درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۴۶: بیع فضولی ۳۰

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

ثمره دوم بین کشف و نقل

در این مباحثه یک مطلب بیان می‌شود و آن ثمره دوم بین الکشف و النقل می‌باشد. در این ثمره سه مطلب بیان می‌شود:

مطلب اول توضیح ثمره دوم و دلیل بر این ثمره می‌باشد. حاصل آن ثمره این است که علی القول بالنقل اصیل بین العقد والاجازة حق فسخ دارد و علی القول بالکشف أصیل حق فسخ ندارد.

توضیح ذلک: زید مکاسب عمرو را از طرف عمرو فضولتاً به خالد در اول ماه رجب فروخته است. در این مثال خالد اصیل است، زید فضول می‌باشد، عمرو مالک مجیز است. فرض کنید در این مثال اجازه مالک که عمرو باشد در آخر ماه رجب خواهد آمد. مورد بحث این است که اصیل یعنی خالد قبل از آمدن اجازه یعنی بین اول رجب تا آخر رجب حق فسخ دارد یا نه؟ با فسخ خالد عقدی که واقع شده است باطل می‌باشد که آمدن اجازه فایده‌ای ندارد یا نه؟ هل یجوز ابطال الاصیل للعقد قبل الاجازة أو لا؟

مدعا این است که علی القول بالنقل با فسخ اصیل عقد از بین رفته است، دیگر آمدن اجازه فایده‌ای ندارد، و علی القول بالکشف اصیل حق به هم زدن این عقد را ندارد، یعنی با آمدن اجازه عقد صحیح می‌باشد.

دلیل بر این مدعا این است: علی القول بالنقل تا اجازه نیامده است عقد تمام نشده است، نظیر این می‌باشد که دو نفر اصیل بنا بر فروش قالی را دارند، زید تصمیم گرفته است که قالی خودش را به عمرو بفروشد، عمرو هم تصمیم گرفته است قالی زید را بخرد. زید می‌گوید (بعتک) قبل از این عمرو بگوید (قبلت) زید گفت (فسخت). در اینجا بالاتفاق فسخ موجب عقد را از بین می‌برد، ایجاب باطل شده است.

ما نحن فیه علی القول بالنقل از این قبیل است. تا اجازه نیاید عقد تمام نشده است. قبل از تمام شدن عقد خالد اصیل (فسخت) گفته است. بناء علی هذا قبل از تمام شدن عقد یک طرف عقد از بین رفته است، اجازه اثری ندارد.

مدّعای دوم این است که علی القول بالکشف فسخ اصیل بی‌فایده است، فسخ اصیل عقد را از بین نمی‌برد. اصیل حق فسخ ندارد. دلیل آن این است که عقد با ایجاب فضول و قبول اصیل تمام شده است، پس از تمام شدن عقد فقط عمرو مالک حق فسخ دارد. پس عقد تمام بوده است فسخ أحد المتعاقدین بعد از عقد در صورتی که خیار نباشد کالعدم است.

پس علی القول بالکشف اصیل قبل از آمدن اجازه حق فسخ ندارد.

پس ثمرة دوم این است که اصیل علی القول بالنقل قبل از آمدن حق فسخ دارد و علی الکشف حق فسخ ندارد.

مطلب دوم از مطلب اول در این مباحثه بیان اشکالی است. حاصل آن اشکال این است که علی القول بالنقل هم اصیل حق فسخ ندارد و لذا ثمره‌ای که بیان کرده‌اید غلط است. بیان این اشکال دو مطلب را توجه داشته باشید:

مطلب اول این است که می‌گوییم عقد سبب برای ملکیّت است.

مطلب دوم اینکه می‌گوییم عقد سبب برای ملکیّت است معنای آن این است که ایجاب جزء سبب است، قبول هم جزء دوم سبب است.

پس ایجاب که جزء سبب است معنای جزء سبب این است که اگر جزء دیگر آمد و ضمیمه به جزء اول شد اثر بار می‌شود. معنای اینکه می‌گوییم قبول جزء سبب است این است که اگر ایجاب ضمیمه به قبول شد اثر بار می‌شود. اینکه اثر بر کل بار بشود یا اینکه اثر بر جزء به معنی الذی ذکرنا بار بشود، ترتب این اثر در اختیار موجب نمی‌باشد. ترتّب این اثر در اختیار قابل نمی‌باشد چون ترتّب این اثر از احکام وضعیه مرتتّب بر ایجاب و قبول است. حکم وضعی از منشأ انتزاع خودش جدا نمی‌شود در اختیار موجب و قابل نمی‌باشد.

ما نحن فیه ترتّب ملکیّت بر ایجاب و قبول در اختیار متعاقدین نمی‌باشد چون اثر وضعی عقد می‌باشد. پس وقتی که خالد اصیل بوده است (قبلت) گفته است این قبول جزء سبب است یعنی اگر اجازه مالک با او ضمیمه شد ملکیّت مکاسب برای مشتری محقق می‌شود. پس کما اینکه علی القول بالکشف اصیل حق به هم زدن ندارد کذلک علی القول بالنقل اصیل حق به هم زدن قبل از اجازه ندارد. فاذن ثمرة دوم اشتباه می‌شود.

مطلب سوم از مطلب اول جواب از این اشکال می‌باشد. حاصل آن جواب این است: قبول داریم که عقد سبب برای ترتّب ملکیّت است. قبول داریم که جزء سبب است. قبول داریم که ملکیّت از آثار وضعیه است، در اختیار متعاقدین نمی‌باشد، و لکن اینکه می‌گویید این اثر مثل اثر آتش است قبول نداریم برای اینکه سببیة العقد للملکیة به دست شارع بوده است. اگر این عقد را شارع سبب قرار داده است می‌تواند برای سببیت شرطی قرار دهد. شارع می‌گوید اگر ایجاب و قبول پشت سر هم باشد این اثر دارد و الا فلا و...

بناء علی هذا اینکه می‌گویید عقد تمام السبب قبول داریم اجازه و قبول جزء سبب می‌باشند قبول داریم و لکن شارع می‌تواند موضوع حکم وضعی را مضیق کند. انچه از ادله استفاده می‌شود عقد وقتی سببیت دارد که قابل قبل از ایجاب فسخ نکرده باشد. عقد در صورتی سببیت دارد که قبل از قبول ایجاب به هم نخورده باشد. در نتیجه در ما نحن فیه موضوع محقق نشده است. ما مسبب را از سبب نگرفته‌ایم. ادعای ما این است که سبب محقق نشده است.

۳

تطبیق ثمره دوم بین کشف و نقل

ومنها (ثمرات): أنّ فسخ الأصيل لإنشائه قبل إجازة الآخر مبطل له (انشاء) على القول بالنقل، دون الكشف، بمعنى أنّه لو جعلناها (اجازه) ناقلة كان فسخ الأصيل كفسخ الموجب قبل قبول القابل في كونه (انشاء موجب) ملغياً لإنشائه السابق، بخلاف ما لو جعلت كاشفة؛ فإنّ العقد تامّ من طرف الأصيل، غاية الأمر تسلّط الآخر على فسخه (عقد)، وهذا مبنيّ على ما تسالموا عليه من جواز إبطال أحد المتعاقدين لإنشائه قبل إنشاء صاحبه، بل قبل تحقّق شرط صحّة العقد كالقبض في الهبة والوقف والصدقة فلا يرد ما اعترضه بعض: من منع جواز الإبطال (ابطال اصیل) على القول بالنقل؛ معلّلاً بأنّ ترتّب الأثر على جزء السبب بعد انضمام الجزء الآخر من أحكام الوضع لا مدخل لاختيار المشتري فيه (در حکم وضعی).

وفيه: أنّ الكلام في أنّ عدم تخلّل الفسخ بين جزئي السبب شرط، فانضمام الجزء الآخر من دون تحقّق الشرط غير مجدٍ في وجود المسبّب؛ فالأولى في سند المنع دفع احتمال اشتراط عدم تخلّل الفسخ بإطلاقات صحّة العقود ولزومها (عقود)، ولا يخلو عن إشكال (چون تمسک به عام در شبهات مصداقیه است).

المراد منها كما فعله بعض (١) أولى من توجيه حكم ظاهرها ، كما تكلّفه آخر (٢).

الثمرة الثانية من حيث فسخ الأصيل

ومنها : أنّ فسخ الأصيل لإنشائه قبل إجازة الآخر مبطل له على القول بالنقل ، دون الكشف ، بمعنى أنّه لو جعلناها ناقلة كان فسخ الأصيل كفسخ الموجب قبل قبول القابل (٣) في كونه ملغياً لإنشائه السابق ، بخلاف ما لو جعلت كاشفة ؛ فإنّ العقد تامّ من طرف الأصيل ، غاية الأمر تسلّط الآخر على فسخه ، وهذا مبنيّ على ما تسالموا عليه من جواز إبطال أحد المتعاقدين لإنشائه قبل إنشاء صاحبه ، بل قبل تحقّق شرط صحّة العقد كالقبض في الهبة والوقف والصدقة فلا يرد ما اعترضه بعض : من منع جواز الإبطال على القول بالنقل ؛ معلّلاً بأنّ ترتّب الأثر على جزء السبب بعد انضمام الجزء الآخر من أحكام الوضع لا مدخل لاختيار المشتري فيه (٤).

وفيه : أنّ الكلام في أنّ عدم تخلّل الفسخ بين جزئي السبب‌

__________________

(١) كما وجّهه جمال الدين في حاشية الروضة : ٣٥٨ بكون العقد فضولياً من الطرفين.

(٢) المراد منه ظاهراً صاحب مفتاح الكرامة وبعض من تبعه كما في غاية الآمال : ٣٨٠ وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ١٩٠ ، وغنائم الأيام : ٥٤٢ ٥٤٣ ، وجامع الشتات ٢ : ٢٨١.

(٣) في «م» ، «ع» و «ش» : القائل.

(٤) أورد الاعتراض المحقّق القمي في غنائم الأيام : ٥٤٣ ، وجامع الشتات ٢ : ٢٨٢.

شرط ، فانضمام الجزء الآخر من دون تحقّق الشرط غير مجدٍ في وجود المسبّب ؛ فالأولى في سند المنع دفع احتمال اشتراط عدم تخلّل الفسخ بإطلاقات صحّة العقود ولزومها ، ولا يخلو عن إشكال.

الثمرة الثالثة من حيث تصرّف الأصيل

ومنها : جواز تصرّف الأصيل فيما انتقل عنه بناءً على النقل ، وإن قلنا بأنّ فسخه غير مبطل لإنشائه ، فلو باع جارية من فضوليٍّ جاز له وطؤها ، وإن استولدها صارت أُمّ ولد ؛ لأنّها ملكه ، وكذا لو زوّجت نفسها من فضولي جاز لها التزويج من الغير ، فلو حصل الإجازة في المثالين لغت ؛ لعدم بقاء المحلّ قابلاً.

والحاصل : أنّ الفسخ القولي وإن قلنا : إنّه غير مبطل لإنشاء الأصيل ، إلاّ أنّ له فعل ما ينافي انتقال المال عنه على وجه يفوّت محلّ الإجازة ، فينفسخ العقد بنفسه بذلك.

الإشكال على تصرّف الأصيل بناءً على النقل ، ودفعه

وربما احتُمل عدم جواز التصرّف على هذا القول أيضاً ؛ ولعلّه لجريان عموم وجوب الوفاء بالعقد في حقّ الأصيل وإن لم يجب في الطرف الآخر ، وهو الذي يظهر من المحقّق الثاني في مسألة شراء الغاصب بعين المال المغصوب ؛ حيث قال : لا يجوز للبائع ولا للغاصب التصرّف في العين لإمكان الإجازة ، سيّما على القول بالكشف (١) ، انتهى.

وفيه : أنّ الإجازة على القول بالنقل له مدخل في العقد شرطاً أو شطراً ، فما لم يتحقّق الشرط أو الجزء لم يجب الوفاء على أحد من (٢)

__________________

(١) جامع المقاصد ٦ : ٣٣١.

(٢) لم ترد «من» في «ش».