و نيز جا دارد که از دسته دوم بپرسيم: اگر بهشت، چيزى جز ارزشهاى اخلاقى نيست و طبعاً دوزخ هم چيزى جز ضدّ ارزشها نخواهد بود پس اين همه اصرار قرآن بر اثبات معاد و زنده شدن انسانها بعد از مرگ، براى چيست؟ و آيا بهتر نبود که انبياى الهى، همين معنى را به صراحت، بيان مىکردند تا آن همه مورد اعتراض و اتّهام به جنون و افسانه گويى و مانند آنها واقع نشوند؟!
از اين ياوه سراييها که بگذريم به اختلافات و مشاجرات متکلّمان و فيلسوفان درباره معاد جسمانى و روحانى و بحثهايى درباره اينکه آيا جهان مادّى به کلّى نابود مىشود يا نه، و آيا بدن اُخروى عين بدن دنيوى است يا مثل آن، و مانند آنها مىرسيم.
اين گونه تلاشهاى عقلى و فلسفى در راه کشف حقايق و نزديکتر شدن به واقعيّات، هر چند شايان تقدير و تحسين است و در سايه آنها نقاط ضعف و قوّت انديشه ها آشکار مىگردد ولى نبايد توقّع داشته باشيم که با اين بحثها به کنْه حيات اخروى برسيم و آن را چنان بشناسيم که گويا يافته ايم.
راستى، مگر تاکنون حقايق همين عالم دنيا بطور کامل، شناخته شده است؟ و آيا دانشمندان علوم تجربى مانند فيزيک دانان و شيمى دانان و زيست شناسان و... توانستهاند حقيقت مادّه و انرژى و انواع نيروهاى مختلف را بشناسند؟ و آيا مىتوانند درباره آينده اين جهان، پيش بينى قطعى کنند؟ و آيا مىدانند که اگر مثلاً نيروى جاذبه از جهان، گرفته شود يا حرکت الکترونها متوقّف شود چه خواهد شد؟ و آيا چنين چيزهايى روى خواهد داد يا نه؟
و آيا فيلسوفان توانستهاند همه مسائل عقلى مربوط به همين جهان را به صورت يقينى، حل کنند؟ و آيا مسائلى از قبيل حقايق اجسام و صور نوعيّه و رابطه روح و بدن و... جاى تحقيق بيشترى ندارد؟
پس چگونه مىخواهيم به کمک اين دانشها و انديشه هاى محدود و ناقص خودمان پى به حقايق عالمى ببريم که هيچ چيزى را به هيچ وجهى نمىتواند بشناسد يا در راه بهتر شناختن هستى نبايد تلاش کند. بدون شک ما مىتوانيم با نيروى عقل خداداد، بسيارى از حقايق را بشناسيم و نيز مىتوانيم به کمک حسّ و تجربه، بسيارى از اسرار طبيعت را کشف کنيم و البته بايد در راه افزودن دانش و بينش خودمان به تلاشهاى علمى و فلسفى بپردازيم ولى هم