خود واقعيّت، تعلّق مى‌گيرد و از اين جهت، قابل خطا نيست ولى علم حصولى چون با وساطت صورت ادراکى، حاصل مى‌شود ذاتاً قابل شک و ترديد است(١).

يعنى يقينى ترين علوم و آگاهى هاى انسان، علوم حضورى و دريافت هاى شهودى است که شامل علم به نفس و احساسات و عواطف و ساير حالات روانى مى‌شود. بنابراين، وجود «منِ» درک کننده و انديشنده و تصميم گيرنده به هيچ وجه قابل شک و ترديد نيست چنانکه وجود ترس و مهر و خشم و انديشه و اراده هم ترديدناپذير است.

اکنون سؤال اين است که آيا اين «من» همان بدن مادّى و محسوس است و اين حالات روانى هم از اعراض بدن مى‌باشد يا وجود آنها غير از وجود بدن است هر چند «من» رابطه نزديک و تنگاتنگى با بدن دارد و بسيارى از کارهاى خود را به وسيله بدن، انجام مى‌دهد و هم در آن، اثر مى‌گذارد و هم از آن، اثر مى‌پذيرد؟

با توجه به مقدمه مزبور، پاسخ اين سؤال، به آسانى بدست مى‌آيد، زيرا:

اولا «من» را با علم حضورى مى‌يابيم ولى بدن را بايد به کمک اندامهاى حسّى بشناسيم، پس من (= نفس و روح) غير از بدن است.

ثانياً «من» موجودى است که در طول دهها سال، با وصف وحدت و شخصيّت حقيقى، باقى مى‌ماند و اين وحدت و شخصيّت را با علم حضورىِ خطاناپذير مى‌يابيم در صورتى که اجزاى بدن، بارها عوض مى‌شود و هيچ نوع ملاک حقيقى براى وحدت و «اين همانىِ» اجزاى سابق و لاحق، وجود ندارد.

ثالثاً «من» موجودى بسيط و تجزيه ناپذير است و فى المثل نمى‌توان آن را به «نيمه تن» تقسيم کرد در صورتى که اندامهاى بدن، متعدّد و تجزيه پذير است.

رابعاً هيچ يک از حالات روانى مانند احساس و اراده و... خاصيت اصلى مادّيات يعنى امتداد و قسمت پذيرى را ندارد و چنين امور غيرمادّى را نمى‌توان از اعراض مادّه (بدن)

__________________

١. رجوع کنيد به: آموزش فلسفه، ج ١، درس سيزدهم.

۵۱۱۳