آن حضرت واگذار نماید.
امام عليهالسلام از پذیرفتن این پیشنهاد به شدت امتناع کرد.
فضل بن سهل با شگفتی می گفت : خلافت را هیچ گاه چون آن روز بی ارزش وخوار ندیدم ، مأمون به علی بن موسی عليهالسلام واگذار می نمود واو از قبول آن خودداری می کرد. (۱)
این گفتوگوها دو ماه طول کشید. (*)
مأمون که شاید خودداری امام را از پیش حدس می زد گفت :
حالا که این طور است ، پس ولیعهدی را بپذیر!
امام فرمود : از این هم مرا معذور بدار.
مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت وجمله ای را با خشونت وتندی گفت که خالی از تهدید نبود. او گفت :
«عمر بن خطاب وقتی از دنیا می رفت شورا را در میان ۶ نفر قرار داد که یکی از آن ها امیرالمؤمنین علی عليهالسلام بود وچنین توصیه کرد که هرکس مخالفت کند ، گردنش زده شود! .. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیری ، زیرا من چاره ای جز این نمی بینم»! (۲)
او از این هم صریح تر امام عليهالسلام را تهدید واکراه نمود وگفت :
همواره برخلاف میل من پیش می آیی وخود را از قدرت من در امان می بینی. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد ، خودداری کنی تو را به جبر وادار به این کار می کنم ، وچنان چه باز هم تمکین نکردی ، به قتل می رسانم!! (۳)
__________________
۱ ـ علی بن عیسی اربلی ، همان کتاب ج ۳ ، ص ۶۶ ؛ شیخ مفید ، الإرشاد ، ص ۳۱۰ ؛ فتال نیشابوری ، روضه الواعظین ، ص ۲۴۸.
* ـ صدوق ، عیون اخبار الرضا ، ج ۱ ، ص ۱۶۱.
۲ ـ شیخ مفید ، همان کتاب ، ص ۳۱۰ ؛ علی بن عیسی ، همان کتاب ، ج ۳ ، ص ۶۵ ؛ طبرسی ، إعلام الوری بأعلام الهدی ، ص ۳۳۳ ؛ فتال نیشابوری ، همان کتاب ، ص ۲۴۸.
۳ ـ صدوق ، علل الشرایع ، ج ۱ ، ص ۲۲۶ ؛ فتّال نیشابوری ، روضه الواعظین ، ص ۲۴۷.