درس کفایة الاصول - اوامر

جلسه ۸: مقدمات ۸

 
۱

خطبه

۲

وضع در حروف

درباره کیفیت وضع حروف، سه نظریه است:

نظریه اول: مشهور: وضع عام و موضوع له خاص و مستعمل فیه خاص

یعنی واضع زمانی که حروف را می‌خواهد برای معنایی وضع کند، اول یک معنای کلی در ذهن می‌آورد و أن را برای افراد کلی وضع می‌کند و در مقام استعمال هم، حروف در افراد به کار می‌رود. مثلا کلمه «من»، شارع زمانی که می‌خواهد آن را وضع کند، یک معنای کلی به نام شروع آورده که هزاران مصداق دارد و این کلمه را برای افراد شروع وضع می‌کند. مثلا شما ساعت ۷ صبح از منزل شروع به حرکت کرده‌اید، قوام شروع به حرکت کردن و خود شما و خانه است و با این سه چیز، شروع قوام پیدا می‌کند، یعنی این شروعی که برای شما و ساعت ۷ و از خانه است.

نظریه دوم: تفتازانی: وضع عام و موضوع له عام و مستعمل فیه خاص

یعنی واضع زمانی که حروف را می‌خواهد برای معنایی وضع کند، اول یک معنای کلی به ذهن می‌آورد و آن را برای کلی وضع کرده است اما در مقام استعمال، در افراد به کار می‌رود.

پس مستعمل فیه حروف غیر از موضوع له آنها است.

نظریه سوم: صاحب کفایه: وضع عام و موضوع له عام و مستعمل فیه عام

نکته: رجل، هم وضع و هم موضوع له و هم مستعمل فیه آن عام می‌باشد. یعنی واضع در زمان وضع آن یک معنای کلی آورده که ذات له الرجولیه و وضع برای همین معنای کلی شده و در مقام استعمال هم برای همین معنای کلی به کار می‌رود. گاهی رجل در فرد به کار می‌رود که این از باب انطباق است، مثلا یدرس الرجل فی ثلاثة الدروس، این رجل منطبق بر یک فرد شده است و این غیر مستعمل فیه است.

حال صاحب کفایه می‌گوید شارع در زمان وضع حروف، یک معنای عام تصور کرده است و لفظ وضع برای همین معنای کلی وضع شده است و مستعمل فیه آن هم کلی است اما منطبق بر فرد است. یعنی مستعمل فیه شروع کلی است اما منطبق بر شروع شما در ساعت ۷ و از خانه می‌باشد.

رد نظریه اول و دوم: این دو نظریه باطل است، چون مراد از خاص در این دو نظریه، یا جزئی خارجیه است یا جزئی ذهنی و هر دو باطل است و در نتیجه نظریه اول و دوم باطل است.

توضیح رد:

مقدمه: توضیح قانون فلسفی «الشیء ما لم یتشخص لم یوجد سواء کان وجودا ذهنیا ام خارجیا»:

مرحله اول: هر چیزی که در عالم خارج از ذهن وجود دارد، به آن جزئی خارجی گفته می‌شود. این فرد که در خارج از ذهن من وجود دارد، جزئی خارجی گفته می‌شود. یعنی جزئی ذهنی چون وجود پیدا کرده، جزئی خارجی می‌شود و جزئی خارجی مباین با جزئی خارجی دیگر است.

مرحله دوم: هر چه که تصور می‌شود، جزئی ذهنی می‌باشد. یعنی اگر به چیزی در ذهن وجود داده شود، وجوذ ذهنی نامیده می‌شود. همه افراد در ذهن هم مباین با یکدیگر هستند.

به این قاعده، قاعده تشخص گفته می‌شود.

با حفظ این مقدمه، در اینکه مراد از خاص در این دو نظریه چیست، دو احتمال است:

اول: احتمال دارد مراد از خاص، جزئی خارجی است، یعنی ساعت ۷ که شروع به حرکت کرد، یک فرد خارجی از شروع موجود شد و این شروع، جزئی خارجی است.

این احتمال باطل است، چون حروف دو حالت دارد:

۱. در قلیلی از موارد در جزئی خارجی به کار می‌رود. مثلا صرت من الدار.

۲. در کثیری از موارد در کلی به کار می‌رود. صر من البصرة که کلی است و شروع از نقطه خاصی مراد نیست.

حال اگر مراد از خاص، جزئی خارجی باشد، لازمه آن کثرة المجاز (بنابر قول مشهور) و کثرت خلاف فرض (بنا بر قول تفتازانی) است و اللازم باطل و الملزوم مثله.

یعنی بنا بر قول مشهور اگر در کثیری از موارد حروف در کلی به کار می‌روند، باید گفت مجاز صورت گرفت چون موضوع له حروف جزئی است و بنا بر قول تفتازانی که گفته مستعمل فیه خاص است در اکثر موارد مستعمل فیه عام است و این خلاف فرض می‌باشد. و کثرت مجاز و کثرت خلاف فرض باطل است در نتیجه قول اول و دوم باطل است.

جواب: صاحب فصول در جواب این اشکال می‌گوید: مراد از خاص در این دو نظریه، جزئی اضافی است و جزئی اضافی هم شامل جزئی حقیقی و کلی، هر دو می‌شود.

رد: لازمه جواب صاحب فصول، ایجاد شق ثالث است و اللازم باطل و الملزوم مثله.

یعنی مشهور و تفتازانی هر دو می‌گویند وضع عام هست، یعنی معنای متصور کلی است که یا باید لفظ را برای همان معنای کلی وضع کنیم یا برای افراد آن ولی طبق جواب صاحب فصول، وضع برای جزئی اضافی شده که اعم از کلی و جزئی اضافه است و لازمه این، ایجاد شق سوم است.

دوم: مراد، جزئی ذهنی باشد.

۳

تطبیق وضع در حروف

واما الوضع (معنای متصور) العامّ والموضوع له الخاصّ (مشهور:) فقد تُوهّم أنّه (وضع عام و موضوع له خاص) وضع الحروف وما الحق بها (حروف) من الأسماء (مثل ضمائر و اسم اشاره و...)؛ (تفتازانی:) كما توهّم أيضا (مثل توهم قبل) أنّ المستعمل فيه فيها (حروف) خاصّ مع كون الموضوع له كالوضع عامّا.

والتحقيق ـ حسب ما (مطلبی که) يؤدّي إليه («ما») النظر الدقيق ـ أنّ حال المستعمل فيه والموضوع له فيها (حروف) حالهما (مستعمل فیه و موضوع له) في الأسماء (اسماء اجناس). وذلك (تحقیق) لأنّ الخصوصيّة المتوهّمة إن كانت هي (خصویت) الموجبة لكون المعنى (موضوع له بنا بر قول مشهور و مستعمل فیه بنا بر قول تفتازنی) المتخصّص بها (واجد خصوصیت) جزئيّا خارجيّا، فمن الواضح أنّ كثيرا ما لا يكون المستعمل فيه فيها (حروف) كذلك (خارجیا)، بل كلّيّا (و مجاز کثیر و خلاف فرض کثیر پیش می‌آید)؛ ولذا التجأ بعض الفحول إلى جعله (مستعمل فیه) جزئيّا إضافيّا، وهو (کلام بعض الفحول) كما ترى (چون لازمه آن ایجاد شق ثالث است).

الوضع العامّ والموضوع له الخاصّ فقد توهّم (١) أنّه وضع الحروف وما الحق بها من الأسماء (٢) ؛ كما توهّم (٣) أيضا أنّ المستعمل فيه فيها خاصّ (٤) مع كون الموضوع له كالوضع عامّا (٥).

[الوضع في الحروف]

والتحقيق ـ حسب ما يؤدّي إليه النظر الدقيق ـ أنّ حال المستعمل فيه والموضوع له فيها حالهما في الأسماء (٦). وذلك لأنّ الخصوصيّة المتوهّمة (٧) إن كانت هي الموجبة لكون المعنى المتخصّص بها جزئيّا خارجيّا ، فمن الواضح أنّ كثيرا ما لا يكون المستعمل فيه فيها كذلك ، بل كلّيّا (٨) ؛ ولذا التجأ بعض

__________________

ـ نهاية الأفكار ١ : ٣٢ ـ ٣٣.

ولكن في هذا التقسيم ملاحظات ذكر بعضها في نهاية الدراية ١ : ٢٥ ، وبعض آخر منها في مناهج الوصول ١ : ٦٠ ـ ٦٣.

(١) هذا ما توهّمه المحقّق السيّد الشريف في حواشيه على المطوّل : ٣٧٢ ، والمحقّق القمّي في قوانين الاصول ١ : ١٠ ، وصاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ١٦.

(٢) كأسماء الإشارات والضمائر.

(٣) تعرّض له صاحب الفصول من دون أن يصرّح بقائله ، راجع الفصول : ١٦. وقد ينسب إلى التفتازانيّ.

(٤) وفي بعض النسخ : «المستعمل فيه فيها خاصّا» ، والصحيح ما في المتن.

(٥) والفرق بين الموضوع له والمستعمل فيه أنّ الموضوع له هو المعنى الملحوظ حال الوضع فيوضع له اللفظ ، والمستعمل فيه هو المعنى الملحوظ حال الاستعمال. فالمراد من كون المستعمل فيه في الحروف خاصّا والموضوع له فيها عامّا أنّ المعنى الملحوظ حال وضعها هو معنى عامّ كلّي وإن استعمل اللفظ في الجزئيّ ، فكلمة «من» ـ مثلا ـ يوضع للابتداء بمعناه العامّ ولكن استعمل في الابتداء من نقطة خاصّة من البصرة ـ مثلا ـ.

(٦) أي : كان الموضوع له والمستعمل فيه فيها عامّا كما كان الوضع فيها عامّا.

(٧) أي : الخصوصيّة الّتي توهّمها بعض في موضوع له أو مستعمل فيه الحروف.

(٨) كما في قولنا : «سر من البصرة إلى الكوفة» ، فإنّ كلمة «من» و «إلى» استعملا في كلّيّ الابتداء والانتهاء.

الفحول (١) إلى جعله جزئيّا إضافيّا ، وهو كما ترى (٢). وإن كانت هي الموجبة لكونه جزئيّا ذهنيّا ـ حيث إنّه لا يكاد يكون المعنى حرفيّا إلّا إذا لوحظ حالة لمعنى آخر ومن خصوصيّاته القائمة به ويكون حاله كحال العرض (٣) ، فكما لا يكون [العرض] في الخارج إلّا في الموضوع ، كذلك هو لا يكون في الذهن إلّا في مفهوم آخر (٤) ؛ ولذا قيل (٥) في تعريفه : بأنّه ما دلّ على معنى في غيره ـ فالمعنى وإن كان لا محالة يصير جزئيّا بهذا اللحاظ بحيث يباينه إذا لوحظ ثانيا كما لوحظ أوّلا ولو كان اللاحظ واحدا ، إلّا أنّ هذا اللحاظ لا يكاد يكون مأخوذا في المستعمل فيه ، وإلّا فلا بدّ من لحاظ آخر متعلّق بما هو ملحوظ بهذا اللحاظ (٦) ، بداهة أنّ تصوّر المستعمل فيه ممّا لا بدّ منه في استعمال الألفاظ ، وهو كما ترى.

مع أنّه يلزم أن لا يصدق على الخارجيّات ، لامتناع صدق الكلّي العقليّ

__________________

(١) كالشيخ محمّد تقي في هداية المسترشدين : ٣٠ ، وصاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ١٦.

وقريب منه ما التجأ به المحقّق الاصفهانيّ من أنّها موضوعة للأخصّ من المعنى الملحوظ حال الوضع وأنّ ميزان عموم الوضع وخصوص الموضوع له ليس الوضع للجزئيّات الحقيقيّة. راجع نهاية الدراية ١ : ٣٠ ـ ٣٢.

(٢) لأنّ الجزئيّ الإضافيّ يرجع إلى الكلّيّ حيث ينطبق على الكثيرين.

(٣) لا يخفى : أنّه يكون حال المعنى الحرفيّ حال العرض في عدم الاستقلال فقط ؛ والّا فبينهما بون بعيد ، فإنّ العرض موجود في نفسه لغيره ـ أي يطرد العدم عن ماهيّته ـ ويسمّى بالوجود الرابطيّ ، والمعنى الحرفيّ موجود في غيره ـ أي لا يطرد العدم إلّا عن اتّحاد طرفيه ـ ويسمّى بالوجود الرابط ، كوجود النسبة بين الموضوع والمحمول.

وإن شئت تفصيل الفرق بين الوجودين فراجع ما علّقنا على الفصل الثالث من المرحلة الثانية من نهاية الحكمة.

(٤) لا يخفى : أنّ المعنى الحرفيّ وجود رابط ، والوجود الرابط ليس وعاؤه الذهن فقط ـ كما يتراءى من عبارة المصنّف ـ ، بل يكون نحو وجوده تبعا لوجود طرفيه ، سواء كان هذا الوعاء هو الخارج أو الذهن.

(٥) والقائل هو ابن الحاجب في الكافية ، راجع شرح الكافية ١ : ٧.

(٦) فيلزم اجتماع اللحاظين ، وهو خلاف الوجدان.