۹. شخصی به نام «حلبی» می گوید : در سامرّاء گرد آمده بودیم ومنتظر خروج ابومحمد (امام عسکری عليهالسلام) از خانه بودیم تا او را از نزدیک ببینیم. در این هنگام نامه ای از حضرت دریافت کردیم که در آن نوشته بود : «هشدار که هیچ کس بر من سلام نکند وکسی با دست ، به سوی من اشاره نکند ، در غیر این صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در کنار من جوانی ایستاده بود ، به او گفتم : از کجایی؟ گفت : از مدینه. گفتم : این جا چه می کنی؟ گفت : درباره امامت «ابومحمد» عليهالسلام اختلافی پیش آمده است ، آمده ام تا او را ببینم وسخنی از او بشنوم یا نشانه ای ببینم تا دلم آرام گیرد ، من از نوادگان «ابوذر غِفاری» (۱) هستم. در این هنگام امام حسن عليهالسلام همراه خادمش بیرون آمد. وقتی که رو به روی ما رسید ، به جوانی که در کنار من بود ، نگریست وفرمود : آیا تو غِفاری هستی؟ جوان پاسخ داد : آری. امام فرمود : مادرت «حمدویه» چه می کند؟ جوان پاسخ داد : خوب است. امام پس از این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم وگفتم : آیا او را قبلاً دیده بودی؟ پاسخ داد : خیر. گفتم : آیا همین تو را کافی است؟ گفت : کمتر از این نیز کافی بود! (۲)
۱۰. جعفر بن محمد می گوید : امام عسکری عليهالسلام در راه حرکت می کرد وما در رکاب او بودیم. من آرزو داشتم که دارای فرزندی شوم ، در دلم گفتم : ای ابامحمد (عسکری) آیا من صاحب فرزندی خواهم شد؟ در این هنگام ، امام نگاهی به من کرد وبا سر اشاره کرد که : آری. در دلم گفتم : پسر خواهد شد؟ حضرت با سر اشاره کرد که : نه! چندی بعد خدا فرزند دختری به ما داد! (۳)
۱۱. علی بن محمد بن زیاد می گوید : نامه ای از طرف حضرت به من رسید که : خطری تو را تهدید می کند ، از خانه خارج نشو. در آن روزها یک گرفتاری برای
__________________
۱ ـ غِفار نام قبیله ابوذر بود.
۲ ـ مجلسی ، بحار الأنوار ، ج ۵۰ ، ص ۲۶۹.
۳ ـ طبسی ، شیخ محمد جواد ، حیاه الإمام العسکری ، ص ۱۳۶ ، به نقل از کتاب الهدایه الکبری تألیف حسین بن حمدان خصیبی ، ص ۳۸۶.