قبل از وقت مقرر به نقطه موعود شتافت ...

«عمر بن یزید» می گوید : بعداً از هشام پرسیدم آن ملاقات چگونه برگزار شد؟ گفت : من قبلاً به محل موعود رسیدم ، ناگهان دیدم امام صادق عليه‌السلام درحالی که سوار بر استری بود ، تشریف آورد. هنگامی که به من نزدیک شد وبه رخسارش نگاه کردم چنان جذبه ای از عظمت آن بزرگوار به من دست داد که همه چیز را فراموش کرده نیروی سخن گفتن را از دست دادم. امام مدتی منتظر گفتار وپرسش من شد ، این انتظار توأم با وقار ، بر تحیر وخودباختگی من افزود. امام که وضع مرا چنین دید ، یکی از کوچه های حیره را در پیش گرفت ومرا به حال خود واگذاشت. (۱)

در این قضیه چند نکته جالب وجود دارد :

نکته نخست ، وجود نیروی مناظره فوق العاده در هشام است ، به طوری که ناقل قضیه از آن احساس بیم می کند واز توانایی او در این فن به عنوان جسارت وبی باکی نام می برد ، حتی (غافل از مقام بزرگ امامت) از رویارویی او با امام احساس نگرانی می کند ومطلب را پیشاپیش با امام در میان می گذارد.

نکته دوم ، شیفتگی وعطش عجیب هشام برای کسب آگاهی ودانش وبینش افزون تر است ، به طوری که در این راه از پای نمی نشیند واز هرفرصتی بهره می برد ، وپس از درماندگی از پاسخ گویی به پرسش های امام ، دیدارها را تازه می کند ودر دیدار نهائی پیش از امام به محل دیدار می شتابد ، واین ، جلوه روشنی از شور وشوق فراوان اوست.

نکته سوم ، عظمت شخصیت امام صادق عليه‌السلام است ، به گونه ای هشام در برابر آن خود را می بازد واندوخته های علمی خویش را از یاد می برد وبا زبان چشم ونگاه های مجذوب توأم با احترام ، به کوچکی خود در برابر آن پیشوای بزرگ اعتراف می کند.

__________________

۱ ـ طوسی ، همان کتاب ، ص ۲۵۶ ؛ صفائی ، همان کتاب ، ص ۱۵.

۷۵۸۱