درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۵: خیار تاخیر ۳

 
۱

شرط سوم

یکی از شرایط خیار تاخیر این است که هیچ کدام از عوضین تسلیم نشده باشد. دلیل ابن امر را مرحوم شیخ این چنین میگوید: یک دلیل نقلی و ذیگری نقلی

دلیل عقلی: ببینید ما یک اصل لزوم عقود داریم که باید به مقدار متیقن و به اصطلاح حقوق امروز باید تفسیر مضیق کنیم در مخالفت موازین حقوقی. و به زودی دست از اصاله الزوم بر نمیداریم مگر اینکه با نص برای ما ثابت شده باشند. و ر اینجا فقط مربوط به جایی است که ثمن و مبیع تسلیم نشده باشند. اون نصوص در مقام جایی است که هیچکدام تسلیم نشده باشد

دلیل دوم: اجماع است. فی الجمله. ما در نظر فقها کلام مخالف ندیدیدم.

۲

تطبیق شرط سوم

الشرط الثالث:  عدم اشتراط تأخير تسليم أحد العوضين {تاخیر نشده باشد در تسلیم و هم تسلیم مبیع حال باشد و هم تسلیم ثمن و اینها معجل باشند نه موءجل.} (مدت در عوضین نقش شرط دارد)؛ لأنّ المتبادر من النصّ غير ذلك، فيقتصر في مخالفة الأصل على منصرف (متبادر) النصّ (دلیل اول)، مع أنّه في الجملة إجماعيٌّ. (دلیل دوم).

۳

شرط چهارم

چهارمین شرط: مبیع باید عین باشد یا شبه عین. در قانون مدنی آمده در حکم عین معین که همان کلی در معین است. مثال در کلی فی المعین (صاع من صبره است) صبره یک خرمن است و صاع یک مقدار معین است. پس در کلی در ذمه خیار نمی‌آید. اصل این شرط برای این است که چرا این خیار در شریعت مشروع شده؟ آن وقتی که مبیع نزد بایع است و مشتری ثمن را نداده این ضمان مبیع به گردن بایع است و از طرفی ضرر دارد. و این برای عین معین است این شرط در عبارت فقها فی الجمله آمده است. و به نحو ترتییب مرحوم شیخ بیان میگند. و به مناسبت مساله ثمن را مطرح میکنند و ثمنی که اقا نداده آن هم شرطش این است که عین معین باشد یا نه اگر ثمن کلی باد و مبیع عین معین باشد بازم این خیار هست. شیخ میفرناید این شرط مال مبیع است و ربطی به ثمن ندارد. و یک نکته را واضح نمیکنند و آن اینکه این شرط برای ثمن نیست که باید عین معین باشد یعنی میتواند عین معین باشد میتواند کلی باشد. پس اگر ثمن عین معین بود و تسلیم نشد خیار هست. این را معمولا بعضی حقوق دان‌ها قاطی میکنند. این شبه ممکن استدر ذهن شما بیاید که ثمن عین معین بود این چه ضرری برای مشتری می‌آورد. جواب: قبول دارید که تلف قبل از تسلیم نسبت به مبیع پیش آمد بیع منفخ می‌شود یا نه؟ فلسفه خیار تاخیر تلف قبل از قبض بود پ این شرط در ثمن نیست.

۴

تطبیق شرط چهارم

الشرط الرابع:  أن يكون المبيع عيناً أو شبهه (کلی در معین در قانون اساسی)، كصاعٍ من صبرةٍ. نصّ عليه الشيخ في عبارته المتقدّمة (قبلا از قول شیخ طوسی نقل شده بود و مرحوم شیخ در عبارت این حرف را آورده‌اند) {روی اصحابنا انه اذ اشترا شیا بعینه بثمن معلوم این عبارت را تفسیر کردند به عین معین} في نقل مضمون روايات أصحابنا. {عبارت شیخ را دقت کنید از این روی اصحابنا میفهمیم این عبارت دو پیام دارد اول اینکه اقایان اصحاب ما از امامان اطهار این را روایت کردند و پیام دوم اینکه طبق این روایت هم فتوی دادند. وظاهره كونه مفتىً به عندهم، وصرّح به في التحرير (علامه حلی) والمهذّب البارع وغاية المرام، وهو ظاهر جامع المقاصد، حيث قال (محقق کرکی): لا فرق في الثمن بين كونه عيناً أو في الذمّة. (مفهومش این است که مبیع این طور نیست و حتما باید عین معین باشد.)

۵

کلام ابن زهره در الغنیة

وقال في الغنية: وروى أصحابنا أنّ المشتري إذا لم يقبض المبيع (مبیع را قبض نکرده) وقال: «أجيئك بالثمن» ومضى (بگذرد)، فعلى البائع الصبر عليه ثلاثاً (سه روز صبر کند)، ثمّ هو بالخيار بين فسخ البيع ومطالبته بالثمن (مختار است بین فسخ بیع و گرفتن ثمن). هذا إذا كان المبيع ممّا يصحّ بقاؤه (مبیع باید باقی بماند)، فإن لم يكن كذلك (اگر باقی نمیماند مثل سبزی جات) كالخضروات فعليه الصبر يوماً (یک روز صبر کند) واحداً ثمّ هو بالخيار. ثمّ ذكر أنّ تلف المبيع قبل الثلاثة من مال المشتري وبعده من مال البائع (تلف مبیع قبل از ثلاثه از مال مشتری است و بعد از سه روز از مال بایع). ثمّ قال: ويدلّ على ذلك كلّه إجماع الطائفة، انتهى. {مساله قبل الثلاثه از مال مشتری است به دلیل این است که هیچ کدام قبض نکرده‌اند.}

۶

مبیع باید عین معین باشد

وفي معقد إجماع الانتصار والخلاف وما وجدته في نسخة جواهر القاضي: (در هر سه متن این است) «لو باع شيئاً معيّناً (عین معین) بثمنٍ معيّن (ثمن معلوم)» لكن في بعض نسخ الجواهر (الفقه): «لو باع شيئاً غير معيّنٍ»، وقد أخذ عنه في مفتاح الكرامة وغيره ونسب (نسبت داده‌اند به قاضی به اینکه ایشان نظر داشته‌اند که اجماع بر این است که مبیع باید عین غیر معین باشد) إلى القاضي دعوى الإجماع على غير المعيّن، وأظنّ‌ الغلط في تلك النسخة. (گمان میکنم اشتباه خطی باشد)

۷

مراد ازثمن معین چیست؟

والظاهر أنّ المراد ب «الثمن المعيّن» هو المعلوم في مقابل المجهول (مقابل مجهول است)؛ لأنّ تشخّص الثمن غير معتبر إجماعاً (عین معین بودن از شرایط خیار تاخیر نیست)؛ ولذا وصف في التحرير تبعاً للمبسوط المبيع ب «المعيَّن» والثمن ب «المعلوم»، ومن البعيد اختلاف عنوان ما نسبه في الخلاف إلى إجماع الفرقة و أخبارهم مع ما نسبه في المبسوط إلى روايات أصحابنا. (بعید است که اختلاف داشته باشد انچه در کتاب مبسوط است با کتاب خلاف و آن چیزی که ادعای اجماع کرده و مبیع معین است و ثمن معلوم در هر دو کتاب)

۸

مراد از معین تشخص عینی است

مع أنّا نقول: إنّ ظاهر «المعيّن» في معاقد الإجماعات التشخّص العيني (کلمه معین تشخص عینی است)، لا مجرّد المعلوم في مقابل المجهول ولو كان كلّياً (اگر کلی هم بود قبول نیست چون مراد از مبیع معین یعنی عین شخصی)، خرجنا عن هذا الظاهر بالنسبة إلى الثمن (به خاطر وجود اجماع از ظاهر کلمه معین به معنای معلوم گرفتیم)؛ للإجماع على عدم اعتبار التعيين فيه (ثمن)، مع أنّه فرقٌ بين «الثمن المعيّن» و «الشي‌ء المعيّن» (در مبیع گفتن شی معین ولی ثمن گفته‌اند ثمن معین)؛ فإنّ الثاني (ثمن) ظاهرٌ في الشخصي بخلاف الأوّل.

۹

کلام علامه در تذکره

وأمّا معقد إجماع التذكرة المتقدّم في عنوان المسألة فهو مختصٌّ بالشخصي؛ (مرحوم علامه در تذکره در ابتدای درس خیار تاخیر که بیان شد فرمودند عبارت علامه مختص به شخصی است) لأنّه ذكر في معقد الإجماع «أنّ المشتري لو جاء بالثمن في الثلاثة فهو أحقّ بالعين » ولا يخفى أنّ «العين» ظاهرٌ في الشخصي (کلمه العین ظاهر در شخصی است) هذه حال معاقد الإجماعات.

۱۰

بررسی حدیث نفی ضرر در مساله

وأمّا حديث نفي الضرر، فهو مختصٌّ بالشخصي (عین شخصی است)؛ لأنّه المضمون‌ على البائع قبل القبض (عین معین است که ریسک ضمان آن بر بایع است)، فيتضرّر بضمانه وعدم جواز التصرّف فيه وعدم وصول بدله إليه، بخلاف الكلّي. (بایع متضرر میشه با ضمان عین معین از طرفی نمیتواند تصرف کند چون مال مردم است در حالی که هنوز پولش رو هم نگرفته است بر خلاف کلی)

۱۱

روایات خاصه

وأمّا النصوص، فروايتا ابن يقطين وابن عمّار مشتملتان على لفظ «البيع» (از البیع مراد المبیع) المراد به المبيع الذي يطلق قبل البيع على العين المعرضة للبيع (در معرض قرار گرفته است)، ولا مناسبة في إطلاقه على الكلّي (به عینی که وجود ندارد بگوییم بیع مناسب نیست)، كما لا يخفى.

ورواية زرارة ظاهرةٌ أيضاً في الشخصي من جهة لفظ «المتاع»(از کلمه متاع برداشت میشود شخصی باشد) وقوله: «يدعه عنده» (گذاشتنن نزد بایع لازم است عین معین باشد و کلی را نمیتوان نزد شخص گذاشت)، فلم يبقَ إلاّ قوله عليه‌السلام في رواية أبي بكر بن عيّاش: «من اشترى شيئاً» فإنّ إطلاقه وإن شمل المعيّن والكليّ (اطلاق عبارت شی اگر چه شامل هر دو میشود هم معین و هم کلی ولی ظاهر از لفظ موجود خارجی است) إلاّ أنّ الظاهر من لفظ «الشي‌ء» الموجود الخارجي، كما في قول القائل: «اشتريت شيئاً». والكلّي المبيع ليس موجوداً خارجيّاً (مبیع کلی وجود خارجی ندارد)؛ إذ ليس المراد من الكلّي هنا الكلّي الطبيعي الموجود في الخارج {دو جور کلی داریم یه مرتبه میگوییم انسان و مراد ما یکی از افراد خارجی است ولی گاهی کلی در خارج وجود ندارد مثل گندمی که هنوز زرع نشده باشد}؛ لأنّ المبيع قد يكون معدوماً عند العقد (مبیع در حین عقد معدوم است)، والموجود منه قد لا يملكه البائع المملِّك له (اگر هم موجود باشد مالک نیست)، بل هو أمرٌ اعتباريٌّ يعامِل العرف والشرع معه معاملةَ الأملاك (کلی در ذمه امر اعتباری است که شرع و عرف با آن معامله ملک میکنند) {در حقوق معاصر تحت تاثیر حقوق فرانسه گفته‌اند که کلی در ذمه اصلا عقد عهدی است و عقد تملیکی نیست و در تملیک باید عقد بر شی خارجی سوار شود. ولی فقها این مساله را اینگونه نمیگویند و عقد را تملیکی میدانند میگویند کلی در ذمه یک امر اعتباری است که عرف و شرع با این امر اعتباری معامله ملک انجام میدهند}، وهذه المعاملة وإن اقتضت صحّة إطلاق لفظ «الشي‌ء» عليه أو على ما يعمّه (این معامله اگر چه اقتضا میکند صحیح باشد لفظ شی بر این مورد معامله حمل کنیم و کلمه شی هم بر گندم در خارج صدق میکند و هم بر گندم بر ذمه صدق میکند)، إلاّ أنّه ليس بحيث (اینقدر برابر باشد که اگر اراده شده باشد از لفظ وجود خارجی شخصی نیاز به اوردن قرینه باشد) لو أُريد من اللفظ خصوص ما عداه من الموجود‌ الخارجي الشخصي احتيج إلى قرينةٍ على التقييد، {با توجه به اینکه شرع و عرف با کلی در ذمه معامله ملکیت میکند پس شی به هر دو صدق میکند ولی ایا کلمه شی از نظر ظهور عرفی اینقدر برابری دارد که هم اطلاق بشه به شی کلی در ذمه و هم شی معین در خارج که این دو تا اگر همینگونه به دون قید اوردم لازم باشد قرینه استفاده کنم برای اینکه منظورم کدام نوع از عین است؟} فهو نظير المجاز المشهور (در عین معین خارجی است) والمطلق المنصرف إلى بعض أفراده انصرافاً لا يحوج (لا یحتاج) إرادة المطلق إلى القرينة.

فلا يمكن هنا دفع احتمال إرادة خصوص الموجود الخارجي بأصالة عدم القرينة (ممکن است گفته شود کلمه شی اگر به خواهد عین معین یاشد باید قرینه اورده شود چون شی هم کلی را میگیرد و هم عین معین را میگیرد. جواب مرحوم شیخ: انچه ظهور کلمه شی هست در عین معین است اگر بخواهد کلی در ذمه باشد نیاز به قرینه دارد)، فافهم.

۱۲

عدم جریان ادله در مبیع کلی

فقد ظهر ممّا ذكرنا: أن ليس في أدلّة المسألة من النصوص والإجماعات المنقولة ودليل الضرر ما يجري في المبيع الكلّي. {خلاصه بحث: که این مباحث که گفتیم و ادله‌هایی که اوردیم از نصوص و اجماعات منقول و دلیل ضرر در هیچکدام از این‌ها دلیلی ندارد که در مبیع کلی هم ما بتوانیم اجرا کنیم)

وربما يُنسب التعميم إلى ظاهر الأكثر؛ لعدم تقييدهم البيع بالشخصي.

{صاحب جواهر: اکثر فقها تقیید به مبیع شخصی نکرده‌اند. مرحوم شیخ: اگر دقت کنید اکثر فقها این کلام را دارند}

۱۳

جواب مرحوم شیخ به ادعای صاحب جواهر

وفيه: أنّ التأمّل في عباراتهم، مع الإنصاف يُعطي الاختصاص بالمعيّن (اختصاص دارد کلمات فقها به عین معین)، أو الشكّ في التعميم (یا حد اقل عبارت آنها تردیدی است و شک در تعمیم میکنیم)، مع أنّه معارَضٌ بعدم تصريح أحدٍ بكون المسألة محلّ الخلاف من حيث التعميم والتخصيص. (هیچکس هم نگفته که این کلام اختلافی است بین تخصیص و تعمیم) نعم، إلاّ الشهيد في الدروس، حيث قال: «إنّ الشيخ قدس‌سره قيّد في المبسوط هذا الخيار بشراء المعيّن» فإنّه ظاهرٌ في عدم فهم هذا التقييد من كلمات باقي الأصحاب (از عبارت شهید فهمیده میشود که این تقیید را فقط به شیخ طوسی نسبت داده است نه باقی فقها)، لكنّك عرفت أنّ الشيخ قدس‌سره قد أخذ هذا التقييد في مضمون روايات أصحابنا. (روی اصحابنا در ابتدای بحث دو مطلب را میرساند یک اینکه این مطلب در متن روایات بوده و دوم اینکه اصحاب ما روی همان متن فتوی داده‌اند. و از این عبارات فهمیده میشود که اختلافی ندارند)

وكيف كان، فالتأمّل في أدلّة المسألة وفتاوي الأصحاب (تامل در فتاوای اصحاب فقیه را اشراف میکند به قطع) يُشرف الفقيهَ على القطع باختصاص الحكم بالمعيّن. (خیار مخصوص عین معین است و اگر مبیع عین کلی باشد در آنجا خیار وجود ندارد)

بالإذن في بقاء البيع على اللزوم ، مع أنّ ضرر ضمان المبيع مع عدم وصول الثمن إليه على وجهٍ يجوز له التصرّف فيه باقٍ. نعم ، لو كان القبض بدون الإذن حقّا كما إذا عرض المبيع على المشتري فلم يقبضه فالظاهر عدم الخيار ؛ لعدم دخوله في منصرف الأخبار وعدم تضرّر البائع بالتأخير.

وربما يقال بكفاية القبض هنا مطلقاً مع الاعتراف باعتبار الإذن في الشرط السابق أعني قبض المبيع نظراً إلى أنّهم شرطوا في عناوين المسألة في طرف المبيع عدم إقباض المبيع إيّاه ، وفي طرف الثمن عدم قبضه. وفيه نظر ؛ لأنّ هذا النحو من التعبير من مناسبات عنوان المسألة باسم البائع ، فيُعبّر في طرف الثمن والمثمن بما هو فعلٌ له ، وهو القبض في الأوّل والإقباض في الثاني ، فتأمّل.

ولو أجاز المشتري قبض الثمن بناءً على اعتبار الإذن كانت في حكم الإذن. وهل هي كاشفة أو مثبتة؟ أقواهما الثاني. ويترتّب عليه ما لو قبض قبل الثلاثة فأجاز المشتري بعدها.

٣ ـ عدم اشتراط تأخير تسليم أحد العوضين

الشرط الثالث : عدم اشتراط تأخير تسليم أحد العوضين ؛ لأنّ المتبادر من النصّ غير ذلك ، فيقتصر في مخالفة الأصل على منصرف النصّ ، مع أنّه في الجملة إجماعيٌّ.

٤ ـ أن يكون المبيع عيناً أو شبهه

الشرط الرابع : أن يكون المبيع عيناً أو شبهه ، كصاعٍ من صبرةٍ. نصّ عليه الشيخ في عبارته المتقدّمة (١) في نقل مضمون روايات أصحابنا. وظاهره كونه مفتىً به عندهم ، وصرّح به في التحرير (٢)

__________________

(١) المتقدّمة في الصفحة ٢١٩.

(٢) التحرير ١ : ١٦٧.

والمهذّب البارع (١) وغاية المرام (٢) ، وهو ظاهر جامع المقاصد ، حيث قال : لا فرق في الثمن بين كونه عيناً أو في الذمّة (٣).

وقال في الغنية : وروى أصحابنا أنّ المشتري إذا لم يقبض المبيع وقال : «أجيئك بالثمن» ومضى ، فعلى البائع الصبر عليه ثلاثاً ، ثمّ هو بالخيار بين فسخ البيع ومطالبته بالثمن. هذا إذا كان المبيع ممّا يصحّ بقاؤه ، فإن لم يكن كذلك كالخضروات فعليه الصبر يوماً واحداً ثمّ هو بالخيار. ثمّ ذكر أنّ تلف المبيع قبل الثلاثة من مال المشتري وبعده من مال البائع. ثمّ قال : ويدلّ على ذلك كلّه إجماع الطائفة (٤) ، انتهى.

وفي معقد إجماع الانتصار والخلاف وما وجدته في نسخة (٥) جواهر القاضي : «لو باع شيئاً معيّناً بثمنٍ معيّن» (٦) لكن في بعض نسخ الجواهر : «لو باع شيئاً غير معيّنٍ» ، وقد أخذ عنه في مفتاح الكرامة وغيره (٧) ونسب إلى القاضي دعوى الإجماع على غير المعيّن ، وأظنّ‌

__________________

(١) المهذّب البارع ٢ : ٣٨٢.

(٢) غاية المرام (مخطوط) ١ : ٢٩٢.

(٣) جامع المقاصد ٤ : ٢٩٨.

(٤) الغنية : ٢١٩ ٢٢٠.

(٥) لم ترد «ما وجدته في نسخة» في «ش».

(٦) راجع الانتصار : ٤٣٧ ، المسألة ٢٤٩ ، والخلاف ٣ : ٢٠ ، المسألة ٢٤ من البيوع ، ولم نعثر على نسخة جواهر الفقه المشار إليها في كلام المؤلف ، نعم كتب في المطبوعة ضمن الجوامع الفقهيّة : ٤٢٠ فوق كلمة «غير» : ز ظ.

(٧) جواهر الفقه : ٥٤ ، المسألة ١٩٣ ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٥٧٩ ، ولم نعثر على العبارة في غيره.

الغلط في تلك النسخة.

المراد بـ «الثمن المعيّن»

والظاهر أنّ المراد ب «الثمن المعيّن» (١) هو المعلوم في مقابل المجهول ؛ لأنّ تشخّص الثمن غير معتبر إجماعاً ؛ ولذا وصف في التحرير (٢) تبعاً للمبسوط (٣) المبيع ب «المعيَّن» والثمن ب «المعلوم» ، ومن البعيد اختلاف عنوان ما نسبه في الخلاف (٤) إلى إجماع الفرقة وأخبارهم مع ما نسبه في المبسوط إلى روايات أصحابنا.

ظاهر «المعيّن» التشخّص العيني

مع أنّا نقول : إنّ ظاهر «المعيّن» في معاقد الإجماعات التشخّص العيني ، لا مجرّد المعلوم في مقابل المجهول ولو كان كلّياً ، خرجنا عن هذا الظاهر بالنسبة إلى الثمن ؛ للإجماع على عدم اعتبار التعيين فيه ، مع أنّه فرقٌ بين «الثمن المعيّن» و «الشي‌ء المعيّن» ؛ فإنّ الثاني ظاهرٌ في الشخصي بخلاف الأوّل.

وأمّا معقد إجماع التذكرة المتقدّم في عنوان المسألة (٥) فهو مختصٌّ بالشخصي ؛ لأنّه ذكر في معقد الإجماع «أنّ المشتري لو جاء بالثمن في الثلاثة فهو أحقّ بالعين» ولا يخفى أنّ «العين» ظاهرٌ في الشخصي. هذه حال معاقد الإجماعات.

وأمّا حديث نفي الضرر ، فهو مختصٌّ بالشخصي ؛ لأنّه المضمون‌

__________________

(١) في «ش» وهامش «ف» زيادة : «في معقد إجماعهم».

(٢) التحرير ١ : ١٦٧.

(٣) المبسوط ٢ : ٨٧ ، وتقدّم في الصفحة ٢١٩ أيضاً.

(٤) تقدّم عنه في الصفحة ٢٢٤.

(٥) المتقدّمة في الصفحة ٢١٧.

على البائع قبل القبض ، فيتضرّر بضمانه وعدم جواز التصرّف فيه وعدم وصول بدله إليه ، بخلاف الكلّي.

وأمّا النصوص ، فروايتا ابن يقطين (١) وابن عمّار (٢) مشتملتان على لفظ «البيع» المراد به المبيع الذي يطلق قبل البيع على العين المعرضة للبيع ، ولا مناسبة في إطلاقه على الكلّي ، كما لا يخفى.

ورواية زرارة (٣) ظاهرةٌ أيضاً في الشخصي من جهة لفظ «المتاع» وقوله : «يدعه عنده» ، فلم يبقَ إلاّ قوله عليه‌السلام في رواية أبي بكر بن عيّاش : «من اشترى شيئاً» (٤) فإنّ إطلاقه وإن شمل المعيّن والكليّ ، إلاّ أنّ الظاهر من لفظ «الشي‌ء» الموجود الخارجي ، كما في قول القائل : «اشتريت شيئاً» (٥). والكلّي المبيع ليس موجوداً خارجيّاً ؛ إذ ليس المراد من الكلّي هنا الكلّي الطبيعي الموجود في الخارج ؛ لأنّ المبيع قد يكون معدوماً عند العقد ، والموجود منه قد لا يملكه البائع المملِّك له (٦) ، بل هو أمرٌ اعتباريٌّ يعامِل (٧) العرف والشرع معه معاملةَ الأملاك ، وهذه المعاملة وإن اقتضت صحّة إطلاق لفظ «الشي‌ء» عليه أو على ما يعمّه ، إلاّ أنّه ليس بحيث لو أُريد من اللفظ خصوص ما عداه من الموجود‌

__________________

(١) المتقدّمتان في الصفحة ٢١٨.

(٢) المتقدّمتان في الصفحة ٢١٨.

(٣) المتقدّمة في الصفحة ٢١٩.

(٤) المتقدّمة في الصفحة ٢١٨.

(٥) في «ش» زيادة : «ولو في ضمن أُمورٍ متعدّدة ، كصاع من صبرة».

(٦) في «ش» بدل «المملّك له» : «حتّى يملّكه».

(٧) في «ش» زيادة : «في».

الخارجي الشخصي احتيج إلى قرينةٍ على التقييد ، فهو نظير المجاز المشهور والمطلق المنصرف إلى بعض أفراده انصرافاً لا يحوج إرادة المطلق إلى القرينة.

فلا يمكن هنا دفع احتمال إرادة خصوص الموجود الخارجي بأصالة عدم القرينة ، فافهم.

عدم جريان الأدلّة في المبيع الكلّي

فقد ظهر ممّا ذكرنا : أن ليس في أدلّة المسألة من النصوص والإجماعات المنقولة ودليل الضرر ما يجري في المبيع الكلّي.

وربما يُنسب التعميم إلى ظاهر الأكثر (١) ؛ لعدم تقييدهم البيع بالشخصي.

مقتضى التأمّل في عبارات الفقهاء

وفيه : أنّ التأمّل في عباراتهم ، مع الإنصاف يُعطي الاختصاص بالمعيّن ، أو الشكّ في التعميم ، مع أنّه معارَضٌ بعدم تصريح أحدٍ بكون المسألة محلّ الخلاف من حيث التعميم والتخصيص. نعم (٢) ، إلاّ الشهيد في الدروس ، حيث قال : «إنّ الشيخ قدس‌سره قيّد في المبسوط هذا الخيار بشراء المعيّن» (٣) فإنّه ظاهرٌ في عدم فهم هذا التقييد من كلمات باقي الأصحاب ، لكنّك عرفت أنّ الشيخ قدس‌سره قد أخذ هذا التقييد في مضمون روايات أصحابنا (٤).

__________________

(١) لم نعثر على النسبة ، نعم نسب في مفتاح الكرامة ٤ : ٥٧٩ ، والجواهر ٢٣ : ٥٥ الإطلاق إلى الأكثر.

(٢) لم ترد «نعم» في «ش».

(٣) الدروس ٣ : ٢٧٣.

(٤) راجع الصفحة ٢٢٣.

وكيف كان ، فالتأمّل في أدلّة المسألة وفتاوي الأصحاب يُشرف الفقيهَ على القطع باختصاص الحكم بالمعيّن.

ما قيل باعتباره في هذا الخيار :

ثمّ إنّ هنا أُموراً قيل باعتبارها في هذا الخيار :

١ ـ عدم الخيار لهما أو لأحدهما

منها : عدم الخيار لأحدهما أو لهما ، قال في التحرير : «ولا خيار للبائع لو كان في المبيع خيار لأحدهما» (١) وفي السرائر قيّد الحكم في عنوان المسألة بقوله : «ولم يشترطا خياراً لهما أو لأحدهما» (٢) وظاهره الاختصاص بخيار الشرط. ويحتمل أن يكون الاقتصار عليه لعنوان المسألة في كلامه بغير الحيوان وهو المتاع.

عدم وجهٍ معتبر في هذا الشرط

وكيف كان ، فلا أعرف وجهاً معتمداً في اشتراط هذا الشرط سواءً أُريد (٣) ما يعمّ خيار الحيوان أم خصوص خيار الشرط ، وسواءً أُريد مطلق الخيار ولو اختصّ بما قبل انقضاء الثلاثة أم أُريد خصوص الخيار المحقّق فيما بعد الثلاثة ، سواءً حدث (٤) فيها أم بعدها.

أوجه ما يقال

وأوجه ما يقال (٥) في توجيه هذا القول مضافاً إلى دعوى انصراف النصوص إلى غير هذا الفرض ـ : أنّ شرط الخيار في قوّة اشتراط التأخير ، وتأخير المشتري بحقّ الخيار ينفي خيار البائع.

وتوضيح ذلك ما ذكره في التذكرة في أحكام الخيار : من أنّه‌

__________________

(١) التحرير ١ : ١٦٧.

(٢) السرائر ٢ : ٢٧٧.

(٣) في «ش» : «أراد».

(٤) في «ش» : «أحدث».

(٥) قاله السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٤ : ٥٧٩ ٥٨٠.