ببینیم. در این هنگام نامه ای به این مضمون از طرف امام به ما رسید : هیچ کدام بر من سلام نکنید ، هیچ کس از شما به سوی من اشاره نکند ، زیرا برای شما خطر جانی دارد! (۱)

۴. «عبدالعزیز بلخی» می گوید : روزی در خیابان منتهی به بازار گوسفندفروش ها نشسته بودم. ناگهان امام حسن عسکری را دیدم که به سوی دروازه شهر حرکت می کرد. در دلم گفتم : خوب است فریاد کنم که : مردم! این حجت خدا است ، او را بشناسید ، ولی با خود گفتم در این صورت مرا می کشند! امام وقتی به کنار من رسید ومن به او نگریستم ، انگشت سبابه را بر دهان گذاشت واشاره کرد که سکوت! من به سرعت پیش رفتم وبوسه بر پاهای او زدم. فرمود : مواظب باش ، اگر فاش کنی ، هلاک می شوی! شب آن روز به حضور امام رسیدم. فرمود : باید رازداری کنید وگرنه کشته می شوید ، خود را به خطر نیندازید. (۲)

۵. در زمان امام عسکری عليه‌السلام شخصی از علویان به عزم کسب وکار از سامرّاء بیرون آمده وبه سوی بلاد جبل (قسمت های کوهستانی غرب ایران تا همدان وقزوین) رفت. شخصی از دوستداران امام از مردم «حلوان» (پل ذهاب) به او برخورد کرد وپرسید :

از کجا آمده ای؟

از سامرّاء.

آیا فلان محله وفلان کوچه را می شناسی؟

آری.

از حسن بن علی خبری داری؟

ابعاد هفتگانه فعالیت امام عسکری عليه‌السلام

نه.

برای چه به جبل آمده ای؟

__________________

۱ ـ مجلسی ، بحار الأنوار ، ج ۵۰ ، ص ۲۶۹.

۲ ـ مسعودی ، اثبات الوصیه ، ص ۲۴۳.

۷۵۸۱