سخن می گوید وبی بند وباری جامعه غربی را ترسیم می کند. در پایان ، حکایت آن دو خیاط را می آورد که ادّعا کردند لباسی برای شاه می دوزند که جز حلال زاده ، هیچ کس آن را نمی تواند ببیند. پس از صرف هزینه بسیار ، هیچ کس جرأت نمی کند پوچی ادّعا ودروغ پردازی آن دو شیاد را فاش سازد ، زیرا همه بیم دارند به حرامزادگی متّهم شوند. سرانجام کودکی لب به سخن می گشاید ودیگران را نیز به حقیقت گویی وامی دارد. نویسنده ، با این فرجام کنایی ، چنین نتیجه می گیرد :

اینک ، تمدّن غرب چنین وانمود می کند که می خواهد برای انسان لباس بدوزد. امّا در حقیقت ، به جای آن که لباس بر تن او کند ، او را برهنه ساخته است وهیچ کس جرأت نمی کند فریاد برآورد که لباس در کار نیست وحاصل این همه مُد وپارچه وچه وچه ، برهنگی انسان است. همه می ترسند که مبادا خیاطان حقّه بازی که زر وسیم را برده اند ومی برند ، آنها را به ناپاکی در اصل ونسب متّهم کنند. آیا در این جهان که همه اسیر وشیفته تبلیغات غرب شده اند ، مردمی پیدا می شوند که دلی به پاکی آن کودک داشته باشند وفریاد برآورند که آنچه به نام لباس در غرب به تن انسان می پوشانند ، پوشش نیست ، بلکه برهنگی است؟ آیا مردمی پیدا می شوند که صداقتی کودکانه داشته باشند ودر مقابل جهانی که برهنگی را لباس می داند ، جرأت کنند وفریاد برآورند؟ چرا آن مردم ، ما نباشیم؟ (١)

نمونه ای دیگر از مقطع مناسب ودلکش را در پایان یک قطعه ادبی بنگرید. علاوه بر تعابیر زیبا واستعاره های دل انگیز واثرگذار ، تکرار عبارت «من تمام شده ام» ونشاندن آن در پایان قطعه ، سبب شده است که این مقطع از جذّابیتی خاص بهره مند شود :

بیا که شاهنامه عمر ، آخری بدین خوشی نخواهد داشت

واین شعر طویل را بی قافیه مپسند.

دیگر به نرگس های باغ سلام نمی کنم

هیچ یاسی را خیره نمی شوم

هیچ اقبالی را نمی بوسم

من تمام شده ام؛ بیا!

آیا دلتنگ ندبه های من نیستی؟

آیا ندبه های مرا از این دلتنگ تر می خواهی؟

من تمام شده ام؛ بیا! (٢)

همچنین ملاحظه کنید نمونه ای از مقطع سؤال انگیز را. وقتی نوشته با سؤال پایان می پذیرد ، خواننده

__________________

١ ـ فرهنگ برهنگی وبرهنگی فرهنگی / ٧٤.

٢ ـ ندبه های دلتنگی / ٧٤.

۳۹۱۱