درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۱۹: مقدمات استصحاب ۱۹

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سدنا محمد و آله الطاهرین

۲

مطلب اول: دو صورت حکم شرعی در فرض اتحاد حکم عقل و حکم شرع

بیان سه مطلب:

مطلب اول: اگر در یک موردی عقل حکم بکند و شرع هم در همان مورد حکم بکند این حکم شرع دو صورت دارد:

۱. گاهی این حکم شرع حکم وجودی است. مثال: عقل می‌گوید تصرّف در ملک غیر بدون إذن غیر حرام است؛ شرع هم در مورد اینگونه تصرّف حکم به حرمت می‌کند و می‌گوید این نوع تصرّف شرعا حرام است.

مرحوم شیخ (ره) می‌فرماید استصحاب حکم شرعی وجودی جایز نیست؛ زیرا:

صغری: حکم شرعی (حرمت) حکم شرعی مستند به حکم عقلی است. (توضیح: یعنی این حکم شرعی علتش همان علت حکم عقل است؛ زیرا ۱. فرض این است که عقل اشتباه نمی‌کند. ۲. فرض این است که شرع اشتباه نمی‌کند. ۳. تعدد علّت تامه محال است؛ یعنی یک شیء نمی‌تواند دو علت تامه داشته باشد؛ زیرا الواحد لا یصدر إلا من الواحد. حال در اینجا حکم شرع و حکم عقل علت می‌خواهند و این علت در هر دو باید یک چیز باشد؛ زیرا اگر دو چیز باشد لازمه‌اش تعدد علت تامه است و این صحیح نیست.)

کبری: حکم شرعی مستند به حکم عقلی قابل استصحاب نیست.

نتیجه: پس این حکم شرعی قابل استصحاب نیست.

۲. گاهی حکم شرعی، حکم شرعی عدمی است؛ یعنی عقل در یک موردی حکم می‌کند و شرع هم دقیقاً در همان مورد حکم می‌کند؛ منتهی حکم شرع، حکم شرعی عدمی است. حکم شرعی عدمی خود دارای دو صورت است:

۲.۱. گاهی حکم شرعی مستند به حکم عقل است؛ یعنی همان علتی که باعث شده بود عقل حکم کند دقیقاً همان علت باعث شده که شرع هم حکم شرعی عدمی داشته باشد. مثال: شخصی در حال نماز سوره را فراموش می‌کند، این شخص در همان لحظه فراموش کردن سوره عقل می‌گوید سوره بر او واجب نیست؛ شرع هم می‌گوید بر این شخص در حین فراموش کردن سوره، سوره بر او واجب نیست؛ و لکن این حکم شرعی مستند به حکم عقل است یعنی همان علت حکم عقل در اینجا هم جاری است و آن علت قبح تکلیف ناسی است.

آیا استصحاب این حکم شرعی عدمی صحیح است؛ یعنی بعد از اینکه این شخص ملتفت شد شک می‌کند آیا اعاده نماز بر او واجب است یا واجب نیست؛ آیا در اینجا می‌تواند استصحاب کند عدم وجوب سوره را؟.

۲.۲. گاهی حکم شرعی عدمی مستند به حکم عقل نیست؛ یعنی آن علتی که باعث شده بود عقل به آن حکم کند تفاوت دارد با علتی که باعث شده شرع به آن حکم کند. مثال: عقل می‌گوید بچه تکلیف ندارد، و لذا سیگار کشیدن بر او حرام نیست. شرع هم همین حکم را دارد و می‌گوید بچه تکلیف ندارد و لذا سیگار کشیدن بر او حرام نیست. و لکن علت حکم عقل با علت حکم شرع تفاوت دارد؛ حکم عقل به خاطر عدم تمییز بچه است؛ و حکم شرع به خاطر عدم بلوغ است.

حال اگر این بچه بالغ شد و شک می‌کنیم آیا سیگار کشیدن بر او حرام است یا خیر؟. آیا می‌شود استصحاب عدم حرمت کنیم؟. مرحوم شیخ (ره) می‌فرماید استصحاب عدم حرمت صحیح است؛ اما استصحاب عدم بی‌رنگ؛ یعنی بگوئید الآن حرام نیست اما دیگر مشخص نکنید که این عدم حرمت به خاطر عدم بلوغ است یا به خاطر عدم تمییز.

بطلان کلام شیخ (ره): این سخن مرحوم شیخ محل اشکال است؛ زیرا اگر علت عدم حرمت را هم مشخص کنیم باز هم مشکلی نداشت.

۳

مطلب دوم: اعتراض صاحب فصول و پاسخ مرحوم شیخ

مطلب دوم: صاحب فصول (ره) اعتراضی به علمای اصول دارد؛ مرحوم شیخ (ره) این اعتراض را بیان می‌کند و سپس این اعتراض را رد می‌کند.

اعتراض صاحب فصول (ره): استصحاب حال عقل یعنی استصحاب کردن حکم عقلی؛ این حکم عقل گاهی حکم وجودی است و گاهی حکم عدمی؛ بنابراین استصحاب حال عقل یعنی استصحاب حکم عقلی أعم از اینکه وجودی باشد یا عدمی. مانند اینکه تصرّف در ملک غیر بدون إذن قبیح است؛ یا اینکه سوره بر ناسی در حال نسیان واجب نیست. حال که استصحاب حال عقل یعنی استصحاب حکم عقلی و حکم عقلی گاهی وجودی است و گاهی عدمی، به چه علت شما استصحاب حال عقل را منحصر کردید به یک مورد که استصحاب برائت و استصحاب عدم تکلیف باشد؟.

جواب مرحوم شیخ (ره): (مرحوم شیخ در ابتداء استصحاب حال عقل را توضیح می‌دهد و بعد از اینکه توضیح داد علت انحصار را بیان می‌کند.) مرحوم شیخ می‌فرماید استصحاب حال عقل یعنی استصحاب عدم تکلیف، استصحاب عدم تکلیفی که شرع به آن حکم کرده بود. و لو عقل هم حکم می‌کند به عدم تکلیف ولی علت حکم عقل با علت حکم شرع تفاوت دارد علت حکم عقل لعدم التمییز است و علت حکم شرع لعدم البلوغ است. پس در جایی که علمای اصول می‌فرمایند استصحاب حال عقل یعنی استصحاب عدم تکلیف در اینجا مستصحب اولاً حکم عقلی نیست، بلکه حکم شرعی است و ثانیاً حکم شرعی مستند به حکم عقلی هم نیست؛ زیرا علت‌ها متفاوت است. پس در اینجا مستصحب ما حکم شرعی مستقل است.

استصحاب حکم عقل صحیح نیست؛ استصحاب حکم شرعی مستند به حکم عقل هم صحیح نیست؛ لذا علمای اصول مجبورند استصحاب حال عقل را منحصر به یک موردی کنند که در آن مورد مستصحب حکم عقلی نیست و حکم شرعی مستند به حکم عقلی هم نیست و تنها موردی که این ویژیگی را دارد استصحاب عدم تکلیف است.

۴

مطلب سوم: سومین تقسیم استصحاب

مطلب سوم: تقسیم سوم برای استصحاب به اعتبار دلیلی که بر مستصحب دلالت می‌کند.

دلیل دال بر مستصحب دو حالت دارد:

۱. گاهی آن دلیل خودش یا به کمک أدله خارجیه دلالت بر استمرار دارد.

۲. گاهی آن دلیل خودش یا به کمک أدله خارجیه دلالت بر استمرار ندارد.

استصحاب به این اعتبار بر دو نوع است:

۱. استصحاب امری که دلیلش دال بر استمرار است.

۲. استصحاب امری که دلیلش دال بر استمرار نیست.

۵

تطبیق عبارت

(مطلب سوم در الثانی:) و ممّا ذكرنا (که شک در حکم به شک در موضوع بازگشت می‌کند) يظهر: أنّ الاستصحاب لا يجري في الأحكام العقليّة، و لا في الأحكام الشرعيّة المستندة إليها (به احکام عقلیه)، سواء كانت (احکام شرعیه) وجوديّة أم عدميّة، إذا كان العدم (حکم شرعی عدمی) مستندا إلى القضيّة العقليّة (علت حکم عقل)، كعدم وجوب الصلاة (در حال نسیان) مع السورة على ناسيها (سوره)، فإنّه (شأن) لا يجوز استصحابه (عدم وجوب) بعد الالتفات، كما صدر (استصحاب عدم وجوب) من بعض‏ من (میرزای قمی) مال (متمایل شده است) إلى الحكم بالإجزاء في هذه الصورة (صورت نسیان) و أمثالها (این صورت) من موارد الأعذار العقليّة (مانند جهل قصوری به وجوب نماز با سوره) الرافعة للتكليف (وجوب سوره) مع قيام مقتضيه (مقتضی تکلیف = مصلحت داشتن سوره). (بیان حکم عدمی غیر مستند:) و أمّا إذا لم يكن العدم (حکم شرعی عدمی = مانند عدم حمرت سیگار کشیدن برای بچه) مستندا إلى القضيّة العقليّة، بل كان (العدم = حکم شرعی عدمی) لعدم المقتضي (بلوغ) و إن كان القضيّة العقليّة (علت حکم عقل = عدم تمییز) موجودة أيضا (مثل عدم مقتضی)، فلا بأس باستصحاب العدم المطلق (یعنی بی‌رنگ؛ یعنی استنادش ندهید به یک علت خاصی) بعد ارتفاع القضيّة العقليّة (عدم تمییز) و من هذا الباب (که حکم شرعی عدمی مستند به قضیه عقلیه نیست) استصحاب حال العقل، المراد به (استصحاب حال عقل) في اصطلاحهم (علماء) استصحاب البراءة و النفي (نفی تکلیف)، فالمراد استصحاب الحال (وضعیت = عدم تکلیف) التي يحكم العقل على طبقها (حال = عدم تکلیف) - و هو (حال) عدم التكليف- لا الحال (وضعیت = عدم تکلیف) المستندة إلى العقل، حتّى يقال: إنّ مقتضى ما تقدّم هو عدم جواز استصحاب عدم التكليف عند ارتفاع القضيّة العقليّة (عدم تمییز)، و هي (قضیه عقلیه) قبح تكليف غير المميّز أو المعدوم.

(مطلب چهارم: اعتراض صاحب فصول:) و ممّا ذكرنا ظهر أنّه (شأن) لا وجه للاعتراض‏(اعتراض صاحب فصول) على القوم (اصولیین) - في تخصيص (منحصر کردن اصولیین) استصحاب حال العقل باستصحاب النفي و البراءة- بأنّ الثابت بالعقل قد يكون‏(ثابت) عدميّا و قد يكون وجوديّا، فلا وجه للتخصيص؛ و ذلك (عدم اعتراض) لما عرفت: من أنّ الحال (وضعیت = عدم تکلیف) المستند إلى العقل (یعنی علتش حکم عقل است) المنوط (وابسته شده است) بالقضيّة العقليّة لا يجري فيه (حال)‏ الاستصحاب وجوديّا كان أو عدميّا، و ما ذكره (آنچه که صاحب فصول از أمثله بیان کرده است) من الأمثلة يظهر الحال فيها (أمثله) ممّا تقدّم.

فإن قلت : على القول بكون الأحكام الشرعيّة تابعة للأحكام العقليّة ، فما هو مناط الحكم وموضوعه في الحكم العقليّ بقبح هذا الصدق فهو المناط والموضوع في حكم الشرع بحرمته ؛ إذ المفروض بقاعدة التطابق ، أنّ موضوع الحرمة ومناطها هو بعينه موضوع القبح ومناطه.

قلت : هذا مسلّم ، لكنّه مانع عن الفرق بين الحكم الشرعيّ والعقليّ من حيث الظنّ بالبقاء في الآن اللاحق ، لا من حيث جريان أخبار الاستصحاب وعدمه ؛ فإنّه تابع لتحقّق موضوع المستصحب ومعروضه بحكم العرف ، فإذا حكم الشارع بحرمة شيء في زمان ، وشكّ في الزمان الثاني ، ولم يعلم أنّ المناط الحقيقي واقعا ـ الذي هو المناط والموضوع (١) في حكم العقل ـ باق هنا أم لا ، فيصدق هنا أنّ الحكم الشرعيّ الثابت لما هو الموضوع له في الأدلّة الشرعيّة كان موجودا سابقا وشكّ في بقائه ، ويجري فيه أخبار الاستصحاب. نعم ، لو علم مناط هذا الحكم وموضوعه (٢) المعلّق عليه في حكم العقل لم يجر الاستصحاب ؛ لما ذكرنا من عدم إحراز الموضوع.

عدم جريان الاستصحاب في الأحكام العقليّة ولا في الأحكام الشرعيّة المستندة إليها

وممّا ذكرنا يظهر : أنّ الاستصحاب لا يجري في الأحكام العقليّة ، ولا في الأحكام الشرعيّة المستندة إليها ، سواء كانت وجوديّة أم عدميّة ، إذا كان العدم مستندا إلى القضيّة العقليّة ، كعدم وجوب الصلاة مع السورة على ناسيها ، فإنّه لا يجوز استصحابه بعد الالتفات ، كما صدر

__________________

(١) في (ه): «وعنوان الموضوع» ، وفي (ر) و (ص): «الذي هو عنوان الموضوع».

(٢) في (ر) و (ص) بدل «موضوعه» : «عنوانه».

من بعض (١) من مال إلى الحكم بالإجزاء في هذه الصورة وأمثالها من موارد الأعذار العقليّة الرافعة للتكليف مع قيام مقتضيه.

وأمّا إذا لم يكن العدم مستندا إلى القضيّة العقليّة ، بل كان لعدم المقتضي وإن كان القضيّة العقليّة موجودة أيضا ، فلا بأس باستصحاب العدم المطلق بعد ارتفاع القضيّة العقليّة.

استصحاب حال العقل لا يستند إلى القضيّة العقليّة

ومن هذا الباب استصحاب حال العقل ، المراد به في اصطلاحهم استصحاب البراءة والنفي ، فالمراد استصحاب الحال التي يحكم العقل على طبقها ـ وهو عدم التكليف ـ لا الحال المستندة إلى العقل ، حتّى يقال : إنّ مقتضى ما تقدّم هو عدم جواز استصحاب عدم التكليف عند ارتفاع القضيّة العقليّة ، وهي قبح تكليف غير المميّز أو المعدوم.

وممّا ذكرنا ظهر أنّه لا وجه للاعتراض (٢) على القوم ـ في تخصيص استصحاب حال العقل باستصحاب النفي والبراءة ـ بأنّ الثابت بالعقل قد يكون (٣) عدميّا وقد يكون وجوديّا ، فلا وجه للتخصيص ؛ وذلك لما عرفت : من أنّ الحال المستند إلى العقل المنوط بالقضيّة العقليّة لا يجري فيه (٤) الاستصحاب وجوديّا كان أو عدميّا ، وما ذكره من الأمثلة يظهر الحال فيها ممّا تقدّم.

__________________

(١) لم نعثر عليه ، وقيل : إنّه المحقّق القمّي ، انظر أوثق الوسائل : ٤٤٥.

(٢) المعترض هو صاحب الفصول في الفصول : ٣٦٦.

(٣) في (ت) و (ه) زيادة : «أمرا».

(٤) في (ت) ، (ر) و (ص): «فيها».