درس بدایة الحکمة

جلسه ۱: جلسه اول

 
۱

خطبه

۲

مقدمه کلی

 از قدیم علماء مقدمه را به دو دسته تقسیم می‌نمودند:

۱ـ مقدمه علم

۲ـ مقدمه کتاب

در مقدمه کتاب مطالبی را ذکر می‌کردند که دانستن آنها موجب زیادت بصیرت در فراگیری ان کتاب می‌شده است، مثلا روش مطالعه این کتاب، یا چینش کتاب، یا روش مطالعه آن و کتبی که در فهم این کتاب به شاگردان کمک می‌کرده است و...

مقدمه علم: عهده دار این بوده که در آن مطالبی بیان شود که آگاهی به آن، موجب ازدیاد بصیرت در فراگیری آن دانش می‌شود؛ که این دانش یا در ضمن این کتاب یا هر کتاب مرتبط با این علم باشد.

در این کتاب، مرحوم علامه مقدمه‌ای را ایراد کرده است، که در آن فقط مقدمه علم را بیان فرموده است و مقدمه کتاب را نفرموده است.

در مقدمه علم هم طبق مبنای قدما که حداقل هشت مطلب را عنوان می‌نمودند که به رؤوس ثمانیه علم مشهور بوده است:

۱ـ موضوع علم ۲ـ مؤلف علم ۳ـ سمت علم ۴ـ روش علم ۵ـ غرض علم ۶ـ فایده علم و... که این موارد جزء رؤوس ثمانیه بوده است که مطرح می‌کردند.

ایشان دراین مقدمه به چند رأس از رؤوس ثمانیه اشاره می‌کند:

۱ـ موضوع علم که دانش فلسفه است و دیگری هدف این دانش است که البته در ضمن این دو، وجه نیازمندی به این علم را هم تبیین می‌کند.

البته مخفی نماند که متعلم فسلفه قبل از ورود به فلسفه نه تنها باید این سه رأس را بداند، بلکه باید همه رؤوس ثمانیه را بداند، و اطلاعات دیگری را هم در زمینه فراگیری این دانش داشته باشد. به خصوص سؤالات و شبهات متعددی که در باره چرایی و منتج بودن فراگیری فلسفه مطرح کردند.

با توجه به اینکه بحث ما، بدایه است و باید متن محور بود و از طرفی این کتاب آغاز تعلم فلسفه است، نمی‌توان به طور مفصل و جامع مقدمه را بررسی کرد، و لکن طلاب محترم را احاله به ده درس اول آموزش فلسفه استاد مصباح یزدی می‌دهیم، بخصوص درس دهم در ارتباط با شبهات پیرامون فراگیری فلسفه و فایده دهی این علم برای متعلمین.

۳

موضوع فلسفه

با توجه به متن بدایه، اولین مطلبی که مرحوم علامه مطرح می‌کند، موضوع فلسفه است؛

البته نسبت به اینکه باید موضوع معنون به عنوان خاصی باشد، بعضی مثل مرحوم آخوند قائل شده است که لازم نیست عنوان خاصی برای آن بیان کرد و فقط می‌توان آثار آن را بیان کرد؛ اما مرحوم علامه در این کتاب قائل است که فلسفه موضوعی دارد و آن معنون به عنوان خاصی است که عبارت باشد از «موجود بما هو موجود» یعنی از موجود از آن جهت که هست، نه از آن جهت که تعین و تشخص به چیزی داشته باشد.

اما توضیح این سخن که مراد از موجود بما هو موجود که عبارت است از وجود مطلق، چیست، گفته می‌شود موجود بما هو موجود یعنی بحث در باره هستی از آن جهت که هست نه از آن جهت که تعین و تشخصی در ضمن یک مصداق مشخصی دارد، مثلا اگر با یک قلم واقعیت‌هایی که در اطراف وجود دارد، نوشته شود و نسبت به هر یک از آنها یک قضیه هلیه بسیطه تشکیل داده شود، اینچنین می‌شود، کتاب موجود است، قلم موجود است، میز موجود است، در موجود است و.... بعد وقتی به این قضایا توجه شود یک عنصر مشترکی در همه قضایا وجود دارد که محمولی به نام موجود می‌باشد. حالا اگر به همین موجود بدون لحاظ ارتباط آن با موضوع آن توجه شود، همان موجود بما هو موجود ملاحظه شده است. پس معلوم می‌شود که به موضوعات مختلف کاری نداریم و فقط به صرف بودن و هستی آن‌ها نگاه می‌کنیم.

پس تا به حال سه عبارت برای تعریف موضوع فلسفه بیان شد:

۱ـ موجود بما هو موجود

۲ـ هستی از آن جهت که هست (که در ترجمه همان عبارت اول است.)

۳ـ وجود مطلق.

وجود مطلق یعنی وجود مقید به قید اطلاق، یعنی به شرط اینکه مطلق باشد یعنی تعین و تشخص به مصداق خاصی نکرده باشد.

بنابر این اگر موضوع فسلفه وجود مطلق است، مطلق وجود موضوع فلسفه نیست، چون مطلق وجود مفهومی لابشرط است، چون معنای مطلق وجود این است که یعنی در فلسفه از همین وجودات با تشخصات آنها بحث شود، و حال آن که بررسی تشخصات موجودات ارتباطی به فلسفه ندارد.

در اینجا مرحوم علامه یک پرانتزی باز می‌کند که ارتباطی به موضوع فلسفه ندارد، که عبارت است از بیان یک قانون در تشخیص موضوع علم، ـ که آن علم یا علم حقیقی (یعنی علمی که از امور واقعی حکایت می‌کنند مثل فیزیک، شیمی) یا قراردادای و اعتباری (یعنی علمی که از امور اعتباری و قراردی حکایت می‌کند مثل علم نحو) باشد. ـ و آن بررسی عوارض ذاتیه آن موضوع. و عوارض یعنی محمولات و ذاتیه یعنی چه، بین قوم اختلاف نظر است که طبق مختار ما این است که یعنی محمولاتی که بدون واسطه در عروض بر موضوعاتشان بار می‌شوند.

محمولاتی که بر موضوعاتشان بار می‌شوند چهار قسم اند:

۱ـ یک عده‌ای از محمولات بر موضوع با واسطه در عروض بار می‌شوند، یعنی در جایی است که محمول حقیقتا از آن موضوع نیست بلکه محمول متعلق به یک واسطه است که آن سبب می‌شود که بتوان محمول را اسناد به موضوع داد، مثل المیزاب جارٍ. که محمول (جریان) حمل می‌شود بر موضوع به واسطه «ماء». که جریان پیدا کردن با توجه با ارتباط آن با آب و ارتباط آب با میزاب، صحت اسناد جریان به میزاب را درست کرده است. پس ماء واسطه در حمل جریان بر میزاب است.

۲ـ یک عده از محمولات با واسطه در ثبوت بر موضوع بار می‌شوند. یعنی واسطه‌ای که سبب می‌شود حقیقتا محمول، در موضوع تحقق پیدا کند، یعنی نه تنها خود واسطه محمول را دارد، بلکه سبب می‌شود این محمول حقیقتا در موضوع محقق شود، مثل الماء حار، که حار بدون هیچ واسطه‌ای نمی‌تواند بر آب حمل شود، بلکه یک واسطه وجود دارد، و آن وجود شیء گرما دهنده برای آب است، مثل آتش، تا صحیح بشود که حار بر این آب حمل شود. و البته وقتی آتش آمد باعث می‌شود که این اب حقیقتا حار بر آن بار شود. پس واسطه در ثبوت حمل حار بر الماء، آب است.

۳ـ یک عده دیگری از محمولات با واسطه در اثبات بر موضوع بار می‌شوند. یعنی عبارت است از حد اوسط در قیاس، مثلا العالم حادث، این سخن در صورتی صحیح است که واسطه‌ای در این بین باشد تا بتوان حادث را بر العالم بار کرد و آن واسطه مفهومی است به نام «تغیّر» که این تغیر از اینچنین قیاسی بدست آمده است: «العالم متغیر» «و کل متغیر حادث» «فالعالم حادث». پس تغیر واسط در اثبات حدوث بر عالم شد.

۴ـ محمولاتی که بدون هیچ واسطه‌ای (از سه نوع واسطه‌ای که بیان شد) بر موضوع بار می‌شوند. مثل الأربعه زوج.

حال ملاک در اینکه یک محمولی ذاتی باشد، این است که باید واسطه در عروض نداشته باشد، که دو قسم را شامل می‌شود: قسم چهارم که اصلا واسطه‌ای نیست و قسم دوم که واسطه در ثبوت است.

۴

تعریف فلسفه

تعریف فلسفه

تعریف یک علمی را می‌توان به چند صورت انجام داد:

۱ـ تعریف به موضوع

۲ـ تعریف به مسائل آن علم

۳ـ تعریف به غایتی که آن علم آن را دنبال می‌کند.

که البته تعریف جامع این است که هر سه مورد را در برداشته باشد، که البته بعضی از جهت اختصار به یکی از سه مورد تعریف می‌کنند و در اینجا علامه ترجیح داده است که تعریف به موضوع آن بیان کند.

پس فلسفه عبارت است از دانشی که از عوارض ذاتیه موجود بما هو موجود بحث می‌کند. یا به عبارت دیگر فلسفه عبارت از دانشی که موضوع آن وجود مطلق است.

۵

فایده و غایت فلسفه

گرچه فلسفه فایده عملی ندارد، ولی فوائد علمی بسیاری دارد:

۱ـ آگاهی از احکام کلی موجود بما هو موجود یا به عبارت دیگر آشنایی با گزاره‌ها و ا»وزه‌های این علم.

۲ـ آگاهی از واقعیت داشتن اینکه چه اموری در جهان و اموری که واقعیت ندارند و معدوم هستند.

۳ـ بعد از آگاهی به احکام موجود بما هو موجود، انسان منتهی می‌شود به وجودی که او واجب الوجود است و سرسلسله همه علل جهان هستی است که در فرهنگ دینی از ایشان الله تبارک و تعالی تعبیر می‌شود.

نکته اول: فوائد فراگیری فلسفه در این سه مورد خلاصه نمی‌شود، بلکه ایشان فقط به بعضی از فوائد بلاواسطه و مع الواسطه اشاره نمود و برای آشنایی بیشتر به ده درس کتاب آموزش فلسفه مراجعه کنند.

نکته دوم: اینکه این سه فایده ممتاز از یکدیگر هستند یا به نحو ترتب هستند، و دو مورد آخر مترتب و از آثار فایده اول هستند؛ که فعلا چون در مقام تدقیق نیستیم، به این سخن نمی‌پردازیم.

۶

تطبیق متن

وجه تعبیر از فلسفه به الحکمه الإلهیه از این جهت است که فلسفه که مآخوذ از ترکیب یونانی فیا (حکمت) فسوس (روستا) و نام دیگر فلسفه حکمت بوده است که اطلاقات مختلفی است، که گاهی حکمت می‌گویند و مراد آنها همه علومی است که بشر به آن دست یافته است در مقابل علوم قرارداری که شامل حکمت نظری (طبیعیات، ریاضیات و الهیات) و حکمت عملی (اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن) می‌شد.

بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمة

في تعريف هذا الفن وموضوعه وغايته

الحمد لله وله الثناء بحقيقته ، والصلاة والسلام على رسوله محمد ، خير خليقته وآله الطاهرين من أهل بيته وعترته.

الحكمة الإلهية علم يبحث فيه ، عن أحوال الموجود بما هو موجود ، وموضوعها الذي يبحث فيه عن أعراضه الذاتية ، هو الموجود بما هو موجود ، وغايتها معرفة الموجودات على وجه كلي ، وتمييزها مما ليس بموجود حقيقي.

توضيح ذلك ، أن الإنسان يجد من نفسه ، أن لنفسه حقيقة وواقعية ، وأن هناك حقيقة وواقعية وراء نفسه ، وأن له أن يصيبها ، فلا يطلب شيئا من الأشياء ، ولا يقصده إلا من جهة ، أنه هو ذلك الشيء في الواقع ، ولا يهرب من شيء ولا يندفع عنه ، إلا لكونه هو ذلك الشيء في الحقيقة.

فالطفل الذي يطلب الضرع مثلا ، إنما يطلب ما هو بحسب الواقع لبن ، لا ما هو بحسب التوهم والحسبان كذلك.

والإنسان الذي يهرب من سبع ، إنما يهرب مما هو بحسب الحقيقة ، سبع لا بحسب التوهم والخرافة.

لكنه ربما أخطأ في نظره ، فرأى ما ليس بحق حقا واقعا في الخارج ،

كالبخت والغول ، أو اعتقد ما هو حق واقع في الخارج ، باطلا خرافيا كالنفس المجردة والعقل المجرد ، فمست الحاجة ، بادئ بدء إلى معرفة أحوال الموجود ، بما هو موجود الخاصة به ، ليميز بها ما هو موجود في الواقع ، مما ليس كذلك ، والعلم الباحث عنها هو الحكمة الإلهية.

فالحكمة الإلهية هي ، العلم الباحث عن أحوال الموجود ، بما هو موجود ، ويسمى أيضا الفلسفة الأولى ، والعلم الأعلى ، وموضوعه الموجود بما هو موجود ، وغايته تمييز الموجودات الحقيقية من غيرها ، ومعرفة العلل العالية للوجود ، وبالأخص العلة الأولى ، التي إليها تنتهي سلسلة الموجودات ، وأسمائه الحسنى وصفاته العليا ، وهو الله عز إسمه.