هر يك از اين پنج باب دو حرف زايد است.
باب اِستفعال ، اِسْتَفْعَلَ يَسْتَفعِلُ اِسْتِفْعٰالًا چون اِسْتَخْرَجَ (١) يَسْتَخْرِجُ اِسْتِخراجاً.
باب افعيلال ، اِفْعالَّ يَفْعٰالُّ اِفعيلٰالاً چون اِحْمٰارَّ (٢) يَحْمٰارُّ اِحْميرٰاراً و در ماضى هريك از اين دو باب سه حرف زايد است.
فعل رباعى مجرّد را يك بناست چنانكه مذكور شد و مستقبل او نيز يكى است چون :
فَعْلَلَ يُفَعْلِلُ فَعْلَلَةً و فِعْلالاً چون دَحْرَجَ يُدَحرِجُ دَحْرَجَةً و دِحْرَاجاً و مزيد
____________________________
(١) در اصل خَرَجَ بود ، فعل ثلاثى مجرّد بود ، خواستيم كه فعل ثلاثى مزيد فيه اش بنا كنيم ، برديم به باب استفعال قاعده باب استفعال را بر وى جارى كرديم ، قاعده باب استفعال آن بود كه : هر فعل ثلاثى مجرّدى را كه بر آن باب مى برند همزه وصل مكسورى با سين ساكن و تاىِ مفتوحه منقوطه اى در اوّلش درآورند و فاء الفعلش را ساكن كنند و عين الفعل را مفتوح كنند اگر مفتوح نباشد ، ما هم چنين كرديم خَرَجَ اِسْتَخْرَجَ شد يعنى طلب خروج كرده است يكمرد غايب در زمان گذشته.
(٢) اِحْمارَّ در اصل حَمُرَ بود ، فعل ثلاثى مجرد بود ، ما خواستيم فعل ثلاثى مزيد فيه اش بنا كنيم ، برديم به باب افعيلال قاعده باب افعيلال را بر وى جارى نموديم ، قاعده باب افعيلال آن است كه : هر فعل ثلاثى مجرّدى را كه به آن باب مى برند همزه وصل مكسورى در اوّلش درآورند وفاء الفعلش را ساكن نمايند و الف ساكنى ميانه فاء الفعل و عين الفعلش درآورند و لام الفعل را مفتوح و مكرّر كنند ، ما هم چنين كرديم حَمُرَ اِحْمارَرَ شد ، اجتماع حرفين متحركين متجانسين ، شرط ادغام موجود بود و «راء» اول را ساكن كرده در ثانى ادغام نموديم اِحْمارَّ شد ، يعنى بسيار قرمز شده است يكمرد غايب در زمان گذشته ، و باب اِفعِلال و اِفْعِلْلال را با همين راهنمايى نيز مى شود ساخت.