درس مکاسب - بیع

جلسه ۲۵۰: طلق بودن ۲۸

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

بیع وقف منقطع در صورتی که ملک موقوف علیهم شده باشد

کلام در فروش وقف منقطع بود. ذکرنا به اینکه این فروش بر اساس مبانی اربعه در وقف منقطع بررسی می‌شود. فروش وقف منقطع دو فرض بررسی شده است:

فرض اول این است که فروش به وسیله طبقه اخیره از موقوف علیهم انجام بگیرد.

فرض دوم این است که فروش به وسیله طبقه غیر اخیر انجام بگیرد.

مثلاً زید حیاط را وقف بر عمرو و پسر عمرو و نوه عمرو کرده است. در این مثال سه طبقه موقوف علیهم داریم. فعلاً کلام در فرض اول است یعنی موردی که فروش وقف منقطع به وسیله طبقه اخیره انجام بگیرد یعنی نوه عمرو می‌خواهد حیاط وقف را بفروشد. این بیع صحیح است یا نه؟ در این زمینه چهار مبنا وجود دارد:

مبنای اول این بود که وقف منقطع در ملک واقف باقی می‌ماند.

مبنای دوم این بود که این حیاط ملک موقوف علیهم شده است و از موقوف علیهم انتقال به ورثه موقوف علیهم پیدا می‌کند.

تبعاً در این فرض بر این قول تارة می‌خواهید بحث کنید که زید واقف حق فروش این حیاط را دارد یا نه؟ تبعاً جواب این است که واقف حق فروش این حیاط را ندارد چون مالک حیاط نبوده است. و أخری این است که این حیاط را نوه عمرو می‌خواهد بفروشد آیا بیع این حیاط به وسیله نوه عمرو صحیح است یا نه؟ جواب این است که فروش نوه عمرو این حیاط را باطل است برای اینکه گرچه نوه عمرو مالک این حیاط می‌باشد و لکن قرارداد واقف مانع از صحت بیع است. شرط واقف مانع از صحت بیع است واقف شرط کرده است که این حیاط تا وقف مردن نوه عمرو باید بماند.

صورت ثالثة این است که فروش عین موقوفه به وسیله نوه عمرو انجام بگیرد یا به وسیله زید واقف انجام بگیرد با فرض اینکه ما قائل شده‌ایم که این حیاط ملک عمرو است ملک پسر عمرو است ملک نوه عمرو است به مردن نوه عمرو ملک زید می‌شود. بنابراین قول فروش حیاط به وسیله موقوف علیهم جایز نمی‌باشد گرچه این حیاط ملک نوه عمرو بوده است و لکن فروش نوه عمرو این حیاط را منافات با قرار و اعتبار واقف دارد.

فرض دوم این است که فروش این حیاط به وسیله زید واقف انجام گرفته است چه اینکه زید واقف این حیاط را با اجازه موقوف علیهم بفروشد یا این حیاط را بدون اجازه موقوف علیهم بفروشد. آیا فروش واقف این حیاط را صحیح است یا نه؟ تبعاً فروش واقف این حیاط را باطل است چون در حال حاضر واقف این حیاط را مالک نبوده است پس بطلان بیع واقف به خاطر این است که مالک نبوده است اجازه موقوف علیهم هم بی‌فایده است چون موقوف علیهم حق اجازه نداشته است فإذن فروشی که انجام گرفته است از مالک نبوده است پس فروش این حیاط به وسیله واقف باطل است مگر بنا بر یک مبنا که ان مبنا در بحث فضولی بیان شده است.

تقدم الکلام در بیع فضولی به اینکه آیا از شرائط صحت اجازه وجود مجیز در حال عقد می‌باشد یا نه؟ دو نظریه وجود داشت: بیع حیاط وقف مالک مجیز در زمان عقد ندارد ولی مالک مجیز دارد. دلیل بر بطلان بیع فضولی این است که مال مجیز در زمان عقد باید داشته باشد و جماعتی می‌گویند وجود مالک مجیز در زمان عقد دخالت در صحت عقد بیع ندارد. پس استثنایی که مرحوم شیخ در صورت ثالثة بیان کرده‌اند روشن است. شیخ فرمود فروش واقف باطل است به خاطر اینکه واقف مالک حیاط نبوده است و در صحت بیع فضولی وجود مالک مجیز زمان عقد شرط باشد. به عنوان بیع فضولی هم باطل است. واقف بفروشد باطل است موقوف علیهم بفروشد باطل است.

مرحوم شیخ از این حکم به بطلان استثنایی کرده‌اند که اگر ما قائل شدیم در صحت عقد فضولی وجود مالک مجیز در زمان عقد شرط نمی‌باشد بنابراین مسلک بیع الوقف صحیح است چون بیع فضولی واقف صحیح است بعد از انتقال حیاط به واقف بیع خودش را اجازه می‌کند. فعلیه بیع الواقف صحیح است.

صورت چهارم این است که وقف منقطع به وسیله واقف یا به وسیله موقوف علیهم طبقه اخیره فروخته شده است و ما قائل بشویم که عین موقوفه ملک موقوف علیهم می‌باشد و از موقوف علیهم انتقال به فی سبیل الله پیدا می‌کند. مثلاً حیاط به وسیله زید واقف فروش شده است یا حیاط به وسیله نوه عمرو فروش شده است. مبنای شما در فقه این است که این حیاط ملک عمرو است، ملک پسر عمرو است، ملک نوه عمرو است به مردن نوه عمرو این حیاط انتقال به ورثه و واقف پیدا نمی‌کند ملک جهة می‌شود فی سبیل الله خرج می‌شود. بنابراین بیع الواقف صحیح است یا نه؟ بیع نوه عمرو صحیح است یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: بیع الواقف باطل است بیع نوه عمرو هم باطل است چون وقف مؤبّد شده است غاية الأمر وقف مؤبّدی که تصریح به تأبید نشده است.

فرض دوم این است که بیع وقف در زمان غیر بطن أخیر انجام شده است در زمان غیر طبقه اخیره انجام شده است. در مثال در زمان عمرو حیاط موقوفه به وسیله واقف فروش شده است. در زمان عمرو حیاط موقوفه به وسیله موقوف علیهم فروش شده است. این بیع وقف به وسیله غیر طبقه اخیره می‌باشد. چون بیع وقف در زمان بطن وسط واقع شده است کل مواردی که بیع وقف در این دو زمان واقع شده است آیا بیع وقف صحیح است یا نه؟ بنا بر مبنای اول که قطعاً باطل است. بنا بر مبنای دوم و سوم و چهارم فروش وقف منقطع مثل وقف مؤبّد می‌شود. تمام صور آنجا خواهد آمد.

۳

تطبیق بیع وقف منقطع در صورتی که ملک موقوف علیهم شده باشد

وعلى الثاني: فلا يجوز البيع للواقف؛ لعدم الملك، ولا للموقوف عليه؛ لاعتبار الواقف بقاءه في يدهم إلى انقراضهم.

وعلى الثالث: فلا يجوز البيع للموقوف عليه وإن أجاز الواقف؛ لمنافاته لاعتبار الواقف في الوقف بقاء العين، كما لا يجوز أيضاً للواقف الغير المالك فعلاً وإن أجاز الموقوف عليه، إلاّ إذا جوّزنا بيع ملك الغير مع عدم اعتبار مجيزٍ له في الحال؛ بناءً على أنّ الموقوف عليه الذي هو المالك فعلاً ليس له الإجازة؛ لعدم تسلّطه على النقل، فإذا انقرض الموقوف عليه وملكه الواقف لزم البيع.

ثمّ إنّه قد أُورد على القاضي قدس‌سره حيث جوّز للموقوف عليه بيع الوقف المنقطع مع قوله ببقاء الوقف المنقطع على ملك الواقف.

ويمكن دفع التنافي بكونه قائلاً بالوجه الثالث من الوجوه المتقدّمة وهو ملك الموقوف عليهم ثمّ عوده إلى الواقف إلاّ أنّ الكلام في ثبوت هذا القول بين من اختلف في مالك الموقوف في الوقف المنقطع، ويتّضح ذلك بمراجعة المسألة في كتاب الوقف.

وعلى الرابع: فالظاهر أنّ حكمه حكم الوقف المؤبّد كما صرّح به المحقّق الثاني على ما حكي عنه لأنّه حقيقةً وقفٌ مؤبّد كما لو صرّح بكونه في سبيل الله بعد انقراض الموقوف عليه الخاصّ.

ثمّ إنّ ما ذكرنا في حكم الوقف المنقطع فإنّما هو بالنسبة إلى البطن الذي لا بطن بعده يتلقّى الملك من الواقف.

وأمّا حكم بيع بعض البطون مع وجود مَن بعدهم، فإن قلنا بعدم تملّكهم للمنقطع فهو كما تقدّم. وأمّا على تقدير القول بملكهم، فحكم بيع غير الأخير من البطون حكم بيع بعض البطون في الوقف المؤبّد، فيشترك معه في المنع في الصور التي منعنا، وفي الجواز في الصور التي جوّزنا؛ لاشتراك دليل المنع، ويتشاركان أيضاً في حكم الثمن بعد البيع.

لأنّ المنفعة مال لهم فلا تنتقل إلى المشتري بلا عوض. اللهمّ إلاّ أن يكون على وجه الإسقاط لو صحّحناه منهم ، أو يكون المعاملة مركّبة من نقل العين من طرف الواقف ونقل المنفعة من قبل الموقوف عليهم ، فيكون العوض موزّعاً عليهما. ولا بدّ أن يكون ذلك على وجه الصلح ؛ لأنّ غيره لا يتضمّن نقل العين والمنفعة كليهما ، خصوصاً مع جهالة المنفعة.

لو اتّفق الواقف والموقوف عليه على البيع

وممّا ذكرنا يظهر وجه التأمّل فيما حكي عن التنقيح : من أنّه لو اتّفق الواقف والموقوف عليه على البيع في المنقطع جاز (١) ، سواء أراد بيع الواقف أو بيع الموقوف عليه ، كما يدلّ عليه كلامه المحكيّ عنه في مسألة السكنى (٢) ؛ حيث أجاز استقلال مالك العين بالبيع ولو من دون رضا مالك الانتفاع أو المنفعة.

لو كان للموقوف عليه حقّ الانتفاع دون تملّك المنفعة

نعم ، لو كان للموقوف عليه حقّ الانتفاع من دون تملّك للمنفعة كما في السكنى على قولٍ صحّ ما ذكره ؛ لإمكان سقوط الحقّ بالإسقاط ، بخلاف المال ، فتأمّل.

حكم البيع بناءً على صيرورته ملكاً مستقرّاً للموقوف عليهم

وتمام الكلام في هذه المسائل في باب السكنى والحبس إن شاء الله تعالى.

وعلى الثاني (٣) : فلا يجوز البيع للواقف ؛ لعدم الملك ، ولا للموقوف‌

__________________

(١) التنقيح الرائع ٢ : ٣٢٩ ٣٣٠ ، وحكاه عنه المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٥٧.

(٢) راجع التنقيح الرائع ٢ : ٣٣٦ ٣٣٧.

(٣) عطف على قوله : «فعلى الأوّل» المتقدّم في الصفحة ١٠٢.

عليه ؛ لاعتبار الواقف بقاءه في يدهم إلى انقراضهم.

حكم البيع بناءً على عوده إلى ملك الواقف

وعلى الثالث : فلا يجوز البيع للموقوف عليه وإن أجاز الواقف ؛ لمنافاته لاعتبار الواقف في الوقف بقاء العين ، كما لا يجوز أيضاً للواقف الغير المالك فعلاً وإن أجاز الموقوف عليه ، إلاّ إذا جوّزنا بيع ملك الغير مع عدم اعتبار مجيزٍ له في الحال ؛ بناءً على أنّ الموقوف عليه الذي هو المالك فعلاً ليس له الإجازة ؛ لعدم تسلّطه على النقل ، فإذا انقرض الموقوف عليه وملكه الواقف لزم البيع.

إيراد التنافي على القاضي ودفعه

ثمّ إنّه قد أُورد (١) على القاضي قدس‌سره حيث جوّز للموقوف عليه بيع الوقف المنقطع مع قوله ببقاء الوقف المنقطع على ملك الواقف (٢).

ويمكن دفع التنافي بكونه قائلاً بالوجه الثالث من الوجوه المتقدّمة وهو ملك الموقوف عليهم ثمّ عوده إلى الواقف إلاّ أنّ الكلام في ثبوت هذا القول بين من اختلف في مالك الموقوف في الوقف المنقطع ، ويتّضح ذلك بمراجعة المسألة في كتاب الوقف.

حكم البيع بناءً على صيرورته في سبيل الله

وعلى الرابع : فالظاهر أنّ حكمه حكم الوقف المؤبّد كما صرّح به المحقّق الثاني (٣) على ما حكي عنه لأنّه حقيقةً وقفٌ مؤبّد كما لو صرّح بكونه في سبيل الله بعد انقراض الموقوف عليه الخاصّ.

ثمّ إنّ ما ذكرنا في حكم الوقف المنقطع فإنّما هو بالنسبة إلى البطن الذي لا بطن بعده يتلقّى الملك من الواقف.

__________________

(١) أورده المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٥٧.

(٢) المهذّب ٢ : ٩٢.

(٣) جامع المقاصد ٩ : ٧٠.

حكم بيع بعض البطون مع وجود مَن بعدهم

وأمّا حكم بيع بعض البطون مع وجود مَن بعدهم ، فإن قلنا بعدم تملّكهم للمنقطع فهو كما تقدّم. وأمّا على تقدير القول بملكهم ، فحكم بيع غير الأخير من البطون حكم بيع بعض البطون في الوقف المؤبّد ، فيشترك معه في المنع في الصور التي منعنا ، وفي الجواز في الصور (١) التي جوّزنا ؛ لاشتراك دليل المنع ، ويتشاركان أيضاً في حكم الثمن بعد البيع.

__________________

(١) كذا في «ف» و «ن» ومصحّحة «خ» ، وفي سائر النسخ : الصورة.