از طرف دیگر ، با آن که یزید نخست با کودکان وزنان وبازماندگان امام حسین با خشونت وغرور وتکبر برخورد کرد ودستور داد آنان را در خانه مخروبه ای جای دهند ، اما زیر فشار افکار عمومی به فاصله کمی با آنان بنای نرمش وملاطفت گذاشت ومحل سکونتشان را تغییر داد وگفت : اگر مایل هستید ، شما را روانه مدینه کنم.

«عمادالدین طبری» در این زمینه می نویسد : «زینب کس فرستاد نزد یزید که اجازت ده ما را تا تعزیت حسین بداریم ، یزید اجازت داد وگفت باید ایشان را به دارالحجاره برید تا آن جا گریه کنند. هفت روز آن جا تعزیت داشتند. هرروز چندان زن بر ایشان جمع می شدند که از حصر واحصا بیرون بود. مردم قصد کردند که خود را به خانه یزید اندازند واو را بکشند.

«مروان» (۱) از این حال واقف شده نزد یزید آمد وبه او گفت : هیچ صلاح ملک تو نیست که اولاد واهل بیت ومتعلقان حسین آن جا باشند ، صلاح در آن است که کار ایشان بسازی وایشان را به مدینه فرستی ، الله! الله! که کار ملک تو تباه شود به سبب این عورات.

پس یزید ، امام زین العابدین عليه‌السلام را بخواند وپیش خود بنشانید و

__________________

به دنبال اجرای فرمان تو رفتم وآن نامه گم شد. حتما باید آن را بیاوری. گم شده است. به خدا سوگند باید آن را به من برگردانی. آن را نگه داشته ام تا در مدینه به پیر زنان قریش نشان داده دستاویز قرار دهم ، من به تو یک خدمت وخیرخواهی کردم که اگر به پدرم سعد وقاص کرده بودم ، حق پدری او را ادا کرده بودم. در این هنگام برادر ابن زیاد به نام «عثمان» گفت : عمر بن سعد راست گفت ، به خدا سوگند دوست داشتم که تا روز قیامت نسل زیاد خوار می شد ولی حسین بن علی کشته نمی شد. راوی قضیه که خود شاهد این گفتوگو بوده ، اضافه می کند : به خدا سوگند ابن زیاد حرف برادر خود را رد نکرد! (تاریخ الأمم والملوک ، ج ۶ ، ص ۲۶۸ ابومخنف ، مقتل الحسین ، ص ۲۲۹)

۱ ـ مروان پس از مرگ معاویه در مدینه بوده است ، مگر این که بگوییم در این مدت به شام سفر کرده بوده است.

۷۵۸۱