درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۳۰: بیع فضولی ۱۵

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

دلیل سوم بر بطلان بیع فضولی لنفسه و اشکال آن

دلیل سوم برای بطلان بیع در مسأله سوم این است که در این مسأله بیع محقّق نشده است و نمی‌شود، اگر بیع و معاوضه محقق نشده است اجازه مالک چه اثری دارد؟ اجازه وقتی اثر دارد که بیعی باشد و معاوضه‌ای باشد تا اجازه آن بیع را تصحیح بکند و در ما نحن فیه بیع و معاوضه نمی‌باشد.

توضیح اینکه در ما نحن فیه معاوضه و بیع محقق نمی‌شود، متوقّف است بر مقدّمه‌ای که در سابق مفصلاً بیان شده است و آن این است که قوام و مفهوم معاوضه این است که ثمن جای مثمن قرار بگیرد و مثمن جانشین ثمن بشود. یا به تعبیر دیگر مفهوم معاوضه در زمینه‌ای است که ثمن داخل بشود در ملک کسی که مثمن از ملک او خارج شده است، مثمن داخل بشود در ملک کسی که ثمن از ملک او خارج شده است. این مفهوم در بیع مالک لنفسه موجود است. مثلاً زید که مالک مکاسب است می‌فروشد به عمرو به صد تومان این مفهوم محقق است. چون مکاسب از ملک زید خارج شده است صد تومان در ملک زید داخل شده است. عین این تقریب در بیع الوکیل لموکّله، در بیع فضولی در مسأله اولی و ثانیه معاوضه صدق می‌کند. پس هر موردی که این مفاهیم صدق بکند بیع وجود دارد.

ادعا این است که این مفهوم در مسأله مورد بحث امکان تحقق ندارد برای اینکه فضول قصد کرده است که ثمن داخل ملک خودش بشود در حالی که مثمن از ملک فضول خارج نشده است. مقصود دزد از فروش قالی این است که عوض قالی در ملک دزد داخل بشود در حالی که قالی از ملک مالک آن خارج شده است. ثمن جایی نشسته است که مثمن از آنجا برخاست نکرده است. پس معاوضه نیامده است.

پس به این نتیجه می‌رسیم که در مورد بحث ماهیت بیع نیامده است مفهوم بیع نیامده است اجازه اثری ندارد. پس اشکال این است که مفهوم معاوضه انجام نگرفته است، بیع محقق نشده است.

از این اشکال مرحوم شیخ دو جواب داده است:

جواب اول این است که این دلیل أخص از مدّعا می‌باشد برای اینکه مفاد این دلیل بطلان بیع فضولی در مورد غاصب و سارقین است مدّعای شما بطلان بیع فضولی در مورد غاصب و معتقد به ملکیّت است پس دلیل شما أخصّ از مدّعا می‌باشد چون در معتقد به ملکیّت فروشنده مفهوم معاوضه را قصد کرده است، پس مفهوم معاوضه در معتقد به ملکیّت محقق شده است.

جواب دوم این است که غاصب هم مفهوم معاوضه را قصد کرده است و می‌تواند قصد بکند. بیان ذلک بیع الفضول لنفسه سه فرض در ما نحن فیه دارد:

فرض اول این است که فضول معتقد به ملکیّت مبیع برای خودش بوده است. در کلّ این موارد بیع الفضول لنفسه مفهوم معاوضه قصد و محقق شده است.

فرض دوم این است که بایع دو کار انجام داده است که أحدهما در طول دیگری است مثلاً کسی که قالی را دزدیده است در وقت فروش دو کار انجام می‌دهد کار اول که ارتکازی اوست این است که ادّعای مالکیت این قالی می‌کند تبعاً او ادعای مالکیّت حقیقتی ندارد، یعنی واقعاً او مالک قالی نشده است و لذا در این دزد گرچه مالک حقیقی نیست و لکن پس از ادعای مالکیّت مالک ادعایی می‌باشد. پس از این کار زید دزد مالک قالی می‌شود در عالم ادّعا و تنزیل. بعد از آنکه سارق خودش را مالک قالی دید کار دوم را انجام می‌دهد و آن کار این است قصد می‌کند این قالی از ملک خودش خارج بشود و ثمن داخل در ملک خودش بشود با این قصد معاوضه حقیقیه محقق شده است، غاية الأمر این امر واقعی مترتب بر یک امر ادعایی است ابتداءً کار غیر حقیقی و ادعایی انجام شده است که می‌گوید أنا المالک پس از آن قصد می‌کند خروج قالی را از ملک خودش و این مانعی ندارد که امر واقعی مترتب بر امر ادعایی بشود، مانند کلام سکاکی در مجازات که در مطول خوانده‌اید که رجل شجاع ادعاء از مصادیق حیوان مفترس می‌شود. پس اینکه می‌گویید در مورد بحث مفهوم معاوضه محقق نشده است غلط است.

فرض سوم این است که زید فضول بدون اعتقاد به ملکیّت قالی و بدون ادعای مالکیّت قالی را فروخته است. مرحوم شیخ در اینجا می‌فرمایند بیع باطل است چون مفهوم معاوضه انجام نگرفته است چون زید قصد کرده است خروج قالی را از ملک عمرو و نقل ثمن را در ملک خودش.

مطلب چهارم این است که بعضی خیال کرده‌اند که فرض دوم از قبیل (من اشتری بماله لغیره) نمی‌باشد می‌گویند فرض دوم عکس مسأله (من اشتری بماله لغیره) می‌باشد. در ما نحن فیه به مال مردم برای خودش خریده است فعلیه اگر مسأله (من اشتری بماله لغیره) باطل باشد در اینجا نیز باطل است.

مرحوم شیخ این توهّم را قبول ندارد چون که عکس مسأله (من اشتری بماله لغیره) فرض سوم است نه فرض دوم مورد بحث ما فرض دوم می‌باشد. چون در مسأله (من اشتری بماله لغیره) ادعایی از مالک محقق نبوده است تبعاً عکس او فرض سوم است که سارق بدون ادعا قالی را فروخته است.

۳

تطبیق دلیل سوم بر بطلان بیع فضولی لنفسه و اشکال آن

ومنها: أنّ الفضولي إذا قصد إلى بيع مال الغير لنفسه، لم يقصد حقيقة المعاوضة؛ إذ لا يعقل دخول أحد العوضين في ملك من لم يخرج عن ملكه الآخر، فالمعاوضة الحقيقيّة غير متصوّرة، فحقيقته (فضولی) يرجع إلى إعطاء المبيع وأخذ الثمن لنفسه، وهذا ليس بيعاً.

والجواب من ذلك مع اختصاصه (دلیل) ببيع الغاصب ـ : أنّ قصد المعاوضة الحقيقيّة مبنيّ على جعل الغاصب نفسه مالكاً حقيقيّا وإن كان هذا الجعل لا حقيقة له (جعل)، لكنّ المعاوضة المبنيّة على هذا الأمر الغير الحقيقي حقيقيّة، نظير المجاز الادّعائي في الأُصول.

نعم، لو باع لنفسه من دون بناء على ملكيّة المثمن ولا اعتقاد له (ملکیت مثمن)، كانت المعاملة باطلة غير واقعة له (فضول) ولا للمالك؛ لعدم تحقّق معنى المعاوضة؛ ولذا ذكروا أنّه لو اشترى بماله لغيره شيئاً بطل، ولم يقع له (مالک) ولا لغيره، والمراد ما لو قصد تملّك الغير للمبيع بإزاء مال نفسه.

وقد تخيّل بعض المحقّقين: أنّ البطلان هنا (با پول خودش برای غیر چیزی بخرد) يستلزم البطلان للمقام، وهو ما لو باع مال غيره لنفسه؛ لأنّه عكسه (لو باع مال غیره لنفسه)، وقد عرفت أنّ عكسه هو ما إذا قصد تملّك الثمن من دون بناءٍ ولا اعتقادٍ لتملّك المثمن؛ لأنّ المفروض الكلام في وقوع المعاملة للمالك إذا أجاز.

ببيع الفضولي لنفسه.

والجواب عنها يعرف ممّا تقدّم ، من أنّ مضمونها عدم وقوع بيع غير المالك لبائعه الغير المالك ، بلا تعرّضٍ فيها لوقوعه وعدمه بالنسبة إلى المالك إذا أجاز.

الوجه الثاني وجوابه

ومنها : بناء المسألة على ما سبق من اعتبار عدم سبق منع المالك ، وهذا غالباً مفقود في المغصوب ، وقد تقدّم عن المحقّق الكركي أنّ الغصب قرينة عدم الرضا (١).

وفيه :

أوّلاً : أنّ الكلام في الأعمّ من بيع الغاصب.

وثانياً : أنّ الغصب أمارة عدم الرضا بالبيع للغاصب لا مطلقاً ، فقد يرضى المالك ببيع الغاصب لتوقع الإجازة وتملّك الثمن ، فليس في الغصب دلالة على عدم الرضا بأصل البيع ، بل الغاصب وغيره من هذه الجهة سواء.

وثالثاً : قد عرفت أنّ سبق منع المالك غير مؤثّر.

الوجه الثالث وجوابه

ومنها : أنّ الفضولي إذا قصد إلى بيع مال الغير لنفسه ، لم (٢) يقصد حقيقة المعاوضة ؛ إذ لا يعقل دخول أحد العوضين في ملك من لم يخرج عن ملكه الآخر ، فالمعاوضة الحقيقيّة غير متصوّرة ، فحقيقته يرجع إلى إعطاء المبيع وأخذ الثمن لنفسه ، وهذا ليس بيعاً.

والجواب من ذلك مع اختصاصه ببيع الغاصب ـ : أنّ قصد‌

__________________

(١) تقدّم في الصفحة ٣٧٣.

(٢) كذا في «ص» ، وفي غيرها : فلم.

المعاوضة الحقيقيّة مبنيّ على جعل الغاصب نفسه مالكاً حقيقيّا وإن كان هذا الجعل لا حقيقة له ، لكنّ المعاوضة المبنيّة على هذا الأمر الغير الحقيقي حقيقيّة ، نظير المجاز الادّعائي في الأُصول.

نعم ، لو باع لنفسه من دون بناء على ملكيّة المثمن ولا اعتقاد له ، كانت المعاملة باطلة غير واقعة له ولا للمالك ؛ لعدم تحقّق معنى المعاوضة ؛ ولذا ذكروا أنّه لو اشترى بماله لغيره شيئاً بطل ، ولم يقع له ولا لغيره ، والمراد ما لو قصد تملّك الغير للمبيع بإزاء مال نفسه.

وقد تخيّل بعض المحقّقين (١) : أنّ البطلان هنا يستلزم البطلان للمقام ، وهو ما لو باع مال غيره لنفسه ؛ لأنّه عكسه ، وقد عرفت أنّ عكسه هو ما إذا قصد تملّك الثمن من دون بناءٍ ولا اعتقادٍ لتملّك المثمن ؛ لأنّ المفروض الكلام في وقوع المعاملة للمالك إذا أجاز.

الوجه الرابع

ومنها : أنّ الفضولي إذا قصد البيع لنفسه ، فإن تعلّقت إجازة المالك بهذا الذي قصده البائع كان منافياً لصحّة العقد ؛ لأنّ معناها هو صيرورة الثمن لمالك المثمن بإجازته ، وإن تعلّقت بغير المقصود كانت بعقد مستأنف ، لا إمضاءً لنقل الفضولي ، فيكون النقل من المنشئ غير مجاز ، والمجاز غير مُنشَأ.

جواب المحقّق القمي عن وجه الرابع

وقد أجاب المحقّق القمّي رحمه‌الله عن هذا (٢) في بعض أجوبة مسائله بأنّ الإجازة في هذه الصورة مصحّحة للبيع ، لا بمعنى لحوق الإجازة لنفس العقد كما في الفضولي المعهود بل بمعنى تبديل رضا‌

__________________

(١) لم نعثر عليه.

(٢) كذا في «ف» ، والعبارة في غيرها هكذا : وقد أجاب عن هذا المحقّق القمّي رحمه‌الله.