درس مکاسب - خیارات

جلسه ۲: مقدمات ۲

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

قانون کلی در بیع

قانون کلی در بیع این است که لازم باشد، لذا اگر موردی شک شد که بیع لازم است تا در نتیجه فسخ أحدهما بی‌اثر باشد یا بیع جایز است که فسخ أحد المتعاقدین نافذ باشد، قانون کلی اصالة اللزوم در بیع مرجع ما خواهد بود. و استفادة حکم فرد مشکوک را از آن مرجع می‌کنیم.

لازم به تذکر است، مرحوم شیخ در دو جای مکاسب این بحث را مطرح نموده است یکی در باب معاطاه و دیگری ابتدای خیارات و در اینجا مفصّل‌تر بحث نموده است.

مرحوم شیخ در حدود ۹ دلیل اقامه می‌کند که قانون کلّی در مورد بیع لزوم است تا از این قانون کلّی در موارد شک بهره‌برداری کنیم.

دلیل اوّل: استدلال به اصل است که ادّعا شده مقتضی اصل این است که هر بیعی لازم خواهد بود مگر مواردی که جواز به دلیل خاص ثابت شود.

در مراد از این اصل چهار احتمال داده شده است:

۳

احتمال اول از مراد از اصل

احتمالات در معنای اصل:

احتمال اوّل: مراد از اصل این است که راجح و ظاهر این است. این احتمال را صاحب جامع المقاصد داده است و مستند و دلیل آن را غلبه ذکر نموده است.

بدین بیان که غالباً بیع‌هایی که واقع می‌شوند لازمه هستند از این غلبه رجحانی به دست می‌آید و ظاهری پدید می‌آید که بگوییم: كلّ بيع لازمٌ.

چون نوع بیع‌ها لازمه است مثلاً وقتی زید کتاب مکاسبش را به عمرو فروخت خودش را اجنبی از مکاسب می‌داند و عمرو نیز خود را ملتزم به دادن پول می‌داند.

اشکال مرحوم شیخ: این غلبه‌ای که شما ادّعا می‌کنید یا غلبة افرادی است و یا غلبة ازمانی. اگر مراد غلبة افرادی باشد واضح البطلان است چون اگر صد بیع فرض کنیم بیع زید و عمرو لازم نبوده چون خیار مجلس داشته‌اند، بیع خالد و بکر لازم نبوده چون خیار شرط داشته‌اند، بیع تقی و نقی لازم نبوده چون خیار عیب داشته‌اند. خلاصه: بیع‌هایی که واقع می‌شوند خیار دارد. لذا غلبة افرادی منتفی است.

و اگر مراد غلبة ازمانی باشد مرحوم شیخ دو ادعا دارد: ۱) ما چنین غلبه‌ای را قبول داریم. ۲) چنین غلبه‌ای فائده ندارد.

اما مدّعای اول که ما چنین غلبه‌ای را قبول داریم، بدین بیان است: زید خانه‌ای را که از عمرو خریده است، پنجاه سال ساکن اوست. حال زمان کل خیارات نسبت به این زمان کالنادر است. چون فرض کنید خیار حیوان داشته نهایت تا سه روز، خیار مجلس داشته نهایت تا یک روز، خیار شرط داشته نهایت تا یک سال. خلاصه مدّت کلّ خیارات فرض کن یک سال می‌شود، پس یک سال از این عقد بیع جائز است و ۴۹ سال لازم است لذا در تمام بیع‌ها با حفظ خیارات ازمنة لزوم بیشتر از ازمنة جواز است، لذا اغلبیت زمانی وجود دارد.

امّا مدعای دوم که فائده برای مورد بحث ندارد، بدین بیان که در مورد بحث که بیع یک فرد، مشکوک است که لازمه یا جائزه است حال این فرد به واسطة سائر افراد به دست می‌آید نه به واسطة ازمان.

وأضف الی ذلک که این کلام با عبارت قواعد که (إنّما يخرج من الأصل لأمرين ثبوت خيار أو ظهور عيب) مناسبت ندارد، چون خروج جایی تصور می‌شود که دخول معنا داشته باشد. اینجا فرد نادر داخل در غالب نبوده تا بخواهیم آن را خارج کنیم. چون فرد نادر در مقابل غالب است، لذا اصل به معنای غالب شامل فرد نادر نمی‌شود.

۴

سایر احتمالات در مراد از اصل

احتمال دوم) اینکه مراد از اصل قاعدة مستفاد از ادلة اجتهادیّه و عمومات و اطلاقات باشد مانند {أحلّ الله البيعَ}، {أَوفوا بالعقود} و ما لزوم کلّ بیع را از این ادلّه برداشت می‌کنیم.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: این احتمال خوبی است ولی با کلام علامه که اصل را به معنای استصحاب گرفته سازگاری ندارد.

احتمال سوم) مراد از اصل استصحاب باشد، استصحاب عدم ارتفاع اثر العقد بدین بیان که اگر زید مکاسبش را به عمرو فروخت یک ساعت بعد عمر فسخ می‌کند، اگر فسخ او نافذ باشد کتاب مکاسب از ملک عمرو خارج شده و صد تومان قیمت مکاسب هم از ملک زید خارج شده و به دیگری برگردانده می‌شود و اگر فسخ او نافذ نباشد مکاسب از ملک عمر خارج نشده و صد تومان از ملک زید. اینجا هنگام شک با استصحاب می‌گوئیم اثر عقد بیع که ملکیّت صد تومان برای زید و کتاب مکاسب برای عمرو باشد باقی است.

مرحوم شیخ می‌گویند این نیز احتمال خوبی است.

احتمال چهارم) مراد از اصل همان معنای لغوی آن باشد، اساس کار یعنی اساس بیع وضع علی اللزوم شده است. مثلاً زید که خانه‌اش را به عمرو فروخت، غرضش تصرف در پول آن و غرض عمرو سکونت در خانه است. و این تصرّفات زمانی است که متعاقدین اطمینان به عدم فسخ داشته باشند، یعنی زمانی این غرض مترتّب می‌شود که بیع لازم باشد. پس اساس بیع اقتضاء می‌کند که کلّ بیع لازم باشد مگر دلیل بر جواز بیاید.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: این هم کلام خوبی است.

۵

اشکال و جواب

جواب از اشکال فاضل تونی (ومن هنا ظهر):

فاضل تونی این احتمال چهارم را قبول ندارد، بدین بیان که اگر اساس بیع در لزوم باشد معنای آن این است که از لوازم این طبیعی لزوم می‌باشد و اینکه لازمة این طبیعت بیع لزوم باشد با خیارات منافات دارد. چون تمام بیع‌های دنیا ابتداءً جائز است چون خیار مجلس دارد. اگر هر یک از بیع‌ها ابتداءً جائز است این لزوم چگونه از لوازم طبیعی بیع است در حالی که یک مورد محقّق نشده است.

مرحوم شیخ می‌فرماید: خیارات با قول به اینکه اساس بیع بر لزوم است منافات ندارد و این متوقّف بر فهمیدن ماهیّت و حقیقت خیار است.

بیان شد که ما دو جواز فسخ داریم: ۱) جواز فسخ که انفکاک از طبیعت بیع ندارد یعنی قابل اسقاط نمی‌باشد مثل جواز در باب وکالت یا جواز رجوع در باب هبه، این جواز قابل انفکاک و سقوط نمی‌باشد و لازمة طبیعت و ذات است. ۲) جوازی است که انفکاک از ذات دارد، انفکاک از طبیعت دارد مثلاً اگر برای بیع ۱۰ جواز از ناحیة خیار عیب و مجلس و شرط و غبن و... فرض شود، تمام این جوازها از طبیعی بیع منفک می‌شود. با اسقاط این جوازها از بین می‌رود لذا این جوازها لازمۀ طبیعت نیست.

پس جواز مستند به حق خیار خارج از طبیعت و از عوارض آن می‌باشد، لذا ذات البيع يقتضي اللزوم و این منافات یا جواز مستند به عوارض خارجیه ندارد.

کما اینکه در اشیاء اصل استداره است و این منافات با عدم استدارة اکثر اجسام که مستند از عوامل و عوارض خارجیه است ندارد.

پس ذات البیع اقتضای لزوم دارد و این منافات ندارد به واسطة عوامل خارجیّه جواز عارض بر طبیعت بیع شود؛ لذا ما افاده فاضل تونی ناتمام است.

۶

قانون کلی در بیع

الثانية (مقدمه دوم)

ذكر غير واحدٍ تبعاً للعلاّمة في كتبه (علامه): أنّ الأصل في البيع اللزوم. قال في التذكرة: الأصل في البيع اللزوم؛ لأنّ الشارع وضعه (بیع را) [مفيداً] لنقل الملك (برای بایع و مشتری)، والأصل الاستصحاب، والغرض تمكّن كلٍّ من المتعاقدين من التصرّف فيما صار إليه (کل من المتعاقدین)، وإنّما يتمّ (غرض) باللزوم (لزوم بیع) ليأمن من نقض صاحبه (کل من المتعاقدین) عليه، انتهى.

۷

تطبیق احتمال اول از مراد از اصل

أقول: المستفاد من كلمات جماعةٍ أنّ الأصل هنا قابلٌ لإرادة معانٍ‌

الأوّل: الراجح، احتمله (اصل به این معنا) في جامع المقاصد مستنداً في تصحيحه (اصل به این معنا) إلى الغلبة.

وفيه: أنّه إن أراد غلبة الأفراد، فغالبها (افراد) ينعقد جائزاً لأجل خيار المجلس أو الحيوان أو الشرط، وإن أراد (از غلبه) غلبة الأزمان، فهي (غلبه ازمان) لا تنفع في الأفراد المشكوكة؛ مع أنّه (استدلال به غلبه) لا يناسب ما في القواعد من قوله: وإنّما يخرج من الأصل لأمرين: ثبوتِ خيارٍ أو ظهورِ عيب.

۸

تطبیق سایر احتمالات در مراد از اصل

الثاني: القاعدة المستفادة من العمومات التي يجب الرجوع إليها (قاعده) عند الشكّ في بعض الأفراد أو بعض الأحوال.

وهذا حسنٌ، لكن لا يناسب ما ذكره في التذكرة في توجيه الأصل (چون ایشان گفته استصحاب).

الثالث: الاستصحاب‌، ومرجعه (استصحاب) إلى أصالة عدم ارتفاع أثر العقد بمجرّد فسخ أحدهما (متعاقدین).

وهذا (معنا) حسنٌ.

الرابع: المعنى اللغوي، بمعنى أنّ وضع البيع وبناءَه عرفاً وشرعاً على اللزوم وصيرورة المالك الأوّل كالأجنبي، وإنّما جعل الخيار فيه حقّا خارجيّاً لأحدهما (متعاقدین) أو لهما (متعاقدین)، يسقط بالإسقاط وبغيره. وليس البيع كالهبة التي حَكَم الشارع فيها (هبه) بجواز رجوع الواهب، بمعنى كونه حكماً شرعيّاً له (واهب) أصلاً وبالذات بحيث لا يقبل الإسقاط.

۹

تطبیق اشکال و جواب

ومن هنا ظهر: أنّ ثبوت خيار المجلس في أوّل أزمنة انعقاد البيع لا ينافي كونه (ثبوت) في حدّ ذاته مبنيّاً على اللزوم؛ لأنّ الخيار حقٌّ خارجيٌّ قابلٌ للانفكاك. نعم، لو كان في أوّل انعقاده محكوماً شرعاً بجواز الرجوع بحيث يكون حكماً فيه، لا حقّا مجعولاً قابلاً للسقوط، كان منافياً لبنائه على اللزوم. فالأصل هنا كما قيل نظير قولهم: إنّ الأصل في الجسم الاستدارة، فإنّه لا ينافي كون أكثر الأجسام على غير الاستدارة لأجل القاسر الخارجي.

وممّا ذكرنا ظهر وجه النظر في كلام صاحب الوافية، حيث أنكر هذا الأصل لأجل خيار المجلس. إلاّ أن يريد أنّ الأصل بعد ثبوت خيار المجلس بقاء عدم اللزوم، وسيأتي ما فيه.

الثانية

الأصل في البيع اللزوم

ذكر غير واحدٍ (١) تبعاً للعلاّمة في كتبه (٢) : أنّ الأصل في البيع اللزوم. قال في التذكرة : الأصل في البيع اللزوم ؛ لأنّ الشارع وضعه [مفيداً (٣)] لنقل الملك ، والأصل الاستصحاب ، والغرض تمكّن كلٍّ من المتعاقدين من التصرّف فيما صار إليه ، وإنّما يتمّ باللزوم ليأمن من نقض صاحبه عليه (٤) ، انتهى.

معاني الأصل

١ ـ الراجح

أقول : المستفاد من كلمات جماعةٍ أنّ الأصل هنا قابلٌ لإرادة معانٍ‌

الأوّل : الراجح ، احتمله في جامع المقاصد مستنداً في تصحيحه إلى الغلبة (٥).

__________________

(١) منهم : الشهيد قدس‌سره في القواعد والفوائد ٢ : ٢٤٢ ، القاعدة ٢٤٣ ، والفاضل المقداد في التنقيح ٢ : ٤٤ ، والمحقّق السبزواري في كفاية الأحكام : ٩٢ بلفظ : «الأصل في العقود اللزوم» وصاحب الجواهر في الجواهر ٢٣ : ٣.

(٢) لم نقف عليه في كتبه ، عدا القواعد ٢ : ٦٤ ، والتذكرة التي ذكرها المؤلف قدس‌سره.

(٣) من «ش» والمصدر.

(٤) التذكرة ١ : ٥١٥.

(٥) جامع المقاصد ٤ : ٢٨٢.

وفيه : أنّه إن أراد غلبة الأفراد ، فغالبها ينعقد جائزاً لأجل خيار المجلس أو الحيوان أو الشرط ، وإن أراد غلبة الأزمان ، فهي لا تنفع في الأفراد المشكوكة ؛ مع أنّه لا يناسب ما في القواعد من قوله : وإنّما يخرج من الأصل لأمرين : ثبوتِ خيارٍ أو ظهورِ عيب (١).

٢ ـ القاعدة المستفادة من العمومات

الثاني : القاعدة المستفادة من العمومات التي يجب الرجوع إليها عند الشكّ في بعض الأفراد أو بعض الأحوال‌ (٢).

وهذا حسنٌ ، لكن لا يناسب ما ذكره في التذكرة في توجيه الأصل.

٣ ـ الاستصحاب

الثالث : الاستصحاب‌ (٣) ، ومرجعه إلى أصالة عدم ارتفاع أثر العقد بمجرّد فسخ أحدهما.

وهذا حسنٌ.

٤ ـ المعنى اللغوي

الرابع : المعنى اللغوي ، بمعنى أنّ وضع البيع وبناءَه عرفاً وشرعاً على اللزوم وصيرورة المالك الأوّل كالأجنبي ، وإنّما جعل الخيار فيه حقّا خارجيّاً لأحدهما أو لهما ، يسقط بالإسقاط وبغيره. وليس البيع كالهبة التي حَكَم الشارع فيها بجواز رجوع الواهب ، بمعنى كونه حكماً شرعيّاً له أصلاً وبالذات بحيث لا يقبل الإسقاط (٤).

__________________

(١) القواعد ٢ : ٦٤.

(٢) أشار إليه الشهيد الثاني في تمهيد القواعد : ٣٢ ، وصاحب الجواهر في الجواهر ٢٣ : ٣ بلفظ : «ويمكن كونه بمعنى القاعدة».

(٣) صرّح بذلك العلاّمة قدس‌سره في عبارته المتقدّمة عن التذكرة.

(٤) قال الشهيدي قدس‌سره : «قد حكي هذا الوجه عن السيّد الصدر في مقام توجيه مراد الشهيد قدس‌سره من قوله : " الأصل في البيع اللزوم" كي يندفع عنه إيراد الفاضل التوني عليه بإنكاره الأصل ، لأجل خيار المجلس» ، (هداية الطالب : ٤٠٦) ، وراجع شرح الوافية (مخطوط) : ٣٢٣.

ومن هنا ظهر : أنّ ثبوت خيار المجلس في أوّل أزمنة انعقاد البيع لا ينافي كونه في حدّ ذاته مبنيّاً على اللزوم ؛ لأنّ الخيار حقٌّ خارجيٌّ قابلٌ للانفكاك. نعم ، لو كان في أوّل انعقاده محكوماً شرعاً بجواز الرجوع بحيث يكون حكماً فيه ، لا حقّا مجعولاً قابلاً للسقوط ، كان منافياً لبنائه على اللزوم. فالأصل هنا كما قيل (١) نظير قولهم : إنّ الأصل في الجسم الاستدارة ، فإنّه لا ينافي كون أكثر الأجسام على غير الاستدارة لأجل القاسر الخارجي.

وممّا ذكرنا ظهر وجه النظر في كلام صاحب الوافية ، حيث أنكر هذا الأصل لأجل خيار المجلس (٢). إلاّ أن يريد أنّ الأصل بعد ثبوت خيار المجلس بقاء عدم اللزوم ، وسيأتي ما فيه.

معنى قول العلّامة : إنّه لا يخرج من هذا الاصل إلّا بأمرين

بقي الكلام في معنى قول العلاّمة في القواعد والتذكرة : «إنّه لا يخرج من هذا الأصل إلاّ بأمرين : ثبوت خيارٍ ، أو ظهور عيب». فإنّ ظاهره أنّ ظهور العيب سببٌ لتزلزل البيع في مقابل الخيار ، مع أنّه من أسباب الخيار.

وتوجيهه بعطف الخاصّ على العامّ كما في جامع المقاصد (٣) غير ظاهر ؛ إذ لم يعطف العيب على أسباب الخيار ، بل عطف على نفسه ، وهو مباينٌ له لا أعمّ.

نعم ، قد يساعد عليه ما في التذكرة من قوله : وإنّما يخرج عن‌

__________________

(١) نسبه الشهيدي إلى شارح الوافية ، انظر شرح الوافية (مخطوط) : ٣٢٣.

(٢) الوافية : ١٩٨.

(٣) لم يصرّح بذلك ، نعم يستفاد من عبارته ، انظر جامع المقاصد ٤ : ٢٨٢.