با توجه به مطالب فصل گذشته وتوجه به اين كه كسانى كه در اين قضيه از عملى شدن تصميم پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله جلوگيرى كردند همان اشخاصى بودند كه فرداى همان روز از خلافت انتخابى بهره مند شدند وبه ويژه اين كه انتخاب خليفه را بى اطلاع على عليهالسلام ونزديكانش نموده ، آنان را در برابر كار انجام يافته قرار دادند آيا مى توان شك نمود كه مقصود پيغمبر اكرم در حديث بالا تعيين شخص جانشين خود ومعرفى على عليهالسلام بود ؟
ومقصود از اين سخن ايجاد قيل وقال بود كه در اثر آن پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله از تصميم خود منصرف شود نه اين كه معناى جدى آن ( سخن نابه جاى گفتن از راه غلبه مرض ) منظور باشد.
زيرا اولاً : گذشته از اين كه در تمام مدت بيمارى از پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله حتى يك حرف نابه جا شنيده نشده وكسى هم نقل نكرده است ، روى موازين دينى ، مسلمانى نمى تواند پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله را كه با عصمت الهى مصون است به هذيان وبيهوده گويى نسبت دهد.
ثانياً : اگر منظور از اين سخن معناى جديش بود محلى براى جمله بعدى ( كتاب خدا براى ما بس است ) نبود وبراى اثبات نابه جا بودن سخن پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله با بيماريش استدلال مى شد نه با اين كه با وجود قرآن نيازى به سخن پيغمبر نيست ، زيرا براى يك نفر صحابى نبايست پوشيده بماند كه همان كتاب خدا ، پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله را مفترض الطاعه وسخنش را سخن خدا قرار داده وبه نص قرآن كريم مردم در برابر حكم خدا ورسول هيچ گونه اختيار وآزادى عمل ندارند.
ثالثاً : اين اتفاق در مرض موت خليفه اول تكرار يافت ووى به خلافت خليفه دوم وصيت كرد وقتى كه عثمان به امر خليفه ، وصيت نامه را مى نوشت ، خليفه بى هوش شد با اين حال خليفه دوم سخنى را كه درباره پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله گفته بود درباره