امام به جمعیتی که بیش تر برای تماشای اسیران آمده بودند اشاره کرد که سکوت کنند ، وهمه ساکت شدند. آن گاه پس از ستایش ودرود خدای متعال فرمود :

«مردم! آن که مرا می شناسد ، می شناسد ، وآن که نمی شناسد خود را بدو می شناسانم : من علی فرزند حسین فرزند علی فرزند ابی طالبم. من پسر آنم که حرمتش را درهم شکستند ، دارایی ومال او را به غارت بردند ... وکسان او را اسیر کردند. من پسر آنم که در کنار نهر فراتش سر بریدند ، در حالی که نه به کسی ستم کرده ونه باکسی مکری به کار برده بود. من پسر آنم که او را از قفا سر بریدند واین مرا فخری بزرگ است. مردم ، آیا شما به پدرم نامه ننوشتید؟ وبا او بیعت نکردید؟ وپیمان نبستید؟ وبه او خیانت نکردید؟ وبه پیکار او برنخاستید؟ چه زشت کاری! وچه بد اندیشه وکرداری؟

اگر رسول خدا به شما بگوید : فرزندان مرا کشتید وحرمت مرا درهم شکستید ، شما از امت من نیستید! به چه رویی به او خواهید نگریست؟».

این سخنان کوتاه وجانگداز ، در آن محیط خفقان وارعاب ، توفانی به پا ساخت وچنان در عمق روح وجان مردم کوفه نفوذ کرد که ناگهان از هرسو بانگ شیون برخاست. مردم به یکدیگر می گفتند : نابود شدید ونمی دانید.

علی بن الحسین عليه‌السلام گفت : خدا بیامرزد کسی را که پند مرا بپذیرد وبه خاطر خدا ورسول آن چه می گویم در گوش گیرد. سیرت ما باید چون سیرت رسول خدا باشد که نیکوترین سیرت است.

همه گفتند :

پسر پیغمبر! ماشنوا ، فرمانبردار ، وبه تو وفاداریم ، از تو نمی بُریم ، با هر که گویی پیکار می کنیم ، وبا هر کس خواهی درآشتی به سر می بریم! یزید را دستگیر می کنیم واز ستمکاران برتو بیزاریم!

علی بن الحسین عليه‌السلام گفت :

۷۵۸۱