ضعف وسستیش آسوده خاطرم واو کسی جز «عبدالله» نمی باشد. اما بنی عباس به پیروی از هوای نفس خویش ، محمد را می طلبند ، چه او یکپارچه به دنبال خواهش های نفسانی است ، دستش به اسراف باز است ، زنان وکنیزکان در رأی او شریک ومؤثر واقع می شوند ، در حالی که عبدالله شیوه ای پسندیده ورأیی اصیل دارد وبرای تصدی چنین امری بزرگ شخصی قابل اطمینان است ...». (۱)

با استقرار مأمون بر سریر خلافت ، کتاب زندگانی امام عليه‌السلام ورق خورد وصفحه تازه ای در آن گشوده شد ؛ صفحه ای که در آن امام علی بن موسی الرضا عليه‌السلام سال هایی را با اندوه وناملایمات بسیار به سر برد.

غاصبین خلافت چه آن ها که از بنی امیه بودند وچه بنی عباس بیش ترین وحشت ونگرانی را از جانب خاندان علی عليه‌السلام داشتند ؛ کسانی که مردم ولا اقل توده انبوهی از آن ها خلافت را حق مسلّم آنان می دانستند وعلاوه بر این ، هرگونه فضیلتی را نیز در وجود آنان می یافتند. این بود که فرزندان بزرگوار علی عليه‌السلام همواره مورد شکنجه وآزار خلفای وقت بودند وسرانجام هم به دست آنان به شهادت می رسیدند.

اما مأمون احیاناً اظهار علاقه به تشیع می کرد وگردانندگان دستگاه خلافتش هم غالباً ایرانیان بودند که نسبت به آل علی وامامان شیعه علاقه ومحبتی خاص داشتند ولذا نمی توانست همچون پدران خود ، هارون ومنصور ، امام عليه‌السلام را به زندان بیفکند ومورد شکنجه وآزار قرار دهد ، از این رو روش تازه ای اندیشید که گرچه چندان بی سابقه نبود ودر زمان خلفای گذشته هم تجربه شده بود ، اما در هرحال خوش نماتر وکم محذورتر بود وبه همین جهت روش خلفای بعد نیز برهمان مبنا قرار گرفت.

مأمون تصمیم گرفت امام عليه‌السلام را به «مرو» ، مقر حکومت خود ، بیاورد وبا آن حضرت طرح دوستی ومحبت بریزد وضمن استفاده از موقعیت علمی و

__________________

۱ ـ مرتضی الحسینی ، همان کتاب ، ص ۹۷ ۱۰۰.

۷۵۸۱