درس مکاسب - بیع

جلسه ۳۰۸: علم به مثمن ۲۷

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

بررسی شروط بنائیه

در این مباحثه چهار مطلب بیان شده است:

مطلب اول این است که شروط بنائیّه به منزله جزء مبیع می‌باشد یا اینکه شروط بنائیّه به منزله شروط خارجیه می‌باشند. شروط بنائیّه از قبیل وصفی که خریدار در شش ماه قبل مبیع را بر آن وصف دیده است. مثلاً فرض کنید عمرو شش ماه قبل که گوسفند را دیده است چاق بوده است. در اول ماه رجب عقد که خوانده می‌شود بیع بر این اساس انجام می‌گیرد که مبیع گوسفند چاق باشد ولو سخنی از چاق بودن غنم در عقد به میان نیامده است و لکن عقد بر گوسفندی که چاق باشد ولو سخنی از چاق بودن غنم در عقد به میان نیامده است و لکن عقد بر گوسفندی که چاق باشد واقع شده است. اموری که عقد مبنیّ بر آنها واقع شده است (شروط بنائیّه). در قبال شروط بنائیّه دو مطلب دیگر وجود دارد:

کسی که یک جفت کفش می‌خرد مبیع دو جزء دارد مرکب از دو لنگ کفش است. بیع واحد بوده است التزام واحد بوده است.

مطلب دوم عبد را از زید می‌خرد در ضمن عقد شرط می‌کند که این عبد کاتب باشد. در اینجا مبیع دو چیز است یکی عبد و دیگری کتابت یا نه؟ تبعاً جواب این است که مبیع دو جزء ندارد بلکه مبیع فقط عبد می‌باشد در این بین فروشنده یک التزام دومی هم داده است که این عبد وصف کتنابت داشته باشد. مبیع دو جزء ندارد. آیا شروط بنائیّه از قبیل قسم اول است تا چاق بودن گوسفند جزء مبیع باشد. یعنی مبیع دو جزء دارد. التزام به گوسفند چاق داده است. یا اینکه از قبیل دوم است که مبیع ذات گوسفند بوده است. چاق بودن جزء مبیع نبوده است بلکه التزام دومی بوده است دخالت در مبیع نداشته است تعدّد مطلوب بوده است. دو احتمال در شروط بنائیّه وجود دارد:

احتمال اول این است که از قبیل شروط مذکوره و شروط خارجیه می‌باشد. دلیل بر این احتمال این است که فقها حکم شروط خارجیه را در شروط بنائیّه پیاده کرده‌اند همان اثری را که شروط خارجیه دارد در شروط بنائیّه پیاده کرده‌اند مانند حکم تخلّف شرط و خیار داشتن.

دئلیل کسانی که می‌گویند شروط بنائیه از قبیل اول می‌باشد یعنی مبیع مقیّد بوده است ذات و وصف بوده است این است کما اینکه در این موارد اگر وصف جزء باشد ذکر نشود بیع باطل است کذلک در ما نحن فیه اگر عقد واقع بر طبق رؤیت سابقه نشود باطل است. از این جهت که اسقاط و الغاء و بی‌ارتباطی عقد به اوصافی که قبلاً دیده شده جایز نمی‌باشد. می‌گوییم وصفی که در سابق دیده شده است جزء مبیع بوده است قید مبیع بوده است پس مبیع قید و مقیّد بوده است التزام واحد بوده وحدت مطلوب بوده است. از ما ذکرنا دلیل بر اینکه شروط بنائیّه از قبیل قید و مقید است روشن شد.

نظریه مرحوم شیخ این است که شروط بنائیّه از قبیل جزء مبیع می‌باشد قید برای مبیع می‌باشد از قبیل شروط مذکوره نمی‌باشد غاية الأمر فقط یک حکم شروط مذکوره را دارند که آن این است که درآوردن خیار مثل شروط مذکوره است.

۳

اختلاف در تغییر بنا بر اینکه شروط بنائیه از قبیل شروط مذکوره باشند

مطلب دوم این است که اگر شروط بنائیّه از قبیل شروط مذکوره باشد عند الاختلاف فی التغییر قول چه کسی مقدّم می‌باشد؟ قول چه کسی مطابق با حجّت شرعیه است؟

مرحوم شیخ می‌فرماید: قول بایع مقدّم است برای اینکه چاق بودن گوسفند بر این اساس التزام جداگانه‌ای بوده است التزام مستقلّی بوده است دو التزام انجام شده است. ما شک داریم که این التزام دوم واقع شده است یا نه؟ اصل می‌گوید التزام دوم واقع نشده است موافق با قول فروشنده می‌باشد لذا قول او مقدم می‌شود.

و اما اگر ما احتمال دیگر را گفتیم یعنی قائل شدیم که شروط بنائیّه از قبیل قید و مقیّد بوده است از قبیل جزء مبیع بوده است بنابراین احتمال آیا قول بایع مقدّم است یا قول مشتری مقدّم است؟ ابتداء مرکز اختلاف را مشخص کنید.

ثانیاً اصل جاری در مسأله را مشخص کنید.

ثالثاً قضاوت کنید.

تبعاً اختلاف در این است که عقد بیع بر گوسفندی جاری شده است که آن گوسفند بر گوسفند موجود انطباق دارد یا اینکه عقد بیع بر گوسفندی خوانده شده است که آن گوسفند بر گوسفند موجود انطباق ندارد. مشتری می‌گوید عقد بر گوسفند لاغر خوانده نشده است. عقد بر مطلق گوسفند خوانده نشده است بایع می‌گوید عقد بر گوسفند لاغر خوانده شده است عقد بر مطلق گوسفند خوانده شده است پس اختلاف در این است که عقد بر گوسفند لاغر خوانده شده است یا نه؟ تبعاً اصل عدم وقوع عقد بر گوسفند لاغر است پس اصل موجود مطابق با قول مشتری است لذا مشتری منکر می‌شود و قول او مقدم می‌شود.

۴

تطبیق بررسی شروط بنائیه

هذا، ويمكن بناء المسألة على أنّ بناء المتبايعين حين العقد على الأوصاف الملحوظة حين المشاهدة هل هو كاشتراطها في العقد، فهي كشروط مضمرة في نفس المتعاقدين كما عرفت عن النهاية والمسالك ولذا لا يحصل من فقدها إلاّ خيار لمن اشترطت له ولا يلزم بطلان العقد، أو أنّها (شروط بنائیه) مأخوذة في نفس المعقود عليه، بحيث يكون المعقود عليه هو الشي‌ء المقيّد؛ ولذا لا يجوز إلغاؤها في المعقود عليه كما يجوز إلغاء غيرها من الشروط؟

۵

تطبیق اختلاف در تغییر بنا بر اینکه شروط بنائیه از قبیل شروط مذکوره باشند

فعلى الأوّل: يرجع النزاع في التغيّر وعدمه إلى النزاع في اشتراط خلاف هذا الوصف الموجود على البائع وعدمه، والأصل مع البائع.

المشتري بهذا الوصف وعلمه بغيره مسبّب عن الشكّ في وجود غير هذا الوصف سابقاً ، فإذا انتفى غيره بالأصل الذي يرجع إليه أصالة عدم تغيّر المبيع لم يجر أصالة عدم علمه بهذا الوصف.

المناقشة في الوجه الثالث

والثالث : بأنّ حقّ المشتري من نفس العين قد وصل إليه قطعاً ، ولذا يجوز له إمضاء العقد ، وثبوت حقٍّ له من حيث الوصف المفقود غير ثابت ، فعليه الإثبات ، والمرجع أصالة لزوم العقد. ولأجل ما ذكرنا قوّى بعضٌ (١) تقديم قول البائع.

بناء المسألة على أنّ الأوصاف الملحوظة حين المشاهدة هل هي كالشروط أو أنّها مأخوذة في المعقود عليه

هذا ، ويمكن بناء المسألة على أنّ بناء المتبايعين حين العقد على الأوصاف الملحوظة حين المشاهدة هل هو كاشتراطها في العقد ، فهي كشروط مضمرة في نفس المتعاقدين كما عرفت (٢) عن النهاية والمسالك ولذا لا يحصل من فقدها إلاّ خيار لمن اشترطت له ولا يلزم بطلان العقد ، أو أنّها مأخوذة في نفس المعقود عليه ، بحيث يكون المعقود عليه هو الشي‌ء المقيّد ؛ ولذا لا يجوز إلغاؤها في المعقود عليه كما يجوز إلغاء غيرها من الشروط؟

بناءً على أنّها كالشروط فالأصل مع البائع

فعلى الأوّل : يرجع النزاع في التغيّر وعدمه إلى النزاع في اشتراط خلاف هذا الوصف الموجود على البائع وعدمه ، والأصل مع البائع.

وبعبارة اخرى : النزاع في أنّ العقد وقع على الشي‌ء الملحوظ فيه الوصف المفقود ، أم لا (٣)؟ لكنّ الإنصاف : أنّ هذا البناء في حكم‌

__________________

(١) قوّاه صاحب الجواهر في الجواهر ٢٢ : ٤٣١.

(٢) راجع الصفحة ٢٧٢.

(٣) في «ف» بدل «أم لا» : وعدمه.

الاشتراط من حيث ثبوت الخيار ، لكنّه ليس شيئاً مستقلا حتّى يدفع عند الشكّ بالأصل ، بل المراد به إيقاع العقد على العين الملحوظ كونه متّصفاً (١) بهذا الوصف ، وليس هنا عقدٌ على العين والتزامٌ بكونه متّصفاً (٢) بذلك الوصف ، فهو قيدٌ ملحوظٌ في المعقود عليه نظير الأجزاء ، لا شرطٌ ملزمٌ (٣) في العقد ؛ فحينئذٍ يرجع النزاع إلى وقوع العقد على ما ينطبق على الشي‌ء الموجود حتّى يلزم الوفاء وعدمه ، والأصل عدمه.

ودعوى : معارضته بأصالة عدم وقوع العقد على العين المقيّدة بالوصف المفقود ليثبت الجواز ، مدفوعةٌ : بأنّ عدم وقوع العقد على العين المقيّدة لا يثبت جواز العقد الواقع إلاّ بعد إثبات وقوع العقد على العين الغير المقيّدة بأصالة عدم وقوع العقد على المقيّدة ، وهو غير جائزٍ كما حقّق في الأُصول (٤).

بناءً على أنّها مأخوذة في المعقود عليه فالاصل مع المشتري

وعلى الثاني (٥) : يرجع النزاع إلى وقوع العقد (٦) والتراضي على الشي‌ء المطلق بحيث يشمل الموصوف بهذا الوصف الموجود وعدمه ،

__________________

(١) كذا ، والمناسب : كونها متّصفة.

(٢) كذا ، والمناسب : بكونها متّصفة.

(٣) في مصحّحة «ن» : ملتزم.

(٤) حقّق ذلك في مبحث الأصل المثبت ، في التنبيه السادس من تنبيهات الاستصحاب.

(٥) وهو أن تكون الأوصاف الملحوظة حين المشاهدة مأخوذة في نفس المعقود عليه.

(٦) قال المامقاني قدس‌سره : قوله : «على ما ينطبق على الشي‌ء الموجود إلى قوله ـ : إلى وقوع العقد» مضروب عليه [أي مشطوب عليه] في نسخة المصنّف رحمه‌الله ، (غاية الآمال : ٤٧١) ، ولم ترد هذه الفقرة في «ف».