طبع پس او را بيان نكرديم.

و امّا قياس استثنائى بر دو قسم است : يكى اتّصالى دوّم انفصالى.

اتّصالى آن است كه مركّب باشد از متّصله لزوميّه با وضع مقدّم و آن را نتيجه وضع تالى باشد چنانكه گويى اگر اين جسم انسان باشد حيوان باشد لكن او انسان است پس حيوان است و يا مركّب باشد از متّصله لزوميّه با رفع تالى و آن را نتيجه رفع مقدّم باشد چنانكه در مثال مذكور لكن او حيوان نيست پس او انسان نيست.

و امّا انفصالى آن است كه مركب باشد از منفصله حقيقيّه با وضع احد جزئين ، پس او را نتيجه رفع آن ديگر باشد يا با رفع اَحَد جزئين ، پس او را نتيجه وضع جزء ديگر باشد پس او را چهار نتيجه باشد چنانكه گويى اين عدد يا زوج است يا فرد ، لكن فرد است پس زوج نيست ، لكن زوج است پس فرد نيست ، لكن فرد نيست پس زوج است ، لكن زوج نيست پس فرد است.

و يا مركّب باشد از منفصله مانعة الجمع با وضع احد جزئين او را نتيجه رفع جزء ديگر باشد ، پس او را نتيجه دو است چنانكه گويى اين جسم يا شجر است يا حجر ، لكن شجر است پس حجر نيست ، لكن حجر است پس شجر نيست.

و يا مركّب باشد از منفصله مانعة الخلو با رفع احد جزئين و او را نتيجه وضع جزء ديگر باشد پس نتيجه او نيز دو است چنانكه گويى : زيد يا در دريا است يا غرق نمى شود و لكن در دريا نيست پس غرق نمى شود لكن غرق شده پس در دريا است. و مثال ديگر نيز چنانكه گويى : اين جسم يا لا شجر است يا لا حجر ، لكن شجر است پس لا حجر باشد لكن حجر است پس لا شجر باشد.

۶۳۲۱