به دنبال این فکر بود که شیعیان نزد پنج تن از رؤسای خود در کوفه که عبارت بودند از :

«سلیمان بن صُرَد خزاعی» ، «مسیب بن نَجَبه فزاری» ، «عبدالله بن سعد بن نُفَیْل اَزْدی» ، «عبدالله بن وال تمیمی» ، و «رفاعه بن شدّاد بَجَلی» رفتند ودر منزل سلیمان اجتماعی تشکیل دادند. نخست مسیب بن نجبه رشته کلام را به دست گرفت وپس از ذکر مقدمه ای چنین گفت :

«... ما پیوسته دلباخته خوبی های موهوم خود بوده یاران وپیروان خود را می ستودیم ، ولی در این امتحانی که خداوند در مورد پسر پیامبر پیش آورد ، دروغ ما آشکار گردید وما از این امتحان سرشکسته وخجلت زده بیرون آمدیم واز هر جهت در مورد فرزند پیامبر کوتاهی کردیم.

حسین پسر پیامبر به ما نامه ها نوشت وپیک ها فرستاد وبارها ، چه پنهان وچه آشکار ، از ما یاری خواست وراه هرگونه عذر وبهانه را بر ما بست. ولی ما از بذل جان خود در رکاب او دریغ ورزیدیم تا آن که در بیخ گوش ما به خشنترین وضع کشته شد. ما آن قدر سستی نمودیم که نه با عمل وزبان او را یاری کردیم ، نه با مال وثروت خود به پشتیبانی وی شتافتیم ونه قبائل خود را جهت یاری او فراخواندیم. حال ، در پیشگاه خدا ودر حضور پیامبر چه عذری داریم؟ به خدا عذری غیر از این نداریم که قاتلان حسین را به کیفر اعمالشان برسانیم ویا در این راه کشته شویم ، باشد که خداوند از ما راضی گردد ...»

آن گاه پس از چند سخنرانی پرشور دیگر ، «سلیمان بن صُرَد خزاعی» که به رهبری جمعیت برگزیده شده بود ، سخنانی بدین مضمون ایراد کرد :

«ما در انتظار ورود خاندان پیامبر به سر می بردیم وبه آن ها وعده یاری داده برای آمدن به عراق تشویقشان نمودیم ، ولی وقتی درخواست ما عملی شد وپسر پیامبر به سرزمین ما آمد ، سستی کرده ناتوانی پیشه ساختیم ووقت را به امروز وفردا گذرانده در انتظار حوادث نشستیم تا آن که پسر پیامبر کشته شد ...

۷۵۸۱