت چون که مبیع کلّی بوده است و مخالف با اجماع است مورد روایت حمل بر تقیه بشود، اما در آن روایات علتی ذکر شده است و آن علّت این است که امام (علیه السلام) می‌فرماید: چون که خرید پس از مالک شدن بوده است اشکالی ندارد. مفهوم این علت این می‌باشد: اگر خرید قبل از مالک شدن زید باشد باطل می‌باشد. این روایات به مفهوم تعلیل دلالت بر بطلان در مورد بحث دارد. پس این روایات به مفهوم تعلیل در موردی که مبیع جزئی حقیقی باشد می‌گوید باطل است. شما چگونه از این روایات دست برمی‌دارید. پس به مقتضای مفهوم تعلیل باید گفت باطل می‌باشد.

اشکال سوم این است: علامه ادعای اجماع کرده است در صورتی که مبیع جزئی حقیقی باشد، باطل است.

اشکال چهارم این است: روایت حسن طائی دلالت بر بطلان بیع در مورد بحث دارد. نحوه دلالت این است: عبدی بدون اجازه سید عیال گرفته است، پس از اجازه سید این عبد آزاد شده است. در این مورد از امام (علیه السلام) سؤال می‌کند آن ازدواجی که قبل از از آزادی انجام گرفته چه حکمی دارد؟ امام (علیه السلام) می‌فرماید: از ازدواج شما سید شما اطلاع پیدا کرد یا نه؟ عبد عرض کرد سیّد من از ازدواج من اطلاع پیدا کرد و چیزی نگفت. امام (علیه السلام) فرمود: چونکه ساکت بوده است ازدواج صحیح است. از اینکه امام (علیه السلام) علّت را سکوت سیّد قرار داده است استفاده می‌شود که (من باع شیئاً ثمّ ملک ثمّ اجاز) باطل بوده است، برای اینکه اگر (من باع شیئاً ثمّ ملک ثمّ اجاز) صحیح باشد در روایت مناسب بود به این طریق تمسّک می‌شد. عمرو وقتی که ازدواج کرده است ازدواج او فضولی بوده است، در وقتی که سؤال می‌کند عبد مالک خودش شده است. این عبدی که مالک خودش شده است ازدواج خودش را اجازه کند باید بگویید این ازدواج صحیح است. اگر (من باع شیئاً ثمّ ملک ثمّ اجاز) را بگویید صحیح است. اینکه امام (علیه السلام) این ناحيه را به حساب نیاورده است معلوم می‌شود که راه صحّت منحصر به سکوت مولا بوده است.

پس به این نتیجه رسیدیم که طبق این چهار مطلب مناقشه بر برداشت از روایات باطل بود، یعنی (من باع شیئاً ثمّ ملک ثمّ أجاز) باطل بوده است.

۳

قدر متیقن از روایات

مطلب سوم این است: پس از آنکه نباشد که مسأله (من باع شیئاً ثمّ ملک) باطل باشد، قدر متیقن از بطلان مورد روایات است. مورد روایات سه خصوصیت دارد:

خصوصیت اولی این است که مبیع جزئی حقیقی باشد.

خصوصیت دوم این است که فضولی برای خودش فروخته باشد.

خصوصیت سوم این است که عقد منجّزاً واقع شده باشد، یعنی معلّق بر خرید فضول نشده است، بر اجازه فضول معلّق نشده باشد.

کلّ مواردی که این سه خصوصیّت باشد بیع باطل است.

۴

تطبیق اشکال به روایات و جواب

نعم، قد يخدش فيها (روایات): أنّ ظاهر كثير من الأخبار المتقدّمة، ورودها (روایات) في بيع الكليّ، وأنّه لا يجوز بيع الكليّ في الذمّة ثمّ اشتراء بعض أفراده (بیع کلی) وتسليمه إلى المشتري الأوّل، والمذهب جواز ذلك وإن نسب الخلاف فيه إلى بعض العبائر، فيقوى في النفس: أنّها وما ورد في سياقها (روایات) في بيع الشخصي أيضاً كروايتي يحيى وخالد المتقدّمتين أُريد بها (روایات) الكراهة، أو وردت في مقام التقيّة؛ لأنّ المنع عن بيع الكلّي حالاّ مع عدم وجوده (مبیع) عند البائع حال البيع مذهب جماعة من العامّة كما صرّح به في بعض الأخبار مستندِين في ذلك إلى النهي النبوي عن بيع ما ليس عندك، (جواب به اشکال:) لكنّ الاعتماد على هذا التوهين في رفع اليد عن الروايتين المتقدّمتين الواردتين في بيع الشخصي، وعموم مفهوم التعليل في الأخبار الواردة في بيع الكليّ، خلاف الإنصاف؛ إذ غاية الأمر حمل الحكم في مورد تلك الأخبار وهو بيع الكليّ قبل التملّك على التقيّة، وهو لا يوجب طرح مفهوم التعليل رأساً، فتدبّر.

فالأقوى: العمل بالروايات والفتوى بالمنع عن البيع المذكور.

وممّا يؤيّد المنع مضافاً إلى ما سيأتي عن التذكرة والمختلف من دعوى الاتّفاق ـ: رواية الحسن بن زياد الطائي الواردة في نكاح العبد بغير إذن مولاه، قال: «قلت لأبي عبد الله عليه‌السلام: إنّي كنت رجلاً مملوكاً فتزوّجت بغير إذن مولاي ثمّ أعتقني بعد، فأُجدّد النكاح؟ فقال: علموا أنّك تزوّجت؟ قلت: نعم، قد علموا فسكتوا ولم يقولوا لي شيئاً. قال: ذلك إقرار منهم، أنت على نكاحك.. الخبر» فإنّها (روایت) ظاهرة بل صريحة في أنّ علّة البقاء بعد العتق على ما فعله بغير إذن مولاه هو إقراره (مولا) المستفاد من سكوته (مولا)، فلو كان صيرورته حرّا مالكاً لنفسه مسوّغةً للبقاء مع إجازته (مولا) أو بدونها (اجازه) لم يحتج إلى الاستفصال عن أنّ المولى سكت أم لا؛ للزوم العقد حينئذٍ على كلّ تقدير.

اللهم إلاّ أن يقال : إنّ عدم ترتّب جميع مقاصد المتعاقدين على عقدٍ بمجرّد إنشائه مع وقوع (١) مدلول ذلك العقد في نظر الشارع مقيّداً بانضمام بعض الأُمور اللاحقة كالقبض في الهبة ونحوها والإجازة في الفضولي لا يقتضي النهي عنها بقولٍ مطلق ؛ إذ معنى صحّة المعاملة شرعاً أن يترتّب عليها شرعاً المدلول المقصود من إنشائه ولو مع شرط لاحق ، وعدم بناء المتعاملين على مراعاة ذلك الشرط لا يوجب النهي عنه إلاّ مقيّداً بتجرّده عن لحوق ذلك الشرط ، فقصدهم ترتّب الملك المنجّز على البيع قبل التملّك بحيث يسلّمون الثمن ويطالبون المبيع لا يوجب الحكم عليه بالفساد.

فالإنصاف : أنّ ظاهر النهي في تلك الروايات هو عدم وقوع البيع قبل التملّك للبائع وعدم ترتّب أثر الإنشاء المقصود منه عليه مطلقاً حتّى مع الإجازة ، وأمّا صحّته بالنسبة إلى المالك إذا أجاز ؛ فلأنّ النهي راجع إلى وقوع البيع المذكور للبائع ، فلا تعرّض فيه لحال المالك إذا أجاز ، فيرجع فيه إلى مسألة الفضولي.

نعم ، قد يخدش (٢) فيها (٣) : أنّ ظاهر كثير من الأخبار المتقدّمة (٤) ، ورودها في بيع الكليّ ، وأنّه لا يجوز بيع الكليّ في الذمّة ثمّ اشتراء‌

__________________

(١) في «ف» : مع عدم وقوع.

(٢) لم نقف على الخدشة بعينها ، نعم في جامع الشتات ٢ : ٣٣١ وغنائم الأيام : ٥٥٨ ، ما يلي : والمراد من تلك الأخبار البيع في الذمّة ، وهو كليّ.

(٣) أي في دلالة الروايات على عدم وقوع البيع قبل التملّك للبائع.

(٤) أي الأخبار المتقدّمة في الصفحة ٤٤٦ ٤٤٩.

بعض أفراده وتسليمه إلى المشتري الأوّل ، والمذهب جواز ذلك وإن نسب الخلاف فيه إلى بعض العبائر (١) ، فيقوى في النفس : أنّها وما ورد في سياقها (٢) في بيع الشخصي أيضاً كروايتي يحيى وخالد المتقدّمتين (٣) أُريد بها الكراهة ، أو وردت في مقام التقيّة ؛ لأنّ المنع عن بيع الكلّي حالاّ مع عدم وجوده عند البائع (٤) حال البيع مذهب جماعة من العامّة كما صرّح به في بعض الأخبار (٥) مستندِين في ذلك إلى النهي النبوي عن بيع ما ليس عندك ، لكنّ الاعتماد على هذا التوهين في رفع اليد عن الروايتين المتقدّمتين الواردتين في بيع الشخصي ، وعموم مفهوم التعليل في الأخبار الواردة في بيع الكليّ (٦) ، خلاف الإنصاف ؛ إذ غاية الأمر حمل الحكم في مورد تلك الأخبار وهو بيع الكليّ قبل التملّك على التقيّة ، وهو لا يوجب طرح مفهوم التعليل رأساً ، فتدبّر.

فالأقوى : العمل بالروايات والفتوى بالمنع عن البيع المذكور.

وممّا يؤيّد المنع مضافاً إلى ما سيأتي عن التذكرة والمختلف‌

__________________

(١) انظر مقابس الأنوار : ١٣٥.

(٢) في «ف» : بسياقها.

(٣) تقدّمتا في الصفحة ٤٤٧.

(٤) في غير «ش» : المشتري.

(٥) انظر الوسائل ١٢ : ٣٧٤ ، الباب ٧ من أبواب أحكام العقود ، الحديث ١ و ٣.

(٦) مثل قوله عليه‌السلام في ذيل صحيحة ابن مسلم : «إنّما يشتريه منه بعد ما يملكه» ، وقوله عليه‌السلام في صحيحة منصور بن حازم : «إنّما البيع بعد ما يشتريه» ، راجع الصفحة ٤٤٨.

من دعوى الاتّفاق ـ : رواية الحسن بن زياد الطائي الواردة في نكاح العبد بغير إذن مولاه ، قال : «قلت لأبي عبد الله عليه‌السلام : إنّي كنت رجلاً مملوكاً فتزوّجت بغير إذن مولاي ثمّ أعتقني (١) بعد ، فأُجدّد النكاح؟ فقال : علموا أنّك تزوّجت؟ قلت : نعم ، قد علموا فسكتوا ولم يقولوا لي شيئاً. قال : ذلك إقرار منهم ، أنت على نكاحك .. الخبر» (٢) فإنّها ظاهرة بل صريحة في أنّ علّة البقاء بعد العتق على ما فعله بغير إذن مولاه هو إقراره المستفاد من سكوته ، فلو كان صيرورته حرّا مالكاً لنفسه مسوّغةً للبقاء مع إجازته أو بدونها لم يحتج إلى الاستفصال عن أنّ المولى سكت أم لا ؛ للزوم العقد حينئذٍ (٣) على كلّ تقدير.

مورد الروايات ما لو باع لنفسه غير مترقب للإجازة

ثمّ إنّ الواجب على كلّ تقدير هو الاقتصار على مورد الروايات ، وهو ما لو باع البائع لنفسه واشترى المشتري غير مترقّب لإجازة المالك ولا لإجازة البائع إذا صار مالكاً ، وهذا هو الذي ذكره العلاّمة رحمه‌الله في التذكرة نافياً للخلاف في فساده ، قال : لا يجوز أن يبيع عيناً لا يملكها ويمضي ليشتريها ويسلّمها ، وبه قال الشافعي وأحمد ، ولا نعلم فيه خلافاً ؛ لقول النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «لا تبع ما ليس عندك» ولاشتمالها على الغرر ، فإنّ صاحبها قد لا يبيعها ، وهو غير مالك لها ولا قادر على تسليمها ، أمّا لو اشترى موصوفاً في الذمّة سواء كان‌

__________________

(١) في المصدر : أعتقني الله.

(٢) الوسائل ١٤ : ٥٢٦ ، الباب ٢٦ من أبواب أحكام العبيد والإماء ، الحديث ٣.

(٣) لم ترد «حينئذ» في «ش».

حالاّ أو مؤجلاً فإنّه جائز إجماعاً (١) ، انتهى ، وحكي عن المختلف أيضاً الإجماع على المنع (٢) أيضاً (٣) ، واستدلاله بالغرر وعدم القدرة على التسليم ظاهر ، بل صريح في وقوع الاشتراء غير مترقّب لإجازة مجيز ، بل وقع على وجهٍ يلزم على البائع بعد البيع تحصيل المبيع وتسليمه.

فحينئذٍ لو تبايعا على أن يكون العقد موقوفاً على الإجازة ، فاتّفقت الإجازة من المالك أو من البائع بعد تملّكه ، لم يدخل في مورد الأخبار ولا في معقد الاتّفاق.

ولو تبايعا على أن يكون اللزوم موقوفاً على تملّك البائع دون إجازته ، فظاهر عبارة الدروس : أنّه من البيع المنهيّ عنه في الأخبار المذكورة ؛ حيث قال : وكذا لو باع ملك غيره ثمّ انتقل إليه فأجاز ، ولو أراد (٤) لزوم البيع بالانتقال فهو بيع ما ليس عنده ، وقد نهي عنه (٥) ، انتهى.

لكنّ الإنصاف : ظهورها في الصورة الأُولى ، وهي ما لو تبايعا‌

__________________

(١) التذكرة ١ : ٤٦٣ ، وفيه : «.. سواء كان حالاً أو مؤجّلاً ؛ فإنّه جائز وكذا لو اشترى عيناً شخصية غائبة مملوكة للبائع موصوفة بما ترفع الجهالة فإنّه جائز إجماعاً».

(٢) لم نقف عليه بعينه ، نعم في مقابس الأنوار : ١٣٤ ، بعد نقل عبارة التذكرة ، ونسبة البطلان إلى ظاهر التحرير هكذا : وهو الظاهر من المختلف.

(٣) كذا في النسخ ، لكن شطب في مصحّحة «ن» على كلمة «أيضاً».

(٤) في مصحّحة «ن» : أرادا.

(٥) الدروس ٣ : ١٩٣.

قاصدين لتنجّز النقل والانتقال وعدم الوقوف على شي‌ء.

وما ذكره في التذكرة كالصريح في ذلك ؛ حيث علّل المنع بالغرر وعدم القدرة على التسليم. وأصرح منه كلامه المحكيّ عن المختلف في فصل النقد والنسية (١).

ولو باع عن (٢) المالك فاتّفق انتقاله إلى البائع فأجازه (٣) فالظاهر أيضاً الصحّة ؛ لخروجه عن مورد الأخبار.

نعم ، قد يشكل فيه من حيث إنّ الإجازة لا متعلّق لها (٤) ؛ لأنّ العقد السابق كان إنشاءً للبيع عن (٥) المالك الأصلي ، ولا معنى لإجازة هذا بعد خروجه عن ملكه.

ويمكن دفعه بما اندفع به سابقاً الإشكال في عكس المسألة وهي ما لو باعه الفضولي لنفسه فأجازه المالك لنفسه (٦) ، فتأمّل.

ولو باع لثالثٍ معتقداً لتملّكه أو بانياً عليه عدواناً ، فإن أجاز المالك فلا كلام في الصحّة ؛ بناءً على المشهور من عدم اعتبار وقوع البيع عن المالك ، وإن ملكه الثالث وأجازه ، أو ملكه البائع فأجازه ، فالظاهر أنّه داخل في المسألة السابقة.

__________________

(١) حكاه المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٣٤ ، وراجع المختلف ٥ : ١٣٢.

(٢) في «ف» : من.

(٣) في «ف» : فأجاز.

(٤) في «ف» : «لا تعلّق لها» ، وفي مصحّحة «ن» : لا يتعلّق بها.

(٥) في «ف» : من.

(٦) راجع الصفحات ٣٧٨ ٣٨٠.