سير ديالکتيکى، هميشه صعودى و رو به تکامل مىباشد، و اهميت اين اصل در همين نکته، نهفته است که جهت سير تحوّلات را نشان مىدهد و بر صعودى بودن و تکاملى بودن جريان تحوّلات، تأکيد مىکند.
نقد
شکى نيست که در هر دگرگونى و تحولى وضع و موقعيّت سابق از بين مىرود و وضع و موقعيّت جديدى پيش مىآيد و اگر اصل نفى نفى را به همين معنى بگيريم چيزى بيش از بيان لازمه تحول نخواهد بود، اما با توجه به تفسيرى که براى اين اصل کردهاند و آن را مبيّن جهت حرکت و تکاملى بودن آن دانستهاند بايد گفت: تکاملى بودن همه حرکات و تحولات جهان به اين معنى که هر پديده جديدى لزوماً کاملتر از پديده پيشين باشد قابل قبول نيست. آيا اورانيوم که در اثر تشعشع، تبديل به سرب مىشود کاملتر مىگردد؟ آيا آب که تبديل به بخار مىشود تکامل مىيابد، يا بخار که تبديل به آب مىگردد؟ آيا گياه و درختى که مىخشکد و هيچ دانه و ميوهاى از آن باقى نمىماند کاملتر مىشود؟ پس تنها چيزى را که مىتوان پذيرفت اينست که برخى از موجودات طبيعى در اثر حرکت و تحول، کاملتر مىشوند. بنابراين، تکامل را هم به عنوان يک قانون کلى براى همه پديده هاى جهان نمىتوان پذيرفت.
در پايان، خاطر نشان مىکنيم: به فرض اينکه همه اين اصول به صورت کلى و جهان شمول، ثابت مىبود تنها مىتوانست مانند قوانين ثابت شده در علوم طبيعى، چگونگى پيدايش پديده ها را بيان کند. اما وجود قوانين کلى و ثابت در جهان به معناى بى نيازى پديده ها از پديدآورنده و علت هستى بخش نيست و چنانکه در درسهاى گذشته بيان کرديم چون مادّه و ماديّات، ممکن الوجود هستند، بالضروره نيازمند به واجب الوجود خواهند بود.