عدل داده مى‌شود و به معناى «هر چيزى را بجاى خود نهادن، يا هر کارى را به وجه شايسته، انجام دادن» بکار مى‌رود و به اين صورت، تعريف مى‌شود: «وَضْعُ كلِّ شىء فى مَوضعِه» و طبق اين تعريف، عدل مرادف با حکمت، و کار عادلانه، مساوى با کار حکيمانه مى‌گردد. اما درباره اينکه چگونه «حق صاحب حق» و «جايگاه شايسته هر چيزى» تعيين مى‌شود سخن بسيار است که بخش مهمى از فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق را به خود، اختصاص داده است و طبعاً در اينجا نمى‌توان به تحقيق پيرامون اينگونه مسائل بپردازيم.

آنچه لازم است در اينجا به آن، توجه شود اين است که هر عاقلى درک مى‌کند که اگر کسى بدون هيچ علتى لقمه نانى را از دست طفل يتيمى بربايد يا خون انسان بى گناهى را بريزد ظلم کرده و مرتکب کار قبيحى شده است، و برعکس اگر لقمه نان ربوده شده را از دست رباينده بگيرد و به طفل يتيم برگرداند و قاتل جنايتکار را به کيفر برساند کار عادلانه و شايسته‌اى انجام داده است. و اين قضاوت، متکى به امر و نهى الهى نيست و حتى اگر کسى معتقد به وجود خدا هم نباشد چنين قضاوتى را خواهد داشت.

اما اينکه راز اين قضاوت چيست و چه نيروى درک کننده‌اى اين حسن و قبح را درک مى‌کند و مانند اينها، مسائلى است که بايد در شاخه هاى مختلف فلسفه، مورد بررسى قرار گيرد.

حاصل آنکه: براى عدل مى‌توان دو مفهوم خاصّ و عامّ در نظر گرفت: يکى رعايت حقوق ديگران، و ديگرى انجام دادن کار حکيمانه که رعايت حقوق ديگران هم از مصاديق آن مى‌باشد.

بنابراين، لازمه عدل، برابر قرار دادن همه انسانها يا همه اشياء نيست، و مثلاً معلم عادل کسى نيست که همه شاگردان را، خواه کوشا باشند و خواه تنبل، بطور يکسان مورد تشويق يا توبيخ قرار دهد، و قاضى عادل کسى نيست که مال مورد نزاع را بطور مساوى بين طرفين دعوى تقسيم کند، بلکه معلم عادل کسى است که هر کدام از شاگردان را به اندازه استحقاقشان ستايش يا نکوهش کند، و قاضى عادل کسى است که مال مورد نزاع را به صاحبش بدهد.

همچنين مقتضاى حکمت و عدل الهى اين نيست که همه مخلوقات را يکسان بيافريند و مثلاً به انسان هم شاخ و يال و بال و... بدهد بلکه اقتضاى حکمت آفريدگار اينست که جهان را بگونه‌اى بيافريند که بيشترين خير و کمال، بر آن مترتّب گردد و موجودات مختلف را که

۵۱۱۳