مَتبوع : مورد تبعیت

مَطبوع : خوشایند

مُتَعدّد : بسیار

مَعدود : اندک

مَجاز : غیر واقع

مُجاز : دارای اجازه

مُحال : ناممکن ، ناشدنی باطل ، ناروا ، نامعقول حواله شده ، طرف حواله

مَحال : مَحَل ها

مَحْرَم : حرام ، خویشاوند نزدیک

مُحْرِم : در حَرَم آمده جامه احرام پوشیده

مُحَرَّم : حرام شمرده شده ماه قمری

مُحسِن : نیکوکار

مُحصَن : مردِ زن دار

مُحصِن : پارسا

مُحْسِنه : زن نیکوکار

مُحْصَنه : زنِ شوهردار

مَحْظور : ممنوع وحرام

محذور : مانع گرفتاری

مَرئی : دیده شده

مَرعی : رعایت شده

مَس : لمس کردن

مَسح : کشیدن دست بر سر یا پا

مستور : پوشیده شده

مسطور : نوشته شده

مَسْند : مقام ورتبه

مُسْند : دارای سند

مَشک : ظرفی از پوست گوسفند

مُشک : مادّه ای خوشبو که از نافه آهوی خُتَن به دست می آورند.

مَزمَزه : چشیدن

مَضمَضه : آب در دهان گرداندن

مُعاصِر : همزمان ، همعصر

مَآثِر : کارهای بزرگ ، کارهای نیک

مُعظَمْ : بزرگ. [معمولا در وصف اشیا به کار می رود.]

مُعَظَّم : مورد تعظیم ، بزرگ داشته. [معمولا در وصف اشخاص به کار می رود.]

مَعونت : کمک ویاری

مَؤُونَت : هزینه تأمین نیازهای زندگی رنج ومحنت

مُغَنّی : آوازخوان

مُقَنّی : چاه کَن

مَفروض : فرض شده

مَفروز : جدا شده

مَقام : درجه ، پایه ، مرتبه محل اقامت

مُقام : اقامت کردن در جایی

مَکاتب : مکتب ها

مَکاتیب : نامه ها (کاربرد فارسی)

مُلْک : سلطنت ، قلمرو سلطنت یا مملکت

مِلْک : در تصرّف کسی

مَلِک : پادشاه

مَلَک : فرشته

مَلَکه : کیفیت نفسانی ثابت وتغییرناپذیر

مَلِکه : شهبانو

مُنْتَفی : غیر مطرح

مُنْطَفی : خاموش

مَنْسُوب : نسبت داده شده

مَنْصوب : گماشته

۳۹۱۱