درس مکاسب - بیع

جلسه ۲۹۷: علم به مثمن ۱۶

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

ثمره دوم و سوم

دومین ثمره بین اینکه مبیع علی نحو کلّی فی المعین باشد یا اینکه علی نحو کسر مشاع باشد در صورتی ظاهر می‌شود که تمام صبرة از بین رفته باشد فقط به مقدار مبیع از آن صبرة باقی مانده باشد. مثلاً صبرة که مشتمل بر ده صاع بوده است یک صاع از صبرة ده صاعی فروخته شده است نه صاع دیگر در ملک مالک باقی مانده است دزد آمده است نه صاع از این صبرة را برده است. آنچه که از این صبرة مانده است فقط یک صاع می‌باشد این صاع باقیمانده ملک چه کسی می‌باشد؟

مرحوم شیخ تفصیل می‌دهند: اگر صاع کلّی فی المعین باشد ما هو الموجود اختصاص به خریدار دارد و اگر کسر مشاع بوده است ما هو الموجود مشترک بین خریدار و فروشنده می‌باشد. کلام در دلیل بر این نظریه است. دو مدّعا است:

مدّعای اول این است که اگر مبیع کلّی فی المعین بوده است باقیمانده اختصاص به خریدار دارد. دلیل آن این است که هر یک از این ده صاع قابلیّت دارد که ملک فعلی خریدار بشود با یک شرط که فروشنده یکی از این صاع‌ها را تحویل به خریدار بدهد آن صاع قبل از تحویل قابلیّت برای ملکیّت مشتری را دارد. پس از تحویل ملک فعلی او می‌شود. تبعاً یک صاع باقیمانده اختصاص به مشتری دارد.

و اما ادعای دوم این است آنچه که تلف شده است به حساب هر دو گذاشته می‌شود و آنچه که باقیمانده است ملک هر دو می‌باشد علی نحو کسر المشاع. برای اینکه سهم بایع در تمام این صاع‌ها بوده است سهم مشتری در تمام این صاع بوده است لذا آنچه که تلف شده است از مال هر دو به حسب نسبت آن دو گذاشته می‌شود.

ثمرة سوم این است که اگر صبرة مشتمل بر ده صاع بوده است در روز شنبه یک صاع از این صبرة به عمرو فروخته شده است در روز یکشنبه صاع دیگر از این صبرة به خالد فروخته شده است در روز دوشنبه نه صاع از این صبرة را دزد برده است فقط یک صاع از این صبرة در روز دوشنبه باقی مانده ملک چه کسی است ملک عمرو است که مشتری اول بوده است یا ملک خالد است که مشتری دوم بوده است یا ملک هر سه نفر است که زید و عمرو و خالد باشد یا اینکه تفصیل بدهیم آن دو صاعی که فروخته شد. اگر کلی فی المعین بوده این صاع موجود ملک عمرو که مشتری اول است می‌باشد. اگر دو صاعی که فروخته شده کسر مشاع بوده است. این صاع باقیمانده ملک زید و عمرو و خالد بالنسبه می‌باشد.

مرحوم شیخ می‌فرماید: نسبت به صاع باقیمانده ثمرة بین اینکه مبیع کلی فی المعین باشد یا کلی فی المشاع روشن می‌شود. برای اینکه روز شنبه که یک صاع فروش شده است در عصر شنبه چند صاع از این صبرة ملک فروشنده بوده است نه صاع، روز یکشنبه که زید صاع دوم را به خالد فروخته است آن صاع دوم از کجا فروش شده است از ده تا یا نه تا. تبعاً باید بگوییم از نه صاع فروش شده است پس صاع که روز یکشنبه به خالد فروش شده است این صاع کلی است که سریان در نه صاع دارد. پس خالد یک صاع ساری در نه صاع از زید صلب دارد. پس این نه صاع ملک زید و خالد است. فرض این است که نه صاع از این صبرة فروش شده است. دزد برده است یک صاع باقیمانده است. آن نه صاعی را که دزد برده است ملک زید و خالد بوده است. تبعاً ما هو الموجود اختصاص به مشتری اول که عمرو است دارد.

ادعای دوم این است که اگر آن دو صاع کسر مشاع فروش شده است آنچه باقی مانده است ملک زید و عمرو و خالد است. دلیل آن این است روز شنبه که عمرو صاع مشاع خریده است یعنی از هر صاع یک سیر خریده است یک صاع از ده صاع به نحو اشاعه از عمرو است. روز یکشنبه خالد یک صاع خریده است علی نحو الاشاعه. تبعاً از نه سیر زید خریده است. از او این صاع نه سیر از زید بود. در نتیجه از او این صاع یک سیر از نه سیر آن به خالد فروخته شده است. از صاع دوم و سوم و... همین طور است. از هر صاع هشت سیر از زید، یک سیر از عمرو و یک سیر از خالد است. دزد نه صاع را برده است. از صاع اول هشت سیر از زید و یک سیر از عمرو و یک سیر از خالد برده است. کذلک در بقیّه صاع‌ها. در نتیجه صاع موجود یک سیر از عمر، یک سیر از خالد و هشت سیر از آن زید است.

۳

تطبیق ثمره دوم و سوم

ومنها: أنّه لو تلف بعض الجملة (صبره) وبقي مصداق الطبيعة (فروخته شده) انحصر حقّ المشتري فيه، لأنّ كلّ فرد من أفراد الطبيعة وإن كان قابلاً لتعلّق ملكه (مشتری) به (فرد) بخصوصه، إلاّ أنّه يتوقّف على تعيين مالك المجموع (صبره) وإقباضه، فكلّ ما تلف قبل إقباضه خرج عن قابليّة ملكيّته للمشتري فعلاً فينحصر في الموجود (صاع باقیمانده). وهذا بخلاف المشاع، فإنّ ملك المشتري فعلاً ثابت في كلّ جزءٍ من المال من دون حاجة إلى اختيارٍ وإقباض، فكلّ ما يتلف من المال فقد تلف من المشتري جزء بنسبة حصّته.

ومنها: أنّه لو فرضنا أنّ البائع بعد ما باع صاعاً من الجملة (صبره) باع من شخص آخر صاعاً كليّاً آخر، فالظاهر أنّه إذا بقي صاع واحد كان للأوّل، لأنّ الكليّ المبيع ثانياً إنّما هو سارٍ في مال البائع وهو ما عدا الصاع من الصبرة، فإذا تلف ما عدا الصاع فقد تلف جميع ما كان الكليّ فيه سارياً فقد تلف المبيع الثاني قبل القبض، وهذا بخلاف ما لو قلنا بالإشاعة (موجود ملک هر سه نفر به نسبه خود می‌باشد).

وأمّا على الإشاعة : فلا اختيار لأحدهما ، لحصول الشركة ، فيحتاج القسمة إلى التراضي.

٢ ـ انحصار حقّ المشتري في مصداق الطبيعة لو بقي بعد تلف البعض الآخر

ومنها : أنّه لو تلف بعض الجملة وبقي مصداق الطبيعة انحصر حقّ المشتري فيه ، لأنّ كلّ فرد من أفراد الطبيعة وإن كان قابلاً لتعلّق ملكه به بخصوصه ، إلاّ أنّه يتوقّف على تعيين مالك المجموع وإقباضه ، فكلّ ما تلف قبل إقباضه خرج عن قابليّة ملكيّته للمشتري (١) فعلاً (٢) فينحصر في الموجود. وهذا بخلاف المشاع ، فإنّ ملك المشتري فعلاً (٣) ثابت في كلّ جزءٍ من المال من دون حاجة إلى اختيارٍ وإقباض ، فكلّ ما يتلف من المال فقد تلف من المشتري جزء بنسبة حصّته.

٣ ـ لو باع من شخص آخر صاعاً كليّاً آخر فإذا بقي صاعٌ واحد كان للأوّل

ومنها : أنّه (٤) لو فرضنا أنّ البائع بعد ما باع صاعاً من الجملة باع من شخص آخر صاعاً كليّاً آخر ، فالظاهر أنّه إذا بقي صاع واحد كان للأوّل ، لأنّ الكليّ المبيع ثانياً إنّما هو سارٍ في مال البائع وهو ما عدا الصاع من الصبرة ، فإذا تلف ما عدا الصاع فقد تلف جميع ما كان الكليّ فيه سارياً فقد تلف المبيع الثاني قبل القبض ، وهذا بخلاف ما لو قلنا بالإشاعة.

صور إقباض الكلي

ثمّ اعلم : أنّ المبيع إنّما يبقى كلّياً ما لم يقبض. وأمّا إذا قُبض ، فإن قُبض منفرداً عمّا عداه كان مختصّاً بالمشتري ، وإن قبض في ضمن الباقي بأن أقبضه البائع مجموع الصبرة فيكون بعضه وفاءً ، والباقي‌

__________________

(١) في «ف» : «ملك المشتري».

(٢) في «ف» ونسخة بدل «م» و «ع» : مثلاً.

(٣) في «ف» ونسخة بدل «م» و «ع» : مثلاً.

(٤) عبارة «منها أنّه» من «ش» وهامش «ن».