درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۱: خیار غبن ۱۱

 
۱

تصرف مغبون بعد از علم به غبن

در مسقطات خیار غبن یکی از مسقطات تصرفات مسقطه است بعد از علم به غبن. در خیار مجلس و شرط و حیوان این‌ها بحث شده که اگر ذو الخیار تصرف کند خیارش فسخ خواهد شد. حالا در خیار غبن میتواند میان عقد و کشف غبن فاصله بیوفتد. ما برای بحث سقوط خیار غبن بحث را در دو مرحله ارایه میدهیم. یک مرحله قبل از علم به غبن است و مرحله بعد، بعد از علم به غبن است.

مبحث اول: تصرفات مسقطه بعد از علم به غبن چه حکمی دارد؟ شیخ اول ادعا میکند یکی از مسقطات خیار غبن تصرفات شخص مغبون است بعد از علم به غبن. به چند دلیل:

دلیل اول: به همان ادله‌ای که در خیار مجلس و خیار شرط گفتیم. در آنجا گفته شد که اگر بخواهیم به نصوص شرعی تمسک کنیم فقط دز خیار حیوان واقع شده. و در خیارات دیگر مثل خیار مجلس و سایر خیارات وارد نشده. استدلال‌هایی ارایه دادیم و گفتیم درست است که فقط در خیار حیوان وارد شده است ولی قابل تعمیم است به خیار مجلس و خیار شرط. به این صورت که معقد اجماع داریم به اینکه اگر ذی الخیار شخص منتقل الیه باشد، در منتقل الیه تصرف کند، تصرفش اجازه است. اگر ذو الخیار منتقل عنه باشد و تصرف بکند تصرفش فسخ است. این یک دلیل بود که اطلاق مقاعد اجماع درست است در مبحث خیار حیوان است ولی دلیلش اطلاق دارد که هم شامل خیار مجلس میشود و هم شامله خیار شرط میشود.

دلیل دوم: در همان روایتی که در خیار حیوان وارد شده علتی آمده که آن علت موجب تعمیم حکم است. فقها رضوان الله علیهم همیشه فرمودند: العله یعمم و یخصص. گاهی علت مطلب را تعمیم میدهد و گاهی علت مطلب را محدود‌تر میکند. علت در اینجا یک چیزی است که توسعه می‌دهد.

در خیار حیوان نصی که آمده اینگونه میفرماید: کسی که خیار حیوان دارد اگر تصرف کند تصرفش مسقط خیار است. (لانه رضا بلزوم العقد) تصرف نشانه راضی بودن به لزوم عقد است. پس در هر خیاری دال بر رضا از ذو الخیار صادر شود موجب سقوط خیار است.

دلیل سوم: اصولا مبحث خیار از فروع نظریه ضرر است. درست است در مباحث مختلف خیار روایات و متون شرعی داریم ولی اینها همه اشاره به مساله ضرر است و ضرر ریشه کار است. چون قاعده لاضرر است شخصی که تصرف کرده با وجود تصرف دیگه ضرر منتفی است. حال این شخص اقدام کرده.

دلیل چهارم: اجماع است. ما در کتاب اصول فقه جلد ۲ این را توضیح دادیم که اجماع دلیل لبی است نه دلیل لفظی و فرق بین این دو دلیل این است که: در دلیل لفظی، لفظ اطلاق دارد و عموم دارد و مجتهد حکم را توسعه میدهد. ولی دلیل لبی دلیلی است که عقل آن را استنباط کرده و از اتفاق ارا عقلا ما حکم شرعی را استنباط میکنیم لفط که ندارد اجماع فلذا قدر متیقن دارد و به مقدار قدر متیقن استفاده میشود و اکتفا به قدر متیقن میکنیم. حال قدر متیقن اجماع آن جاییست که تصرف نکرده باشد. این جایی که تصرف دال بر رضا از مغبون دیدیم دیگر در اینجا اجماع کارگر نیست.

۲

تطبیق تصرف مغبون بعد از علم به غبن

الثالث:  تصرّف المغبون بأحد التصرّفات المسقطة للخيارات المتقدّمة (صفت خیارات) بعد علمه بالغبن. (بعد علم به غبن مسقط است).

ويدلّ عليه ما دلّ على سقوط خياري المجلس والشرط (آن چیزی که دلالت داشت بر سقوط خیار مجلس و شرط به تصرف) به (تصرف) مع عدم ورود نصٍّ فيهما (مجلس و شرط) واختصاص النصّ بخيار الحيوان (نص مختص خیار حیوان است) وهو (آن چیزی که دلالت دارد): إطلاقُ بعض معاقد الإجماع بأنّ تصرّف ذي الخيار فيما انتقل إليه إجازةٌ (اطلاق بعضی از معاقد اجماع) وفيما انتقل عنه فسخٌ، و العلّةُ المستفادة من النصّ في خيار الحيوان المستدلّ بها في كلمات العلماء على السقوط (ان چیزی که در خیار حیوان هست و علما به آن علت تمسک کرده‌اند)، وهي الرضا بلزوم العقد. (آن علت تصرف است که دال بر رضاست).

مع أنّ الدليل هنا (خیار غبن) إمّا نفي الضرر وإمّا الإجماع، والأوّل منتفٍ (اگر قاعده لاضرر دلیل خیار باشد بعد از تصرف دیگر ضرری نیست)، فإنّه كما لا يجري مع الإقدام عليه (ضرر) كذلك لا يجري مع الرضا به بعده. (هرجا مقدم باشد بر ضرر قاعده لاضرر به فریادش نمیرسد) وأمّا الإجماع فهو غير ثابتٍ مع الرضا. (اگر دلیل اجماع باشد، اجماع ثابت نیست در فرض رضا)

۳

بررسی امکان عدم مسقط بودن خیار

از اینجا به بعد میخواهیم ببینیم که ایا میشود مسقط نباشد؟ بحث اینجاست که غبن آمده وضرر به شخص مغبون خورده است و قاعده لاضرر خیار آورد است. حال آیا تصرف با علم به غبن مسقط است یا خیر؟ پس بحث بر سر رفع خیار است نه دفع خیار. شک نداریم که خیار داریم یا نه بلکه شک داریم خیار ساقط است یا خیر. پس در اینجا جریان استصحاب است چون قطع به حصول خیار داریم ولی شک داریم به اسقاط خیار. راه دیگر اینکه بگوییم:

اقایان فقها تعبیری دارند که از آن تعبیر میشود تفسیری کرد که در اینجا تصرف مسقط نیست.

تعبیر فقها: ان هذا الخیار لا یسقط بالتصرف. نگفته‌اند چه تصرفی پس اطلاق دارد. و معلوم میشود حساب خیار غبن با باقی خیارات فرق دارد و حسابش جداست و با تصرف مسقط نیست چه بعد از علم به غبن چه قبل از علم به غبن.

۴

جواب مرحوم شیخ به امکان عدم مسقط بودن خیار بعد از تصرف

مرحوم شیخ: انصافا این دلیل دوم کم لطفی است. این عبارت فقها را اگر با دقت ببینید این عبارت (إنّ هذا الخيار لا يسقط بالتصرّف) مال قبل از علم به غبن است و اینقدر اطلاق ندارد که بعد از علم به غبن هم بگیرد. چرا پس این مطلب بیان شده؟ در خیارات دیگر تصرف اینگونه است که اگر قبل از علم تصرف شد یعنی قبل از علم به عیب یا تدلیس آنجا مسقط است. آقایان فقها فرمودند خیار غبن با خیار عیب و تدلیس فرق دارد. آن‌ها قبل از علم به عیب و تدلیس مسقط است ولی خیار غبن مسقط نیست.

اما استدلال اول که به لاضرر بود آن هم صحیح نیست. به دلیل اینکه استصحابی که شما میفرمایید آن استصحاب را مرحوم شیخ در اینجا خدشه میکنند. و خدشه به این صورت است که ضرر بعد از تصرف هم وجود دارد. رضا، رضای به ضرر بوده یا رضا به معامله؟ کدام یک مقصود شماست؟ و اینکه شخص تصرف کرده است ایا واقعا تصرفش دال بر راضی بودن به ضرر است؟ ما همچین رضایی نداریم.

۵

تطبیق امکان عدم مسقط بودن خیار

إلاّ أن يقال: إنّ الشكّ في الرفع لا الدفع (شک در رفع است نه دفع خیار پس خیار موجود است و استصحاب میشود)، فيستصحب، فتأمّل. أو (اگر استصحاب را نگوییم) ندّعي أنّ ظاهر قولهم (فقها) فيما نحن فيه (خیار غبن): «إنّ هذا الخيار لا يسقط بالتصرّف» شموله (ظاهر عبارت فقها اطلاق دارد) للتصرّف بعد العلم بالغبن واختصاص هذا الخيار من بين الخيارات بذلك. (خیار غبن با بقیه خیارات فرق دارد).

۶

تطبیق جواب مرحوم شیخ

لكنّ الإنصاف عدم شمول التصرّف في كلماتهم لما بعد العلم بالغبن (تصرف در عبارات فقها تصرفات قبل از علم به غبن است)، وغرضهم من تخصيص الحكم بهذا الخيار (غرض فقها از اختصاص دادن حکم این است که) أنّ التصرّف مسقطٌ لكلّ خيارٍ (تصرف مسقط تمام خیارات است) ولو وقع قبل العلم بالخيار (حتی قبل از علم به خیار) كما في العيب والتدليس سوى هذا الخيار (ولی در خیار غبن اینگونه نیست). ويؤيّد ذلك ما اشتهر بينهم: من أنّ التصرّف قبل العلم بالعيب والتدليس ملزمٌ (تصرف قبل از علم به عیب و تدلیس مسقط است)؛ لدلالته على الرضا (تصرف دلالت بر رضت دارد) بالبيع فيسقط الردّ، وإنّما يثبت الأرش في خصوص العيب (در عیب ارش باقی است چون تصرف دال بر رضا به معامله است نه دال بر رضا به عیب پس ارش باقی میماند) لعدم دلالة التصرّف على الرضا بالعيب.

وكيف كان، فاختصاص التصرّف الغير المسقط في كلامهم بما قبل العلم لا يكاد يخفى على المتتبّع في كلماتهم. (مختص بودن تصرف غیر مسقط در کلمات علما به تصرفات قبل از علم به هیچ وجه مخفی نمیباشد بر شخصی که تتبع میکند در کلام آن‌ها).

نعم، لم أجد لهم تصريحاً بذلك (صریحا میگویم این مطلب را ما بهش رسیدیم ولی ندیدیم کسی اینگونه بگوید) عدا ما حكي عن صاحب المسالك وتبعه جماعةٌ (مثل نراقی و صاحب ریاض)، مع أنّه إذا اقتضى الدليل للسقوط (اگر بعد ازعلم به غبن دلیل دلالت میکند بر سقوط خیار) فلا ينبغي الاستشكال من جهة ترك التصريح (دیگر نگویید که فقها بیان نکرده‌اند). بل ربما يستشكل في حكمهم بعدم السقوط بالتصرّف قبل العلم مع حكمهم بسقوط خيار التدليس والعيب بالتصرّف قبل العلم (قابل اشکال است حرف فقهایی که تصرف قبل از علم را در خیار غبن مسقط نمیدانند ولی در خیار عیب مسقط میدانند). والاعتذار (اگر نص فقط ملاک بود باید فقط در خیار عیب میگفتید چرا خیار تدلیس هم اضافه کردید) بالنصّ إنّما يتمّ في العيب دون التدليس (در تدلیس نص وجود ندارد)، فإنّه (خیار تدلیس و غبن مشترک هستند در اینکه هردو نص ندارند) مشتركٌ مع خيار الغبن في عدم النصّ، ومقتضى القاعدة في حكم التصرّف قبل العلم فيهما واحدٌ. (حکم قاعده درحکم تصرف قبل از علم در خیار تدلیس و غبن یکی است).

۷

تحقیق مطلب

والتحقيق أن يقال: إنّ مقتضى القاعدة عدم السقوط (مقتضی قاعده عدم سقوط خیار غبن است بالتصرف قبل از علم)؛ لبقاء الضرر، (چون ضرر باقی است) وعدم دلالة التصرّف مع الجهل على الرضا بلزوم العقد وتحمّل الضرر. (اقایی که نمیداند گران خریده و سرش کلاه رفته دلالت ندارد در فرض جهل تصرف او بر رضا به لزوم عقد).

نعم، قد ورد النصّ في العيب على السقوط (نص در عیب هست بر سقوط)، وادّعي عليه (عیب) الإجماع، مع أنّ ضرر السقوط فيه متدارَكٌ بالأرش وإن كان نفس إمساك‌ المعيب قد يكون ضرراً (هرچند ارش گرفتن یک نوع ضرر است) (خلاصه در نص اصل این است که قاعده عدم سقوط است و نص در عیب وارد شده است)، فإن تمّ دليلٌ في التدليس أيضاً قلنا به، وإلاّ وجب الرجوع إلى دليل خياره. (در تدلیس قاعده عدم سقوط است و قبل از علم تصرف مسقط نیست، نص و اجماع در عیب وارد شده و اگر دلیلی آمد که خیار تدلیس هم شامل خیار عیب میشود ما هم میگوییم و الا باید برگردیم در تدلیس به دلیل خیار و بگوییم خیار تدلیس دلیل دارد و وقتی شخصی تدلیس شد و کلاه سرش رفت خیار برای او است و دلیل خیار هست و دلیلی بر سقوطش نیست و تصرف قبل از علم هم مسقط نیست.)

۸

جواب دلیل استصحاب

شیخ تا اینجا چه مطلبی بیا ن کرد؟ تصرفات قبل از علم به غبن قاعده این است که بگوییم مسقط نیست جز در خیار عیب آن هم به خاطر نص و اجماع و در خیار تدلیس هم تردید کرد.

حال اصل مطلب در تصرف بعد علم بود که دو دلیل آوردیم که با تمسک به یکی از دو دلیل خیار اینجا هم مسقط نیست. اول استصحباب بود و بعد قول فقها بود. قول فقها را مرحوم شیخ جواب داد ولی استصحاب را جواب ندادند. به نظر میرسد که ما باید این جواب را بدهیم وللی شیخ جواب نداند. ما چه چیزی را میخواهیم استصحاب کنیم؟ بقاء خیار ناشی از ضرر را میخواهیم استصحاب کنیم. خیار را ضرر آورد. اقایی که با علم به ضرر اقدام بر ضرر کرده اقدام این اقا بر تصرف , تصرف دال بر رضای به معامله است. تردیدی نداریم که بخواهیم استصحاب کنیم. موضوع عوض شده. خیار آمده‌ی حالت سابق ما در ظرف ضرر بود. الان که این اقا تصرف کرده لإ تصرف، تصرف دال بر رضا پس ضرر را تحمل کرده است. خودش که آگاه به خیار بود پس چرا تصرف کرد؟ جواب استصحاب را باید اینگونه داد.

۹

تبیین موارد اجرای استصحاب

ثمّ إنّ الحكم بسقوط الخيار بالتصرّف بعد العلم بالغبن مبنيٌّ على ما تقدّم في الخيارات السابقة: (تصرف بعد از علم مسقط است مبنی است بر اینکه قبلا گفته این در خیارات سابقه) من (بیان ما) تسليم كون التصرّف دليلاً على الرضا بلزوم العقد (تسلیم شدیم که تصرف دلیل است بر رضای به لزوم عقد)، وإلاّ كان اللازم في غير ما دلّ فعلاً على الالتزام بالعقد من أفراد التصرّف (تصرفاتی که مورد شک است)، الرجوع إلى أصالة بقاء الخيار. (تصرف دال بر رضاست و این تصرف مسقط خیار است ولی اگر تصرفی بود که دال بر رضا بودن آن مشکوک بود استصحاب میکنیم.)

۱۰

چهارمین مسقطات خیار

این مبحث تصرف قبل از علم را تردا للباب ذکر کردیم. تصرف بعد از علم سومین مسقط خیار بود. که تصرف قبل از علم هم بحث شد ولی نه به عنوان یک مبحث مستقل. آنجا به مناسبت ذکر کردیم

در چهارمین مسقطات خیار بحث مفصل میکنیم در تصرف مشتری مغبون قبل از علم. چه جور تصرفی اینجا ملاک است؟ همان تصرفی که مخرج لزوم باشد که اصطلاح حقوقی دارد به اسم انتقلات لازمه. اعمال حقوقی دارای عامل انتقال، معاملات ناقله لازمه توسط مشتری مغبون قبل از علم. هنوز آگاه به غبن نیست.

یک بیعی انجام شده و مشتری فیزیکی جنس را تحویل گرفته به عمل حقوقی فروخته اینجا اگر بعد معلوم شد مغبون شده چه باید بکند؟ بگوییم خیار غبن دارد مشتری و بگوییم فسخ کند اگر این باشد آن شخص سومی که خریده چه کند؟ اینجا جز مواردی است که باید فضلا مراجعه و مقایسه کنند در فقه حقوقی امروزی به قاعده حسن نیت که معمولا فکر میکنند نیست در حقوق ما و میگویند در حقوق انگلیس قاعده حسن نیت وجود دارد.

اینجا محقق حلی فرمودند: خیار مغبون ساقط است. درست است که جاهل بوده است ولی به خاطر حفظ حق شخص ثالث که خریده خیار ساقط است و این میشود حسن نیت.

مرحوم شیخ: این نظر را محقق نقل کرده و بعد از او همه همین نظر را داشته‌اند. شیخ طوسی در مساله بیع مرابحه در حقیقت خیار غبن است. {بیع مرابحه: یک اصطلاحی است در بیع اسلامی که مثلا شما میگویید قیمت این فرش چند است؟ میگوید من هرچیزی که خریدم چند در صد سود به من میدهی؟ من میگویم مثلا ده درصد قبول داری؟ من یک میلیون خریدم د درصد آن میشود صد هزار تومان پس فرش به قیمت یک میلیون صد معامله شد. به این میگویند بیع مرابحه} شیخ در آنجا میفرماید اگر معلوم شد که فاکتور آن جعلی بوده است و دروغ گفته فروشنده؛ مشتری خیار دارد. مرحوم شیخ انصاری میفرمایند شیخ طوسی چرا گفته‌اند مشتری در اینجا خیار دارد؟ اینجا خیار غبن است مساله دیگری نیست. همان جا مساله‌ای دارد: اگر کالا تلف شده یا فروخته شده رد ساقط است دیگر فسخ امکان پذیر نیست. ظاهرا این حرف شیخ طوسی و محقق یکی باشد. ممکن است محقق این مطلب را از شیخ گرفته باشد. چون حرف شیخ در قضیه بیع مرابحه همین است.

مرحوم شیخ در اینجا میفرمایند نظر مخالف نداریم در اینجا و دلیل زیاد میشود برای آن ذکر کرد. دلیل شما برای خیار غبن چیست؟ قاعده لاضرر. قاعده لاضرر متیقن آن در جاییست که رد مغبون امکان داشته باشد. در اینجا که رد مغبون ممکن نیست. پس دلیلی بر فسخ عقد نیست. پس بگویید این ضرری که مشتری کرده چه میشود؟ میگوید این ضرر معارض به ضرر این است که به غابن بگویید تو بیا بدل آن را بگیر. و با گرفتن بدل این هم ضرر کند. فسخ نکردن معامله جدید را مسلم دانسته‌اند. پس اگر ما الان بدل را به غابن بدهیم هم این ضرر میکند و هم آن و بعد این ضرر به آن ضرر برابر میشود. میگویند لاضرر در جایی به فریاد کسی میرسد که این خیار داشته باشد به این معنی که مثل روز اول که اگر میدونست معامله نمیکرد حالا اختیار با توست میخوای بهم بزن میخوای نزن. حالا این شخص که الان جنسش را فروخته است اگر غابن بخواهد پس بگیرد چیزی نمی‌تواند بدهد.

۱۱

تطبیق چهارمین مسقطات خیار

الرابع من المسقطات:  تصرّف المشتري المغبون قبل العلم بالغبن تصرّفاً مخرجاً عن الملك (تصرف خارج کننده از ملک) على وجه اللزوم كالبيع والعتق. (معامله لازمه مثل بیع و عتق و..) فإنّ المصرَّح به في كلام المحقّق ومن تأخّر عنه (کسانی که متاخر علامه هستند) هو سقوط خياره حينئذٍ، وقيل: إنّه المشهور. وهو كذلك بين المتأخّرين. (این نظر مشهور بین متاخرین است)

نعم (بین متقدمین هم هست)، ذكر الشيخ في خيار المشتري مرابحةً (بیع مرابحه) عند كذب البائع: أنّه لو هلك السلعة أو تصرّف فيها، سقط الردّ. (نمیتواند پس دهد)

والظاهر اتّحاد هذا الخيار (خیار در بیع مرابحه ظاهرا همان خیار غبن است) مع خيار الغبن، كما يظهر من جامع‌ المقاصد في شرح قول الماتن (علامه حلی): «ولا يسقط الخيار بتلف العين» فراجع. (فرموده این خیار خیار غبن است).

واستدلّ على هذا الحكم (سقوط خیار) في التذكرة بعدم إمكان استدراكه مع الخروج عن الملك (ممکن نیست عین را برگردانیم وقتی از ملک خارج شده). وهو بظاهره مشكلٌ؛ لأنّ الخيار غير مشروطٍ عندهم بإمكان ردّ العين. (در عبارات فقها کسی نگفته که خیار منوط بر امکان رد عین است. و در ظاهر این عبارت قابل قبول نیست).

ويمكن أن يوجّه (ممکن است توجیه کنیم) بأنّ حديث «نفي الضرر» لم يدلّ على الخيار (حدیث نفی ضرر دلالت بر خیار به نحو مطلق نمیکند)، بل المتيقّن منه جواز ردّ العين المغبون فيها، (بلکه متیقین از حدیث نفی ضرر جواز رد عین مغبون فیها است) {خیار یک مفهوم حقی است، لاضرر لزوم را بر میدارد و ایجاد حق نمیکند یعنی جواز رد می‌آورد. پس فرق است بین الخیار و جواز الرد. جواز الرد در جایی هست که رد بتوان کرد. اما الخیار دیگه ربطی ندارد که بتوان برگرداند یعنی عین وجود داشته باشد یاا نداشته باشد.} فإذا امتنع ردّها، فلا دليل على جواز فسخ العقد (اگر ردش ممتنع شد دلیلی بر جواز فسخ عقد وجود ندارد)، وتضرّر المغبون من جهة زيادة الثمن معارَضٌ بتضرّر الغابن بقبول البدل (اگر بگویییدمغبون اینجا ضرر میکند میگوییم غابن هم اینجا ضرر میکند. مغبون زیاده ثمن برای او هست این معارض است به تضرر غابن که حالا که خود نیست بیا و بدلش را بگیر)، فإنّ دفع الضرر من الطرفين إنّما يكون بتسلّط المغبون على ردّ العين (دفع ضرر از طرفین وقتی ممکن بود که رد عین ممکن باشد)، فيكون حاله من حيث إنّ له القبول والردّ (مغبون اگر گفته شود خیار دارد و میتواند قبول کند یا رد کند) حالَ (خبر کان) العالم بالغبن قبل المعاملة (حال شخصی که عالم به غبن است قبل از معامله) في أنّ له أن يشتري وأن يترك، (میتواند بخرد و میتواند ترک کند) وليس هكذا بعد خروج العين عن ملكه (بعد از خروج از ملکش دیگر این اختیار را ندارد)؛ مع أنّ إخراج المغبون العينَ عن ملكه التزامٌ بالضرر، ولو جهلاً منه به.

لم يصحّ البيع مع الشكّ في القيمة ، وأيضاً فإنّ ارتفاع الغرر عن هذا البيع ليس لأجل الخيار حتّى يكون إسقاطه موجباً لثبوته ، وإلاّ لم يصحّ البيع ، إذ لا يجدي في الإخراج عن الغرر ثبوت الخيار ؛ لأنّه حكمٌ شرعيٌّ لا يرتفع به موضوع الغرر ، وإلاّ لصحّ كلّ بيعٍ غرريٍّ على وجه التزلزل وثبوت الخيار ، كبيع المجهول وجوده والمتعذّر تسليمه.

وأمّا خيار الرؤية ، فاشتراط سقوطه راجعٌ إلى إسقاط اعتبار ما اشترطاه من الأوصاف في العين الغير المرئيّة ، فكأنهما تبايعا سواءً وجد فيها تلك الأوصاف أم لا ، فصحّة البيع موقوفةٌ على اشتراط تلك الأوصاف ، وإسقاط الخيار في معنى إلغائها الموجب للبطلان.

مع احتمال الصحّة هناك أيضاً ؛ لأنّ مرجع إسقاط خيار الرؤية إلى التزام عدم تأثير تخلّف تلك الشروط ، لا إلى عدم التزام ما اشترطاه من الأوصاف ، ولا تنافي بين أن يُقدم على اشتراء العين بانياً على وجود تلك الأوصاف ، وبين الالتزام بعدم الفسخ لو تخلّفت ، فتأمّل. وسيجي‌ء تمام الكلام في خيار الرؤية (١).

وكيف كان ، فلا أرى إشكالاً في اشتراط سقوط خيار الغبن [من حيث لزوم الغرر (٢)] ؛ إذ لو لم يشرع الخيار في الغبن أصلاً لم يلزم منه غررٌ.

٣ ـ تصرّف المغبون بعد العلم بالغبن

الثالث : تصرّف المغبون بأحد التصرّفات المسقطة للخيارات المتقدّمة بعد علمه بالغبن.

__________________

(١) لم يرد في «ق».

(٢) كما ادّعاه في الجواهر ٢٣ : ٦٨ ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٥٨٨ و ٦٠٠.

ويدلّ عليه ما دلّ على سقوط خياري المجلس والشرط به مع عدم ورود نصٍّ فيهما واختصاص النصّ بخيار الحيوان وهو : إطلاقُ بعض معاقد الإجماع بأنّ تصرّف ذي الخيار فيما انتقل إليه إجازةٌ وفيما انتقل عنه فسخٌ (١) ، و (٢) العلّةُ المستفادة من النصّ في خيار الحيوان المستدلّ بها في كلمات العلماء على السقوط ، وهي الرضا بلزوم العقد.

مع أنّ الدليل هنا إمّا نفي الضرر وإمّا الإجماع ، والأوّل منتفٍ ، فإنّه كما لا يجري مع الإقدام عليه كذلك (٣) لا يجري مع الرضا به بعده. وأمّا الإجماع فهو غير ثابتٍ مع الرضا.

إلاّ أن يقال : إنّ الشكّ في الرفع لا الدفع ، فيستصحب ، فتأمّل. أو ندّعي أنّ ظاهر قولهم فيما نحن فيه : «إنّ هذا الخيار لا يسقط بالتصرّف» شموله للتصرّف بعد العلم بالغبن واختصاص هذا الخيار من بين الخيارات بذلك.

لكنّ الإنصاف عدم شمول التصرّف في كلماتهم لما بعد العلم بالغبن ، وغرضهم من تخصيص الحكم بهذا الخيار أنّ التصرّف مسقطٌ لكلّ خيارٍ ولو وقع قبل العلم بالخيار كما في العيب والتدليس سوى هذا الخيار. ويؤيّد ذلك ما اشتهر بينهم : من أنّ التصرّف قبل العلم بالعيب والتدليس ملزمٌ ؛ لدلالته على الرضا بالبيع فيسقط الردّ ، وإنّما يثبت الأرش في خصوص العيب لعدم دلالة التصرّف على الرضا بالعيب.

__________________

(١) في «ش» زيادة : «عموم».

(٢) في «ش» : «فكذلك».

(٣) المسالك ٣ : ٢٠٧.

وكيف كان ، فاختصاص التصرّف الغير المسقط في كلامهم بما قبل العلم لا يكاد يخفى على المتتبّع في كلماتهم.

نعم ، لم أجد لهم تصريحاً بذلك عدا ما حكي عن صاحب المسالك (١) وتبعه جماعةٌ (٢) ، مع أنّه إذا اقتضى الدليل للسقوط فلا ينبغي الاستشكال من جهة ترك التصريح (٣). بل ربما يستشكل في حكمهم بعدم السقوط بالتصرّف قبل العلم مع حكمهم بسقوط خيار التدليس والعيب بالتصرّف قبل العلم. والاعتذار بالنصّ إنّما يتمّ في العيب دون التدليس ، فإنّه مشتركٌ مع خيار الغبن في عدم النصّ ، ومقتضى القاعدة في حكم التصرّف قبل العلم فيهما واحدٌ.

والتحقيق أن يقال : إنّ مقتضى القاعدة عدم السقوط ؛ لبقاء الضرر ، وعدم دلالة التصرّف مع الجهل على الرضا بلزوم العقد وتحمّل الضرر.

نعم ، قد ورد النصّ في العيب على السقوط (٤) ، وادّعي عليه الإجماع (٥) ، مع أنّ ضرر السقوط فيه متدارَكٌ بالأرش وإن كان نفس إمساك‌

__________________

(١) صرّح به النراقي في المستند ١٤ : ٣٩٥ ، ولم نعثر على غيره ، نعم جاء في مجمع الفائدة ٨ : ٤٠٤ : «وأمّا تصرّف المغبون في مال الغابن فيحتمل ذلك أيضاً ؛ لأنّ الجهل عذر» ، ونحوه ما ورد في الرياض ١ : ٥٢٥.

(٢) كذا وردت العبارة في «ق» ، ووردت في «ش» هكذا : «لكن الاستشكال من جهة ترك التصريح مع وجود الدليل ممّا لا ينبغي».

(٣) الوسائل ١٢ : ٣٦٢ ، الباب ١٦ من أبواب الخيار.

(٤) ادّعاه في الغنية : ٢٢٢ ، والمختلف ٥ : ١٨٣ ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٦٢٦.

(٥) في «ش» : «العين».

المعيب (١) قد يكون ضرراً ، فإن تمّ دليلٌ في التدليس أيضاً قلنا به ، وإلاّ وجب الرجوع إلى دليل خياره.

ثمّ إنّ الحكم بسقوط الخيار بالتصرّف بعد العلم بالغبن مبنيٌّ على ما تقدّم في الخيارات السابقة : من تسليم كون التصرّف دليلاً على الرضا بلزوم العقد ، وإلاّ كان اللازم في غير ما دلّ فعلاً على الالتزام بالعقد من أفراد التصرّف ، الرجوع إلى أصالة بقاء الخيار.

٤ ـ تصرّف المشتري المغبون تصرّفاً مخرجاً عن الملك

الرابع من المسقطات : تصرّف المشتري المغبون قبل العلم بالغبن تصرّفاً مخرجاً عن الملك على وجه اللزوم كالبيع والعتق. فإنّ المصرَّح به في كلام المحقّق (٢) ومن تأخّر عنه (٣) هو سقوط خياره حينئذٍ ، وقيل : إنّه المشهور (٤). وهو كذلك بين المتأخّرين.

نعم ، ذكر الشيخ في خيار المشتري مرابحةً عند كذب البائع : أنّه لو هلك السلعة أو تصرّف فيها ، سقط الردّ (٥).

والظاهر اتّحاد هذا الخيار مع خيار الغبن ، كما يظهر من جامع‌

__________________

(١) الشرائع ٢ : ٢٢.

(٢) مثل العلاّمة في التذكرة ١ : ٥٢٣ ، والشهيد في غاية المراد ٢ : ٩٩ ، والفاضل المقداد في التنقيح ٢ : ٤٨ ، وابن فهد الحلّي في المهذّب البارع ٢ : ٣٧٦ ، وانظر مفتاح الكرامة ٤ : ٥٧٢.

(٣) قاله الشهيد الثاني في الروضة ٣ : ٤٦٥ ، والمحدث الكاشاني في المفاتيح ٣ : ٧٤ ، والسيّد الطباطبائي في الرياض ١ : ٥٢٥.

(٤) المبسوط ٢ : ١٤٣.

(٥) في «ش» : «ولا يبطل».

المقاصد في شرح قول الماتن : «ولا يسقط (١) الخيار بتلف العين» فراجع (٢).

واستدلّ على هذا الحكم في التذكرة (٣) بعدم إمكان استدراكه مع الخروج عن الملك. وهو بظاهره مشكلٌ ؛ لأنّ الخيار غير مشروطٍ عندهم بإمكان ردّ العين.

ويمكن أن يوجّه بأنّ حديث «نفي الضرر» لم يدلّ على الخيار ، بل المتيقّن منه جواز ردّ العين المغبون فيها ، فإذا امتنع ردّها ، فلا دليل على جواز فسخ العقد ، وتضرّر المغبون من جهة زيادة الثمن معارَضٌ بتضرّر الغابن بقبول البدل ، فإنّ دفع الضرر من الطرفين إنّما يكون بتسلّط المغبون على ردّ العين ، فيكون حاله من حيث إنّ له القبول والردّ حالَ العالم بالغبن قبل المعاملة في أنّ له أن يشتري وأن يترك ، وليس هكذا بعد خروج العين عن ملكه ؛ مع أنّ إخراج المغبون العينَ عن ملكه التزامٌ بالضرر ، ولو جهلاً منه به.

هذا ، ولكن اعترض عليهم شيخنا الشهيد قدّس روحه السعيدة في اللمعة (٤) بما توضيحه : أنّ الضرر الموجب للخيار قبل التصرّف ثابتٌ مع التصرّف ، والتصرّف مع الجهل بالضرر ليس إقداماً عليه ؛ لما عرفت من أنّ الخارج عن عموم نفي الضرر ليس إلاّ صورة الإقدام عليه عالماً به ، فيجب تدارك الضرر باسترداد ما دفعه من الثمن الزائد بردّ نفس العين مع بقائها على ملكه وبدلها مع عدمه ، وفوات خصوصيّة العين‌

__________________

(١) جامع المقاصد ٤ : ٣١٨.

(٢) التذكرة ١ : ٥٢٣.

(٣) راجع اللمعة الدمشقيّة : ١٢٨.

(٤) في «ش» زيادة : «المبيعة».